eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 ❌🔴🎥 یارانه نقدی حذف نخواهد شد/کالابرگ به شکل اختیاری اما به شکل فراگیر قابل استفاده همگان خواهد بود 🔻سخنگوی اقتصادی دولت در نشست خبری: 🔹در خصوص افزایش قیمت خودرو و مسکن، ما با یک انباشت چند ساله در کم عرضه کردن این کالاها مواجه بودیم که از طرف دیگر افزایش تقاضای سوداگرانه را هم شاهد بودیم. 🔺سالها بود که ما نتوانسته بودیم به تیراژ تولید یک میلیون خودرو در سال برسیم که امسال رسیدم و سال آینده رکورد امسال را هم خواهیم زد. 🎋〰❄️ @Alachiigh
⭕️ پدر شهید روح‌الله عجمیان: قطعا رضایت نخواهم داد 💢شهاب حسینی و رامبد جوان ۴ ماه بعد از شهادت روح‌الله عجمیان، تصمیم گرفتند به خانه این شهید بروند و رضایت بگیرند. پدر شهید این‌طور روایت می‌کند: «وقتی این ۲ بازیگر تصمیم گرفتند به خانه ما بیایند، من و مادر روح‌الله نبودیم. ۲ برادر دیگر روح‌الله میزبان آن‌ها می‌شوند و تنها به احترام اینکه آن‌ها مهمان هستند، قبول می‌کنند صحبت‌هایشان را بشنوند. ❌💢اگرچه آ‌ن‌ها را ندیدم، اما اعلام می‌کنم به هیچ وجه حاضر به رضایت دادن نیستم؛ نه به‌خاطر مظلومیت پسرم که اگر تنها این موضوع بود شاید حاضر به مجازات کسی نبودم. آنچه این جماعت کردند براندازی نظام اسلامی و مبارزه با دین اسلام بود. آنها جامعه را به ناامنی کشیدند تا اسلام از بین برود و من ابداً تحمل این کار را ندارم و قطعا رضایت نخواهم داد». 🎋〰❄️ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ تبلیغ فرزند آوری در آنسوی مرزها 🔻نه ۵ تا، نه ۱۰ تا بلکه بیش از ۲۰ بچه‼️ اونوقت ما بچه شیعه ها .....😔😒 🎋〰❄️ @Alachiigh
مداحی آنلاین - مهمون دل.mp3
1.95M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ ‌ 🎉 سلام بر مهدی عزیز زهرا 🎉 💐کوچه هامون ریسه بندونه 💐لب اهل آسمون خندونه 👌فوق زیبا اللهم عجل لولیک الفرج 🎋〰❄️ @Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜رمان #نقاب_ابلیس #قسمت33 (مصطفی) علی خیز گرفته. می‌خواهد با نگاهش به من بفهماند خودش از پس مرد سیا
(حسن) درست مثل پلنگی که در کمین طعمه تعقیبش می‌کند، از کنار پیاده رو دختر را می‌پاید و دنبالش می‌رود و ما هم دنبالش. سرش را کمی برمی‌گرداند و بی آن که چشم از دختر بردارد، به سیدحسین می‌گوید: - این حالاحالاها می‌خواد بره جلو! دختر همچنان میان جمعیت راه می‌رود و فیلم می‌گیرد. عباس آرام می‌گوید: - مطمئنم ماموریتش فقط فیلم فرستادن نیست. حتما مسلحه و یه برنامه هایی داره! به حوالی میدان فردوسی که می‌رسیم، آرام آرام از میان آشوب‌ها بیرون می‌رود و به طور کاملا نامحسوس وارد پیاده رو می‌شود. مردی سر تا پا سیاه‌پوش در پیاده رو ایستاده. دختر با دیدن مرد، آرام به طرفش می‌رود و چند کلمه‌ای حرف می‌زنند؛ خیلی کوتاه. فاصله‌مان آنقدر کم نیست که بشنویم. دختر چیزی به مرد می‌دهد و داخل یک کوچه می‌رود. عباس صبر می‌کند که مرد برود، بعد به ما رو می‌کند: - احمد! شما وایسا همین جا، مواظب باش کسی رو نزنن. سید! شما با موتور برو دنبال مرده، ببین کجا میره و چکار می‌کنه ولی باهاش درگیر نشو. حسن! شمام با فاصله میای پشت سر من، برید یا علی! مرد همچنان در پیاده‌روست. سید قدم تند می‌کند تا گمش نکند. من می‌مانم و عباس. عباس نگاه جدی، اما مهربانش را