eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
59 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴ترویج سیگار برای زنان در ایران 💯💯این زن فقط کالا را تبلیغ نمی کند بلکه سیگار را ، برای زنان ترویج می کند. ❌ از فرح پهلوی که ملکه کشور ‌بود تا زنان بازیگر و دارای جایگاه در کشور، سیگار می کشیدند، و تصاویرشان در رسانه های دوره پهلوی منتشر می شد، عموماً سیگار نشانه شخصیت تلقی می شد. که البته این دستاوردی از غرب بود. 💯💯در آمریکا برای ترویج سیگار در بین زنان از رسانه‌ها و زنان الگوساز استفاده کردند. گفتمان 🍁〰🍂 @Alachiigh
غیرت یعنی این 👆 ‏درسته پاهاش تو جبهه جاموندن اما داره همه تلاششو می‌کنه به احترام سرود ملی از جاش بلندشه... بصیرت 🍁〰🍂 @Alachiigh
📢📢 مرکز رسانه‌ای بسیج استان اصفهان برگزار می‌کند: ««دوره‌‌ی مجازی مینیمال‌ نویسی»» 👈🏻 ویژه علاقه‌مندان به نویسندگی 👉🏻 💢 مهلت ثبت نام فقط تا ۲۵بهمن 💢 💠🌸💠━━━━━━━━ ❇️ : 👇👇 شرکت‌کنندگان با مهارت کسب شده در این دوره، می‌توانند بنا به استعداد شخصی خود در زمینه تنظیم متون تبلیغاتی یا محتواسازی برای کانال‌های بزرگ در پیامرسان‌های مختلف، خبرگزاری‌ها، روزنامه‌ها، سایت‌های اینترنتی و غیره وارد فعالیت شده و کسب درآمد کنند👌🏻 🔔 این دوره به صورت فشرده در یک جلسه دو ساعته در برگزار می‌شود و ان‌شاءالله استاد دوره در پایان، تمرین‌های داده شده را هم بررسی کرده و نواقص کار را توضیح خواهند داد. 👈🏻 دوره‌های بعدی (یادداشت‌نویسی و گزارش‌نویسی) متعاقباً اعلام خواهد شد. 💠🌸💠━━━━━━━━ ♦️ هزینه ثبت‌نام با : فقط پنجاه هزار تومان ✅ جهت ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر به ادمین پشتیبان این دوره پیام دهید: 👉🏻 @Admin_Kaligraphi 💠🌸💠━━━━━━━━ 🍁〰🍂 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺 بی تو هرگز 🌺 #قسمت 8⃣2⃣ سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود ... چند لحظه مکث کردم ... - یادم نمیاد
🌺 بی تو هرگز 🌺 9⃣2⃣ این رو گفتم و از جا بلند شدم ... با صدای بلند خندید ... - دزد؟ ... از نظر شما رئیس دانشگاه دزده؟ ... - کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا می کنه ... چه اسمی میشه روش گذاشت؟ ... هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن ... بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم ... از جاش بلند شد ... - تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتن ... هر چند ... فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا محبور کرده باشه ... نفس عمیقی کشیدم ... - چرا، من به اجبار اومدم ... به اجبار پدرم ... و از اتاق خارج شدم ... برگشتم خونه ... خسته تر از همیشه ... دل تنگ مادر و خانواده ... دل شکسته از شرایط و فشارها ... از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته ... هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم ... سعی می کردم بهانه هام دروغ نباشه ... اما بعد باز هم عذاب وجدان می گرفتم ... به خاطر بهانه آوردن ها از خدا حجالت می کشیدم ... از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه ... حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم ... رفتم بالا توی اتاق ... و روی تخت ولو شدم ... - بابا ... می دونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمی ترسم ... اما ... من، یه نفره و تنها ... بی یار و یاور ... وسط این همه مکر و حیله و فشار ... می ترسم از پس این همه آزمون سخت برنیام ... کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم ... توی مسیر حق باشم ... بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم ... همون طور که دراز کشیده بودم ... با پدرم حرف می زدم ... و بی اختیار، قطرات اشک از چشمم سرازیر می شد برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها ... شیفت های من، از همه