eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
59 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چهل درصد ذخایر هلیوم دنیا را داریم اما... حتی واسه بادکنک....😕😕 آیا مسئولان مربوطه از این موضوع خجالت می کشند؟! ✍️بیداری ملت 🍁〰🍂 @Alachiigh
رهبر انقلاب در دیدار با نخبگان : تشویق به خروج نخبگان از کشور خیانت است 🔹در بعضی از دانشگاه‌ها عناصری هستند که جوان نخبه را تشویق می‌کنند به ترک کشور، من صریح می‌گویم این خیانت است، این خیانت است، این دشمنی با کشور است، دوستی با آن جوان هم نیست. Farsna 🍁〰🍂 @Alachiigh
قالیباف با اشاره به مصوبه مجلس درباره آزادسازی واردات خودرو: 🔹 از شورای نگهبان و مجمع تشخیص تقاضامندیم تا با موافقت خود اجازه دهند صنعت خودرو نفس راحتی بکشد 🇮🇷voifarsi 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من🌺 قسمت 17 برای همین است که دائم برای حامد جانش دعا می‌خواند و صدقه می‌دهد، زنگ تلفن از جا
🌺دلارام من🌺 قسمت18 اگر برای نیما چنین اتفاقی می‌افتاد نه کسی ترغیبم می‌کرد عیادتش بروم و نه خودم می‌خواستم؛ اما این خانواده «یعنی خانواده واقعی من» جاذبه خاصی دارند که مرا به طرف تخت حامد می‌کشد؛ چند قدم دیگر هم برمی‌دارم تا برسم به تخت؛ متوقف می‌شوم، شاید بخاطر بغض نفس گیری که در گلویم گیر کرده. کسی حرفی نمیزند؛ انگار حامد نمی‌داند از کجا شروع کند، برای شکستن سکوت، حامد صدا صاف می‌کند: حالت خوبه؟ اما نمی‌خواهم مهر سکوتم را بشکنم، حامد روی تخت جابجا می‌شود، ابروهایش را بخاطر درد کمی درهم می‌کشد و می‌گوید: انقدر برات غریبه‌ام؟ با این حرفش، بی‌آنکه بخواهم، اشکی از گوشه چشمم می‌جوشد و تا بخواهم پاکش کنم، فرو می‌چکد؛ همین می‌شود پاسخ سوالش، شاید هم می‌خواهم بپرسم: این‌همه سال کجا بودی.. بعد از چند روز با وجود تلاش حامد برای شکستن جو سنگین بینمان، هنوز هم نتوانسته‌ام با او صمیمی شوم؛ گرچه با عمه راحتم؛ باید به من حق بدهند، تا همین دو هفته پیش نامحرم می‌دیدمش و محرم از آب درآمد! مثل قبل سنگین نیستم اما کم حرف میزنم و نگاهش نمی‌کنم. امروز قرار است مرخص شود؛ خودش کارهای ترخیص را انجام داده و حالا، عمه رفته خانه که ناهار را آماده کند و من و حامد سر سفره برسیم؛ برای همین، من مجبورم کمکش کنم لباس بپوشد. یک دستش در آتل است و نمی‌تواند خیلی تکانش دهد، مثل این که مچ و کتفش در رفته بوده؛ خودش هم با دست سالمش همکاری می‌کند که لباس آبی بیمارستان را دربیاورم. دورتادور شانه و سینه‌اش باندپیچی شده؛ درد را به روی خودش نمی‌آورد و فقط از گزیدن گاه و بیگاه لب پایینش می‌توانم بفهمم باید حرکاتم را آرامتر کنم. پیداست میانه خوبی با تخت و بیمارستان ندارد که به محض خروج از بیمارستان، نفس راحتی می‌کشد: آخیش! راحت شدیم! داشتم می‌پوسیدم اون تو! با تاکسی تا خانه می‌رویم؛ عمه در خانه را آب و جارو کرده، بوی قرمه سبزی مستمان می‌کند؛ حامد قبل از نشستن سر سفره، چرخی در خانه میزند و احوال فامیل و همسایه‌ها را می‌پرسد؛ انگار انرژی‌اش تمامی ندارد. مشغول چیدن بشقاب‌ها هستم و حامد با یک دست، ظرف سالاد را سر سفره می‌گذارد. برای سرحال آوردن من، سربه سر عمه می‌گذارد؛ عمه خنده کنان ظرف ماست را به دست من می‌دهد: کاش یه تیری ترکشی چیزی خورده بود به زبونت بچه! حامد می‌خندد: چشم حتما میذارم تو اولویتام، اصلا دفعه بعد میرم رو خاکریز، دهنمو باز می‌کنم که امر شما اجرا بشه! از تصور حامد با دهان باز روی خاکریز خنده‌ام می‌گیرد، حامد متوجه خنده ریزم می‌شود: خندید! بالاخره خندید! خنده‌ام شدیدتر می‌شود؛ حامد بلند صلوات می‌فرستد؛ اما به محض اینکه عمه، با ظرف خورشت سر سفره می‌نشیند، دستش را به علامت ایست بالا میاورد: با عرض پوزش، به علت بوی قورمه سبزی مامان جان، بنده تا اطلاع ثانوی مدهوش می‌باشم! بعد از مدت‌ها، از ته دل می‌خندم؛ حالا من هم خانواده‌ای از جنس خانواده‌های ایرانی دارم؛ صمیمی، دلسوز و مهربان. با تردید روسری مشکی را برمی‌دارم، اما منصرف می‌شوم؛ دوست ندارم پدر فکر کند دخترش افسرده است، روسری کرم رنگم را دور صورتم تنظیم می‌کنم که گرد بایستد و با یک گیره بلند پروانه‌ای می‌بندمش؛ چادر را طوری روی سرم قرار می‌دهم که حدود یک سانت از روسری‌ام پیدا باشد. صدای حامد در می‌آید: شما خانوما چی می‌خواید از جون اون آینه؟ بیا دیگه! دوباره نگاهی به خودم می‌اندازم تا مطمئن شوم مشکلی نیست و هروله کنان، کیفم را از روی تخت برمی‌دارم و خودم را به حیاط می‌رسانم؛ عمه گفته همراهمان نمی‌آید تا من راحت تر باشم. با التماس دعایی بدرقه‌ام می‌کند؛ حامد ماشین را از حیاط بیرون آورده و دست به سینه به ماشین تکیه زده، با دیدن من که خرامان خرامان به طرفش می‌روم می‌گوید: اصلا عجله‌ای نیستا، مهم نیست منو یه ربعه اینجا کاشتید! خنده به لبم می‌آید؛ در جلو را برایم باز می‌کند، از این کارش خجالت می‌کشم؛ دلیل این‌همه محبت چیست؟ طرف راننده می‌نشیند؛ یک پلاک و عکس کوچکی از پدر به آینه جلو آویزان است؛ بازهم همان بغض لعنتی، راه گلویم را می‌بندد. بعد هجده سال، باید مزار پدرم را ببینم؛ انگار کوه کنده باشم، همه بدنم ضعف می‌رود. حامد با مهارت خاصی با یک دست سالم و یک دست آتل بندی شده رانندگی می‌کند؛ باید یک‌بار سر فرصت جریان مجروحیتش را بپرسم. حال او هم چندان خوش نیست، دو سه باری که دیدمش فکر نمی‌کردم انقدر شوخ و بامزه باشد اما حالا او هم گرفته، صدایش را صاف می‌کند و آرام می‌پرسد: حال مامان خوبه؟ درحالی که سرم را به شیشه چسبانده‌ام می‌گویم: آره، خوبه. - چکارا می‌کرد تو این مدت؟ با شوهرش خوبه؟ - مگه خبر نداشتی ازش؟ - بابا بیشتر خبر می‌گرفت، همه چیزم به من نمی‌گفت، من بیشتر درجریان کارای تو بودم؛ فقط می‌دونم خانم دکتر شده، تو بیمارستان بروبیایی داره... یه برادرم داریم، نه؟ ادامه دارد... 🍁〰🍂 @Alachiigh
پخت غذای سنتی کله جوش🍵👆👆👆 👇👇👇 این غذا ملین و خون‌ساز بوده و برای دستگاه گوارش و جلوگیری از پوکی استخوان بسیار مفید است... 📝نسخه_های_شفابخش 📚حکیم خیراندیش (طب سنتی ) ‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌ 🍁〰🍂 @Alachiigh
جاده های زندگی را خدا هموار می کند، کار ما فقط برداشتن سنگ ریزه هاست… پس اینقدر آه و ناله چرا ؟ 💫⭐️✨💫⭐️✨💫 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۲۵۸ مصحف شریف ✨همراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 🍁〰🍂 @Alachiigh
5.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥غواصان خط شکن والفجر هشت را تماشا کن..‍! ببین چه تیپی داشتن بچه ها...!.! ..تیپ خاکی! تیپ غیرت.. تیپ مردونگی! تیپ ایمان ...! سالی یکبار هلاک شما شدن که چیزی نیست..... داداشی چه لباس خوشگلی تنته! بوی عشق میده...بوی تن غواص! سرت رو بالا بگیر مرد...! نگاه به صورت ماهت ثوابه!!! پ.ن: حتی از نگاه کردن به دوربین حیا داشتند و خجالت می‌کشیدند، یکی که تا دوربین اومد سمتشون بلند شد و رفت ....اما این روزها ما همه کار می‌کنیم تا دیده بشیم، اما به چه قیمتی...!!!یه سری ها هم که چشم تو چشم به دوربین نگاه می‌کنند و به مردم یه مشت وعده و وعید و دروغ تحویل میدن!!! چه جوونایی رو فراموش کردیم، چه رشادت هایی رو نادیده گرفتیم، جای ارزش و بی ارزشی عوض شده، سلبریتی ها شدند الگو و ارزش جامعه مون، رنگ مو و مدل لباس و حاشیه ها و ازدواج ها و طلاق هاشون شده تیتر یک خبرها و سرچ هامون، این در حالیه که این قهرمان این غواص یا سالهاست به شهادت رسیده و فراموش شده یا اگر هم زنده ست یه جانباز مو سفیده الان که کسی حتی حال این روزاشم نمی‌پرسه .........! ⭐️شادی روح پاک همه شهدا فاتحه و صلوات 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا