#خطبه۲۹(بخش۱)
🔹🔹🔹
🔹🔹
🔹
👈از خطبه هاى آن حضرت است پس از برنامه حكمين و تاخت و تاز ضحّاك بن قيس، كه در اين خطبه به آنچه در اطراف قلمرو حكومتش به وجود آمده اشاره نموده و پيروانش را به ايجاد نظم و صلاح ترغيب فرموده:
اى مردمى كه بدنهاتان با هم، و خواهشهاتان مختلف است. كلامتان سنگ سخت را مى شكند، و عملتان دشمن را نسبت به شما به طمع مى اندازد. در مجالس لاف و گزاف مى زنيد، و به وقت جنگ فرياد مى كنيد: اى جنگ از ما دور شو دعوت كسى كه شما را بخواند ارزش نيابد، و قلب آن كه رنج شما را تحمل كند آسايش ندارد.
بهانه هاى دور از منطق مى آوريد، همانند بدهكارى كه بى دليل از طلب كار تمديد مى طلبد. ذليل و ترسو ستم را از خود باز نمى دارد، و حق بدون تلاش به دست نمى آيد. از كدام خانه بعد از خانه خود دفاع مى كنيد و همراه كدام پيشوا پس از من به جنگ مى رويد.
🔹
🔹🔹
🔹🔹🔹
#شرح_خطبه۲۹(بخش۱)
🔸خطبه در يك نگاه:
بعضى از محقّقان، اين خطبه را بخشى از خطبه 27 دانسته اند. به نظر مى رسد كه واقعيت امر، چنين است، زيرا حال و هواى هر دو خطبه يكى است و هر دو نشان مى دهند كه مردم كوفه و عراق، در برابر حملات ايذايى معاويه و شاميان بسيار سست و خونسرد بودند، گويى نمى دانستند در اطرافشان چه مى گذرد و غارتگران شام چه مى كنند!
👳ابن ابى الحديد، چنين نقل مى كند: بعد از جريان حكميت، بار ديگر امير مؤمنان عليه السّلام براى نبرد با معاويه آماده شد. وقتى اين خبر به گوش معاويه رسيد، به وحشت افتاد و نيروهاى خود را براى مقابله با امام عليه السّلام فرا خواند. اين وحشت زمانى افزايش يافت كه خبر حركت على عليه السّلام از كوفه و عبورش از نخيله به گوش معاويه رسيد.
معاويه براى ايجاد رعب و وحشت، ضحّاك بن قيس فهرى را خواست و به او دستور داد به طرف كوفه حركت كند و هر كس را كه در اطاعت على عليه السّلام مى بيند، مورد هجوم قرار دهد و اموالشان را غارت كند. در هيچ جا توقف نكند. اگر روز را در شهرى به سر مى برد، شب را در جايى ديگر باشد، ولى هرگز در برابر نيروهايى كه براى مقابله با او بسيج شده اند، مقاومت نكند.
ضحّاك، با حدود چهار هزار نفر نيرو حركت كرد و هر جا رسيد به قتل و غارت پرداخت و هر كس را در اطاعت امام عليه السّلام ديد كشت. به كاروان حاجيان خانه خدا حمله برد و آنها را غارت كرد. عمرو بن عميس- برادر زاده «عبد اللّه بن مسعود» (صحابى معروف)- را با گروهى از يارانش در نزديكى قطقطانه شهيد كرد. وقتى اين خبرها به امير مؤمنان على عليه السّلام رسيد، مردم را براى مقابله با اين تهاجم توأم با وحشى گرى فرا خواند. هنگامى كه گروهى سستى نشان دادند، حضرت خطبه بالا را ايراد فرمود.
👈امام (عليه السلام) چاره اى جز اين نداشت که از آخرين حربه براى بسيج اين گروه سست و پرادعاى کم قدرت، استفاده کند و آنان را زير ضربات شلاّق ملامت قرار دهد، شايد به خود آيند و خطراتى را که از هر سو آنها را احاطه کرده است با چشم خود ببينند.
در نخستين جمله اين خطبه امام (عليه السلام) انگشت روى عامل اصلى اين ضعف و زبونى و ذلّت مى گذارد ومى فرمايد:
✅«اى مردمى که بدن هايتان جمع و افکار و خواسته هايتان پراکنده است»! أَيُّهَا النَّاسُ الْمُجْتَمِعَةُ أبْدَانُهُمْ، اَلْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ!
✅سخنان (داغ) شما، سنگهاى سخت را درهم مى شکند، ولى اعمال (سست) شما، دشمنانتان را به طمع مى اندازد; کَلامُکُم يُوهِيَ الصُّمَّ الصِّلابَ، وَ فِعْلُکُمْ يُطْمِعُ فِيکُمُ الاَْعْدَاءَ!
👈آرى، بدبختى و زبونى و ذلّت شما از اينجا سرچشمه مى گيرد که روحِ وحدت از ميان شما رخت بربسته است. شما ظاهراً جمع و متحديد، امّا در باطن تنها و پراکنده. همين امر سبب شده که به جاى عمل و کار به لفّاظى و رجزخوانى و سخنان داغ و آتشين بسنده کنيد، همان کارى که در هر جامعه اى آشکار شود از درون فرو مى ريزد و در مدّتى کوتاه همه سرمايه هاى خود را از دست مى دهد.
✅ در مجالس خود، (داد سخن مى دهيد و رجز مى خوانيد)، مى گوييد: «چنين و چنان خواهيم کرد»، امّا هنگامى که لحظه پيکار با دشمن فرا مى رسد، مى گوييد: «اى جنگ! از ما دور شو دور شو!»; تَقُولُونَ فِي الْمَجالِسِ: کَيْتَ وَ کَيْتَ، فَإذَا جَاءَ الْقِتَالُ قُلْتُمْ: حِيْدِي حَيَادِ!
👈اين در واقع يکى از صفات بارز منافقان و افراد دو چهره و سست و بى اراده است که در مجالس خصوصى و عمومى داد سخن مى دهند و از شجاعت و شهامت و تصميم اراده قاطع بحث مى کنند، امّا گويى تمام قدرت آنها در زبان آنها خلاصه مى شود و به هنگام ورود در ميدان مبارزه چنان ضعف و سستى از خود نشان مى دهند که گويى فرياد مى زنند: «اى مبارزه! از ما دور شو! و از ما فاصله بگير!» اصلا از ورود در ميدان مبارزه وحشت دارند و با بهانه هاى مختلف از آن فرار مى کنند. آرى، اين گونه است حال منافقان بُزْدِل و آنها که پُر مى گويند و اراده اى براى انجام کار ندارند.❌
👈جمله «حَيْدِى حَيْادَ!» در اصل، از ماده «حيد»، به معناى «تنفّر و کناره گيرى از چيزى» است و نقطه مقابل آن، «فَيْحى فَيْاحِ» است که به معناى «توجه و ترغيب کردن به چيزى» است. بنابراين، ممکن است مخاطب در «حَيْدِى حَيْادِ!»، لشکريان و مبارزان باشند که افراد منافق و سست عنصر، آنها را به کناره گيرى از ميدان دعوت مى کنند و به عکس افراد توانمند، نداى دعوت به مبارزه را با «فَيْحى فَيْاحِ» سر مى دهند.
👈اين احتمال نيز داده شده است که آنها به جنگ مى گويند: «از ما دور شو!» و اين، نهايت وحشت آنها را از مبارزه با دشمن مى رساند.
👈و نيز احتمال دارد که آنها با اين جمله خودشان را مخاطب مى سازند و به خودشان توصيه مى کنند که هر چه زودتر دور شويد و کناره گيرى کنيد.
🔅اين گروه همانند منافقان عصر پيامبرند که در سوره احزاب درباره آنها چنين مى خوانيم: (قَدْ يَعْلَمُ اللهُ الْمُعَوِّقِيْنَ مِنْکُمْ وَ الْقائِليْنَ لاِِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إلَيْنا وَ لايَأتُونَ الْبَأسَ إلاّ قَليلا) (اَشِحَّةً عَلَيْکُمْ فَإِذا جَآءَ الْخَوفُ رَأيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إلَيْکَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ کَالَّذِى يُغْشَى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوفُ سَلَقُوکُمْ بأَلْسِنَة حِدَاد أشِحَّةً عَلَى الْخَيرِ أُولئِکَ لَمْ يُؤمِنُوا فَأَحْبَطَ اللهُ أَعْمالَهُمْ وَ کانَ ذالِکَ عَلَىَ اللهِ يَسْيِراً).
خداوند، کسانى را که مردم را از جنگ باز مى داشتند و آنهايى را که به برادران خود مى گفتند: «به سوى ما آييد (و از معرکه جنگ کناره گيرى کنيد)!» به خوبى مى شناسد. آنها (افرادى ضعيفند) جز اندکى، پيکار نمى کنند. آنها در همه چيز نسبت به شما بخيلند و هنگامى که ترس و وحشتى پيش آيد، مى بينى آن چنان به تو نگاه مى کنند و چشمهايشان در حدقه (بى اختيار) مى چرخد که گويى مى خواهند قالب تهى کنند، امّا هنگامى که خوف و ترس فرو نشست، زبانهاى تند و خشن خود را با انبوهى از خشم و غضب بر شما مى گشايند (و سهم خود را از غنائم طلبکار مى شوند) در حالى که در آن نيز حريص و بخيلند. آنها هرگز ايمان نياورده اند، از اين رو خداوند اعمالشان را حبط و نابود کرد و اين کار بر خدا آسان است.احزاب/۱۸ و ۱۹
😔اگر تنها معدودى از ياران پيامبر اسلام چنين بودند، بايد گفت متأسّفانه اکثريت مردم کوفه ـ که لشکريان امام (عليه السلام) را تشکيل مى دادند ـ اين گونه بودند. حضرت، سپس در ادامه اين سخن مى فرمايد:
✅«آن کس که شما را (براى دفاع از حقّ) فرا خواند، پاسخ آبرومندانه اى نمى شنود و آن کس که شما را با قهر و زور (براى جهاد و انجام وظيفه) در فشار بگذارد قلبش آرامش نمى يابد; مَا عَزَّتْ دَعْوَةُ مَنْ دَعَاکُمْ، وَ لاَ اسْتَرَاحَ قَلْبُ مَنْ قَاسَاکُمْ.»
👈اين سخن، در واقع، پاسخ به کسانى است که ممکن است بر اين گونه خطبه هاى امام (عليه السلام) خرده بگيرند که چرا آن حضرت تنها به موعظه بسنده مى کند؟ چرا با فشار و تهديد آنان را زير پرچم جهاد گردآورى نمى کند، آن گونه که در بسيارى از کشورهاى دنيا به هنگام بروز جنگ معمول است؟
امام (عليه السلام) در پاسخ مى فرمايد: اگر شما را آزاد بگذارم و از طريق دعوت به جهاد وارد شوم پاسخ مناسبى نمى دهيد و اگر با شدّت و فشار شما را فراخوانم، واکنشى که قلب را آرامش ببخشد نشان نخواهيد داد; چرا که افرادى سست و لجوج هستيد و چنين افرادى با اين گونه روحيات، بزرگترين مايه دردسر براى فرماندهان و پيشوايانند.
