eitaa logo
حَیَّ عَلَی الله
1.1هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
6.9هزار ویدیو
121 فایل
کانالی با موضوعات مختلف به همراه کنفرانس با صلوات وارد شو اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم وصیت و دلنوشته های شهدای عزیزانتان را با ما به اشتراک بگذارید و به رسالت زینبی خود عمل کنید https://eitaa.com/Sahebzamanalamann
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹قرآن خواندن وجبی 👌👌👌👌👌 👆👆👆👆👆👆👆👆 👌👌👌👌👌👌👌👌 ✅✅✅✅✅✅✅✅ @ala_allah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میگوینـد...؛ هرگاه به هرامامۍ"سلام"دهید... خود آن امام جوابـــــ سلام‌تان را میدهد! ولۍاگرکسۍ بگوید: "السلام‌علیڪ‌یا‌فاطمه‌الزهرا‌س🌹" همه‌ۍ امامان جوابش را میدهند ... مۍگوینـــــد: ڪه این فرد نام مادرمان را برده است !؟ [ السلام‌علیک‌یا‌فاطمة‌الزهراس] @ala_allah
✋ اے نبــ|ـہـ۸ـہـ|ـض زمان ،زمانہ دلگیࢪ شدھ ست برگرد ڪـہ ظھورتان ڪمۍ دیر شدھ ست. @ala_allah
🍃امام صادق سلام الله علیه : تَوَقَّع أمرَ صاحِبِكَ لَيلَكَ ونَهارَكَ در شب و روزت منتظر امر [فرج] مولايت باش 📚آینه یادها، ص 206 @ala_allah
⭕️چرا ترديد ابو عبد الله حسين بن حمدان مى گويد: شهر قم از کنترل خليفه خارج شده بود وهر شخصى را برى تصدّى منصب حکمرانى مى فرستادند، مردم از ورود او جلوگيرى نموده وبا او مى جنگيدند. خليفه مرا به همراه لشکرى برى در دست گرفتن اوضاع قم مأمور کرده وبه سوى آن شهر فرستاد. من با لشکرى حرکت کردم، وقتى به منطقه (طرز) رسيديم، برى استراحت توقّف نموديم. به قصد شکار حرکت کردم. صيدى را هدف قرار دادم اما فرار کرد. مسافت زيادى را به دنبال او طى نمودم تا اين که به نهرى رسيدم. همين طور در مسير رود مشغول حرکت بودم که به محلى رسيدم که بستر رودخانه گسترده وباز بود. در اين هنگام، از دور مردى را ديدم که بر اسبى سفيد سوار بود، به من نزديک شد. عمّامه ى سبز بر سر داشت ويک جفت کفش سرخ در پا وچهره خود را چنان پوشيده بود که تنها چشمانش ديده مى شد. وقتى کاملا نزديک شد گفت: ى حسين! او بدون لقب وکنيه مرا مورد خطاب قرار داد. گفتم: چه مى خواهى؟ گفت: چرا در مورد ولايت صاحب الامر (عليه السلام) ترديد مى کنى؟ وچرا خُمس مالت را به اصحاب ما نمى دهى؟ درست مى گفت. من در مورد ولايت صاحب الامر (عليه السلام) شک داشتم، وخمس مال خود را نپرداخته بودم. او اين سخن را آن چنان با مهابت ادا کرد که من با تمام استحکام وشجاعتم بر خود لرزيدم وعرض کردم: چشم، آقا جان! همان طور که فرموديد، خواهم نمود. آن گاه فرمود: وقتى به آن جا که مى خواهى بروى ـ يعنى قم ـ رسيدى وبدون درد سر وارد شدى، خمس هرچه را که به عنوان دارايى شخصى به دست آوردى، به مستحقش بپرداز! عرض کردم: چشم. آن گاه فرمودند: برو که هدايت يافتى. عنان مرکب را بازگرداند ورفت، ولى من نفهميدم که از کدام طرف رفت. هر چه چپ وراست را جست وجو کردم، چيزى نيافتم. ترسم بيش تر شد، فوراً