eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.1هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آلاچیق 🏡
💥فرووش ویژه بلوریجات فوق‌العاده ارزان سلطانی پور💥 💫تک فروشی به قیمت عمده💫 ✅️ پرداخت درب منزل😳 ✅️ثبت سفارش و ارسال به شهرستانها 🤷دیگه چی از این بهتر😍😍 ⚪️از تولید به مصرف بدون واسطه ثبت سفارش مشهد و شهرستانها 👇 ثبت سفارش ایتا👇 @Sum_sa ثبت سفارش روبیکا👇 @azin0594 لینک کانال سفارشی داشتین من درخدمتم👇🛒 https://eitaa.com/blorijat حتما سر بزنیددیدنش ضرر نداره 😍 همه کارا زیر 100تومن😱😍 لیوان ،استکان،فنجان فقط دستی ۷۹هزارتومن ارسال رایگان😱😳 و پرداخت درب منزل خودتون😱😳 ✅️هزینه ارسال ۴۰ و پرداخت درب منزل در مشهد ✅️ثبت سفارش و ارسال به شهرستانها https://eitaa.com/blorijat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سردارجاویدالاثر_علیرضا_اختراعی🌹 یکبار به اوگفتم تو ۵ سال در جبهه بودی؛ دیگر بس است. گفت؛ عمر دست خداست، ممکن است در شهر به دلائل دیگری بمیرم پس چه بهتر که مرگم ختم به شهادت شود. در یکی از عملیات‌ها مجروح شده بود او را به اصفهان منتقل کرده بودند. برادرم از اصفهان زنگ زد و گفت علیرضا اینجا پیش ماست. گفتم دلمان برایش تنگ شده بگویید بیاید. وقتی آمدند متوجه شدیم علیرضا مجروح شده و با عصای زیر بغلش آمد. هنوز کاملا خوب نشده بود که مجددا به جبهه رفت. پس از چند روز زنگ زد و از جراحت‌هایش پرسیدم، گفت: خودشان خوب میشوند؛ جای مردان جنگ، جبهه است، این جراحت‌ها نباید ما را خانه نشین کند. همیشه گله مند بود و می‌گفت من از همه بیشتر جبهه بودم ولی لیاقت شهادت ندارم. هر وقت از او می‌پرسیدم در جبهه چکار میکند؟ برای اینکه من نگران نشوم، می‌گفت من در آشپزخانه خدمت می‌کنم. در صورتی که او فرمانده گردان رزمی ۴۱۳ لشکر ثارالله بود. به روایت مادربزرگوارشهید فرماندهٔ گردان‌رزمی ۴۱۳ لشگر ۴۱ثارالله ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسیار زیبا و با شما خیلی ❌⭕️این خانم مجری میگه این نظام باید سرنگون بشه، چون هر روز که از خواب پا میشیم میبینیم دلار بالا رفته و قیمتها گران شده حالا ببینید کارشناس برنامه که خودش هم از منتقدان نظام هست چقدر قشنگ و زیبا و کامل جوابش را میده . @Alachiigh
👆❌دفتر نخست وزیر اسرائیل-- بهتر از این نمیتوانست پیاده نظام خود را در ایران لو بدهد.❌ 🔴 ما میگفتیم...کسی باور نمیکرد... ❌🔻دفتر نتانیاهو، امروز چهارشنبه ۲۹فروردین، این پست را در اینستاگرام گذاشته است. ما قبلا میگفتیم که زنان بی حجاب دارند پازل دشمنان ایران را تکمیل میکنند. 🔻میگفتیم که مرگ و شورش یک کودتا علیه تمامیت ارضی ایران و براندازی نظام بود. می گفتیم که این بی حجاب ها پیاده نظام آمریکا و اسرائیل در ایران هستند. اما کسی جدی نمیگرفت. 🔻رهبری معظم هم بر همین مبنا را اعلام کردند. اما هیچ مسئولی آنرا جدی نگرفت. ✍🏻 میم.الف.نون پی‌نوشت: آقای رئیسی! آقای اژه ای! خیلی خبری از شما نیست سردار رادان را کمک کنید @Alachiigh
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 🎥 نشست متمرکز عملیات تبیینی ثامن ۳۹ 🍃🌹🍃 ✅ موضوع: پیام های عملیات 🎙سخنران: «جناب آقای فرزان شهیدی»- کارشناس مسائل منطقه ⏰ زمان: پنج شنبه ۳۰ فروردین ماه- ساعت ۲۰:۰۰ ❌ لینک ورود به نشست http://rubika.ir/hadianebasir1 |