👈البتّه تاريخ نشان داده که همين مردم کوفه، تحت فشار ظالمانه بنى اميّه، ابن زيادها و حجّاج ها، در مسيرهاى تعيين شده به راه مى افتادند; چرا که جان و مال و ناموس خويش را در خطر مى ديدند، ولى اين کارى نبود که پيشواى عادلى مانند على (عليه السلام) انجام دهد.
✅حضرت باز در ادامه سخن مى افزايد: «شما پيوسته به بهانه هاى گمراه کننده متوسّل مى شويد و تعلّل مى ورزيد»; أَعالِيْلُ بِأَضَالِيْلَ.
✅و از من مى خواهيد که جهاد را به تأخير اندازم، مانند بدهکارى که (بر اثر سستى و سهل انگارى از اداى دين خويش ناتوان شده) از طلبکار خود پيوسته تمديد و مهلت مى خواهد; وَ سَأَلْتُمُوني التَّطْويِلَ، دِفَاعَ ذِي الدَّيْنِ الْمَطُولِ.
🔅درست شبيه همين معنا را در گروهى از منافقان و عافيت طلبان عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مى بينيم که قرآن درباره آنها افشاگرى کرده، ريشه اصلى درد آنها را چنين بازگو مى کند: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مالَکُم إِذا قِيلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِى سَبيِلِ اللهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الاَْرضِ أَرَضِيْتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الاْخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِى الاْخِرَةِ إِلاّ قَلِيلٌ).
اى کسانى که ايمان آورده ايد! چرا هنگامى که به شما گفته مى شود: «به سوىِ جهاد در راه خدا، حرکت کنيد!» بر زمين سنگينى مى کنيد (و سستى به خرج مى دهيد)؟ آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت راضى شده ايد؟ با اين که متاع زندگى دنيا در برابر آخرت، جز اندکى نيست.توبه/۳۸
✅در فراز بعد امام (ع) به يک اصل بسيار مهم در زندگى انسان ها اشاره کرده، مى فرمايد: «افراد ضعيف و ناتوان، هرگز نمى توانند ستم را از خود دور کنند; و حق جز با تلاش و کوشش به دست نمى آيد; لاَيَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيلُ! وَ لاَيُدْرَکُ الْحَقُّ إِلاّ بِالْجِدِّ!»
سپس امام (عليه السلام) براى قطع بهانه جويى آنان به اين نکته اشاره مى کند که شما منتظر چه هستيد؟
✅«از کدامين خانه، بعد از خانه خود دفاع مى کنيد؟ (آيا بالاتر و برتر از دارالاسلام، جايى هست؟) و همراه کدام امام و پيشوا بعد از من به مبارزه (با دشمن) برمى خيزد»؟ (آيا امامى، آگاه تر و عادل تر و پرتجربه تر از من سراغ داريد؟) أَىَّ دَار بَعْدَ دَارِکُمْ تَمْنَعُونَ وَ مَعَ أَىِّ إِمَام بَعْدِي تُقَاتِلُونَ»؟
👈آرى، اگر شما از خانه خود که دارالاسلام است دفاع نکنيد از هيچ چيز دفاع نخواهيد کرد و اگر همراه من آماده پيکار با دشمن نشويد، با هيچ کس نمى توانيد اين برنامه را اجرا کنيد. هميشه بايد ذليل و ناتوان و اسير چنگال دشمن باشيد و ابتکار عمل در دست آنها باشد و شما همانند بردگانِ بى اختيار در دست آنها باشيد.😔
👈در واقع امام مى خواهد آنها را با هر چيزى که به آن پايبندند تحريک و تشويق کند; اگر طرفدار حق هستند، حق بدون تلاش و کوشش به چنگ نمى آيد و اگر علاقمند به خانه و لانه و وطن خويشند، آن هم بدون مبارزه با دشمنان محفوظ نمى ماند و اگر علاقمند به امام و پيشوايتان هستيد، کدام امام و پيشوا بهتر از آنچه داريد پيدا مى شود؟ پس درد شما چيست؟ و مشکل شما کجا است❓
#خطبه۲۹(بخش۲)
🔹🔹🔹
🔹🔹
🔹
به خدا سوگند فريب خورده واقعى کسى است که فريب شما را بخورد و آن کس که بخواهد به وسيله شما پيروز شود به خدا سوگند همانند کسى است که در قرعه کشى و بخت آزمايى، برگ نابرنده اى نصيبش شود! و کسى که بخواهد به وسيله شما تيرى به سوى دشمن پرتاب کند، مانند کسى است که با تير سر و ته شکسته تيراندازى مى کند.
به خدا سوگند! به آنجا رسيدم که گفتارتان را تصديق نمى کنم و به يارى شما اميدى ندارم و دشمن را به وسيله شما تهديد نخواهم کرد. درد شما چيست؟ داروى شما کدام است؟ طبابت و درمانتان از چه راهى ميسّر است؟ اين گروه (شاميان) مردانى مانند شما هستند (چرا آنها اين گونه متحدند و گوش به فرمان پيشواى ظالمشان هستند، ولى شما اين گونه پراکنده و عصيانگريد؟) آيا سخن بدون آگاهى (مشکلى را حل مى کند؟) و غفلت آميخته با بى تقوايى و اميد به پيروزى، در حالى که شايستگى آن را نداريد، (شما را به جايى مى رساند؟)
🔹
🔹🔹
🔹🔹🔹
#شرح_خطبه۲۹(بخش۲)
#بخش_آخر
امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن آنها را به خاطر مکر و فريب و سستى و بى تفاوتى شان شديداً مورد سرزنش قرار مى دهد، مى فرمايد:
✅«به خدا سوگند! فريب خورده واقعى کسى است که فريب شما را بخورد! اَلْمَغْرُورُ ـ وَاللهِ ـ مَنْ غَرَرْتُمُوهُ».
👈زيرا ممکن است که شخص شيّاد فريبکارى، بخشى از سرمايه و زندگى انسان را ببرد يا لباس و خانه او را بربايد، امّا شما با فريبکارى خود همه چيز مرا غارت کرديد😔 و به تمام سرنوشت مسلمانان پشت پا زديد و عدل و دادگرى، پاکى و تقوى، عزّت و سربلندى، حقوق مردم و مستضعفان را بر باد داديد. سپس مى افزايد:
✅«کسى که بخواهد به وسيله شما، پيروز، شود به خدا سوگند! همانند کسى است که در قرعه کشى و بخت آزمايى، برگ نابرنده اى نصيبش شود; وَ مَنْ فَازَبِکُمْ، فَقَدْ فَازَ ـ وَاللهِ ـ بِالسَّهْمِ الاَْخْيَبِ».
👈اشاره به اين که کمک و همکارى شما به هيچ وجه حساب شده نيست و کسى که اعتماد بر همکارى شما کند، مانند کسى است که در يک قرعه کشى شرکت کرده که نتيجه آن در پايان، برگ نابرنده است.👎
👈مسأله قرعه کشى و بخت آزمايى در ميان عرب با تشريفات خاصّى معمول بوده است. آنها شترى را مى خريدند و آن را به قسمتهاى متعدّدى تقسيم مى کردند، سپس ده چوبه تير داشتند که هر کدام از آنها نامى داشت و بر روى آن نوشته شده بود. هفت عدد از تيرها، به ترتيب، برنده يک سهم و دو سهم، تا هفت سهم (مجموعاً بيست و هشت سهم) بود و سه چوبه تير ديگر، برنده هيچ سهمى نبود و هر کدام از آنها نيز نامى داشت. و در واقع، سهم «اخيب» (چوبه تير نابرنده) عنوانى براى آنها بود.
مجموع اين ده تير را در کيسه اى مى کردند و تکان مى دادند و به ترتيب به نام ده نفر خارج مى کردند. آنها که صاحب تير برنده مى شدند، سهم خود را از گوشت شتر مى بردند و آنها که سه چوبه تيرِ نابرنده به نامشان مى افتاد، مجبور بودند هر کدام يک سوم بهاى شتر🐪 را بپردازند; به اين ترتيب اين سه نفر نه تنها برنده نبودند، بلکه خسارت نيز بر دوش آنها بود.🙄
👈امام (عليه السلام) مردم کوفه را که همکاريشان بى ارزش و مبارزه هايشان توخالى و خسارت بار بود، به آن چوبه هاى تير نابرنده پرخسارت تشبيه مى کند; و چه تشبيه گويا و ظريفى!
حضرت در ادامه سخن به تشبيه گوياى ديگرى مى پردازد و مى افزايد:
✅«کسى که بخواهد به وسيله شما تيرى به سوى دشمن پرتاب کند، مانند کسى است که با تير بى پيکان تيراندازى مى کند! وَ مَنْ رَمَى بِکُمْ فَقَدْ رَمَى بِأَفْوَقَ نَاصِل».
تيراندازان قديم که با کمان تيراندازى 🏹مى کردند، تيرهايى داشتند که از سه قسمت تشکيل شده بود: چوبه تير ـ که اصل تير را تشکيل مى داد ـ و پرهايى که در انتهاى آن بود و سبب مى شد چوبه تير به طور مستقيم به سوى هدف حرکت کند و نوک فلزى که در سر چوبه تير بود سبب فرورفتن تير در هدف مى شد.
بديهى است که اگر تير نوک فلزى نداشته باشد، علاوه بر اين که حرکتش خالى از انحراف نخواهد بود، به هدف هم که مى رسد کارى از آن برنمى آيد و آخرين اثرش، مانند اثر شلاّقى است که بر بدن وارد شود و نيز تيرى که آخرش شکسته، روى زِه قرار نمى گيرد و به پيش رانده نمى شود و به فرض که نوک فلزى هم داشته باشد، کارى از آن ساخته نيست.
امام در اين سخن بر اين نکته تأکيد مى کند که شما مردم کوفه، فاقد نيروى اصلى تهاجم بر دشمن ـ که همان نيروى ايمان و شجاعت و وفادارى و تقوا است ـ هستيد و چنان به زندگى روزمرّه پرزرق و برق خود چسبيده ايد که همه ارزش ها را به دست فراموشى سپرده ايد.❌
👈در اينجا نکته قابل توجّه اين است که «اَفْوَق» از مادّه «فوق» به معناى «ته چوبه تير» است که داراى شکافى است و روى زه قرار مى گيرد و با فشار آن به پيش رانده مى شود و «ناصل» از ماده «نصل» به معناى فلز تيزى است که بر سر تير نصب مى شود. تعبير «افوق ناصل» در موردى گفته مى شود که چوبه تير، نه سر داشته باشد و نه ته، که هيچ کارى از آن ساخته نيست; چرا که فقدان يکى از اين دو، آن را از کار مى اندازد، تا چه رسد که هر دو قسمت خراب باشد.
🔸کارى کرديد که از شما مأيوسم!
