Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze22.mp3
4.06M
✅تندخوانی#جزء_بیست_و_دوم
(تحدیر)
🎙:استاد معتز آقایی
〰🌺🌺〰
✅دعای روز #بیست_و_دوم
بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا، در این ماه درهای فضلت را به روی من بگشا و برکاتت را بر من نازل فرما و به موجبات خشنودی ات توفیقم ده و در میان بهشت جایم ده، ای اجابت کننده خواسته ها ودعاهای درماندگان.
〰🌺🌺〰
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف ❤️🙏
🙏💐التماس دعا
#کلام_نور
#جزء_خوانی
#ماه_مبارک_رمضان
@Alachiigh
🌹شهید زاهدی🌹
شب قدر مشهد بوده
دیروز تهران
و بعدش میرسه سوریه و شهید میشه...
عجب تقدیری برایش رقم زدند...
👆⭕️👆نامهای که هفتهٔ گذشته سردار شهید محمدرضا زاهدی به خواهرزادهٔ ۱۰ سالهاش نوشت
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
🔴 باز فاصله فاحش گفتمان رهبر معظم انقلاب با صورتی ها به واسطه پیامشان درمورد شهدای اخیر سوریه عیان شد.
نکته مضحک قضیه این جاست که همین صورتی ها در توهم شدیدی که دارند، خود را ولایتمدار و ما را ضدولایت میخوانند در حالی که در واقع دقیقاً برعکس است
و ...این نکته ای است برای کسانی که می اندیشند
#مجازات_پشیمان_کننده
#مذهبی_صورتی
@Alachiigh
🔴 ترور سرداران ایرانی در عصر جمهوری اسلامی توسط سگیونیسم جهانی در ۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دقیقا در سالروز قتل عام سرداران ایران در عهد باستان توسط عمال يهود وعيد پوریم صورت میگیرد که مهر تاییدی است از دشمنی چندین هزار ساله سردمداران یهود با ایرانیان از دیرباز تاکنون
❓میدانید چیست؟
✅ این دیگر جنگ جمهوری اسلامی و صهیونیست نیست. این اصل جنگ توحش با ایرانیت است.
✍عالیه سادات
#عموفیدل
#پوریم
#سگیونیست
#ترور
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌❌اگر پاسخ قاطعی ندهیم ...
محمد تقی آقایان، کارشناس مسائل راهبردی:
🔹اگر پاسخ قاطعی به اسرائیل ندهیم، باز هم آنها عملیات تروریستی دیگر انجام میدهند چون صهیونیستها برای بقای خود میجنگند.
🔹صهیونیستها میدانند اگر محور مقاومت و جمهوری اسلامی تصمیمی بگیرند، ماهیت اسرائیل به خطر میافتد.
#ترور_کور
#سگیونیستها
#پاسخ_محکم
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#قسمت_دویست_و_هفت با قطره اشکی که از گوشه ی چشمام سر خورد و روی دستم افتاد از خاطراتم اومدم بیرون .
#قسمت_دویست_و_هشت
روح الله شمیم ونرگس همه اطراف من پرسه میزدن و یه چیزایی میگفتن. ولی من هیچی نمیفهمیدم.گوشم هیچ صدایی و نمیشنید.چشمام هیچکیو نمیدید.ساکی که براش بسته بودم و جلوم گذاشتن.
دلم میخواست جای همه ی نبودناش بغلش کنم،بوش کنم.زیپ ساک رو باز کردم .همه چی مرتب تر از اولش بود
چشام به لباساش که افتاد دیگه طاقتم تموم شد
_آقامحمد خودت کجایی لباساتو واسم اوردن؟لباسات هنوز بوی عطرتو میده
محمد زندگیمو با خودت بردی
لباسشو به صورتم چسبوندم و گریه کردم.تو دلم جنگ شده بود.انقدر که گریه کرده بودم دیگه چشام جایی رو نمیدید.
لباسشو بوسیدم و گذاشتمش سر جاش.
پوتینشو از تو ساک برداشتم.دستمو به کفِ پوتینش کشیدم و بعد با دوتا دستام خاکشو روی صورتم کشیدم.
همه ی سلولام دلتنگیشو فریاد میکشید.
از هق هق به سرفه افتاده بودم.نفسام دیگه یکی در میون به بالا میومد .حس میکردم قلبم دیگه نمیزنه. از اتفاقای عجیب زندگیم بهت زده بودم. همچی خیلی عجیب و سریع اتفاق افتاده بود. سریع عاشقش شدم.عجیب عاشقشم شد. عجیب ازدواج کردیم و زود از پیشم رفت.
