رفیق...!"
اگہ مجازۍ دل بستے
اگہ مجازۍ عاشق شدۍ
اگہ مجازۍ وابستہ شدۍ
براۍ روزایے خودتو آمادهـ کن کہ
واقعے دل میکَنے
واقعے میشکنے
واقعے اشک میریزۍ...💔'
ازقانوناۍدنیاۍمجازۍ'
❀࿐༅🍃🌸🍃༅࿐❀
@alahassanenajmeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایدوستبھخدادوریطُدشواراست..
بـےطُازگردشایامدلمبیزاراست..
بـےطُایمونسجـٰان،دلزِغمتمیسوزد..
دلافسردهمنطالبیکدیداراست:))🌿
برادرجانمان
#شهید_علاء_حسن_نجمه🌷
#برادرم_علاء🌿
#ســلام_الي_علاءالغالے💫
#ساخټ_خودمونہ🌈
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
@alahassanenajmeh
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_مهدوی_ارسالی
اگه دعایی دارید که طالب اجابت شدن آن هستید این فیلم را ببینید 🕊
اگر دعا تون خیر باشد فردا اجرا میشود 🤲ان شاء الله
#التماس_دعای_فرج
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
-
آیتاللہحـٰآئرۍ
انقدرمرآقبچشم
خودبودم
کهحتیاگردرعآلمخوآب
نآمحرمیمیدیدم
چـشمآنمرآمیبستم!
.
「➜@alahassanenajmeh
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانم میرود 💗 پارت31 ـــ بس کن دیگه حالت بهم نمی خوره همچین حرفایی بزنی زهرا برای آروم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗جانَم میرَوَد💗
پارت32
_دخترا آرایشم خوبه؟؟
مهیا نگاهي به صورت نازی انداخت
_خوبه، میخوای بری جایي؟؟
زهرا تنه ای به نازی زد
_ڪلڪ کجا داری میری؟؟
_اه چته زهرا تیپمو بهم ریختی من رفتم
مهیا و زهرا به رفتن نازی نگاه می کردند
_واه مهیا این چش شد
_بیخیال ولش ڪن بریم
_مهیا جانِ من بیا بریم کافی شاپ
ـــ باشه بریم
پاتوق همیشگی مهیا و دوستانش کافی شاپی ڪه رو به روی دانشگاه بود
وارد کافی شاپ شدن و روی صندلی تو گوشه ڪافی شاپ نشستند
گارسون به طرفشون اومد و سفارش رو گرفت
صدای گوشیش بلند شد
بعد ڪلی گشتن گوشی و از کیف دراورد
پیام داشت .همون شماره ناشناس بود
جواب پیام و داده بود
_یڪ دوست
مهیا پیامش را پاک کرد و بیخیال تو کیف انداخت
_بی مزه بازیش گرفته
_با ڪی صحبت مي کني تو
_هیچی بابا مزاحمه بیخی
شروع ڪردن به خوردن ڪیڪ بعد از ربع ساعت از جاشون بلند شدند
مهیا به طرف صندوق رفت تا حساب ڪنه
_چقدر میشه
_حساب شده خانم
مهیا با تعجب سرش و بالا آورد
_اشتباه شده حتما من حساب نڪردم
_نه خانم اشتباه نشده اون آقا میز شمارو حساب کرد
مهیا به جایی ڪه گارسون اشاره ڪرد نگاه ڪرد با دیدن مهران صولتی و آن لبخند و نگاه مرموزش اخم وحشتناڪی بهش انداخت و زود پول و از ڪیف پولش در آورد و روی پیشخوان گذاشت و از کافی شاپ خارج شد
_پسره عوضی
_باز چته غر میزنی
_هیچی بابا بیا بریم
دستی برای تاڪسی تکان داد با ایستادن اولین تاڪسی سوار شدند
_مهیا
_جونم
_یه سوال بپرسم راستشو بهم میگی
_من کی بهت دروغ گفتم بپرس
_اون دو سه روزی ڪه جواب گوشیتو نمی دادی ڪجا بودی
مهیا پوفی ڪرد دوست نداشت چیزی رو از زهرا مخفی ڪند
_بهت میگم ولی واویلا اگه فهمیدم نازی یا کس دیگه ای فهمیده
_باشه باشه بگو...