به صورتم می‌دوزد: - اصل کار، کار خودمه. اما می‌خوام توام بیای که اگه گمش کردیم، تقسیم شیم. حالام من میرم، تو پنج دقیقه بعد من بیا. یا علی. و می‌رود. پنج دقیقه به اندازه پنجاه سال برایم می‌گذرد. وارد کوچه می‌شوم. دلشوره دارم. عباس را سخت می‌بینم. تمام کوچه را می‌پایم، مثل عباس. درست نمی‌بینمش. کاش امشب زودتر تمام شود. کاش زودتر این آشوب‌ها جمع شود و برود پی کارش. نگاهی به خانه‌ها می‌کنم، نمی‌دانم ساکنان این خانه‌ها درچه حالند؟ نگرانند یا بی تفاوت؟ نمی‌دانم چقدر می‌گذرد تا بیسیم بزند: -حسن جان هستی؟ -هستم. بفرما؟ نفس نفس می‌زند: -حسین گفته مرده رو گم کرده، وقتی دوباره دیدتش داشته فرار می‌کرده می‌اومده سمت من. همدیگه رو پیدا کنین باید حتما اون مرده رو بگیریم. -عباس خیلی دور شدی، نمی‌تونم ببینمت. -حسن حتما مرده رو پیداش کن، مفهومه؟ یا علی! به سیدحسین بیسیم می‌زنم: - کجایی سید؟ او هم نفس نفس می‌زند، پیداست دویده: -کوچه پارسم؛ روبه‌روی یه نونوایی. -من توی براتی‌ام. بیا توی تمدن، اونجا هم رو می‌بینیم. -من تا دو دقیقه دیگه رسیدم. -می‌بینمت. به تمدن می‌رسم و به سمت تقاطع پارس و تمدن می‌روم. کلاه بافتنی‌ام را پایین‌تر می‌کشم از سرما و دستانم را زیر بغلم می‌برم. تندتر قدم برمی‌دارم بلکه گرم شوم. سیدحسین سر تقاطع ایستاده. پا تند می‌کنم و به هم می‌رسیم. از چهره برافروخته‌اش، پیداست دویده. مرد را که با فاصله ده متری ما آرام می‌رود، نشان می‌دهد: -بریم. آرام می‌گوید: -عباس گفت حتما خفتش کنیم، چون اگه برسه به دختره عباس نمی‌تونه دختره رو گیر بندازه. قدم تند می‌کند و من هم پشت سرش: -مسلح نباشه؟ -امید به خدا. ما دو نفریم! ✨جھت مطالعہ، ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ. ادامه  دارد... 🎋〰❄️ @Alachiigh
✨غم مخور، خدا با ماست. ✨ *لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا ۖ* 🎋〰❄️ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهیدعلی چیت سازان🌹 ✍می‌گفت: «کسی می‌تواند از سیم خاردارهای دشمن رد شود که در سیم خاردار نفس خود گیر نکرده باشد». ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰❄️ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉🎊🎉💐🎊🎉🎊 🙏السلام علیک یا صاحب الزمان♥️🤚 مژده‌ی آمدنت قیمت جان می‌ ارزد تاری از موی تو آقا به جهان می‌ ارزد 💐ولادت آخرین ذخیره ی الهی، بهار دل ها، یوسف زهرا، تبریک و تهنیت💐 🎋〰❄️ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❌👆🎥⭕️از شب گذشته که این توییت را نوشتم مدام تهدید به قتل و ترور شدم. ❌⭕️نکته ی مهم اینجاست که با گروه هایی طرف هستیم که جزو تلفات جنگ شناختی هستند. 🔴اگر ربات ها و ترول ها را در نظر نگیریم، این میزان چرخه ی خشونت در این افراد ما را باید به سمت تبیین بیشتر ببرد تا بغض ها تبدیل به حب شود. 🔴برای جهاد تبیین حالا حالاها باید شهید بدهیم و اجازه ندهیم اینها یقین مردم به ارزشها، هنجارها و اعتقاداتشان را تبدیل به شک کنند. 💡 هوش سفید سید علیرضا آل‌داود 🎋〰❄️ @Alachiigh