_محمد قرار نبود تنها بری بی معرفت!
چیکار کنم حالا بدون تو؟
حواسم به کسی نبود ولی صدای گریشونو میشنیدم.هر بار که یه چیزی میگفتم گریه ی جمع شدت میگرفت .
بی توجه سرمو روی ساکش گذاشتم
رهام نمیکردن .هر دفعه یکی میومد بازومو میگرفت .انقدر جیغ زده بودم خسته شدم.با خودم فکر کردم تمام تلاشم تو این مدت برای عادت به نبودن محمد فقط تظاهر بود.فاطمه بدون محمدش نمیتونست. وزن سرم رو هم نمیتونستم تحمل کنم.
همش خنده هاش به یادم میومد.شوخی هاش،صداش ، چشماش...
داشتم دیوونه میشدم،این اتفاق هم نمیتونسم باور کنم،مثل خیلی از اتفاق های دیگه که باورش برام سخت بود.
هی خودم و گول میزدم که محمد حالش خوبه قراره بیاد،اینا یه خوابه،شوخیه ولی تا نگام به چشمای اطرافیانم میافتاد میفهمیدم که این یه واقعیته کشنده است.
(شما که عزیزِ دلِ ماییُ
لوسِ من...
رنجورِ عشق به نشود جز به بوی یار...
خیلی دوستت دارم...)
_محمد دلم واسه صدات تنگ شده تو رو خدا بیا بگو همه ی اینا یه شوخی بی مزه است.محمد تو رو جونِ زینبت، من دیگه نمیتونم.محمد تو که میتونه فاطمه بدون تو نمیتونه.تو که بی رحم نبودی.
بابا و دایی طاهر زیر بغلمو گرفتنو بلندم کردن.قوت نداشتم حتی رو پاهام بایستم. کمرم شکسته بود.همه ی جونم از بدنم رفته بود.بردنم تو اتاق خودم.
پشت سرم چند نفر دیگه هم می اومدن .
زینب تو اتاق رو پای سارا بود.سارا هم مثل بقیه گریه میکرد.دیدن این چشمای گریون حالم و بد میکرد.دلم میخواست یکی گریه نکنه تا بگم فهمیدم که میخواستین باهام شوخی کنین،بگین محمدم بیاد دیگه نمیتونم...
با دیدن من پاشد و بغلم کرد و تو بغلم گریه کرد .انگار از من زودتر باخبر شده بودن.لابد من اخرین نفر بودم.روی تخت نشستمو و چادرمو روی سرم کشیدم.
خاطره هاش ولم نمیکرد.من این مدت و چطوری باید فراموش میکردم؟ اصلا میشد فراموش کرد؟ همه وجودم
همه ی عمر و زندگیم و با خودش برد!
بی وفا...کاش بیدار میشدم میدیدم همه ی اینا یه خوابه.کاش بیدار میشدم و مثل همیشه وقتی برمیگشتم محمد و کنار خودم میدیدم.کاش هنوز داشتمش. کاش بود و مثل همیشه وقتی گریه میکردم اشکام و پاک میکرد و میگفت خیلییی لوسی!
کاش همه چی یه جور دیگه بود .کاش محمد نمیرفت...
____
+تا فردا ان شالله میرسه پیکرش.
_اطلاع رسانی کردین؟
+بله ان شالله انجام میشه!
_پس زودتر بگید همه چیو اماده کنن!
+ان شالله. بچه ها تو تدارکن
_حواستون باشه هیچی کم نباشه .
+چشم فقط وداع تو مصلی اس دیگه؟
_اره
+شهیدو خونشون نمیبرین؟
_فعلا قطعی نشده
خانومشو بفرستین وصیتنامشو بیاره
+خانومش...
_جز اون ک کسی نمیدونه!
+چشم.
صداهاشون تو سرم اکو میشد.اطرافم یکم خلوت تر شده بود .زینب و که اوردن سمتم با دیدنم وحشت کرد و شروع کرد به جیغ زدن .
چشام به اون که میافتاد دلم میخواست بمیرم.بیچاره داداش علی. از وقتی که فهمیده بود اشک چشماش خشک نشده بود .کنار من نشسته بود و مثل بچه ها گریه میکرد.اشک چشمای منم تمومی نداشت.
قلبم داشت از جاش کنده میشد.
نمیدونستم باید چیکار کنم.