در آخرين بخش اين خطبه ـ که از خطبه هاى دردناک و غم انگيزى است که از مولا على (عليه السلام) شنيده شده است ـ امام، آخرين تازيانه هاى سرزنش و ملامت را بر ارواح مرده آنها مى نوازد، به اين اميد که شايد به حرکت آيند و بر پاخيزند و با امکانات وسيع و گسترده اى که دارند، قدرت شيطانى دشمن را درهم بشکنند و مسلمانان را از شرّ اين خون آشامان ـ که آخرين تفاله هاى زمان جاهليتند ـ آسوده کنند، مى فرمايد:
✅«به خدا سوگند! به آنجا رسيده ام که گفتارتان را تصديق نمى کنم و به يارى شما اميد ندارم و دشمن را به وسيله شما تهديد نخواهم کرد.😔😭 أَصْبَحْتُ وَ اللهِ! لا أُصَدِّقُ قَوْلَکُمْ، وَ لاَ أَطْمَعُ فِى نَصْرِکُمْ، وَ لاَ أُوعِدُ الْعَدُوَّ بِکُمْ.»
👈درست است که اعتماد متقابل پيشوا و پيروان، از اصول مسلّم مديريت است و اعتماد به مردم و تشويق آنان و چشم پوشى از خطاهايشان و بيان نقاط قوّتشان، مايه دلگرمى و پيروزى است، ولى گاه کار به جايى مى رسد که بر اثر ضعف و سستى فوق العاده و پراکندگى افکار و تشتّت صفوف و جهل و نادانى تمام روزنه هاى اميد رهبر و پيشوا بسته مى شود و مردم در شرايط خاصّى به شکل فردى در مى آيند که گرفتار ايست قلبى شده و جز با فشارهاى سنگين اميدى به بازگشتش نيست. و يا مانند کسى که مادّه سمى خواب آورى خورده که بايد او را با سيلى آبدار از فرورفتن در خوابى که مايه مرگ است، نجات داد.☠
👈اين سخنان در عين اين که وضع مردم کوفه را مشخص مى کند، مشکلات طاقت فرساى اميرمؤمنان على (عليه السلام) را در آن مقطع تاريخى نشان مى دهد. او، حق داشت اين چنين اظهار بى اعتمادى به آنها کند; چرا که بارها از وعده هاى خود تخلّف کرده و بى وفايى و پيمان شکنى را نشان داده بودند. آنها گروهى بودند که تنها، با رجزخوانى و شعارهاى داغ در مجالس شب نشينى دل خوش مى کردند، ولى به هنگام حرکت به سوى ميدانهاى نبرد با دشمن در لانه هاى خود مى خزيدند.
✅حضرت سپس در ادامه اين سخن گويى بر آنها فرياد مى زند، مى فرمايد:
«درد شما چيست؟ داروى شما کدام است؟ طبابت و درمانتان از چه راهى ميسر است؟ ما بَالُکُم؟ ما دَوَاؤُکُمْ؟ ما طِبُّکُمْ؟»
✅اين گروه شاميان مردانى مانند شما هستند (چرا آنها اين گونه متّحدند و آن قدر مقاوم و گوش به فرمان پيشواى ظالمشان هستند، ولى شما اين گونه پراکنده و سست و عصيانگريد؟); «اَلْقَوْمُ رِجَالٌ أَمْثَالُکُمْ».
❓آيا آنها، از آب و گِل ديگرى هستند، يا ساختمان جسمى و روحيه ديگرى دارند؟ به يقين چنين نيست، فرق آنان با شما در يک چيز است: اخلاق و روحيات.😰
آرى، آنها مى دانند براى ميدان جنگ چه چيزهايى لازم است، ولى شما هرگز نمى دانيد و على رغم نعمتهاى عظيمى مانند پيشواى قدرتمند و ... که خدا به شما داده، نفرات فراوان و امکانات بسيار آنها شما را مرعوب خود ساخته و به ذلّت کشانده است. افسوس و صد افسوس که رهبرى مانند من، گرفتار شماها شده!😢
و به گفته مولا، در ديوان منسوب به آن حضرت:
دَواؤُکَ فيکَ وَ ما تُبْصِرُ * وَ دَاؤُکَ مِنْکَ وَ ما تَشْعُرُ
درد تو در درون جان تو است و تو نمى بينى * و داروى تو، در خود تو است و تو نمى فهمى!
سرانجام و در آخرين جمله هاى اين خطبه، امام دقيقاً انگشت روى درد آنها مى گذارد و در سه چيز، آن را خلاصه مى کند و مى فرمايد:
✅«آيا سخن بدون آگاهى (مشکلى را حلّ مى کند؟) و غفلت آميخته با بى تقوايى شما را به جايى مى رساند؟ و اميد به پيروزى داريد، در حالى که شايستگى آن را نداريد; أَقَوْلا بِغَيْرِ عِلْم؟ وَ غَفْلَةً مِنْ غَيْرِ وَرَع؟! وَ طَمَعاً في غَيْرِ حَقٍّ؟!»
اين عوامل سه گانه (گفتار بدون عمل و جهل توأم بابى تقوايى و اميد پيروزى، بدون فراهم ساختن اسباب آن) در هر قوم و ملّتى که فراهم شود، سبب بدبختى و بيچارگى و شکست آنها خواهد شد.
#خطبه۳۰
🔹🔹🔹
🔹🔹
🔹
از سخنان آن حضرت است در باره قتل عثمان:
اگر به كشتن عثمان امر كرده بودم قاتلش بودم، و اگر نهى كرده بودم يارش بودم. البته كسى كه او را يارى داد نمى تواند بگويد من از كسى كه او را يارى نداد بهترم. و آن كه او را يارى نداد نمى تواند بگويد آن كه ياريش كرد از من برتر است.
من وضعش را در چند جمله براى شما خلاصه مى كنم: او به جور و اسراف حكومت راند، و شما هم بيش از حد بيتابى كرديد. براى خدا حكم حقّى است در باره او كه جور و اسراف داشت، و براى شما كه خارج از حد عمل كرديد.
🔹
🔹🔹
🔹🔹🔹
#شرح_خطبه۳۰
🔸خطبه در يك نگاه:
مى دانيم كه بعد از كشته شدن عثمان، نظرات مختلفى در باره قتل او ابراز شد.
1⃣گروهى عثمان را مقصّر مى دانستند، چرا كه با استبداد بى سابقه خود، گروهى از خويشاوندانش را در پست هاى كليدى حكومت اسلامى قرار داد و اموال بيت المال را در اختيار آنها گذاشت، به طورى كه مسلمانان بر ضدّ او خروشيدند و قيام كردند و يا حد اقل به انتقاد پرداخته و در برابر گروه معترضان، كسى به يارى او برنخاست. و عملا به قتل او راضى شدند.
2⃣گروه ديگرى، معتقد بودند كه عثمان، نبايد كشته مى شد، بلكه مى بايست به او اجازه مى دادند كه بعد از توبه، خطاهاى گذشته خويش را اصلاح كند و حد اكثر، او را از خلافت خلع مى كردند. كشتن او به صورت آشكار بدعتى بود كه منشأ كارهاى مشابهى در آينده مى شد و علاوه، چنانكه مى دانيم قتل او دستاويزى براى منافقان و بازماندگان اهل نفاق، جهت تفرقه در صفوف مسلمانان گرديد و اين امر از قبل قابل پيش بينى بود.
3⃣گروه اندكى از ظاهربينان كه مجال انديشيدن در تاريخ زندگى خليفه سوم را به خود نمى دهند، او را خليفه مظلوم و شهيد مى دانستند و وى را از هر كار خلافى تبرئه مى كردند!
✴️امام عليه السّلام در ميان اين عقايد ضدّ و نقيض، حق را كه در ميان اين آرا مكتوم مانده بود بيان مى نمايد و به طرز بسيار دقيق و ظريفى مسائل مربوط به قتل عثمان را تجزيه و تحليل مى كند.
در پايان خطبه امام (عليه السلام) ضمن بيان کوتاهى، تحليل روشنى از قتل عثمان و عوامل آن ارائه مى دهد و مى فرمايد:
✅«من جريان کار عثمان را در عبارتى کوتاه و پرمعنا، براى شما خلاصه مى کنم: او استبداد ورزيد، استبداد بسيار بدى و شما ناراحت شديد و واکنش بدى نشان داديد و از حد گذرانديد; وَ أَنَا جَامِعٌ لَکُمْ أَمْرَهُ، اسْتَأْثَرَ فَأَسَاءَ الاَْثَرَةَ، وَ جَزِعْتُمْ فَأَسَأْتُمُ الْجَزَعَ».
✅و خداوند، در اين مورد حکمى که درباره «مستبدان» و «افراط گران»، جارى مى شود (و هر کدام، به سزاى اعمال خود در دنيا و آخرت، گرفتار مى شوند); «وَ للهِِ حُکْمٌ وَاقِعٌ فِي الْمُسْتَأْثِرِ وَ الْجَازِعِ.»
👈به گفته يکى از ادباى معروف عرب، عادت امام (عليه السلام) اين بود که سخنان جامع خويش را، با الفاظ کم و معانى بسيار بيان مى فرمود و اين سخن در واقع يکى از مصاديق بارز کلامِ جامعِ امام (عليه السلام) است، مى فرمايد: هم عثمان مرتکب بدى و خطا شد و هم شما. او راه استبداد و حکومت خودسرانه را در پيش گرفت و خويشاوندان نالايقش را بر مسلمانان مسلّط ساخت و بيت المال را در اختيار آنان گذاشت و آنها به غارت بيت المال مشغول شدند. و آنگاه که اعتراضات مسلمانان، از هر سو بلند شد، او گوش به آنها نداد، در نتيجه مردمِ ناراحت و عصبانى به او حملهور شدند و بزرگان صحابه از مهاجران و انصار دست از ياريش برداشته و او را تنها گذاشتند.
از سوى ديگر مخالفان و مهاجمان نيز از حدّ گذراندند و به جاى اين که او را از حکومت مسلمانان بر کنار سازند و زمام امور را از دست همکاران ظالمش بگيرند، اقدام به ريختن خونش کردند و چنان فتنه اى برپا شد که ساليان دراز تاريخ اسلام را تحت تأثير خود قرار داد و گروه منافقان و آنها که در طمع حکومت بودند به بهانه خون او خونهاى زياد ديگرى را ريختند.
بنابراين هر دو گروه راه افراط را پوييدند و به همين دليل خداوند هر کدام از آنها را مطابق اعمالشان جزا مى دهد.