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 🖼 | سرلشکر سلامی: این جا بیشه شیران است و دشمن با دم شیر بازی نکند چرا که هر بدخواه، بدطینت و شیطان‌صفتی را دفن می‌کنیم. 🍃🌹🍃 | | |
سلام سلام عکس شهیدی که در رمان ناحله در موردش خوندین 👆💐 💐شهید محمد عبداللهی فریز هندی فقط دوستان این و یادتون نره فقط و فقط شباهت سنگ مزار و وصیت نامه و شفاعتنامه اشون شباهت داره با شهید رمان ناحله و بیشتر رمان ناحله تخیل ذهن نویسنده و برگرفته از زندگی چند شهید هست...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عرض سلام و ادب 💐♥️ از امشب در خدمتتون هستیم با یه رمان بسسسیار زیبای دیگه به نام 👇 👈 امیدوارم ازاین رمان هم خوشتون بیاد😊💐 ✨ 🌹 "کارن" صدای جر و بحث گوشمو کر کرده بود.دیگه این دعواها برام عادی بود اما حوصله واعصاب شنیدنشون رو نداشتم.عینک دودیم و سوئیچمو برداشتم و از اون خونه نحس زدم بیرون‌.احتیاج به هوا خوری و هوای آزاد داشتم.هوای خونه بااونهمه دعوا و جر و بحث خفه و دلگیر بود. تصور من همیشه از خونه و خانواده اینی نبود که میدیدم و حسش میکردم. مادر و پدری که اشتباهی ازدواج کردن تا کارشون به بحث طلاق بکشه. مادرم ایرانی و پدرم خارجی بود.بعد ۳۰سال زندگی حالا تصمیم گرفته بودن ازهم جدابشن.اونم باداشتن یک پسر بزرگ مثل من. بی هدف تو خیابونا قدم میزدم و به زندگی پوچم فکر میکردم.این زندگی اونی نبود که من میخواستم.زندگی که با پارتی رفتن و الکل خوردن بگذره نفرین شده است. اما کی زندگی منو نفرین میکنه اخه؟ دستی لای موهای خرماییم کشیدم و نفسمو بیرون دادم. مامان میخواست برگرده ایران،کشور مادری خودش.اما پدرم مخالف بود و میگفت اگه میخوای بری باید طلاق بگیری. مصر بودن مادرمم رو این موضوع باعث شده بود که امروز بره دادخواست طلاق بده.منم بدم نمیومد برم ایران.کشوری که همیشه مامانم ازش تعریف میکرد.ازمردم خوب و مهمون نوازش،از آداب و رسومش،از پوشش ولباساش. اما همین دینشون ممکن بود برام مشکل به وجود بیاره. پوزخندی زدم و برای فرار از فکرای مزخرفم بازم به پارتی و دختربازی رو آوردم.خسته شده بودم ازاین کارام اما چاره ای نبود. میدونستم برم ایران از این خبرا نیست باید خودمو تخلیه میکردم. من، کارن۲۷ساله تا این مدتی گه ازعمرم گذشته عاشق هیچکدوم از دخترای دور و اطرافم نشدم و نمیشم.خیلی از احساساتم رو کشتم تا به زندگی جهنمیم همینطور که هست ادامه بدم. نیمه های شب،با مستی برگشتم خونه و تاصبح از سردرد دیوونه شدم. فردای اون روز مامان قصد سفر کرد و چمدونش رو بست منم لباسامو ریختم تو کولمو آماده گذاشتم برای رفتن.مثل اینکه برای‌فرداشب بلیط پرواز داشتیم. صدای زنگ موبایلم اومد. _بله. _سلام کارن. _سلام.کاری داری؟ _تو دیگه مثل مادرت بی احساس نباش. پوزخندی زدم و گفتم:همین شما دونفر احساساتمو کشتین. _میخوام باهات حرف بزنم. رو تخت نشستم و دستمو بردم لای موهام. _من حرفی باشما ندارم.تصمیممو گرفتم با مامان میرم.هیچ چیزم نمیتونه منو از تصمیمم منصرف کنه. _اما پسرم من... _همین که گفتم... سریع ارتباط رو قطع کردم. فوری برام پیام اومد.