دلم میخواست فقط ببینمش. کم کم داشتم این اتفاق و هم باور میکردم چون میدونستم محمد من آدمی نیست که اینهمه بیقراریه من و ببینه و برنگرده.
محمد رسیده بود به چیزی که آرزوش و داشت.
____
بابا و سارا زیر بغلامو گرفته بودن. به هیچ وجه نمیتونستم رو پاهای خودم بایستم.
همش با خودم میگفتم محمد چجوری دلش اومد منو بزاره بره؟ نزدیک هواپیمایی میشدیم که گفته بودن ۱۰ دقیقه ی پیش نشسته. هواپیمایی که دلبرم باهاش اومده. هواپیمایی که دلبرمو واسم اورده . به هواپیما نزدیک تر شدیم.یه سری با لباس نظامی به صف ایستاده بودن.
👇👇
آلاچیق 🏡
#قسمت_دویست_و_هشت روح الله شمیم ونرگس همه اطراف من پرسه میزدن و یه چیزایی میگفتن. ولی من هیچی نمیفه
#قسمت_دویست_و_نه
چشمام به در هواپیما دوخته شده بود
که شاید محمد با پاهای خودش بیاد بیرون،که بگه اینم به تلافی همه ی بلاها و زجراییه که سر من اوردی!در هواپیما باز شد. هشت نفر زیر یه تابوتی رو گرفته بودن که دورش پرچم ایران پیچیده بود. دستمو از تو دست بابا و سارا در اوردم.دقیقا روبه روی تابوت بودیم،از تو هواپیما که اوردنش بیرون همه ی ارزوهام پرپر شد.همه دنیا به چشمام سیاه شد،سیاه تر از همیشه .
به احترام حضور محمدم سجده کردم رو زمین .لرزش بدنم به وضوح احساس میشد.از رو زمین بلندم کردن.به قولم عمل کرده بودم،روسری سفیدی که روز عقدم سرم کرده بودم، همونی محمد واسم خریده بود روی سرم بود.محمد و همونجوری که هدیه گرفته بودمش هدیه کردم.امیدوار بودم که تو امانت داری خیانت نکرده باشم. تابوتشو گذاشتن رو باند فرودگاه .از خودم خسته بودم .
از اشکام خسته بودم .از اینکه نمیتونستم خوب نگاش کنم خسته بودم .دلم میخواست باهاش حرف بزنم .
قد تمام ثانیه های عمرم که نداشتمش نگاش کنم.ادمی که تا چند روز پیش دست تو دستش تو خیابونای شهر راه میرفتم و به وجودش افتخار میکردم الان تو تابوت بالای سر ماها بود .
زیر لبم گفتم
_خدایا خودمو به خودت میسپرم.به من صبر بده.
دست کشیدم رو چشمام تا اشکامو پاک کنم و بتونم جلوم رو ببینم .انگار فقط چشمای من بود و یه تابوت که رو زمین گذاشته بودنش.کارشون که تموم شد گذاشتنش تو امبولانس.قرار بود ببرنش.
قرار بود همه ی وجودمو با خودشون ببرن.میخواستم یه بار دیگه صورت ماهشو ببینم و ببوسمش...میخواستم بگم کجاست پس شفاعت نامه ی من؟
اخه نامرد انقد بد بودم که شفاعت نامه ام رو هم به دستم نرسوندی.من از حال خودم هیچی نمیفهمیدم.دنیا برام کما بود.
____
کنار تابوتش نشستم.وقتی سر تابوت و برداشتن جلو دهنم و گرفتم که صدای جیغم و نامحرم نشنوه.یه صورت مظلوم
مظلوم تر از همیشه...
منی که تو عمرم تو تشییع هیچ مرده ای شرکت نمیکردم تا جنازشو نبینم
کنار جنازه ی کی نشسته بودم؟
به زور دستامو اوردم بالا و گذاشتم رو پیشونیش که سربند کلنا عباسک یا زینب بهش بسته بود .دلم با دیدن صورت زخمیش خون شد.من طاقت نداشتم یه خار تو پاهای محمدم بره،برای خودمم عجیب بود چطور بعد ازدیدن صورت کبود و بی جونش تونستم زنده بمونم. کنار گوشش گفتم
_تو محمد منی؟آقامحمدم پس چرا دیگه نمیشناسمت؟شهادتت مبارک عزیزم
شهادتت مبارک.