⬅️از این سخن امام استفاده مى شود که انسان در برابر ناهنجاريهاى اجتماعى که قرار مى گيرد بايد عکس العمل نشان دهد، ولى مراقب باشد که از حد نگذراند; چرا که ناهنجارى ديگرى مى آفريند که دامان جامعه را خواهد گرفت و مردم از گردابى به گرداب ديگر، و از چاله اى به چاه مى افتند.⚠️
بايد در اين گونه حوادث بر اعصاب مسلّط بود و با درايت و تدبير عمل کرد تا درمان يک بيمارى سبب بيمارى هاى ديگرى نگردد، ولى متأسّفانه تاريخ نشان مى دهد که هميشه اين افراط و تفريط ها وجود داشته است.😟
💠عوامل قتل عثمان:
📚همه محقّقان مى گويند که سوء تدبير عثمان در امر حکومت و تبديل آن به يک امر فاميلى و حيف و ميل عظيم در بيت المال و ظلم فراوان بستگان او نسبت به توده هاى مستضعف، سبب يک انزجار و تنفّر عمومى گشت، تا آنجا که يک گروه چند صد نفرى، خانه او را محاصره و به او حمله کرده و او را کشتند و سپاه عظيم اسلام ـ که فاتح مصر ايران و روم بود ـ در برابر آن، سکوت اختيار کرد; چرا که از کارهاى او ناراضى بودند و يا او را مستحق قتل مى دانستند،
ولى بعد از کشتن او مردم دو گروه شدند:
📎 گروهى ـ که شايد اکثريت را تشکيل مى دادند ـ به اين قتل راضى يا لااقل نسبت به آن بى تفاوت بودند.
📎 گروه ديگرى او را مظلوم مى دانستند.
👈در اين ميان، منافقان براى ايجاد تفرقه در صفوف مسلمانان و تغيير مسير خلافت از اميرمؤمنان على (عليه السلام) ـ که مورد قبول اکثريت قريب به اتفاق مردم واقع شده بود ـ دست به کار شدند و مسأله قتل عثمان را دستاويزى براى رسيدن به مقاصد شوم خود کردند و به اصطلاح، پيراهن عثمان، تبديل به يک اهرم نيرومند سياسى براى اغفال توده هاى ناآگاه شد.
👈طبيعى است که در ميان اصحاب و ياران على (عليه السلام) از هر دو گروه، وجود داشتند، هر چند گروه دوم طبق تصريح برخى از مورخان در اقليّت بودند و نيز طبيعى است که درباره قتل عثمان، از آن حضرت به طور مکرّر سؤال مى کردند و امام (عليه السلام) ناچار بود در اينجا پاسخى بدهد که هم واقعيتهاى تاريخى در آن منعکس باشد و هم بهانه اى به دست اين و آن ندهد.
🔄خطبه مورد بحث، پاسخ ظريفى به اين گونه سؤالها است که امام (عليه السلام) واقعيتهاى تاريخى را در آن بيان فرموده، بى آن که بهانه اى به دست بهانه جويان دهد.
✅در آغاز مى فرمايد: «اگر من به آن (کشتن عثمان) فرمان داده بودم قاتل محسوب مى شدم (و من هرگز نمى خواستم قاتل عثمان باشم) و اگر از آن نهى مى کردم ياور او (در اعمال و خلافکاري هايش) به شمار مى آمدم (و من هرگز حاضر نبودم از کارهاى خلاف او دفاع کنم); «لَوْ أَمَرْتُ بِهِ، لَکُنْتُ قاتِلا، أَوْ نَهَيْتُ عَنْهُ، لَکُنْتُ ناصِراً».
👈مفهوم اين سخن آن است که من در اين قضيه بى طرف بودم و نه دست به خون او آلوده کردم و نه از او و خلافکارى هايش دفاع کردم; چون هر دو محذور داشت.
✅سپس امام (عليه السلام) براى توضيح بيشتر مى افزايد: «جز اين که کسى او را يارى کرده نمى تواند بگويد: «از کسانى که دست از ياريش برداشتند، بهترم; غَيْرَ أَنَّ مَنْ نَصَرَهُ، لايَسْتَطِيعُ أَنْ يَقُولَ: خَذَلَهُ مَنْ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ».
✅و کسى که دست از ياريش برداشت، نمى تواند بگويد: «کسى که او را يارى کرد، از من بهتر بوده است; وَ مَنْ خَذَلَهُ، لاَيَسْتَطِيعُ أَنْ يَقُولَ: «نَصَرَهُ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي».
👈اين دو سخن در واقع ناظر به يک مطلب است و آن اين که همه متّفق بودند که حاميان عثمان در آن شرايط به يقين افراد بدى بودند، در حالى که کسانى که دست از ياريش برداشتند بزرگان صحابه اعم از مهاجران و انصار را تشکيل مى دادند.
📝توضيح اين که: قرائن مسلّم تاريخى نشان مى دهد که به هنگام هجوم به خانه عثمان، صحابه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و مهاجران و انصار، تقريباً به طور عموم، دست از حمايتش برداشتند و بى شک اگر آنها هواخواه عثمان بودند، کسى جرأت نمى کرد که در مدينه، چنان صحنه اى را ايجاد کند و اين به خاطر آن بود که همگى از کارهاى او ناخشنود بودند.⚔
در آن زمان حاميان عثمان عمدتاً کسانى بودند که در جامعه اسلامى منفور شمرده مى شدند و حمايتشان از عثمان به خاطر منافع نامشروعى بود که داشتند. به همين دليل اين مسأله کاملا روشن بود، حتّى حاميان عثمان که گروهى سودپرست مانند مروان و امثال او بودند جرأت نمى کردند ادعا کنند که از گروه عظيم مهاجران و انصار ـ که ترک يارى عثمان کرده اند ـ بهترند و مسلّم است که ترک کنندگان حمايت عثمان نيز اطرافيان او را بهتر از خود نمى دانستند، به اين ترتيب همگى در اين سخن اتفاق نظر داشتند که حاميانش هرگز از بهترين مردم نبودند.
👳♀بعضى از شارحان نهج البلاغه، مى گويند که امام (عليه السلام) اين سخن را، در پاسخ کسى ايراد فرمود که در محضرش چنين گفت: «آنها که دست از يارى عثمان برداشتند، منشأ فتنه بودند، چرا که اگر بزرگان صحابه به يارى او برمى خاستند جاهلان امّت هرگز جرأت ريختن خون او را نداشتند. و اگر بزرگان صحابه او را واجب القتل مى دانستند، مى بايست صريحاً اين مسأله را بيان کنند تا شبهه از مردم برطرف گردد. امام (عليه السلام) فهميد که گوينده نظر به آن حضرت دارد، لذا با اين عبارت ظريف پاسخ او را بيان فرمود»👌
👈به هر حال اين سخن نشان مى دهد که اگر امام (عليه السلام) به طور جدّى به حمايت از عثمان برنخاسته، در اين امر تنها نبوده است، بلکه همه بزرگان صحابه چنين موضعى را داشتند، پس چرا اشکال متوجّه آن حضرت شود؟
#خطبه۳۱
🔹🔹🔹
🔹🔹
🔹
⚜از سخنان آن حضرت است قبل از جنگ جمل به وقتى كه عبد اللّه بن عباس را نزد زبير فرستاد تا او را به نظم و اطاعت حضرت باز گرداند:
با طلحه ملاقات مکن! که اگر با او روبرو شوى او را مانند گاوى خواهى يافت که شاخش در اطراف گوشهايش پيچ خورده باشد (او مردى سرکش و خيره سر و انعطاف ناپذير است). او کسى است که بر مرکبِ سرکشِ (هوا و هوس) سوار است و مى گويد: «مرکبِ راهوارى دارم!» (آرى او به خاطر هواپرستى، آمادگى شنيدن سخن حق را ندارد).
ولى «زبير» را ملاقات کن! چرا که او مخوفتر است (و براى پذيرش حق آمادگى بيشترى دارد) و به او بگو: «پسر دايى تو (على (عليه السلام)) مى گويد: تو، در حجاز مرا شناختى و در عراق نشناخته انگاشتى؟ چه شد که از پيمان خود بازگشتى و چه امرى تو را از آنچه درباره من مى دانستى منصرف ساخت؟»
🔹
🔹🔹
🔹🔹🔹
#شرح_خطبه۳۱
👈اين قسمت در واقع خطبه نيست، بلكه بخشى از كلامى است كه على عليه السّلام به ابن عباس هنگامى كه او را در روز جنگ جمل، قبل از آغاز جنگ، به سوى زبير فرستاد، فرمود. حضرت با اين كلمات زبير را به اطاعت از خود دعوت كردو اين سخنان در او مؤثّر واقع شد و وى از جنگ كناره گيرى كرد.
🔸تلاش براى نجات خطاکاران:
مى دانيم که جنگ جمل نخستين جنگى است که بر اميرالمؤمنين على (عليه السلام) تحميل شد. گروهى از طرفداران عثمان و مخالفان او دست به دست هم دادند و همسر پيامبر، عايشه، را با خود همراه ساختند و عهد و تبعيّت مسلّمى را که با على(عليه السلام) داشتند، شکستند و براى به دست آوردن حکومت، آتش جنگ جمل را برافروختند. سرانجام کارشان به شکست منتهى شد و از هم متلاشى شدند و آتش افروزان اصلى، يعنى طلحه و زبير، کشته شدند.
👈تمام قرائن تاريخى، نه تنها در جنگ جمل که در جنگ صفين و نهروان نيز نشان مى دهد که على (عليه السلام) با اصرار زياد مايل بود که در ميان مسلمانان درگيرى پيدا نشود و به هر قيمتى که ممکن است، آتش جنگ، خاموش گردد.
👆جمله هاى بالا يکى از شواهد اين معنا است که امام قبل از شروع جنگ، پيامى به وسيله ابن عباس براى زبير که از دو فرمانده ی جنگ جمل بود فرستاد و اين پيام مؤثّر واقع شد و او از جنگ کناره گيرى کرد، هر چند در يکى از بيابانهاى بصره به دست مردى به نام «ابن جرموز» کشته شد. در آغاز اين سخن، امام، رو به ابن عباس کرده، مى فرمايد:
✅«با طلحه ملاقات نکن! که اگر با او رو به رو شوى، او را مانند گاوى خواهى ديد که شاخهايش در اطراف گوشهايش پيچ خورده باشد، مردى سرکش و خيره سر و انعطاف ناپذير است; لاتَلْقَيَنَّ طَلْحَةَ فَإِنَّکَ إِنْ تَلْقَهُ تَجِدْهُ کَالثَّوْرِ عَاقِصاً قَرْنَهُ «او مردى است که بر مرکب سرکش (هوا و هوس) سوار مى شود و مى گويد: «مرکب رام و راهوارى است.»
(آرى، او، به خاطر هواپرستى، چشمش از ديدن واقعيات، کور و گوشش از شنيدن حقايق، کر است); يَرْکَبُ الصَّعْبَ وَ يَقُولُ: «هُوَ الذَّلُولُ».
تشبيه طلحه، به گاوى🐂 که شاخش پيچ خورده است، يا اشاره به طغيان و سرکشى او است، يا عبارت ديگرى از جمله اخير است که، او به خاطر هواپرستى، گوش شنوا در برابر حق ندارد.
