ﻫـَـﺮ ﻭَﻗــﺖ ﺧــﻮﺍﺳــﺘــﮯ
ﺍَﺯ ﺩَﺳــﺖ ﮐـﺴـﮯ ﻧــﺎﺭﺍﺣـَـﺖ
ﺑـﺸﮯ . .
ﺍﻭﻝ ﯾﮧ ﻧﮕﺎ ﺑﮧ
ﺳـﺮ ﺗـﺎ ﭘـﺎﺵ ﺑﻨـﺪﺍﺯ
ببین ﺍﺭﺯﺷـﺸـﻮ ﺩﺍﺭﻩ
ﯾـﺎ ﻧـﮧ !
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
ﻣﻐــــــــﺮﻭﺭ ﻧﯿﺴﺘـــــﻢ ..
ﻓﻘﻂ ﺩﻧﯿــــــﺎ ﺑﻬﻢ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﺮﺩ
ﺗـــــــﻮﺟﻪ ﺯﯾﺎﺩ ~
ﺑﯽتوﺟــــــــﻬﯽ ﻣﯿــــــﺎﺭﻩ
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
ببـین ﻧﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺟـــــــــــــــــــــــﺎﻡ ﺑﺎﺷﯽ …
ﻧﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑــــــــــــــــــﺎﻡ ﺑﺎﺷﯽ …
گفتـم در جریان باشی …
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
ﻋﮑﺲﺍﻟﻌﻤﻠﺖ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺪﻧﯿﻪ
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺳﻨﮕﯿﻨﻢ
ﺳﺒﮑﺖ میکنم
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
اعصابم مثل چشمام سگ دارد
بچه خوشگل
فاصلهت رو حفظ کن
تا تکه پاره نشدی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
مغرور باشید زیرا تا خم نشوید کسی سوارتان نمیشود
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
در مــوردم نــظر “نَــده”…
چــون ایــن روزا حـــالــم “بَــده”…!
خَــشـن بـشـم “بَـــــــــد” مـیـــبـیــنی…
بــهتـــره “نــزدیـکـ” نـشـیـنی…!
ســنگــیـنهـ “هـضـــم مَــن” بــرات…
“بــکـش کـــنـآر” مِـــرســی فَــداتـ…!
اولویت “غـــــرورمـــــه”…
چــون “هَـــمـه ی وجــودَمـه”…!
مـــن ایــــن “بـــالـــآم” تــو اون “پــایـیــن”…
بــکـش “کِــنار”فَـقــط هَــمیــن………..!
مهـــربونیمــــو
با
ضــعفــم
اشـتبـــــاه نگیـــر
ســـرد بشم
حتــی اگه خودتــــو اتیــــش بزنـــــی
گـــــرم نمیشم
مَــــن
دوتــ ـا دَنـــ ــدَم
خـــــوب کـــار میکُنـه. . .
یکــــی دَنـ ـده چَپَـــــم
یکــ ـی دَنــ ـده لَجَــــم ترُمـُــــز و کِـــلاج هم نداریــــم؛
فـَـــــقَــــط گــــاز…!
ﻓـــــﺂﺯ ﮔِـــﺮﻓﺘـــﯽ ﺧــَــﻔَﻦ
ﻫَـﻮﺍﺳـِــﺖ ﺑﺎﺷــِــﻪ
ﻓـــﯿﻮُﺯِﺕ ﺩَﺳـــﺘِﻪ ﻣــﺂﺱ
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بیآبی
ولی با ذلت و خواری پی شبنم نمیگردم
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
مــهـــم نــیـــســـت چـــقـــدر بـــالایــــی،
مـــهـــم ایـــنـــه که اون بــــالا
لاشــــخــــوری یــــا عقاب . . .
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
هیچ وقت، اگه تو رو با کس دیگه ببینم حسودی نمیکنم…!
آخه مامانم یادم داده اسباب بازی هامو بدم به بدبخت بیچاره ها…
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
آدمها
همیشه نیاز به نصیحت ندارند
گاهی تنها چیزی
که واقعا به آن محتاجند
دستی است که بگیرد،
گوشی است که بشنود،
و
قلبی است که آنها را درک کند...!!!
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
『♥️』
تو از هر چیزی فکر می کنی قوی تری
﹝#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
یه کانالی کاملا #امامرضائی هیچ مطلبی جز مطلب #امامرضائی گذاشته نمیشه
عاشق #امامرضا عليه السّلام هستی عضو شو
اینم #لینکش👇👇👇
عاشقانِ امام رضا علیه السلام
https://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c
امام رضائی باشی و عضو نشی!!!!!!!!
من که باورم نمیشه😊
واااااااااای چه کانالیه این کانال😊🌻
خدائی نیای ضرر کردی😔😊
از #معجزات گرفته تا #شعر #دلنوشته #خاطرات #حديث #روایت
کلا برای خودش #حرمیه
#امامرضائی باشی و نیای تو این کانال☺️
از محالاته😊
eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c
امام رضائی ها کجائید📣📣📣📣📣
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خــدایا شروع سـخن نامِ توست
وجودم به هر لحظه آرامِ توست
دل از نام و یادت بگـیـــرد قـرار
خوشمچون که باشی مرادر کنار
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
اللهم عجل لولیک الفرج
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتسیصدهفدهم
عصبی چرخی زد و ادامه داد:-حالا که فهمیدی جول و پلاستو جمع کن فردا میبرم تحویلت میدم به آقات!