طولانی تر شد ... نه تنها طولانی ... پشت سر هم و فشرده ... فشار درس و کار به شدت شدید شده بود گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس شون نمی کردم ... از ترس واریس، اونها رو محکم می بستم ... به حدی خسته می شدم که نشسته خوابم می برد ... سخت تر از همه، رمضان از راه رسید ... حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم ... عمل پشت عمل ... انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره ... اما مبارزه و سرسختی توی ژن و خون من بود... از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم ... کل شب بیدار ... از شدت خستگی خوابم نمی برد ... بعد از ظهر بود و هوا، ملایم و خنک ... رفتم توی حیاط ... هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد ... توی حال خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد ... و با لبخند بهم سلام کرد ... - امشب هم شیفت هستید؟ - بله ... - واقعا هوای دلپذیری شده با لبخند، بله دیگه ای گفتم ... و ته دلم التماس می کردم به جای گفتن این حرف ها، زودتر بره ... بیش از اندازه خسته بودم و اصلا حس صحبت کردن نداشتم ... اون هم سر چنین موضوعاتی ... به نشانه ادب، سرم رو خم کردم ... اومدم برم که دوباره صدام کرد ... - خانم حسینی ... من به شما علاقه مند شدم ... و اگر از نظر شما اشکالی نداشته باشه ... می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم ... به روایت همسر و دختر شهید 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☎️ زنگ عبرت🔴🔴 🔴 هر از گاهی ابلهی می‌گوید کاش مستعمره آمریکا و اروپا بودیم اما وضع زندگی‌مان این نبود. ♦️ نارضایتی‌شان از زندگی به مبارزه با خرد و عقل سلیم تبدیل شده. انسانیت‌شان از دست رفته و روانشان مختل شده. ♦️ مرور تاریخ بی‌فایده است. کاش یک کشور غربی مدتی در یک سیرک انسانی استخدامشان می‌کرد. ✍منصوری 🍁〰🍂 @Alachiigh
✳️در زمستان مغزتان کمتر پیام تشنگی صادر میکند، اما زیاد آب بخورید.👇 🔸در صورت کم آبی، خون غلیظ شده و در رگ ها به سختی حرکت میکند و باعث فشارخون و سکته میشود. 🍁〰🍂 @Alachiigh
ما به چیزی تبدیل می شویم که بیشتر اوقات درباره ی آن فکر می کنیم پس ... به چیزای خوب و قوی فکر کن 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۳۳۶ مصحف شریف ✨همراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 🍁〰🍂 @Alachiigh
🌹شهیدی بود که همیشه ذکرش این بود، نمی دونم شعر خودش بود یا غیر… یابن الزهرا یا بیا یک نگاهی به من کن یا به دستت مرا در کفن کن. از بس این ش ه ی د به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) علاقه داشت به دوست روحانی خود وصیت می کند. اگر من ش ه ی د شدم دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی… روحانی می گوید: ما از جبهه برگشتیم وقتی آمدیم دیدیم عکس ش ه ی د را زده اند. پیش پدر و مادرش آمدم گفتم: این ش ه ی د چنین وصیتی کرده است آیا من می توانم در مجلس ختم او سخنرانی کنم؟ و آنان اجازه دادند… در مجلس سخنرانی کردم بعد گفتم ذکر شهید این بوده است: یا بن الزهرا یا بیا یک نگاهی به من کن یا به دستت مرا در کفن کن وقتی این جمله را گفتم ، یک نفر بلند شد و شروع کرد فریاد زدن. وقتی آرام شد گفت: من غسال هستم دیشب آخرهای شب به من گفتند یکی از ش ه دا فردا باید تشییع شود و چون پشت جبهه شهید شده است باید او را غسل دهی وقتی که می خواستم این ش ه ی د را کفن کنم دیدم یک شخص بزرگواری وارد شد گفت: برو بیرون من خودم باید این ش ه ی د را کفن کنم. من رفتم در وسط راه با خود گفتم این شخص که بود و چرا مرا بیرون کرد؟؟؟ با عجله برگشت و دیدم دیدم این ش ه ی د کفن شده و تمام فضای غسالخانه بوی عطر گرفته بود. از دیشب نمی دانستم رمز این جریان چه بود.اما حالا فهمیدم …نشناختم… 📚منبع:کتاب روایت مقدس ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🍁〰🍂 @Alachiigh