👈در حقيقت امام در اين چند جمله روانکاوى دقيقى نسبت به طلحه انجام داده و يأس از نفوذ سخن در او را درباره صلح و بازگشت از جنگ بدين وسيله ابراز کرده است، ولى از آنجا که به زبير اميدوار بوده (و حوادث بعد نيز نشان داد که اين اميدوارى کاملا بجا بوده است) اضافه مى کند:
✅ «ولى زبير را ملاقات کن! چرا که او نرمخوتر است (و براى پذيرش حق آمادگى بيشترى دارد); وَلکِنِ الْقَ الزُّبَيْرَ! فَإِنَّهُ أَليَنُ عَرِيکَةً.»
👈تعبير به «أَليَنُ عَرِيکَةً» با توجه به اين که «عَريِکَةً» به معناى «طبيعت و سرشت» و «أَلْيَنُ» به مفهوم «نرم تر» است، اشاره به اين است که او در برابر گفتار حق شنوايى بيشترى دارد و روح تسليم در برابر واقعيتها بر او غالب است، مخصوصاً نسبت به سخنانى که از پيامبر شنيده بود واکنش بهترى نشان مى داد، به عکس «طلحه» که مردى لجوج و خودخواه و سرکشى بود و حبّ جاه و مقام چشم و گوش او را کور و کر کرده بود.
🔰به همين دليل، تاريخ نويسان نوشته اند که زبير هنگامى که وارد بصره شد و فهميد که «عمار» در لشکر على (عليه السلام) است و به ياد اين حديث افتاد که پيامبر درباره «عمار» فرموده بود: «وَيْحُکَ يَا بْنَ سُمَيَّة! تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ;» اى عمار! تو را گروه ستمکار، خواهد کشت.» وحشت کرد و تحيّر و ترديد شديد بر دل و جان او سايه افکند و مى ترسيد که عمار، در ميدان جمل، شهيد شود و او جزء «فئه باغيه» (گروه ستمکاران) باشد.
✅به هر حال، امام(عليه السلام) به ابن عباس فرمود: «هنگامى که زبير را ملاقات کردى» به او بگو «پسر دايى تو (على) مى گويد: تو در حجاز، مرا شناختى و در عراق نشناخته انگاشتى! (و انکار کردى) چه شد که از پيمان خود بازگشتى؟ و چه امرى تو را از آنچه درباره من مى دانستى منصرف ساخت؟ فَقُلْ لَهُ: «يَقُولُ لَکَ ابْنُ خَالِکَ: عَرَفْتَني بِالْحِجَازِ وَ أَنْکَرْتَنِي بِالْعِرَاقِ؟ فَمَا عَدَا مِمَّا بَدَا؟»😔
👈اين جمله، اشاره به سوابق بسيار درخشان مولا على(عليه السلام) است که در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و بعد از آن همه از آن آگاه بودند و زبير هم که در زمره ياران پيامبر بود به خوبى اين مطالب را مى دانست، به خصوص در روايتى آمده است که روز جنگ جمل، زبير در برابر على(عليه السلام) به ميدان آمد. «عايشه» فرياد زد: «اى واى زبير را دريابيد!» 😳به او گفتند: «خطرى، متوجه او نيست، زيرا على(عليه السلام) زره ندارد و زبير زره دارد».
امام(عليه السلام) به او فرمود: «اين، چه کارى است که کردى؟».
گفت: من مطالبه خون عثمان مى کنم.»
حضرت فرمود: «تو و طلحه بوديد که قاتلان عثمان را رهبر
ى مى کرديد و وظيفه تو اين است که خود را به ورثه عثمان بسپارى تا از تو قصاص کنند.»
سپس فرمود: «تو را به خدا سوگند مى دهم! آيا به خاطر دارى آن روز که از کنار من عبور کردى، در حالى که رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بر دست تو تکيه کرده بود و از قبيله بنى عمروبن عوف مى آمد؟
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به من سلام کرد و در صورت من خنديد. من هم خنديدم و کارى بيش از اين نکردم. تو گفتى: على بن ابيطالب، دست از کارهاى سبک بر نمى دارد.»
پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «خاموش باش! على کار سبک نمى کند; ولى بدان در آينده اى نزديک تو با او جنگ مى کنى در حالى که ظالمى.» 😢
زبير گفت: اِنّا للهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ. آرى اين گونه بود، ولى روزگار، مرا به فراموشى افکند و من به يقين دست از جنگ با تو بر مى دارم.» اين را گفت و دست از جنگ کشيد و پس از گفتگو با عايشه، از ميدان جنگ بيرون رفت😏
👈جمله بالا، مى تواند اشاره به اين گونه مسائل نيز باشد.
💠اين نکته نيز قابل توجه است که زبير، از کسانى بود که به على(عليه السلام) عشق مى ورزيد و حتى در جريان سقيفه، به دفاع از على(عليه السلام) برخاست و شمشير کشيد، 😢ولى مخالفانش برخاستند و شمشير او را شکستند و در جريان شوراى شش نفره عمر نيز زبير به على(عليه السلام) رأى داد.
به هر حال، اين جمله هاى کوتاه و تکان دهنده، در روح زبير اثر گذاشت و روز به روز، بر ترديد و شک او در مشروعيت راهى که در پيش گرفته بود، مى افزود و سرانجام، تصميم خود را گرفت و به طور کامل، از لشکر جمل جدا شد و راه خود را در پيش گرفت و سر به بيابان گذارد و رفت، هر چند، به دست مرد ستمکارى به نام «ابن جرموز» کشته شد و مجال کافى نيافت که اين اشتباه خود را جبران کند.
👈تعبير به «ابن خالک» (پسر دايى تو)، يک تعبير عاطفى است که امام (عليه السلام) براى برانگيختن عواطف زبير، به کار برد! اين تعبير از اينجا سرچشمه مى گيرد که زبير فرزند «صفيه» خواهر «ابوطالب» است، بنابراين زبير پسر عمه على (عليه السلام) و آن حضرت پسر دايى زبير محسوب مى شود.
اين جمله کوتاه اشاره به تمام مطالبى است که زبير، از پيغمبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) در تمام عمرش درباره على (عليه السلام) شنيده بود و به همين دليل به آن حضرت علاقه شديدى داشت، ولى جاه طلبى ـ که انگيزه اصلى جنگ جمل بود ـ مانند حجابى تمام اين مسائل را پوشانده بود و امام (عليه السلام) با اين جمله کوتاه حجاب را کنار زد و زبير را بيدار کرد.
👳مرحوم سيد رضى (ره) در ذيل اين خطبه مى گويد: «على (عليه السلام) نخستين کسى است که جمله زيباى «فَمَا عَدَا مِمَّا بَدَا؟»، از او شنيده شده است.»
جمله کوتاهى که بسيار جذاب و پرمعنا است و اشاره به اين نکته مى کند که چه چيز سبب شد که حقيقتى را که بر تو آشکار شده بود، به دست فراموشى بسپارى و چشم دل را به روى واقعيتها ببندى و آگاهانه از راه حق باز گردى و در طريق باطل قدم نهى؟
کوتاهى و زيبايى و پرمحتوايى اين جمله، در آن حدّ است که امروزه در ادبيات عرب، به صورت يک ضرب المثل در آمده است.
#خطبه۳۲(بخش۱)
🔹🔹🔹
🔹🔹
🔹
از خطبه هاى آن حضرت است در نكوهش زمان خود:
اى مردم! ما در روزگارى کينه توز و زمانى پرکفران واقع شده ايم که در آن نيکوکار، بدکردار شمرده مى شود و پيوسته بر ظلم ظالمان افزوده مى شود. از آنچه مى دانيم بهره نمى گيريم و از آن چه نمى دانيم سؤال نمى کنيم و از حوادث کوبنده تا بر ما فرود نيايد نمى ترسيم!
🔹
🔹🔹
🔹🔹🔹
#شرح_خطبه۳۲
🔸خطبه در يك نگاه:
اين خطبه از چهار بخش تشكيل شده است:
که در بخش نخست، از وضع اسف انگيز جامعه در زمان امام عليه السّلام و مشكلاتى كه بر سر راه نيكو كاران و پاكدلان وجود داشته سخن مى گويد. در بخش دوم، امام عليه السّلام مردم آن زمان را (و احتمالا مردم هر عصر و زمان را) به چهار گروه تقسيم مى كند.
در بخش سوم، سخن از گروه ديگرى است كه حضرت از آنها به طور جداگانه ياد مى كند. مردان شريف و پاك طينتى كه به خدا دل بسته اند و در راه او گام بر مى دارند. امام على عليه السّلام آنها را نيز به چند دسته تقسيم مى فرمايد و به طور دقيق و ظريف ويژگيهاى هر دسته را شرح مى دهد.
در بخش چهارم، كه بخش پايانى خطبه است- مردم را به زهد و بى اعتنايى به دنيا كه عشق به آن، سرچشمه همه گناهان و بدبختيها است، دعوت مى فرمايد و در جمله هاى كوتاه حقّ سخن را ادا مى كند.
🔸در زمانى هستيم که ارزشها دگرگون شده!
امام (عليه السلام) در آغاز اين خطبه روى سخن را به عموم مردم کرده، نخست از خرابى وضع زمان خود سخن مى گويد، مى فرمايد:
✅«اى مردم! ما در زمانى کينه توز و روزگارى پر از کفران به سر مى بريم; أَيُّهَا النَّاسُ! إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا في دَهْر عَنُود، وَ زَمَن کَنُود».
👈بديهى است که زمان، به معناى روزها و شبها و ماه و سال چيزى نيست که زشت و زيبا يا کينه توز و ناسپاس باشد، بلکه اين مردم عصر و زمانه اند که چنين رنگى را به عصر و زمان خود مى دهند و هر جا، سخن از خوبى و بدى زمان و زشتى آن به ميان مى آيد، منظور همين است و گرنه، نه در تابش آفتاب و ماه تغييرى حاصل شده و نه در گردش کره ماه به دور خود و به دور خورشيد! آفتاب مى تابد، باران مى بارد زمين برکات خود را به جهان انسانيّت تقديم مى کند. اين چهره هاى زشت و ننگين مردمِ يک زمان و اَعمال سوء آنها است که چهره زمان را زشت و ننگين مى کند.😒
👈امام در عصرى مى زيست که جز افراد اندکى، روح بزرگ و افکار بلند و سجاياى انسانى و قدرت او بر اصلاح محيط را درک نمى کردند و به خاطر ثروت عظيمى که از فتوحات اسلامى در کشور اسلام ريخته شده بود، غرقِ زرق و برق دنيا و مسابقه تجمل پرستى و حرصِ جمع مال و به دست آوردن مقام و تصفيه حسابهاى شخصى و قومى شده بودند. و با نهايت تأسف، بسيارى از مصلحان دنيا نيز شکايتى شبيه به همين از زمان خود داشته اند.😔
حضرت سپس به شرح ويژگيهاى آن زمان، که نشانه هاى عناد و ناسپاسى مردم است، پرداخته و به پنج نکته اشاره مى فرمايد. در جمله هاى نخست و دوم مى فرمايد:
✅«زمانى است که نيکوکار، بدکار و گناه کار شمرده مى شود و طغيان ظالمان و ستمگران افزون مى گردد; يُعَدُّ فِيهِ الْمُحْسِنُ مُسِيئاً وَ يَزْدَادُ الظَّالِمُ فِيِهِ عُتُوّاً.»