🌹شما دعوتید به سربازی امام زمان (عج) 👇👇 https://digipostal.ir/c5cm0ld 🌺ولادت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف مبارک🌺 🔖سال تحصیلی ۱۴۰۳_۱۴۰۲ ⬅️شرط سنی ثبت نام برای سطح۲(لیسانس) متولدین ۶۲ به بعد ⬅️سطح ۳(فوق لیسانس) شرط سنی ندارد .... ..!!؟؟ جهت کسب اطلاعات بیشتر با شماره های زیر تماس حاصل فرمائید. ☎️۰۳۱۴۵۳۴۹۳۹۷_۰۳۱۴۵۳۴۹۴۰۶ 📞۰۹۱۳۹۶۵۵۹۴۶ :فرعی ۳شرقی طالقانی-پلاک ۴-حوزه علمیه نرجس خاتون(س)
❌🔴نمونه هایی از میزان خشونت اینها ... بیچاره مردم که ذهن خودشان و فرزندانشان در فضای مجازی ول توسط این ربات ها، ترول ها و وحوش داعشی مهندسی و دستکاری شناختی و ادراکی می‌شود. 💢و لعنت ابدی بر کسانیکه با گزارش های دروغ باعث شدند فضای مجازی ول در کشور به این میزان گسترش پیدا کند. 💡 هوش سفید| سید علیرضا آل‌داود 🎋〰❄️ @Alachiigh
🔴💢اول دهان خود بشویید، دوم از امام بگویید 🔹سایت جماران در نقد سلام فرمانده۱ مطلبی منتشر کرده بود که حالا مشابه این مطلب را در ارتباط با سلام فرمانده۲ منتشر کرده است. 🔹چکیده انتقادی که به سلام فرمانده وارد می‌کنند این است؛ چون کلمه امام خمینی(ره) در شعر نیست، پس پروژه حذف امام از آموزه‌ها در دستور کار است. 🔹مهم‌تر از لفظ امام خمینی(ره) مکتب امام است که اهمیت دارد. همان مکتبی که در جان سلام فرمانده۲ نهادینه شده است. 🔹ما اولین بار پشت سر امام امت با حضرت صاحب عهد بستیم و امام خمینی(ره) به ما آموخت که ولایت فقیه امتداد ولایت رسول الله است و باید سرباز سیدعلی باشیم. 🔹جماعت اصلاح‌طلب دنبال زیر بغل مار می‌گردند و در مقابل مفاهیم اثر شاخصی مانند سلام فرمانده به دست و پا زدن افتاده‌اند؛ لیکن توجه نمی‌کنند که مزیت سلام فرمانده مفاهیم مکتبی است و این ره ترکستان است که در پیش دارند. 🔹کسانی که در فتنه‌ها خون به جگر ولی فقیه کرده‌اند و دستشان از آستین دشمن در آمد؛ اول دهان خود بشورند و بعد از امامی دم بزنند که پرچم مکتبش با سلام فرمانده‌ها و امثال حاج ابوذر روحی جهانی می‌شود. 🎋〰❄️ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🔵 ۹۰ میلیون ایرانی اعتقاد دارند مهدی می‌آید و حاضرند برایش جان دهند 🎥 رهبر سیاه پوستان آمریکا ⁉️ ایرانیان، مردم جذابی هستند؛ نه؟ دلتان نمی‌خواهد مثل مردم ایران مقاوم باشید؟ مثل آنها مرد باشید؟ 🎋〰❄️ @Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#نقاب_ابلیس #قسمت34 (حسن) درست مثل پلنگی که در کمین طعمه تعقیبش می‌کند، از کنار پیاده رو دختر را م
⚜رمان (حسن) آرام از پشت سر می‌گویم: -ببخشید آقا، منزل رفیعی می‌شناسید؟ بعید است با این تله گیر بیفتد. دل می‌زنم به دریا و وقتی ناگهان برمی‌گردد، قبل از هر اقدامی با زانو به شکمش می‌کوبم. خم می‌شود اما حرفه‌ای‌تر از آن است که بنشیند و ناله سر دهد. پیداست که انتظار چنین اتفاقی را داشته. حالا چه خاکی به سرم بریزم؟ کاش درس و کنکور و دانشگاه را بهانه نمی‌کردم و با سیدحسین و بقیه بچه‌ها، به کلاس رزمی می‌رفتم. الان که یک گوریل آموزش دیده مقابلم ایستاده، رتبه سه رقمی و درس‌هایی که خوانده‌ام به چه دردم می‌خورد؟ سیدحسین با یک ضربه زمینش می‌اندازد و آرام دست می‌گذارد به گردنش، و مرد از هوش می‌رود! خوش به حال‌شان که بلدند چه کار کنند! ترس را به روی خودم نمی‌آورم و ژست فرماندهان پیروز را می‌گیرم. با دست‌بند پلاستیکی دست‌هایش را از پشت می‌بندم. سیدحسین، به حوزه بیسیم می‌زند: -عباس گفت بگیریمش، الان بی‌هوشه سریع بیاید ببرینش تا مردم ندیدن! -به سید... چه کردی! تو سوریه هم همین بلاها رو سر داعشیا می‌آوردی؟ -مزه ترشح نکن بچه! بدو بگو یه ماشین بفرستن ببرنش، تا نیم ساعت دیگه بهوش میادا! -چــشم! رو تخم چشام! سید، خود عباس کجاست؟ چرا جواب نمیده؟ -نمی‌دونم. به ما گفت این رو بگیریم خودش میره دنبال دختره... -الان من یکی از بچه‌های گشت (...) رو می‌فرستم، کارت شناسایی‌شون رو چک کن حتما. نزدیکتونن؛ تا پنج دقیقه دیگه می‌رسن. فقط توی دید که نیستید؟ -نه پشت درختاییم کوچه هم خلوته؛ ولی اگه طول بکشه ممکنه یکی بفهمه! سریع می‌رسند. سیدحسین مرد را تحویل می‌دهد و دوباره بیسیم می‌زند: -عباس کجاست؟ بگید بریم دنبالش! -وایسا، توی کوچه جمشید... نزدیک... وای... سیدحسین نگران می‌شود و صدایش را بالا می‌برد: -نزدیک کجا؟ -سفارت انگلستان! نمی‌دانم تا چه حد این را درک کرده‌اید که هرجا سخن از تفرقه و فتنه و براندازی است، نام انگلیس خبیث می‌درخشد. سیدحسین می‌گوید: - میرم دنبالش... یا علی! دلشوره‌ام بیشتر می‌شود. درحال دویدن هستیم و هرچه عباس را می‌گیریم، جواب نمی‌دهد. فقط صدای خش خش و فش فش می‌آید. سیدحسین می‌ایستد و دقیق‌تر گوش می‌دهد. شاسی حدود پنج، شش ثانیه فشرده می‌شود و رها می‌شود. بعد از کمی مکث، دوباره فشرده می‌شود؛ اما به مدت سه ثانیه. و بعد دوباره یک فشار پنج یا شش ثانیه‌ای. خط، نقطه، خط! -فش... فـ... فـش... برافروخته می‌شود: -داره مُرس علامت میده... کمک می‌خواد... بدو! درحالی که پشت سرش می‌دوم، می‌گویم: -چرا درست نمیگه کمک می‌خواد؟ -نمی‌دونم... حتما نمی‌تونه... اصلا نمی‌فهمم کی به کوچه جمشید رسیدیم. سیدحسین می‌ایستد و آرام کوچه را می‌پاید. کسی از میان جوی آب و شمشادهای داخل کوچه بیرون می‌پرد و لنگان لنگان می‌دود. باورم نمی‌شود. همان دختر! سیدحسین می‌دود و ناگاه نمی‌دانم از کجا چیزی به پای دختر می‌خورد و زمینش می‌زند. دختر ناله می‌کند، سیدحسین بالای سرش می‌رسد. دختر سرش را روی زمین گذاشته. سیدحسین درحالی که سعی دارد سیانور را از دهان دختر بیرون بیندازد، خطاب به من می‌گوید: -عباس رو دریاب! همانجایی که دختر بود را می‌بینم، داخل جوی کنار کوچه! -یا قمر بنی هاشم! پیداست به سختی سر و دستش را از جوی بیرون آورده تا دختر را بزند. روی اسلحه‌اش فیلتر صدا بسته. دستش، صورتش، اسلحه‌اش، لباس‌هایش، همه خونین! گردنش روی زمین رها شده، از گلویش هم خون می‌ریزد. ماتم برده، خشکم زده! نمی‌دانم باید چکار کنم. صدای بیسیم می‌آید: -عباس... چرا جواب نمیدی؟ تو رو به امام حسین جواب بده... علی رو کشتن... یا خودت بیا یا یکی رو بفرست بیان علی رو ببریم... داره می‌میره! عباس... عباس چرا جواب نمیدی؟ دِ جواب بده تو رو به قرآن... به ولای مرتضی اگه جواب ندی، من می‌دونم و تو! چرا سیدحسینم جواب نمیده؟ صدای مصطفی است. چشمانم سیاهی می‌رود، پاهایم سست می‌شود. بوی خون کامم را تلخ کرده. لب‌های عباس آرام و نرم تکان می‌خورند. گوش‌هایم سوت می‌کشند. عباس را نمی‌شناسم. آخر کدام دیوانه‌ای در جوی آب می‌خوابد که الان عباس اینجا خوابیده، آن هم با اسلحه و بیسیم. سیدحسین راست می‌گفت؛ عباس دیوانه است! سیدحسین بالای سرمان می‌رسد. نمی‌بینمش، اما افتادنش را حس می‌کنم. -یا قمر بنی هاشم... ✨جھت مطالعہ، ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ. ادامه  دارد... 🎋〰❄️ @Alachiigh