خداوندا
تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را
مبادا گم کنم اهداف زیبا را
مبادا جا بمانم از قصار موهبت هایت
خداوندا مرا مگذار تنها لحظه ای حتی . . .
@ala_allah
هر چه روح به خدا نزدیک تر باشد، مشکلات و انحراف آن کمتر است
زیرا کمترین حرکت در دایره رسو شده توسط پرگار مرکز ان می باشد .
@ala_allah
یه رفیق دارم
اسمش ((خداس))
بحثش از همه جداس
تا اون پشت منه
بی خیال مخاطب خاص..!
@ala_allah
بدون حضور خدا جایی نرو…
به خیالت که به آبادی میرسی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نه رفیق!!!!!
چراغی که در سیاهی میدرخشد
چشم گرگ است…..
@ala_allah
دوباره سایه ی ماه کریمی از سرم کم شد
به تعقیب رجب بودم که شعبان المعظم شد
جهان بی ماه شعبان رنگ آسایش نخواهد دید
ببین بر درد دنیا، خنده ی آن ماه، مرهم شد
@ala_allah
الهی! رجب گذشت و ما از خود نگذشتیم، تو از ما بگذر!
ماه شعبان بر همگان مبارك باد.
@ala_allah
غربت امام زمان عجل الله فرجه
بدانکه غربت دو معنی دارد:
1-دوری از خاندان ووطن وشهر و دیار
2-کمی یاران واعوان
وآن حضرت –که جانم فدایش باد-به هر دو معنی غریب است .پس ای بندگان خدا یاریش نمایید،ای بندگان خدا او را کمک کنید.
@ala_allah
5ce90ae633023dc1b5424cdb_8304080423356677233.mp3
31.77M
🎤🎤نریمانی
#⃣مناجات شعبانیه
😍😍😍😍😍😍😍😍
😭😭😭😭😭😭😭😭
✨✨✨✨✨✨✨✨
✅✅✅✅✅✅✅✅
@ala_allah
📖مردی که در اتاقش را قفل میکرد
می گویند که ایاز غلام سلطان محمد غزنوی ، در آغاز چوپان بود و با گذشت زمان ، در دربار پادشاه صاحب منصب شد. او اتاقی داشت که هر روز صبح به آن سر می زد و وقت خروج بر در اتاق قفلی محکم می زد تا این که درباری ها گمان کردند ایاز گنجی در اتاق پنهان کرده است و موضوع را از سر حسادت به گوش شاه رساندند .
پادشاه دستور داد وقتی غلام در اتاقش نیست در را باز کنند و گنج نهان را به محضر شاه بیاورند. به این ترتیب 30 نفر از بدخواهان به اتاق ایاز ریختند و قفل را شکستند و هرچه گشتند چیزی نیافتند جز یک چارق کهنه و یک دست لباس مندرس که به دیوار آویخته شده بود.به این ترتیب دست خالی پیش شاه برگشتند و آنوقت سلطان به خنده افتاد که « ایاز مردی درستکار است .
آن لباس های مندرس مربوط به دوره چوپانی اوست و آنها در اتاقش آویخته است تا روزگار فقر و سختی اش را به یاد داشته باشد و به رفاه امروزش غره نشود.
@ala_allah
📖چشمان
جوانی به حکیمی گفت: «وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است. وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند. وقتی ازدواج کردیم، خیلیها را از او زیباتر یافتم. چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زنها از همسرم بهتراند.»
حکیم گفت: «آیا دوست داری بدانی از همه اینها تلختر و ناگوارتر چیست؟»
جوان گفت: «آری.»
حکیم گفت: «اگر با تمام زنهای دنیا ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که سگهای ولگرد محله شما از آنها زیباترند.»
جوان با تعجب پرسید: «چرا چنین سخنی میگویی؟»
حکیم گفت: «چون مشکل در همسر تو نیست. مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمعکار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند. آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟»
جوان گفت: «آری.»
حکیم گفت: «مراقب چشمانت باش.»
@ala_allah