❓ آيا براستى ممکن است در زمانى نيکوکار متهم به گناهکارى شود و ستمگران مورد تشويق واقع شوند؟!
آرى، آنچه زمينه اين گونه امور را در جامعه بشرى فراهم مى کند، دگرگون شدن نظام ارزشى جامعه است. در آنجا که مال و ثروت و قدرت، معيار شخصيّت و ارزش محسوب شود، بى آن که به منابع درآمد آن بينديشند، ظالمانِ زورگو و غارتگر شخصيّتهاى آن محيط را تشکيل مى دهند و نيکوکارى که اموال مشروع خود را براى خدمت به محرومان از دست مى دهد، آدم نادان و ابله شمرده مى شود.😣
👈جالب اين که در قرآن مجيد، به نمونه هايى از فساد بعضى از جوامع بشرى به خاطر فساد نظام ارزشى آنها، در جمله هاى کوتاه و پرمعنا اشاره شده است.
🔅درباره قوم لوط مى گويد: آنها به هم توصيه مى کردند که آن پيامبر بزرگ را با اندک مؤمنان صالحى که اطراف او را گرفته بودند از شهر بيرون کنند و گناهشان را اين مى شمردند که افرادى، پاک دامن هستند: (فَمَا کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوْا أَخْرِجُوا آلَ لُوط مِنْ قَرْيَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ).
🔅ظالمان قوم نوح نيز جوانان پاکدلى را که به او ايمان آورده بودند، اراذل ساده لوح و خودسرى مى شمردند که هيچ گونه فضيلتى بر ديگران ندارند به او گفتند: (ما نَراکَ إِلاّ بَشَراً مِثْلَنا وَ مانَراکَ اتَّبَعَکَ إِلاَّ الَّذينَ هُمْ أَراذِلُنا بَادِىَ الرَّأْىِ وَ مانَرى لَکُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْل بَلْ نَظُنُّکُمْ کاذِبينَ). گفتند: «ما، تو را جز بشرى مانند خودمان نمى بينيم و کسانى را که از تو پيروى کرده اند، جز گروهى اراذل ساده لوح نمى يابيم و فضيلتى براى شما نسبت به خود مشاهده نمى کنيم، بلکه شما را دروغگو تصوّر مى کنيم.»😳
👈نتيجه آن، همان مى شود که امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد:
✅«چنان شده است که از علم و دانش خود، بهره نمى گيريم و آنچه را نمى دانيم، از کسى نمى پرسيم; لاَنَنْتَفِعُ بِمَا عَلِمْنَا، وَ لاَنَسْأَلُ عَمَّا جَهِلْنَا».
👈در واقع، اين بدترين حالتى است که يک انسان يا يک جامعه گرفتار آن مى شود; يعنى نه از علوم و آگاهيهاى خود براى حلّ مشکلات
بهره مى گيرد و نه به فکر رفع جهل و به دست آوردن آگاهى است و حاصل اين دو، چيزى جز غوطه ور شدن در جهل و جنايت نيست❌ و اين است حال تمام کسانى که در برابر مفاسد جامعه بى تفاوت باشند و هيچ گونه مسئوليتى براى خود قائل نشوند، خواه به علت يأس و نوميدى از اصلاح باشد و يا خوگرفتن به فساد و قساوت و سنگدلى.⛔️
حضرت، سپس مى افزايد:
✅«به همين دليل از حوادث و فتنه هاى کوبنده وحشتى نداريم، مگر زمانى که بر سر ما فرود آيند; وَ لاَنَتَخَوَّفُ قَارِعَةً حَتَّى تَحُلَّ بِنَا.»
👈قابل توجه اين که امام (عليه السلام) جمله هاى اخير را به صورت متکلّم مع الغير مى فرمايد و به خود و همه جمعيت نسبت مى دهد، با اين که به يقين وجود پاک و آگاه و باتقوايى مانند او از اين امور بر کنار است. اين تعبير ممکن است به خاطر آن باشد که حسّ لجاجت آنها تحريک نشود و خود را در اين امور سهيم بدانند.👌
#خطبه۳۲(بخش۲)
🔹🔹🔹
🔹🔹
🔹
و مردم (فاسد) چهار گروه اند:
گروهى از آنها کسانى هستند که اگر دست به فساد نمى زنند، به خاطر اين است که روحشان ناتوان و شمشيرشان کُند و مالشان اندک است (آرى، آنها در ايجاد فساد، شناگران ماهرى هستند، ولى آب پيدا نمى کنند).
گروه ديگر کسانى هستند که شمشير کشيده و شرارت و فساد خويش را آشکار ساخته و لشکر سواره و پياده خود را (براى اين منظور گردآورى کرده اند). آنها، باطن خود را براى ظلم و فساد آماده ساخته و دين خود را تباه کرده اند. هدفشان آن است که چيزى از متاع دنيا را به چنگ آورند يا فرماندهى بر گروهى را براى خود فراهم سازند يا بر منبرى صعود کنند (و لباس پيشوايى مردم را بر تن کنند و براى آنها، خطبه هاى دروغين بخوانند). چه بد تجارتى است که تو (اى انسان فاسد و طغيانگر) براى خود فراهم ساخته اى: دنيا را بهاى خويشتن مى بينى و آن را با پاداشهايى که نزد خدا است معاوضه مى کنى!
گروه ديگرى از مردم، کسانى هستند که دنيا را با کارهاى آخرت طلب مى کنند، نه اين که آخرت را با عمل دنيا طلب کنند. (آنها با رياکارى دين خود را به دنيا مى فروشند و آنچه را نتوانستند با ظلم و زور به دست آورند، با تزوير مى طلبند و براى وصول به اين هدف)، خود را متواضع جلوه مى دهند. گامها را کوتاه برمى دارند و دامن خود را (ظاهراً از آلودگى به دنيا) جمع مى کنند و خويشتن را به زيور امانتداران مى آرايند (و در يک جمله) پوشش خدايى را وسيله معصيت قرار مى دهند.
گروه ديگر کسانى هستند که حقارت و ناتوانى و نداشتن وسيله کافى، آنان را از رسيدن به جاه و مقام بازداشته و دستشان را از همه جا کوتاه کرده است، (در حالى که از ديگر فاسدان و مفسدان چيزى کم ندارند، ولى به اين حقيقت هرگز اعتراف نمى کنند، بلکه) خود را به زيور قناعت آراسته اند و به لباس زاهدان درآمده اند، در حالى که در هيچ زمان، نه به هنگام شب و نه روز، در سلک پارسايان راستين نبوده اند. (اين چهار گروه همه فاسدند و همه خطرناکند، هر چند در چهره هاى مختلف ظاهر مى شوند).
🔹
🔹🔹
🔹🔹🔹
#شرح_خطبه۳۲(بخش۲)
🔸مردم چهار گروهند:
در اين بخش از خطبه امام (عليه السلام) تحليل دقيق و جالبى درباره تقسيم دنياطلبان به چهار گروه، بيان فرموده اند. تحليل حضرت نه تنها براى آن زمان بلکه در هر عصر و زمانى صادق است.
✅حضرت در آغاز مى فرمايد: «و مردم چهار گروه اند; فَالنَّاسُ عَلَى أَرْبَعَةِ أَصْنَاف.
1⃣گروهى از آنها کسانى هستند که اگر دست به فساد نمى زنند به خاطر اين است که روحشان ناتوان و شمشيرشان کند و مالشان اندک است; مِنْهُمْ مَنْ لاَيَمْنَعُهُ الْفَسَادَ في الاَْرْضِ إِلاَّ مَهَانَةُ نَفْسِهِ، وَ کَلاَلَةُ حَدِّهِ، وَ نَضِيضُ وَفْرِهِ».
👈به تعبير معروف، آنها آب پيدا نمى کنند وگرنه در صحنه فساد شناگران ماهرى هستند.
👈در واقع اينها از غم بى آلتى افسرده اند وگرنه درون وجودشان از شرّ و فساد و ظلم و تباهى مالامال است. طبيعى است که اين گونه افراد براى ظاهر ساختن آنچه در درون دارند در انتظار فرصت باشند.
حضرت سپس به شرح صفات گروه دوم و اهداف و پايان کارشان مى پردازد و مى فرمايد:
2⃣«گروه ديگر آنانند که شمشير کشيده و فساد و شرارت خويش را آشکار ساخته و لشکر سواره و پياده خود را (براى اين منظور) گردآورى کرده اند. (وَ مِنْهُمْ الْمُصْلِتُ لِسَيْفِهِ وَ الْمُعْلِنُ بِشَرِّهِ وَ الْمُجْلِبُ بِخَيْلِهِ وَ رَجْلِهِ).
✅آنها باطن خود را براى ظلم و فساد آماده ساخته و دين خود را تباه کرده اند; قَدْ أَشْرَطَ نَفْسَهُ، وَ أَوْبَقَ دِيْنَهُ.
امّا هدفشان چيست؟ هدف آنها همان است که امام (عليه السلام) به آن اشاره فرمود:
✅«هدفشان، آن است که: چيزى از متاع دنيا را به چنگ آورند يا براى خود فرماندهى بر گروهى را فراهم سازند يا بر منبرى صعود کنند» (و لباس پيشوايى مردم را بر تن کنند و براى آنان خطبه هاى دروغين بخوانند); (لِحُطَام يَنْتَهِزُهُ، أَوْ مِقْنَب يَقُودُهُ، أَوْ مِنْبَر يَفْرَعُهُ.
👈افرادى مانند آتش افروزانِ جنگ جمل و جنگ صفين، از مصاديق روشن اين گروه بودند. بعضى براى مال و بعضى براى مقام و قدرت و بعضى براى تکيه زدن بر جاى پيامبر اسلام، دست به آن همه شرّ و فساد و تباهى زدند.
سپس امام (عليه السلام) به نتيجه کار آنها اشاره فرموده مى گويد:
✅«چه بد تجارتى است که تو (اى انسان فاسد و طغيانگر) براى خود فراهم ساخته اى: دنيا را بهاى خويشتن مى بينى و آن را با پاداش هايى ک نزد خدا است (و پروردگارت به تو وعده داده است) معاوضه مى کنى!; «وَ لَبِئْسَ الْمَتْجَرُ أَنْ تَرَى الدُّنْيَا لِنَفْسِکَ ثَمَناً، وَ مِمَّا لَکَ عِنْدَاللهِ عِوَضاً!»
حضرت سپس به سراغ گروه سوم ـ که همان صاحبانِ تزويرند ـ مى رود و آنها را با اوصافى دقيق و حساب شده، مشخص مى کند و مى فرمايد:
3⃣«گروه ديگرى از مردم کسانى هستند که دنيا را با کارهاى آخرت طلب مى کنند نه اين که آخرت را با عمل دنيا طلب کنند; «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَطْلُبُ الدُّنْيَا بِعَمَلِ الاْخِرَةِ، وَ لاَيَطْلُبُ الاْخِرَةَ بِعَمَلِ الدُّنْيَا».
👈در واقع، هدف آنها، همان هدف گروه دوم است، با اين تفاوت که آنها، حطام دنيا را با زور و ظلم به چنگ مى آورند و اينها، با تزوير و زيانکارى و فريب و خودنمايى.🤡
گرچه هر دو گمراهند و ظالم و دنياپرست، ولى شايد حال اين گروه از پاره اى از جهات، از حال گروه نخست بدتر هم باشد; چرا که دين الهى را سرمايه دنياى خود ساختند و با اين عمل، هم دنياى مردم را ويران مى کنند و هم دينشان را.❌
حضرت سپس به تشبيه حالات آنها پرداخته و در پنج جمله آنها را به روشنى معرّفى کرده، مى فرمايد:
✅«خود را متواضع جلوه مى دهند: گامها را کوتاه برمى دارند (خود را باوقار معرّفى مى کند) و دامن خود را (ظاهراً از آلودگى به دنيا) جمع مى کنند و خويشتن را به زيور امانت داران مى آرايند. (و در يک جمله) پوشش خدايى را، وسيله معصيت قرار مى دهند;«قَدْ طَامَنَ مِنْ شَخْصِهِ، وَ قَارَبَ مِنْ خَطْوِهِ، وَ شَمَّرَ مِنْ ثَوْبِهِ، وَ زَخْرَفَ مِنْ نَفْسِهِ لِلاَْمَانَةِ، وَ اتَّخَذَ سِتْرَ اللهِ ذَرِيعَةً إِلَى الْمَعْصِيَةِ».
👈ممکن است که اين گروه ظاهراً به خدا و روز رستاخيز ايمان داشته باشند، ولى به يقين ايمان به اين دو اصل مهم در اعماق وجودشان نفوذ نکرده، وگرنه چگونه ممکن است متاعى به آن گرانبهايى را به اين ثمن بخس و بهاى ناچيز مبادله کنند؟ به همين دليل، در احاديث آمده است که رياکاران در قيامت ـ که پرده ها کنار مى رود و چهره واقعى هر کس آشکار مى شود ـ به عنوان «يا کافر! يا فاجر! يا غادر! يا خاسر»! مخاطب مى شوند و به آنها گفته مى شود: «حَبِطَ عَمَلُکَ وَ بَطَلَ أَجْرُکَ فَلاخَلاصَ لَکَ الْيَومَ فَالْتَمِسْ أَجْرَکَ مِمَّنْ کُنْتَ تَعْمَلُ لَهُ»; اعمالت نابود شد و اجر و پاداشت از ميان رفت و هيچ راه نجاتى امروز براى تو باقى نمانده است.😱
برو و پاداشت را از کسى که اعمالت را براى او انجام دادى بگير❗️
👈بى شک اين گروه ـ
مانند ساير گروه هاى چهارگانه ـ تنها در عصر مولا على (عليه السلام) وجود نداشتند; بلکه هميشه و در هر جامعه اى بوده و هستند و خطر آنها بر دين و دنياى مردم از همه گروه ها بيشتر است.
در ادامه اين بحث امام به سراغ گروه چهارم ـ که همان «پارسايان دروغين و زاهدان ريايى» هستند ـ مى رود و مى فرمايد:
4⃣«گروه ديگر، کسانى هستند که حقارت و ناتوانى و نداشتن وسيله کافى، آنان را از رسيدن به جاه و مقام بازداشته و دستشان را از همه جا کوتاه کرده است (در حالى که از ديگر فاسدان و مفسدان چيزى کم ندارند، ولى هرگز به اين ناتوانى و ضعف درونى اعتراف نمى کنند، بلکه) خود را به زيور قناعت آراسته و به لباس زاهدان در آمده اند، در حالى که در هيچ زمان نه به هنگام شب و نه روز در سلک پارسايان راستين نبوده اند;«وَ مِنْهُمْ مَنْ أَقْعَدَهُ عَنْ طَلَبِ الْمُلْکِ ضُؤُولَةُ نَفْسِهِ، وَ انقِطاعُ سَبَبِهِ فَقَصَرَتْهُ الْحالُ عَلَى حالِهِ، فَتَحَلَّى بِاسْمِ الْقَنَاعَةِ، وَ تَزَيَّنَ بِلِبَاسِ أَهْلِ الزَّهَادَةِ، وَلَيْسَ مِنْ ذلِکَ فى مَرَاح وَلاَ مَغْدًى».
👈و به تعبير ديگر، آنها افراد بى کفايت و ضعيفى هستند که بر ناتوانى و بى کفايتى خود پرده زهد و قناعت مى افکنند و نقطه ضعف خود را به صورت نقطه قوّت نشان مى دهند، در حالى که بويى از پارسايى و قناعت نبرده و در باطن، دنياپرستانى شکست خورده اند.
🔰البتّه اين گروه بر دو قسمند:
➰گاه براى فريب مردم و سرپوش گذاشتن بر ضعفهاى خود به چنين لباسى درمى آيند
➰و گاه حتّى خود را نيز فريب مى دهند و کم کم، باور مى کنند که پارسا و زاهدند، نه ضعيف و ناتوان⚠️
#خطبه۳۲(بخش۳)
🔹🔹🔹
🔹🔹
🔹
(در اين ميان) گروهى باقى مانده اند که ياد قيامت، چشمهايشان را فرو افکنده و ترس دادگاه محشر اشکهايشان را جارى ساخته است. آنان (به خاطر حق گويى و حق جويى) يا از جامعه رانده و آواره شده اند و يا ترسان به گوشه تنهايى خزيده و يا خاموشند و مُهر سکوت، بر دهان زده اند (چرا که گوش شنوا و دل بيدارى که حق را درک کند نمى يابند) يا مخلصانه (به اميد تأثير در بعضى از دل ها) به سوى خدا دعوت مى کنند و يا با چشمى گريان و دلى پردرد (به صحنه هاى پرفسادى که قادر بر تغيير آن نيستند) مى نگرند.
تقيّه آنان را منزوى ساخته و به فراموشى سپرده، (به خاطر نبودن يار و ياور) ناتوانى و ذلّت وجودشان را فرا گرفته است. آنها به کسانى مى مانند که در درياى نمک فرو رفته اند (که هرگونه حرکتى براى آنها سبب سوزش بيشتر است). دهانشان بسته و قلوبشان مجروح است. آن قدر نصحيت کرده اند که خسته شده اند و به قدرى تحت فشار قرار گرفته اند که ناتوان گشته اند و آن قدر (در ميدان مبارزه) کشته داده اند که به کمى گراييده اند.
🔹
🔹🔹
🔹🔹🔹
#شرح_خطبه۳۲(بخش۳)
🔸گروه پنجم: مردان خدا
امام (عليه السلام) بعد از ذکر گروههاى چهارگانه دنياپرست و گنهکار پيشين، به سراغ گروه پنجمى مى رود که اولياءالله و جنود حق و مردان خدا و جمعيّت ممتازند که در جوامعى که گروههاى چهارگانه پيشين، زمام امور را به دست گرفته اند و همه جا در صحنه حضور دارند، از متن جامعه کنار زده شده و ناشناخته مانده اند.
👈حضرت به خاطر عظمت مقام آنان از آنها تعبير به «رجال» مى کند در حالى که از گروههاى چهارگانه پيشين، تعبير به «ناس» شده بود و در حقيقت، اين گروه پنجم هستند که امام (عليه السلام) آنها را محور يک جامعه الهى پيشرفته مى داند و ياران خود را تشويق مى کند که در زمره آنان باشند. حضرت در توصيف آنها نخست مى گويد:
✅«(در اين ميان) گروهى باقى مانده اند که ياد قيامت، چشمهايشان را فرو افکنده و ترس از دادگاه محشر اشکشان را جارى ساخته است; وَ بَقِيَ رِجَالٌ غَضَّ أَبْصَارَهُمْ ذِکْرُ الْمَرْجِعِ وَ أَرَاقَ دُمُوعَهُمْ خَوْفُ الْمَحْشَرِ».
👈به اين ترتيب، نخستين توصيف آنها احساس مسؤوليت در برابر خداوند و دادگاه قيامت است
👈در واقع، تعبيرات فوق، از اين آيه شريفه اقتباس شده است که «رِجالٌ لاتُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لابَيْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إيتاءِ الزَّکاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ الاَْبْصارُ» ـ مردانى که هيچ تجارت و معامله اى آنان را از ياد خدا و برپاداشتن نماز و اداى زکات غافل نمى کند، آنها از روزى مى ترسند که در آن دل ها و چشم ها زير و رو مى شود»نور/۳۷
حضرت سپس به سرنوشت متفاوت اين گروه در جوامعى که آن چهار گروه دنياپرست در آن حاکمند، پرداخته و مى فرمايد: هر يک از آنها به يکى از اين پنج سرنوشت گرفتار مى شوند:
✅«آنان (به خاطر حق گويى و حق جويى) يا از جامعه رانده و آواره شده اند و يا ترسان به گوشه تنهايى خزيده و يا خاموشند و مهر سکوت، بر دهان زده اند (چرا که گوش شنوا و دل بيدارى که سخنان آنان را درک کند و به دعوتشان لبيک بگويد، نمى يابند). يا مخلصانه (به اميد تأثير در بعضى از دل ها)، به سوى خدا دعوت مى کنند و يا با چشمى گريان و دلى پردرد، (به صحنه هاى پرفسادى که قادر بر تغيير آن نيستند) مى نگرند😔; «فَهُمْ بَيْنَ شَرِيد نَادّ، وَ خائِف مَقْمُوع وَ سَاکِت مَکْعُوم وَدَاع مُخْلِص وَثَکْلاَنَ مُوجَع».
👈با توجه به اين که «شَرِيد» به معناى «فرارى و آواره» و «نادّ» از ماده «ندّ» به معناى «فرار کردن از جماعت و روى آوردن به وحدت و انفراد» آمده است جملات بالا، اشاره به اين است که آنان، حتّى در تبعيد و آوارگى هم با يکديگر نيستند، بلکه هر يک را در گوشه اى پرتاپ مى کنند; چرا که دنياپرستان از اجتماع آنان سخت بيمناکند.❗️
👈و تعبير به «خائِف مَقْمُوع» با توجه به اين که «مقموع» از مادّه «قمع» به معناى «قهر و غلبه و يا ريشه کن کردن» است، اشاره به اين است که دنياپرستان حاکم، تنها به تهديد آنان را قناعت نمى کنند، بلکه سعى دارند دائماً آنها را در فشار قرار داده، يا ريشه کن کنند.😭
👈و تعبير به «ساکِت مَکْعُوم»، با توجه به اين که «مَکْعُوم» از مادّه «کعم» (بر وزن کعب) به معناى «بستن دهان شتر» است، اشاره به اين است که زورمداران ستمگر، هرگز قانع به خاموش بودن اين گروه نيستند، بلکه سعى دارند دهان آنها را ببندند😷 و مهر بر آن نهند.