با قرار گرفتن دست بالی روی شونه مردونه آتاش دیگه طاقت نیاوردم احساس میکردم تموم وجودم منقبض شده دست جلوی دهانم گذاشتم تا صدایی ازم بیرون نیاد،آروم از جا بلند شدمو مثل سایه ای توی تاریکی حیاط محو شدمو سمت اتاقم قدم برداشتم،بازم بازیچه شده بودم،بازیچه دست مردی که به خاطر خودخواهی و حفظ آبروی خودش توی زندان حبسم کرده بود و میخواست یک عمر شاهد زجر کشیدنم باشه!
وارد اتاق شدم عصا رو کناری گذاشتمو دراز کشیدم کف اتاق و زل زدم به سقف،یعنی آتاش راست گفته بود؟شایدم میخواست بالی رو از سر خودش باز کنه!
یا شایدم توی اون مدتی که ما فکر میکردیم مرده همچین بلایی به سرش اومده بود،جمله ای که چند بار برام تکرارش کرده بود توی گوشم زنگ خورد:-من تاوان کاری که باهات کردمو پس دادم!
پس برای همین بود که شب عروسی بهم دست نزد،منو بگو که گمون میکردم مردونگی به خرج داده!
کاش میرفتمو همه چیز رو به اورهان میگفتم،این دلیل خوبی بود تا طلاقمو از آتاش بگیرمو برگردم ده خودمون،اینجوری دیگه نیازی نبود هر روز با اورهان چشم تو چشم بشم و حسرت کنارش بودن رو به دل خودم بذارم،شاید با فاصله این عشق آتشینی که بهش داشتم هم به دست فراموشی سپرده میشد،اشکامو پس زدم و نیم خیز شدم تا به سمت اورهان برم همین الان که آتاش سرگرم بالی بود وقتش بود،به سختی از جا بلند شدم اما با شنیدن صدای باز شدن در مات برده وسط اتاق ایستادم،حال آتاش هم دست کمی از من نداشت،انگار با دیدن من که اونجوری وسط اتاق ایستاده بودم تعجب کرده بود:-هنوز بیداری؟چیزی شده؟اگه میخوای جایی بری کمکت کنم!
پوزخندی روی لبم نشست،اثرات دیدن عشق قدیمش اینقدر مهربونش کرده بود؟
-نه میخواستم آب بردارم!
-خیلی خب تو بشین من برات میریزم!
با تعجب بهش چشم دوختم دستاش میلرزید اولین باری بود که آتاش رو توی همچین وضعیتی میدیدم!
تشکری کردمو لیوان آب رو از دستش گرفتم و با زیرکی لب زدم:-چه خبر بود؟صدای داد و بیداد میومد!
دکمه های پیراهنش رو باز کرد و به میخ زد و سر جاش دراز کشید:-چیزی نبود،مکثی کرد و ادامه داد:امروز با اورهان حرف زدی؟
از اینکه داشت دست پیش میگرفت حرصی شدم:-آره برام عصا درست کرده بود تا راحت تر بتونم راه برم،چیه نکنه برام جاسوس گذاشتی،اون دختره اسمش چی بود آهان آلما مدام از صبح منو میپایید!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتسیصدهجدهم
-نه چه جاسوسی،همینطوری پرسیدم سرجاش غلطی زد و گفت:-شب بخیر!
قلبم عصبی میزد به خاطر اینکه دلیل محکمی برای جدا شدن ازش پیدا کرده بودم خوشحال بودم اما از اینکه میدیدم اینقدر راحت دروغ میگه و من مجبور به سکوتم حرصی،دلم میخواست دست می انداختم دور گردنش و همونجوری که خودش دیگران رو به حرف زدن وادار میکرد مجبورش میکردم تا اعتراف کنه،توی همین فکر بودم که دوباره چرخید و در حالیکه به سقف زل زده بود گفت:-حوصله داری؟
جدی لب زدم:-حوصله چی؟!
-حوصله حرف شنیدن،یه چیزایی هست که باید بدونی!
پوزخند روی لبم پرنگتر شد،حالا که عشقش برگشته بود صلاح دیده به من همه چیز رو بگه،واقعا جالب بود!
-میشنوم!
-یادمه چندبار پرسیدی چرا اون زن رو کشتنمو منم گفتم تاوان کارشو پس داد،میخوای بدونی چه کاری؟
متعجب بهش نگاهی انداختم،نکنه اون زن این بلا رو به سرش آورده بود!
نفسش رو پر صدا بیرون داد و ادامه داد:-اصلا میخوای بدونی چرا دزدیدمت بردم توی اون خونه؟
-چرا؟
-اون زن ماما بود میخواستم معاینت کنه ببینه آبستنی یا نه،یادته خیال میکردم آبستنی و بردمت پیش جمیله تا بچه رو بندازی؟و تو دارو رو نخوردی؟
خدا خدا میکردم هنوز توی شکمت باشه،حدس میزدم اورهان برای اینکه برای بچه م پدری کنه راضی به ازدواج باهات شده،اما وقتی معاینت کرد و گفت آبستن نیستی تموم دنیا رو سرم خراب شد،با بلایی که سرم اومده بود اون تنها بچه ای بود که من میتونستم داشته باشم!
خودمو به نفهمی زدمو پرسیدم:-منظورت چیه؟به خاطر اینکه آبستن نبودم کشتیش؟
تک سرفه ای کرد و لب زد:-متوجه منظورم نشدی؟گفتم اون تنها بچه ای بود که من میتونستم داشته باشم و باعث و بانیش همون زن و شوهر بی همه چیزش بودن تا به حال حتی برای ثانیه ای هم به خاطر کشتنشون پشیمون نشدم!
-شوهرش؟مگه چیکارت کرده بود؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