بازگشتم وسعى کردم آن را فراموش کنم. نزديک قم رسيديم ومن خود را برى درگيرى با مردم آماده نموده بودم، ناگاه عده ى از اهالى قم نزد من آمده وگفتند: ما با هر حاکمى که فرستاده مى شد، به خاطر ستمى که بر ما روا مى داشته، مى جنگيديم. تا اين که تو آمدى، با تو مخالفتى نداريم! وارد شهر شو وهر طور که صلاح مى دانى به تدبير امور بپرداز! وارد شهر شدم مدتى آن جا ماندم واموال زيادى بيش تر آنچه که فکر مى کردم به دست آوردم، تا اين که گروهى از اطرافيان خليفه نسبت به موفقيّت من حسادت کرده واز من نزد خليفه بدگويى نمودند، من نيز از مقام خود عزل شده وبه بغداد بازگشتم. وقتى وارد بغداد شدم، ابتدا نزد خليفه رفته وسلام نمودم. آن گاه به منزل خود مراجعت نمودم. اطرافيان، بستگان وآشنايان برى تجديد ديدار وخوش آمد به ديدنم آمدند. در اين حال، ناگاه محمّد بن عثمان ـ نائب دوم امام زمان (عليه السلام) ـ وارد شد وبدون اين که توجّهى به حاضرين نمايد از همه عبور نموده وتا بالى مجلس نزد من آمد وآن قدر نزديک شد که توانست به پشتى من تکيه کند، من از اين جسارت او به خود وبستگان وآشنايانم بسيار خشمگين شدم. ملاقات کنندگان همين طور مى آمدند ومى رفتند وبرى اين که وقت مرا نگيرند زياد معطّل نمى شدند. اما او همچنان نشسته بود، ولحظه به لحظه بر خشم من افزوده مى شد. وقتى مجلس خالى شد. خود را به من نزديک تر نمود وگفت: به پيمانى که با ما بسته ى وفا کن. آن گاه تمام ماجرا را بازگو کرد. من به خود لرزيدم وگفتم: چشم. آنگاه برخاستم وهمراه او خزاين اموالم را گشودم وبه حسابرسى پرداختم. خمس همه را خارج کردم، او از همه چيز اطّلاع داشت حتّى خمس وجهى را که از قلم انداخته بودم، به يادم آورد. آن را نيز ژپرداختم. او همه آنها را جمع نموده وبا خود بُرد. پس از آن من ديگر در امر وجود حضرت حجّت (عليه السلام) ترديد نکردم. 📚خرايج راوندى، ج 1، ص 472 ـ 475، فى معجزات صاحب (عليه السلام) ، بحار الانوار، ج 52، ص 56 ـ 58. @ala_allah
🖼 شبیه عباس⚘️... ▫️ منتظر واقعی بدون هدف و بدون دغدغه زندگی نمی‌کنه. الگوی شخصیت و زندگی‌اش رو حضرت عباس قرار می‌ده و تلاش می‌کنه تا شبیه ایشون بشه. 👆👆👆👆 @ala_allah
فوق العاده زیبا دعای سلامتی امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف .mp3
2.58M
🔊🔉دعای سلامتی صاحب الزمان عجل‌الله‌تعالي‌فرجه‌الشريف 🔺بسیار زیبا ✨✨✨✨ @ala_allah
💫همه حالات شما را خدا و امام زمان دارند می‌بینند. 🍃یعنی هر لحظه شما را، 🍃خطورات قلبی، 🍃هر چه در قلبتان وارد بشود، 🍃عملتان را روزانه امام زمان دارد می‌بیند و متوجه می‌شود، 👈لذا چه شایسته می‌شود که انسان همیشه فکرش معطر و نورانی باشد. عملت نورانی باشد که آقا وقتی می‌بیند شاد شود. 🔹بگوید: این شیعه منه، نگاهش که می کنم غم دلم زایل می شود. 🍂اما شیعه‌ای که در قلبش کینه و حسد است، دارد فکر گناه می‌کند، اینها متعفن و بدبوست. آقا تا نگاهش می‌افتد دلش می‌گیرد. ⤴️استاد اخلاق، حاج آقا زعفری زاده @ala_allah