از طرف بابا بود.نوشته بود"اگه از فرانسه پاتو گذاشتی بیرون فکر ارث و میراثو ازسرت بیرون کن" پوزخند زشتی کنار لبم جاخوش کرد.ارث و میراث؟هه مامانم دوبرابر اونو داره خیالت تخت.. رفتم سمت آشپزخونه.مامان پشت میز ناهار خوری نشسته بود و سرش رو میز بود.میتونستم بفهمم چقدر داغونه.دوست داشتم دلداریش بدم اما دیگه حسی برام نمونده بود که اینکارو بکنم. نشستم روبروش و گفتم:چقدر زود فیلت یاد هندستون کرد. سرشو بلند کرد و نگاهم کرد. باهمون قیافه جدی و خالی از احساس گفتم:چی باعث شد فکر برگشتن به سرت بزنه؟ عمیق نگاهم کرد وگفت:این زندگی جهنمی که بابات برام ساخت. _چرا باهاش ازدواج کردی پس؟ _چون دوسش داشتم. _آدم از کسی که دوسش داره به راحتی نمیگذره. _راحتی؟تو به این زنذگی کوفتی میگی راحتی؟بابام انقدری پول به پام ریخته بود که فکرم به جیب بابات نباشه اما اون فکر میکرد میتونه همه چیو باپول بخره،حتی محبتو.همین الانم همین فکرو میکنه. آره میدونستم.بابام بویی از محبت و عاطفه نبرده بود.فقط فکر میکرد باپول همه چی حل میشه.حتی میخواست با پول مامانو منصرف کنه از رفتنش به ایران. _اگه دوست نداری نیا باهام. سرتکون دادم و گفتم:میام..شاید زندگی بهتری اونجا درانتظارم باشه. بی حرف دیگه ای به اتاقم پناه بردم و روتختم دراز کشیدم.حس خوبی داشتم از رفتن به ایران.نمیدونم چرا اما خوشحال بودم. تصمیم داشتم وقتی رفتم یه کاری برای خودم جور کنم.درسته مامانم پول داشت که تاآخرعمر ساپورتم کنه اما چشم داشتن به جیب مامان، افت داشت برام.برای همین تصمیمم رو قطعی کردم. صبح روز بعد رفتم کل شهرو دور زدم و یه جورایی وداع کردم با کشور پدریم.پدر؟؟؟هه چه پدری؟فقط اسمشو به دوش میکشید.متنفرم ازهمچین پدری که یه عمر براش مهم نبود پسرش چیکار میکنه؟چطور روزاشو میگذرونه؟ خیلی زود شب شد و راهی فرودگاه شدیم.مامان شال نازکی رو سرش انداخت و سوار هواپیما شدیم. دل کندن ازاین شهر و کشور آسون تر ازاونی بود که فکرشو میکردم.هواپیما از زمین کنده شد و لب من بعد دوسال به لبخند باز شد. @Alachiigh
🌹 تو هواپیما فقط فکرم درگیر زندگی جدیدم بود.دلم نمیخواست کم بیارم.چه توکار،چه تو زندگیم. هواپیما که نشست رو زمین ایران کمربندمو باز کردم و هدفونمو انداختم دور گردنم.به تیپ مامان نگاه کردم.شلوار قهوه ای با یک مانتو کوتاه شیری و شال نازک سفید. باخودم گفتم یعنی تو ایران گیر نمیدن این شکلی بیای بیرون؟ شونه هامو بالا انداختم و همراه مامان ازهواپیما پیاده شدیم‌.چمدونامون رو تحویل گرفتیم و از سالن فرودگاه بیرون اومدیم.جلو فرودگاه پر بود از تاکسی های زرد رنگ که منتظر مسافر بودن. مامان یکیشو انتخاب کرد و سوار شد.راننده چمدون ها رو گذاشت صندوق عقب و پشت فرمون نشست. _خب کجاتشریف میبرین؟ مامان خیلی خلاصه جواب داد:ونک‌. راننده چشمی گفت و راه افتاد.زبان فارسیم به لطف مامان عالی بود اما خب غلط غلوط زیاد داشتم. همه جای تهران برام عجیب بود.تصور من از ایران اینی نبود که میدیدم.یک شهر بزرگ و آلوده باماشین های بزرگ و کوچیک که مثل مور و ملخ ریخته بودن تو خیابونا.برج آزادی بزرگ که به نظرم هیچ جذابیتی نداشت‌.دخترای مانتویی و جذاب،چیزی از دخترای فرانسه کم نداشتن فقط یک شال نیم وجبی انداخته بودن رو سرشون.