آقامحمد چرا گونه ات کبوده؟ محمد چرا لبات کبوده؟آقامحمد چرا چشمات دیگه نگام نمیکنن؟تو رو خدا باز کن چشاتو یه بار دیگه .محمد تو رو خدا چشاتو باز کن ببینم چشاتو .دلم واسشون تنگ شده .
آقا محمدم موهات چرا پریشونه ؟
آقامحمد چرا نامرتبت کردن؟
محمد تو رو خدا پاشو ببینم قدو بالاتو
تو رو خدا حرف بزن بشنوم صداتو اصلا فقط یک کلمه بگو،یه بار دیگه صدام کن
به خدا همه ی نفسم رفت.محمد زینبت بی قراری میکنه.
محمد زیر چشمات کبوده،نکنه پهلوتم شکسته ؟محمد ببین الان حضرت آقا بهت افتخار میکنه،ببین الان دیگه شدی دردونه ی حضرت آقا.محمد الحق که به قول مادرت مرتضی ای .
مرتضیِ من شهادتت مبارک عزیز دلم.
سلام منم به خانم برسون .مرتضی دوستت دارم مرتضی!دستمو گذاشتم رو مژه هاش،مثل همیشه بلند،خوشگل و پرپشت. تو این حالتم چشاش دلبری میکرد.چه رازی داشت تو چشاش ؟
_خدا شهیدا رو از روی چشماشون انتخاب میکنه ...
آقامحمد چرا چشات خوشگل تر شده؟
لابد چشمات امام حسینو دیده اره؟
دستمو کشیدم به چشماش و زدم به صورتم .کل چادرم از اشک چشمام خیس بود . ابروهاشو با انگشت شستم مرتب کردم.انقدر اطرافم شلوغ میکردن که کلافه شدم . اخرشم نزاشتن باهاش خلوت کنم. هر کی بالا سرش جیغ میکشید. بابا خم شد و پیشونیشو بوسید . به موهاش دست کشید و زد به صورتش. مامان ،ریحانه ،علی ؛محسن هر کدوم یه سمت نشسته بودن کنارش.
خواستم بگم زینبمم بیارن باباشو ببینه که چشم افتاد به محسن که با گریه سمت پای محمد و بوسید و گفت
+داداش خاک پاتم سلام منم به حضرت زینب برسون
نمیدونستم اصلا زینب دست کیه
اصلا باید به کی بگم بچمو بیارن. به صورت محمد زل زدم. با تمام کبودی هاش از همیشه زیباتر بود.
خم شدم چشماشو،روی ابروهاشو بوسیدم.تو دهنش پنبه گذاشته بودن .
ادمی که همیشه دعا میکردم پیش مرگش شم که مرگشو نبینم،ادمی که با همه ی وجودم عاشقش بودم تا چند دقیقه دیگه ازم جداش میکردن و...
از گریه به سرفه افتاده بودم .
هر کاری میکردن که ازم جداش کنن نمیتونستن.خیلی دلم براش تنگ شده بود،حق داشتم که بعد از اینهمه روز سیر نگاش کنم ولی نمیزاشتن...
دستمو گذاشتم رو محسانش و صورتشو بوسیدم کنار گوشش اروم گفتم _به آرزوت رسیدی محمدم.خلاصه خیلی عاشقتم.
وقتی برگشتم دیدم زینب و اوردن پارچه ی سبز کنار صورت محمد و کشیدن به صورتش. دستای کوچولوشو کشیدن به محاسنش.زینب که تا ده دقیقه پیش منو میدید از ترس کلی جیغ میزد با دیدن باباش اروم شده بود .
#فاء_دال
#غین_م
🔴#مسابقه_فرهنگی_قرآنی
🔴شرایط شرکت در مسابقه:👇
⚜عضویت در کانال #آلاچیق
⚜پاسخ صحیح به تمام سوالات
⭕️یک شب در میان ۲سوال ارسال خواهد شد
💥🔴لطفاً موقع ارسال جواب، بخشِ چندمِ سوالات ،رو هم مشخص کنید🔴💥
✅#بخش_دهم :
(جزء های ۲۱ و ۲۲ )
1⃣لقمان حکیم در موعظه به فرزندش چه چیزی را به ظلم بزرگ تعبیر می کند؟
(آیات ۸ تا ۱۴ سوره لقمان)
الف) کفر به خدا
ب) دروغ بستن به خدا
ج) شرک به خدا
2⃣بر اساس آیات جزء بیست و دوم قرآن کریم،( آیات ۱۵ تا ۲۰ سوره مبارک سبا)
چه قومی اهل کفران نعمت بودند؟
الف_قوم لوط
ب_قوم ثمود
ج_قوم سبا
لطفاً...👇
#بخش ..