🍃نعمت محبت به امام زمان ارواحنافداه را قدر بدانید، آن را در مسیر بیاندازید و جلو بروید. وقتی انسان محبت شدیدی به کسی داشته باشد، تمام نیرو، انرژی و فکرش کسب رضایت اوست و بر این اساس اعمالش را تنظیم می کند. ⤴️استاد اخلاق حاج آقا زعفری زاده @ala_allah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹گول نخوری برای تشکیل حکومت امام زمان حتما امتحان می‌شیم، حتی سخت‌تر از کوفی‌ها... 👆👆👆👆👆👆👆👆 👌👌👌👌👌👌👌👌 ✅✅✅✅✅✅✅✅ @ala_allah
azomalbala-basem.mp3
941.8K
🔊🔉دعای فرج با صدای باسم الکربلایی ✨✨✨✨ @ala_allah
🖼جانبازان هم شهدای زنده اند 👆👆👆👆 @ala_allah
⭕️از جانبازان درس بگیرید‏ ‏‏این جوانهای ما که علیل شدند الآن هم وقتی می آیند از من‏‎ ‎‏می خواهند که دعا کنم که اینها شهید بشوند؛ پایش را از دست‏‎ ‎‏داده، عصا زیر بغلش هست، لکن گریه می کند و می خواهد که دعا‏‎ ‎‏کنیم که شهید بشود. از اینها یک قدری تعلم پیدا کنید. 📚کتاب ایثار و شهادت در مکتب امام خمینی @ala_allah
⭕️جانبازان بهترین سند جنایات صدام هستند‏ ‏‏این عزیزانی که سلامت خودشان را از دست داده اند و در مقابل‏‎ ‎‏من نشسته اند بزرگتر سند افتخارآمیز خودشان در کشور اسلامی و‏‎ ‎‏در اسلام عزیز است و بهترین سند جنایات امثال صدام و اربابان‏‎ ‎‏آنهاست 📚کتاب ایثار و شهادت در مکتب امام خمینی @ala_allah
♻️مواظب باشید دست من تیر نخورد! شهید حکمت‌پور بود که یک دستش قطع بود و با یک دست آمد عملیات که به شوخی می‌گفت برادرها مواظب باشید این دست من اگر تیر بخورد دیگر فایده‌ای ندارد. مواظب باشید این دست من تیر نخورد که بتوانم یک کاری بکنم! با یک دست می‌شود جنگید ولی بدون دست نمی‌شود جنگید. و ایشان هم در ماهوت کربلای 10 شهید شد. دیدم یکی از غواص‌ها دارد می‌رود توی آب و گفت خدایا ما آمدیم! من از قم از این عطرهایی که دم حرم می‌فروشند خریده بودم به این بچه‌های غواص‌ها همه عطر می‌زدم و به آب می‌رفتند بعد این بچه‌ها که تقریباً 15- 16 نفر بودند آن شب مفقودالاثر شدند زیر لب شروع کردند با همدیگر آرام لبیک، اللهم لبیک، لبیک لاشریک لک لبیک، لبیک لبیک گفتند و رفتند که من لحظه آخر داشتم آن‌ها را نگاه می‌کردم چون بعد از آن‌ها ما باید از توی جاده خشکی از محور دیگری به خط می‌زدیم، من برای آخرین بار صدا زدم حمید، این حمید ما با آن حمید حکمت نیا که بعداً شهید شد کنار هم بودند حکمت‌پور فکر کرد من او را صدا زدم او هم رفیق ما بود، دیدم هردویشان برگشتند و دست تکان دادند و پیچیدند پشت نی‌ها و رفتند که رفتند! آخرین باری بود که ما این‌ها را دیدیم، رفتند تا سال‌ها بعد مثل این بچه‌ها استخوان‌هایشان را آوردند. 🌺جانباز شهید حمید حکمت پور 🗣راوی: حسن رحیم پور ازغدی @ala_allah
