eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
59 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ هر پیجی باز میکنید، هر سایتی باز میکنید، تبلیغ مهاجرت و تابعیته.. چرا؟ حتی به مدارس هم رحم نمیکنن و به گوش دانش آموزان ساده دل ایرانی میخونن که توی ایرانی و اگه میخواید کسی بشید باید برید اونور آب.. واقعا چرا؟ هدفشون چیه؟👆 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• روشنگری @Alachiigh
قــــــرار عاشــــقانه ❣ 🍃🌹حضرت علی علیه‌السلام : دعایتان را با صلوات شروع و با آن ختم کنید، تا دعای شما بین دو دعای مقبول واقع شود و مستجاب گردد، زیرا خدا کریم تر از آن است که اول و آخر دعاء را مستجاب کند و وسط آن را مستجاب ننماید.🌹🍃 الحر العاملی، وسائل الشیعه، ج ۴، ۱۱۳۷ 🤲🏻 🌸 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🌸 ✨ قرار ما ختم صلوات جهت سلامتی امام عصر(عج) و تعجیل در فرج 🍃🌹............................ 🍃🌹لطفا روی لینک زیر زده 👇و با ذکر تعداد صلوات کلمه را بزنید. https://EitaaBot.ir/counter/d7czt با ارسال این پست به کانالها و گروهها موثر در فرج باشید.🙏🌹 🌱کپی آزاد ☺️ @Alachiigh
👆👆👆 🔶 آقایان مسوول!!! لطفا لطفا...قوانین منسوخ و عصبی کننده را لغو کنید.. طرح هایی مثل ممنوعیت مسافرت با خودرو شخصی، ممنوعیت تردد شبانه، ممنوعیت عبادت در مساجد و.. نه تنها باعث کم شدن کرونا نشده، بلکه مردم را دپرس تر و عصبی تر کرده و میکنه.. هم به لحاظ روحی هم به لحاظ جریمه های مالی قوانین بی فایده را تغییر دهید.. •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• روشنگری @Alachiigh
🚨 بمب خبري سازمان انرژی اتمی ایران در رسانه های خارجی 🔹‏کمالوندی: ۲۵ کیلو اورانیوم ۶۰ درصد تولید کرده‌ایم؛ فقط کشورهای دارای سلاح اتمی توانش را دارند 🔹‏کمالوندی: ذخایر اورانیوم ۲۰ درصد ایران به ۲۱۰ کیلو و اورانیوم ۶۰ درصد به ۲۵ کیلو رسیده است ➖روزگذشته رافائل گروسی ابراز نگرانی کرده بود از اینکه نظارت هاشون بر ایران به شدت کاهش پیدا کرده و اطلاعی از فعالیت های ایران ندارند، حالا ایران خواسته اونها رو مطلع کنه تا از نگرانی دربیان @Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من🌺 قسمت5 می‌گید چکار کنم؟ نمی‌دونم کجا برم! نمی‌دانم چرا این‌طور اظهار نیاز کردم! کمی پشی
🌺دلارام من🌺 قسمت6 جوان از موتور پایین میاید و خیره به فرید و دوستش می‌پرسد: - مزاحمتون شدن؟ من هم از خداخواسته جواب می‌دهم: -بله... لازم نیست زحمت بکشید الان عموم میاد دنبالم حل میشه! - زنگ بزنم 110؟ - نه گفتم که لازم نیست... - نه خب اجازه بدید مشخص بشه چکار داشتن با شما... شهر هرت که نیس! من هم که جرأت پیدا کرده‌ام، همراهم را در می‌آورم و 110 را می‌گیرم. متوجه گفت و گوهایشان نیستم اما ناگاه می‌بینم باهم دست به یقه شده‌اند. هول برم می‌دارد. نمی‎توانم بپرم وسطشان! فقط می‌توانم جیغ بزنم تا مردم جمع شوند و دعا کنم عمو رحیم یا پلیس برسد. خدا هم قربانش بروم، هردو را باهم می‌رساند! صدای بوق ماشین پلیس باعث میشود فرید چاقویی که برای سوپرمن(!) کشیده را غلاف کند. عمو رحیم از ماشین پایین می‌پرد و تا برسد به من، هروله می‌کند: - چی شده حوراء؟ اینا کی ان؟ درحالی که از نگرانی به نفس نفس افتاده‌ام بهشان اشاره می‌کنم: - مزاحمم شده بودن اون آقا باهاشون درگیر شد! عمو به طرف جوان‌ها میرود؛ گویا از دیدن «سوپرمن» جاخورده. از روی زمین بلندش می‌کند. آن دوتا مزاحم را هم سوار ماشین پلیس می‌کنند و می‌روند. عمو مشغول صحبت با ماموران نیروی انتظامیست که صدایم می‌زند تا توضیح دهم. خلاصه امشب پایمان به کلانتری باز می‌شود اما بخیر می‌گذرد! چیزی که تعجبم را برانگیخته، رفتار عمو با جوانی‌ست که می‌خواست کمکم کند. او را می شناخت، مطمئنم. ولی از او حرفی با من نزد و حتی نگذاشت خیلی باهم روبه‌رو شویم! خیلی هم پدرانه با جوان رفتار می‌کرد؛ این یعنی اضافه شدن مجهولی جدید به انبوه مجهولات زندگی‌ام. عمو رحیم همیشه سفارش می‌کند قبل از اینکه به فروشگاهش بیایم، خبر بدهم؛ می‌گوید همیشه در کتاب‌فروشی نیست، همیشه این اصل را رعایت کرده‌ام، جز امروز که یادم می‌رود زنگ بزنم، خسته می‌رسم به کتاب‌فروشی: فروشگاه کتاب باران. کتاب‌فروشی عمو همیشه جدیدترین کتاب‌ها را دارد و یکی از جاهایی است که می‌توانم ساعت‌ها در آن بمانم و خسته نشوم؛ عمو هم که میدید چقدر کتاب را دوست دارم، کتاب‌ها را مجانی می‌داد به من؛ گاهی هم می‌رفتم پشت پیشخوان و فروشنده روز مزد عمو می‌شدم؛ اما عمو هیچ‌وقت اجازه نمی‌داد وقتی در مغازه نیست، بیایم. از داخل صدای داد و بیداد می‌آید؛ اخیرا برایم سوال شده که من دنبال دردسر نمی‌گردم، چرا او افتاده دنبال من؟! می‌روم داخل اما کسی به استقبالم نمی‌آید، دختری جوان مشغول دعوا با کسی است که پشت قفسه ایستاده و نمی‌بینمش؛ دختر جیغ زنان می‌گوید: هرچی می‌کشیم از شما سهمیه‌ای‌هاست! اینجا یا جای منه، یا جای تو! بسه دیگه! بچه جانبازی که باش! کم سهمیه گرفتی که نمیذاری هرجور می‌خوایم تیپ بزنیم؟ جمع کنید بساطتونو! دختر مقنعه‌اش را عقب می‌کشد و موهایش را بیرون می‌ریزد، بعد هم کیفش را برمی‌دارد و درهمان حال می‌گوید: تکلیفمو روشن می‌کنم باهات. موقع خروج، تنه‌ای هم به من میزند و می‌رود، خانم رسولی که صندوق‌دار است سری تکان می‌دهد: آقا حامد شمام یکم بسازید باهاشون. کسی که پشت قفسه ایستاده می‌گوید: خب چقدر بسازیم اخه؟ یه سری کارا هنجارشکنیه، از اونم بیشتر! عقایدمونو زیر سوال می‌بره! آقای حامد؟ نمی‌شناسمش! مگر کی تاحالا آمده کتاب‌فروشی؟ خانم رسولی قبل از اینکه جوابی به «آقای حامد» بدهد، چشمش به من می‌افتد و خشکش میزند؛ با لبخندی تصنعی می‌آید طرفم: عه حوراء جان! شما که با عمو هماهنگ نکرده بودی و اومدی این‌جا! سعی می‌کنم تعجبم را پشت لبخند پنهان کنم: اولا سلام! دوما چی شده؟ چه خبره؟ ادامه‌دارد..... بقلم فاطمه شکیبا @Alachiigh
🔴 عکس بالا فتوشاپ نیست، حرکت نمادین فرهنگی، تقابلی است در پاسخ به عکس چند روز پیش مقابل دانشگاه تهران به اسم فرهنگ! ✍ بیداری ملت @Alachiigh
🙏⭐️🌺 به خاطر بسپاریم، همراهی خدا با ما انسانها، مثل نفس کشیدن است.. آرام، بی صدا، همیشگی 🙏⭐️🌺 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۲۴۷ مصحف شریف ✨همراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 ✦••✾🌹•🌟•🌹✾••✦ @Alachiigh
🌹شهید مسعود طاهری🌹 ✍من مسعود یک شب توی سنگر، نگهبانی می دادیم. مسعود آرم حلالیت خواست و گفت: من فردا شهید میشم...بعد ادامه داد: اگه چیزی نگی بقیه حرفام رو میزنم . گفت:فردا اول...👆👆👆👆 ⭐️شادی روح پاک همه شهدا فاتحه و صلوات @Alachiigh
5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 «اصحاب کهف قسمت اول» 👤 استاد 🔺 کهف به معنای غار نیست به معنای پناهگاه است. مهدیاران @Alachiigh