#نامکامل
#نام پدر
#نام شهر خود را
به آیدی زیر ارسال بفرمایید 👇👇
@nilofarane56
💥((#5جایزه #100000تومانی))
💥((#5شارژ #10000تومانی))
#مسابقه_قرآنی
#ماه_مبارک_رمضان
@Alachiigh
نماهنگ غزه تنها نیست_۲۰۲۴_۰۴_۰۱_۰۴_۱۶_۱۲_۵۲۰.mp3
2.5M
﷽
پیشنهاد میکنم بشنوید👌👌🙏
قلب دنیا غصه دارِ
قصه های غزه است😭
ای مسلمانان نجات قدس
در دست شماست
🙏خیلی التماس دعا دارم از همراهان همیشگی 🙏
🙏اللهم عجل لولیک الفرج 🙏♥️
#برای_همدیگه_دعا_کنیم
#شب_قدر
@Alachiigh
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze23.mp3
4.04M
✅تندخوانی#جزء_بیست_و_سوم
(تحدیر)
🎙:استاد معتز آقایی
〰🌺🌺〰
✅دعای روز #بیست_و_سوم
بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا، در این ماه از گناهانم شست وشویم ده و از عیب ها پاکم کن و دلم را به پرهیزکاری دل ها آزمایش کن، ای نادیده گیرنده لغزش های اهل گناه
〰🌺🌺〰
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف ❤️🙏
🙏💐التماس دعا
#کلام_نور
#جزء_خوانی
#ماه_مبارک_رمضان
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شهید سیدمهدی جلادتی🌹
💢صحبتهای شهید ۲۴ ساله، سیدمهدی جلادتی، یک ماه قبل از شهادتش.
از شهدای دو روز پیش در کنسولگری ایران در سوریه
#عند_ربهم_یرزقون
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
⭕️💢⭕️
⭕️❌چگونگی تحمیل قیمت دروغین دلار تلگرامی به اقتصاد کشور
✍ زهراسرکارراه پژوهشگر اقتصاد ایران: نیمهشب که هیچ معاملهای نمیشود، کانال تلگرامی دلار را بصورت کاذب بالا میبرد!
صبح، در شرکت خصوصی #بورس_کالا پتروشیمیها، فولادیها، مس و... (به پشتیبانی بانکها) همان عدد کاذب کانال کذایی مبنای حراج محصولات (مواد اولیه تولید هزاران کالا) قرار میگیرد و موج تورمی ایجاد میشود...
❌به همین سادگی با سازوکاری که ساختند قیمت جعلی را به اقتصاد کشور تحمیل و ارزش پول ملی را ساقط و سفره مردم را کوچک میکنند...
#دلارزدایی
#صـــراط
#روشنگری
@Alachiigh
❌🔴 ویراست حجت الاسلام راجی:
فضای مسموم توئیتر و اینستاگرام محاسبات ما را بهم ریخته و تصور میکنیم مردم معنویت خود را از دست دادهاند...
✍🏻پ.ن
_آیا وقت آن نرسیده که جلوی این فضا های مسموم را بگیریم؟!
+کجای کاری حاجی!‼️
دولت مصوب کرده در قالب پوسته این فضاهای مسموم به صورت کاملا قانونی فعالیت کنن!
_عجب....🧐🤨🤔
#تحلیل_سیاسی
@Alachiigh
💠 شال های بی قرار!
🔴 شال ها منتظر مسئولین هستند!
⭕️مدت هاست که برخی مکشفه ها در عین حال که کشف حجاب می کنند، شال یا روسری هایشان را هم به روی دوش می گذارند.
🔹در حقیقت، این افراد با وجود هنجارشکنی، هنوز دو دل هستند. اگر جدیت حاکمیت را ببینند شال ها و روسری ها دوباره روی سرشان برمی گردد.
اگر #تساهل و #انفعال_مسئولین ادامه داشته باشد، این شال یا روسری، همان گونه که از روی سر این هنجارشکنان به روی دوششان افتاده، از روی دوششان هم برداشته خواهد شد.
⚠️ #هنجارشکنان باید اراده جدی و قاطعیت ببینند وگرنه با فشار تریبونی و #گفتار_درمانی، کار خودشان را انجام می دهند!
#تحلیل_سیاسی
@Alachiigh