⭕️عاشق برادرانش از آمريكا براي او نامه فرستاده بودند و در آن نوشته بودند شما به انداز خودتان بلكه بيشتر از آن در جبهه شركت كرده‌ايد و يك دست خودتان را هم براي اسلام داده‌ايد چنانچه مايل باشيد ما يك مغازه در بهترين نقطه شهر مي‌خريم تا شما به هر شغلي كه دوست داريد بپردازيد و سرتان بند باشد و مشغول به كار باشيد. حميد در جواب برادرانش چنين نوشت: برادران! من از لطف شما بسيار متشكرم ولي تمام پول‌هاي دنيا نمي‌تواند مرا خوشبخت كند چون من عاشق جبهه و دفاع از اسلام هستم. 🌺جانباز شهید حمید حکمت پور 🗣راوی: پدر شهید @ala_allah
🔵همون یک دستش رو قوی کرده بود و کم نمی آورد شهید حکمت پور  غواص و مربی غواصان بود و از جمله سختیهای باور نکردنی برای دوستانش پوشیدن لباس غواصی با یک دست بود. به آمادگی جسمانیش با وجود مجروحیتهای متعدد رسیدگی میکرد.یک نفره با همان یک دست با خواهر یا برادرش مچ می انداخت و میگفت شما دو دستی مچ منو بخوابانید و باز هم به ندرت شکست میخورد. یکروز از حرم که اومد میخندید پرسیدم چی شده؟ گفت وقتی ضریح رو گرفتم و دعا میکردم توی ازدحام یکی ساعت جدیدم رو گرفت و پیچوند و از دستم در آورد منم بلافاصله ساعتش رو گرفتم و از دستش در آوردم بعد که عقب اومدم  چندبار گفتم این ساعت مال کیه و آخر انداختم توی ضریح. 🌺جانباز شهید حمید حکمت پور 🗣راوی: خواهر شهید @ala_allah
♻️ارادت به حضرت ابالفضل(ع) به حضرت اباالفضل ارادت ویژه ای داشت.نمیدانیم از زیارت کربلا در ۶ ماهگی و خشک شدن شیر مادرش در راه و مکیدن شبکه های ضریح حضرتش در اولین لحظات دیدار بود یا از قطع دست و شباهت ظاهریش و یا.... در آخرین مرخصیش روز تولد حضرت ابالفضل را دعای ندبه ای گرفت و به دوستش گفت :خیلی دوست داشتم روز تولد جدم مراسمی بگیرم .دوستش خندید چون میدانست حمید عام است و شوخ.  ۲۰ روز بعدکه شهید شد فرقش بر اثر موج انفجار شکافته بود و چشمانش .... 🌺جانباز شهید حمید حکمت پور 🗣راوی: خواهر شهید @ala_allah
🌾شهیدی که مانند حضرت ابوالفضل (ع) به شهادت رسید برادرم هنگامی که برای رفتن آب می رود هنگام برگشتن بر اثر اصابت ترکش مجروح می‌شود و چون از سنگر خود فاصله زیادی داشته سعی می‎کند خود را به بچه ها برساند حتی یک کیلومتر را هم با همان حالتش می‌آید و تا نزدیکی‌های سنگر می‌آید ولی به علت خون زیادی که از او رفته بود شهید می‌شود و به آرزوی دیرینه‌اش می‌رسد. 🌺شهید حیدر حیدری 🗣راوی برادر شهید @ala_allah
💠مثل حسین عليه السلام مثل عباس عليه السلام اومده بود مرخصی. نصف شب بود که با صدای ناله اش از خواب پریدم. رفتم پشت در اتاقش. سر گذاشته بود به سجده و بلند بلند گریه می کرد؛ می گفت:« خدایا اگر شهادت را نصیبم کردی می خوام مثل مولایم امام حسین عليه السلام سر نداشته باشم. مثل علمدار حسین عليه السلام بی دست شهید شم.» وقتی جنازه اش رو آوردند، سر نداشت. یک دستش هم قطع شده بود، همون طور که دوست داشت.      مثل امام حسین عليه السلام، مثل حضرت عباس عليه السلام 🌺شهید ماشاءالله رشیدی 📚راوی پدر شهید @ala_allah