پس حالا فهمیدم که تیپ مامان خیلیم بختر از اوناست و کسی هم بهشون گیر نمیده.چراغ قرمزای خسته کننده و بازارای شلوغ.سرمو تکیه دادم به صندلی و چشامو بستم،چقدر خسته کننده‌. ماشین که نگه داشت پیاده شدیم و مامان پول راننده رو حساب کرد.چمدون به دست جلو عمارت بزرگی ایستاده بودیم‌.کم نمیاورد ازخونه پدریم.شایدم بزرگ تر بود. نمیدونستم اینجا کجاست.حوصله سوال و جوابم نداشتم.بریم ببینیم چه خبره. مامان زنگ رو زد و در بدون معطلی بازشد. رفتم داخل خونه.حیاط بزرگ و وسیعی که جون میداد توش مهمونی و پارتی راه بندازی‌.یک طرف حیاط استخر بود و طرف دیگه اش فضای سبز.دوتا ماشین مدل بالا هم گوشه حیاط پارک بود. دنبال مامان رفتم تا به در ورودی رسیدیم. درباز شد و خانم مسنی اومد بیرون.مامان رو بغل کرد و گفت:واااای شیرین،چقدر دلم برات تنگ شده بود دخترم.نمیدونی تو این سال های دوریت به ما چی گذشت! خانم مسن که فهمیده بودم مادر مادرمه تیپ جوون پسندی زده بود.کت و دامن خاکستریش با موهای دودیش تناسب زیبایی داشت.چهره دل نشینی داشت و ازهمون اول جذبش شدم. بعد که از مامانم سیر شد،نگاهی به من انداخت و گفت:اومممم تو باید کارن باشی پسرم مگه نه؟؟ سری تکون دادم که جلو اومد و سفت بغلم کرد.داشتم خفه میشدم. زیرگوشم حسابی خوشحالی کرد. _ماشالله هزار ماشالله آقایی شدی برای خودت.چقدر دوست داشتم ببینمت پسرم.وای خدا باورم نمیشه نوه گلمو تو بغلم گرفتم. بعد که ولم کرد گفتم:سلام. خندید وگفت:وای ببخشید یادم رفت سلام به روی ماهت عزیزدلم.خب دیگه بیاین تو زود باشین سالار منتظرتونه. قیافم کج شد.سالار؟سالار دیگه کیه؟حتما بابابزرگه!هوف چه مزخرف. رفتیم تو و با راهنمایی های گرند مادر نشستیم رو مبل های سلطنتی.مامان،شالش رو درآورد و گفت:چرا انقدر خشک برخورد میکنی؟ پوزخند مسخره ای زدم و گفتم:نیست شما ازشوق اشک جلو چشمات جمع شد. چشم غره ای به من رفت که یعنی بدش اومده ازحرفم. بابیخیالی پا روی پا انداختم که مادربزرگ اومد و همراهش دخترجوانی که برامون شربت آورد.بدون تشکر شربت رو برداشتم و یک جرعه نوشیدم. مامانبزرگ شروع کرد به حرف زدن:خب چه خبرا؟خوبین؟سفر راحت بود!؟ مامان جواب سوالای کلیشه ایش رو داد و منو راحت کرد. ادامه دارد... @Alachiigh
عشاق الحسین محب الحسین.بنی فاطمه.mp3
7.75M
🙏صَلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ♥️🤚 یا امام حسین ،،،هر شب جمعه به یاد کربلاتم 💔 التماس دعا🥺🙏 @Alachiigh
✅👇 لطفاً حتما بخونید👇✅ 🔴 توصیه هایی برای ... 🔸مواد غذایی سرد و تر مانند ماست، دوغ، ماهی، خیار و … را کمتر مصرف کنید. 🔹از مصرف میوه و آب سرد اجتناب کنید. 🔸هنگام غذا آب یا سالاد یا دوغ هرگز مصرف نکنید. 🔹غذا را خوب بجوید و حجم غذای خود را تا میتوانید کاهش دهید. 🔸تحرک کافی داشته باشید. 🔹از روغن های سوپرمارکتی و مواد غذایی بسته بندی و دارای نگه دارنده استفاده نکنید. 🔸روغن زیتون طبیعی در غذا استفاده کنید. 🔹از آویشن و شوید همراه با غذا استفاده کنید. 🔸زیر گلو را روزانه به مدت ده دقیقه با روغن زیتون مالش دهید یا چرب کرده و بادکش کنید. 🔹ناشتا شربت عسل گرم بنوشید و از مصرف پنیر در وعده صبحانه پرهیز کنید. سعی کنید صبحانه غذای گرم یا مربای عسلی میوه جات مصرف کنید. @Alachiigh