👈تعبير به «داع مُخْلِص» اشاره به اين است که دعوت از مردم، به خاطر رسيدن به جاه و مقام و ثروت و قدرت نيست، بکله انگيزه اى جز رضاى خدا ندارند.
احتمال ديگرى نيز در تفسير اين جمله گفته شده است و آن اين است که منظور از «داع مُخْلِص» دعا کننده اى است که از سر اخلاص رو به درگاه خدا آورده و براى بهبود حال جامعه پيوسته دعا مى کند.
👈بالأخره تعبير به «ثَکْلانَ مُوجَع» با توجه به اين که «ثَکْلانَ» به معناى «انسان مصيبت زده» و «مُوجَع» به معناى «صاحب درد» است، اشاره به اين است که آنها تنها در ظاهر گريان نيستند، بکله از درون مى سوزند و درد مى کشند.😥
حضرت سپس به بيان اوصاف ديگرى از اين گروه پرداخته و با عباراتى کوتاه و پرمعنا و تأسّف برانگيز، وضع آنان را در چنين اجتماعى شرح مى دهد و مى فرمايد:
✅«تقيّه، آنان را منزوى ساخته و به فراموشى سپرده; «قَدْ أَخْمَلَتْهُمُ التَّقِيَّةُ».
👈گرچه آنها مبارز و مجاهد هستند، ولى آنجا که فرياد کشيدن اثرى جز از ميان رفتن نيروها ندارد، چاره اى جز پناه بردن به تقيّه نيست; تقيّه اى که سرانجام آنها را به انزوا مى کشاند و در نظر دشمنان افرادى ترسو و در چشم دوستان افرادى بى عرضه و کم ارزش نشانشان مى دهد، در حالى که مبارزه آنها به عنوان انجام وظيفه است و هم تقيّه آنها در آن شرايط خاص.
✅حضرت سپس مى فرمايد: «(به خاطر نبودن يار و ياور) ناتوانى و ذلّت وجودشان را فرا گرفته; وَ شَمِلَتْهُمُ الذِّلَّةُ».
آنها در پيشگاه خدا و در درون
جانشان عزيزند، ولى اجتماع که ارزش ها در آن وارونه شده آنان را به ضعف و ذلّت محکوم کرده است.
✅حضرت آنگاه حال آنها را چنين مجسّم مى کند: «آنها به کسانى مى مانند که در درياى نمک فرو رفته و گرفتار شده اند، (که هر گونه حرکتى براى آنها سبب سوزش بيشتر و ناراحتى شديدتر مى گردد); (فَهُمْ فى بَحْر اُجاج)😯
بديهى است کسى که در چنين دريايى غوطه ور است تمام وجودش مى سوزد و هر گاه تشنه شود آبى پيدا نمى کند که بنوشد، پس درون و برون، هر دو مى سوزد حال اولياى خدا و مردان صالحى که در جوامع مملوّ از فساد که ظالمان زورگو بر آن حکومت مى کنند، گرفتار مى شوند همين است; چرا که يار و ياورى براى قيام کردن و فرياد کشيدن نمى يابند!
✅حضرت در ادامه اين سخن مى افزايد: «دهانشان بسته و قلوبشان مجروح است; أَفْوَاهُهُمْ ضَامِزَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ قَرِحَةٌ.»
ممکن است در اينجا کسانى گمان برند که اين ناتوانى و ضعف و سکوت و تقيّه نتيجه کارهاى خودشان است که به موقع قيام نکردند و فرياد نکشيدند، لذا امام (عليه السلام) در ذيل اين سخن، با چند جمله اين اشتباه را به طور کامل برطرف مى سازد.
✅ او مى فرمايد: «آنها (در ميدان نصيحت و اندرز) آن قدر نصيحت کرده اند که خسته شده اند و آن قدر تحت فشار قرار گرفته اند که ناتوان گشته اند و (در ميدان نبرد) آن قدر کشته داده اند که به کمى گراييده اند، قَدْ وَعَظُوا حَتَّى مَلُّوا وَقُهِرُوا حَتَّي ذَلُّوا، وَ قُتِلُوا حَتَّى قَلُّوا.»
👈جمله «قُتِلُوا حَتّى قَلُّوا» به اين معنا نيست که همه آنها کشته شده اند تا کم گشته اند، بلکه به اين معنا است که گروهى از آنها شهيد گشته و گروه اندکى باقى مانده اند. به اصطلاح اين جمله از قبيل اسناد اوصاف جزء به کلّ است.
#خطبه۳۲(بخش۴)
🔹🔹🔹
🔹🔹
🔹
بايد دنيا در چشم شما کم ارزشتر از تفاله برگ هايى باشد که با آن دبّاغى مى کنند (که بسيار بدبو و متعفّن و بى ارزش است) يا (بى بهاتر از) بقاياى قيچى شده پشم حيوانات باشد (که بر زمين مى ريزد و کسى به آن اعتنا ندارد). و از کسانى که پيش از شما بودند پند گيريد، قبل از آن که آيندگان از شما پند گيرند و اين دنياى پست و نکوهيده را رها کنيد زيرا کسانى را که از شما شيفته تر نسبت به آن بودند رها ساخت (و به عاشقان خود کم ترين وفايى نکرد).
🔹
🔹🔹
🔹🔹🔹
#شرح خطبه۳۲(بخش۴)
🔸از کسانى که پيش از شما بودند پند گيريد!
در اين بخش از خطبه ـ که آخرين بخش خطبه است ـ امام (عليه السلام) در جمله هاى کوتاه و بسيار پرمعنا به عنوان يک نتيجه گيرى نهايى، بعد از ذکر گروه هاى پنجگانه بالا مردم را به زهد در دنيا که سرچشمه اصلى و کليد حقيقى سعادت انسان است ـ دعوت مى کند و در واقع بر اين امر تأکيد مى نهد که تمام بدبختى هايى که دامان گروه هاى چهارگانه فوق را گرفته و مى گيرد، از دنياپرستى و دلبسستگى بى حساب به دنيا، حاصل مى شود.
✅حضرت در جمله نخست مى فرمايد: «بايد دنيا در چشم شما کم ارزش تر از تفاله برگ هايى🍂 باشد که با آن دباغى مى کنند (که بسيار بدبو و متعفّن و بى ارزش است). يا بى ارزش تر از بقاياى قيچى شده پشم حيوانات باشد (که بر زمين مى ريزد و کسى به آن اعتنايى ندارد); فَلْتَکُنِ الدُّنْيَا في أَعْيُنِکُمْ أَصْغَرَ مِنْ حُثَالَةِ الْقَرَظِ وَ قُرَاضَةِ الْجَلَمِ».
👈تشبيهات فوق، بسيار حساب شده و جالب است،
➖ قرظ، (بر وزن مرض) به معناى «برگ درختان سلم» که از آن، براى دباغى کردن پوست ها استفاده مى کردند تا پوست را محکم و قابل استفاده بيشتر کنند ـ است. بديهى است تفاله هائى که بعد از استفاده به دور مى ريختند، بسيار آلوده و بدبو و نفرت انگيز بود😷 و نيز هنگامى که پشم حيوانات را قيچى مى کنند قطعات کوچکى از اطراف آن بر زمين مى ريزد که به درد هيچ کارى نمى خورد.
بنابراين در تشبيه نخست، نفرت انگيز بودن و در تشبيه دوم، بى ارزش بودن، نهفته شده است، و امام (عليه السلام) مى فرمايد بايد دنيا در نظر شما از اينها هم کم ارزش تر باشد، 📛همان دنيايى که عشق به اموال آن قارون هاى طغيانگر و عشق به مقامات آن، ظالمان بيدادگر را به وجود مى آورد و حبّ آن، رأس کل خطيئه است و اين گوياترين تعبيرى است که در اين زمينه ديده مى شود; اين از يک سو.
از سوى ديگر، در دومين جمله به زود گذر بودن دنيا و مواهب دنيا اشاره کرده
✅مى فرمايد: «از کسانى که پيش از شما مى زيسته اند پند گيريد، قبل از آن که آيندگان از شما پند گيرند! (وَ اتَّعِظُوا بِمَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ قَبْلَ أَنْ يَتَّعِظَ بِکُمْ مَنْ بَعْدَکُمْ).
قرآن مجيد بارها و بارها، مردم را به عبرت گرفتن از سرنوشت پيشينيان دعوت فرموده، و آن را يکى از بهترين درس هاى بيدار کننده براى مردم هر عصر و هر زمان به شمار مى آورد. 👌
✅حضرت در سومين جمله از بى وفايى دنيا سخن مى گويد و مى فرمايد: «اين دنياى پست و نکوهيده را رها کنيد! زيرا کسانى را که از شما شيفته تر نسبت به آن بودند، رها ساخت (و به عاشقان و دلدادگان و دلبستگان خود کم ترين وفايى نکرد و حرمت آنها را نگاه نداشت); وَ ارْفُضُوهَا ذَمِيمَةً، فَإِنَّهَا قَد رَفَضَتْ مَنْ کَانَ أَشْغَفَ بِهَا مِنْکُمْ»❗️
⬅️به اين ترتيب، اين معلّم بزرگ اخلاق و انسانيت در اين سه جمله از بى ارزش بودن و ناپايدارى و بى وفايى دنيا سخن گفته و موقعيّت آن را به خوبى روشن ساخته است.
بديهى است که منظور از دنيا در تمام اين کلمات، همان مواهب مادّى است که در مسير خودکامگى و عصيان و طغيان و ظلم و بيدادگرى و هوسرانى و بى بند و بارى به کار گرفته مى شود، نه آن مال و ثروت و مقامى که ابزارى است براى وصول به اهداف معنوى و اسبابى است براى اطاعت و بندگى خدا.
🔗کلام سيّد رضى:
مرحوم سيد رضى، در پايان اين خطبه مى گويد: بعضى از ناآگاهان اين خطبه را به معاويه نسبت داده اند; ولى بى ترديد اين خطبه از سخنان اميرمؤمنان (عليه السلام) (و هماهنگ با روح بلند او و ساير سخنان فصيح و بليغ و بيدارگر آن حضرت) است. طلا کجا و خاک کجا؟ آب گوارا و شيرين کجا و آب شور و تلخ کجا؟
👈دليل بر اين مطلب، سخن عمروبن بحر جاحظ است که ماهر در ادب و نقّاد بصير سخن مى باشد. او اين خطبه را در کتاب البيان و التبيين آورده و گفته است که آن را به معاويه نسبت داده اند و آن گاه خود او در اين باره سخن رانده و گفته، که اين خطبه به سخن امام (عليه السلام) و به روش او در تقسيم مردم شبيه تر است، و او است که به بيان حال مردم، از غلبه، ذلّت، تقيّه و ترس، واردتر است. او گفته: «تا کنون چه موقع ديده ايم که معاويه در يکى از سخنانش، مسير زهد پيش گيرد و راه و رسم بندگان خدا را انتخاب کند؟!»😏