💢دوست دارم دستم اُفتَد تا مگر دستم بگیری موقع روضه خونی که می شد سفارشش یک روضه بود. روضه علمدار کربلا. خیلی عاشق حضرت ابوالفضل بود. بعدشم اونقد گریه می کرد که نزدیک بود از حال بره. این یک بیت شده بود تموم آرزو و خواسته اش: دوست دارم دستم افتد تا مگر دستم بگیری لحظه ای پیشم نشینی تا سپند آسا بمیرد آرزوش برآورده شد هم دستش قطع شد هم ... 🌺شهید محمد علی طاهری 🗣راوی علی طاهری، پسرعموی شهید @ala_allah
🍃شهدای ابوالفضلی عید اون سال با شب ولایت آقا امام رضاعليه السلام یکی شده یود. توی سنگر بچه های لشکر 31 عاشورا جشن گرفته بودند. آخر مراسم نوبت من شد که بخونم. دست به دامن آقا قمر بنی هاشم شدم. عرض کردم:«ارباب شما مزه شرمندگی رو چشیدید. نذارید ما شرمنده خانواده شهداء بشیم» فردا صبح از بچه ها پرسیدم:« رمز حرکت امروز به نام کی باشه؟» فکر می کردم چون روز ولادت امام رضا است همه می گن:« امام رضا عليه السلام» اما حاج آقای گنجی گفت:«یا ابوالفضل عليه السلام» گفتم:« امروز روز ولادت امام رضا عليه السلام است» گفت: « دیشب به آقا ابوالفضل عليه السلام متوسل شدیم.، امروز هم به اسم اون حضرت میریم تا از دستشون عیدی بگیریم» دست به کار شدیم. بعد از چند دقیقه اولین شهید پیدا شد. خوشحال شدیم. اسم شهید هم روی کارت شناساییش بود هم روی وصیت نامه اش: «شهید ابوالفضل خدایار، گردان امام محمد باقر عليه السلام، گروهان حبیب از کاشان.» بچه ها گفتند :« توسل دیشب، رمز حرکت امروز و اسم شهید با هم یکی شده.» بی اختیار به زبونم جاری شد که اگر اسم شهید بعدی هم ابوالفضل بود، اینجا گوشه ای از حرم آقا است. ... داشتم زمین را می کندم که ديدم حاج آقا گنجی و یکی دیگر از بچه های سرباز پریدند داخل گودال. از بیل مکانیکی پیاده شدم خیلی عجیب بود. یک دست شهید از مچ قطع شده بود. پلاکش را که استعلام کردیم گفتند:« شهید ابوالفضل ابوالفضلی، گردان امام محمد باقر عليه السلام، گروهان حبیب از کاشان» 🌺شهید ابوالفضل خدایار 🗣راوی محمد احمدیان @ala_allah
⭕️شهیدی که دعوتنامه را از حضرت عباس(ع) گرفت توی حرم حضرت عباس(ع) بودم که برای اذان صبح در را بستند و حرم به طرز عجیبی خلوت بود، به ضریح چسبیدم و گفتم آقا سرِ دوراهیم، نمی دانم همینجا بمانم یا به حرم خواهرت بروم، که درها باز شد و مردم با شعار «لبیک یا زینب» وارد حرم شدند، آقا دعوتنامه را بهم داد. 🌺شهید حمید قاسم پور @ala_allah
🦋والله ان قطعتموا یمینی یه دستش قطع شده بود اما دست بردار جبهه نبود. بهش گفتند:«با یک دست که نمی تونی بجنگی برو عقب.» می گفت: «مگه حضرت ابوالفضل با یک دست نجنگید؟  مگه نفرمود:           «والله ان قطعتمو یمینی، انی احامی ابدا عن دینی». عملیات والفجر 4 مسؤول محور بود. حمید باکری بهش مأموریت داده بود گردان حضرت ابوالفضل رو از محاصره دشمن نجات بده با عده ای از نیروهاش رفت به سمت منطقه مأموریت. ... لحظه های آخر که قمقمه را آوردن نزدیک لبای خشکش گفته بود:« مگه مولایم امام حسین عليه السلام در لحظه شهادت آب آشامید که من بیاشامم.» شهید که شد هم تشنه لب بود هم بی دست. 🌺شهید شاپور برزگر گلمغانی @ala_allah