هدایت شده از آلاچیق 🏡
💥فرووش ویژه بلوریجات فوق‌العاده ارزان سلطانی پور💥 💫تک فروشی به قیمت عمده💫 ✅️ پرداخت درب منزل😳 ✅️ثبت سفارش و ارسال به شهرستانها 🤷دیگه چی از این بهتر😍😍 ⚪️از تولید به مصرف بدون واسطه ثبت سفارش مشهد و شهرستانها 👇 ثبت سفارش ایتا👇 @Sum_sa ثبت سفارش روبیکا👇 @azin0594 لینک کانال سفارشی داشتین من درخدمتم👇🛒 https://eitaa.com/blorijat حتما سر بزنیددیدنش ضرر نداره 😍 همه کارا زیر 100تومن😱😍 لیوان ،استکان،فنجان فقط دستی ۷۹هزارتومن ارسال رایگان😱😳 و پرداخت درب منزل خودتون😱😳 ✅️هزینه ارسال ۴۰ و پرداخت درب منزل در مشهد ✅️ثبت سفارش و ارسال به شهرستانها https://eitaa.com/blorijat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سردار شهید حاج احمد کاظمی🌹 🔸اگر همه ی مسئولین کشور اینگونه بودند، ایران گلستان میشد |اون روز پسرش رو آورده بود محلِ کار. از صبح که اومد، خودش رفت جلسه و محمدمهدی رو گذاشت پیشِ ما... پذیراییِ جلسه که تموم شد، مقداری موز اضافه اومد. یکی از موزها رو دادم به محمدمهدی... نمی دانم حاج احمد برای چه کاری من رو احضار کرد. وقتی رفتم داخل اتاق، محمدمهدی هم پشت سرم اومد. حاج احمد تا پسرش رو دید برافروخته شد، طوری که تا حالا اینقدر عصبانی ندیده بودمش. با صدای بلند گفت: کی به شما گفته به پسرم موز بدین؟ گفتم: حاجی این بچه از صبح تا حالا هیچی نخورده، یه موز از سهم خودم بهش دادم... نذاشت صحبتم تموم بشه. دست کرد توی جیبش، بهم پول داد و گفت: همین الان میری یک کیلو موز می خری؛ می ذاری جایِ یه دونه موزی که پسرم خورده... ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
⭕️⭕️ ثبت بی‌حجابی بنام اصلاحات 🔻مبارزه عملی سران با اسلامی در جامعه ایرانی می‌بایست در تاریخ رسمی کشور به صورت مدون و مستند ثبت گردد تا واقعیت‌ها برای نسل نو و آیندگان پنهان نماند. 🔻واقعیت این است که برخی روشنفکرنماهای دانشگاهی و حتی معمم از سویی با بازیافت پسماندهای فکری و فلسفی غرب به اسم آزادی و حقوق مردم و از سوی دیگر با تفسیر به رأی قرآن و تحریف احادیث، برخی احکام الهی را تعطیل نموده و منادی سبک زندگی غربی شدند و رجال سیاسی اصلاحات و رسانه‌های اصلاح طلب نقش بسیار پررنگی در پیاده سازی این چالش تحمیلی بیگانه داشتند. 🔻بنابراین پیشنهاد می‌شود محتوایی با این متن در متون تاریخی ثبت شود: «جریان کشف حجاب در تاریخ ایران پس از اولین بار توسط رضاخان و با رویکرد سخت بر جامعه مومن ایرانی تحمیل شد، برای دومین بار در تاریخ ایران با طراحی سرویس های امنیتی خارجی و میدان داری جریان اصلاحات و روشنفکرنماها تلاش شد برای بار دوم بر ملت مسلمان ایران تحمیل شود.» ✍حمیدرضا ابراهیمی @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️👆⭕️ سامانه های پدافندی ایران برای مقابله با حمله احتمالی اسرائیل را بشناسید 💢نیرو‌های مسلح جمهوری اسلامی ایران چندین سال است با توجه به تهدیدات موجود در پیرامون ایران اسلامی و فرامنطقه اقدام به طراحی و ساخت تجهیزات جدید و نوسازی و حتی بهینه سازی تجهیزات جدید کرده‌اند. ما در این ویدیو مهمترین سامانه‌های پدافندی ایران را بررسی می‌کنیم. @Alachiigh