اولین نرگس زمستون که با وجود اینکه احساس میکردم لایق هیچ چیزی نیستم ولی برای خودم خریدمش.
بعضی وقتا از اینکه انقدر به خودم سخت میگیرم کلافه میشم.
فکر میکنم باید بزارم یکم نفس بکشم تا همه چیز بهتر بشه ولی بعد انگار یکی بهم نهیب میزنه که مگه تاحالا چه کاری رو درست انجام دادی که لایق استراحت باشی؟ یا اینکه اینهمه استراحت کردی ولی چرا هیچوقت عملکردت بهتر نشد؟
حتی وقتی یکی بهم میگه انسان جایز الخطاست هزار بار توی سرم تکرار میکنم که انسان جایز الخطا نیست. فقط قادر الخطاست. و این قرار نیست یه مجوزی باشه که تو بتونی پشت هم اشتباه کنی.
پس در آخر بازم هیچکاری نمیکنم و هیچ چیز درست نمیشه و هیچ قدمی برنمیدارم و بازم بین اون خرابه ها میمونم بدون اینکه خودمو نجات داده باشم. فقط زخمی تر و فرسوده تر شدم.
با تمام وجودم دوست دارم سال دیگه روی این پیام ریپلای بزنم و بگم می ارزید.
بگم آخرش شد و الان همه چیز بهتره. دوست دارم برای یه بارم به آینده امیدوارم باشم.
بین خاطراتی که تو برای یکی میسازی و خاطراتی که اون برای تو میسازه زمین تا اسمون فرقه.