🍁نویسنده:فاطمه امیری 🍁
﴿❀ۺھیڋعݪاءحښݩڹجݥہ➺﴾
•.' ⸤@alahassanenajmeh⸣✿⠕
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانَم میرَوَد💗 پارت32 _دخترا آرایشم خوبه؟؟ مهیا نگاهي به صورت نازی انداخت _خوبه، میخ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗جانم میرود💗
قسمت33
_جان من مهیا همه این اتفاقات افتادن؟
_جان تو
_وای خدا باورم نمیشه
_باورت بشه
_نازی بفهمه...
مهیا اخمی بهش کرد
_قرار نیست بفهمه خودت میدونی با این جماعت مشڪل داره
دیگہ به خونه رسیده بودند
بعد از خداحافظی به سمت در خانه شون رفت در را باز کرد و تند تند از پله ها بالا رفت
_سلام
مادرش که در حال بافتن بود وسایلش و کنار گذاشت
_سلام به روی ماهت تا تو بری لباسهات و عوض کنی ناهارتو آماده میکنم
مهیا بدون اینڪه چیزی بگه به سمت اتاقش رفت و بعد از عوض کردن لباسش و شستن دست و صورتش به طرف آشپزخونه رفت...
و شروع کرد به خوردن
تموم که کرد ظرفش و بلند کرد و تو سینک گذاشت
_مهیا
مهیا به سمت هال رفت
_بله
_دختر آقای مهدوی رو تو بازار دیدم گفت بهت بگم امروز بری پایگاشون غروبی
_باشه
تو اتاقش برگشت
خیلی خسته بود چراغا رو خاموش ڪرد و خودشو روی تخت پرت ڪرد
موهاش و مرتب کرد و وسایل مخصوص طراحی اش رو برداشت و به سمت پایگاه رفت...
بعد نماز رفت چون دوست نداشت تو شلوغی اونجا دیده بشه حوصله ی نگاه های مردم رو نداشت به سمت پایگاه رفت
بعد از در زدن وارد شد
چندتا دختر جوون نشسته بودن و در حال بسته بندی بودن و با تعجب به مهیا نگاه می کردند
_به به مهیا خانم
مهیا با دیدن مریم لبخندی زد
_سلام مریم جان
ــ سلام گلم خوش اومدی بیا بشین اینجا
مهیا روی صندلی نشست مریم براش چایی ریخت
_بفرما
_ممنون
🍁 نویسنده : فاطمه امیری 🍁
﴿❀ۺھیڋعݪاءحښݩڹجݥہ➺﴾
•.' ⸤@alahassanenajmeh⸣✿⠕
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانم میرود💗 قسمت33 _جان من مهیا همه این اتفاقات افتادن؟ _جان تو _وای خدا باورم نمیشه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗جانَم میرَوَد💗
قسمت34
همزمان سارا و نرجس وارد شدند
سارا با دیدن مهیا خرماها رو روی زمین گذاشت و به طرف مهیا اومد محکم بغلش کرد
_سلام مهیا جونم خوبی
_خوبم سارا جون تو خوبی
و برای نرجس سری تڪون داد که نرجس با اخم رفت و گوشه ای نشست
_خب مریم جان پوسترو ڪی می خوای
_واقعیتش مهیا جان ما برناممون پس فرداس یعنی فردا باید پوسترارو بزنیم به دیوار
_فردا؟؟
_آره میدونم وقت نیست ولی دیگه سعی خودتو بکن توروخدا
سارا از جاش پرید و به سمت میز رفت و فلشی اورد مریم با دیدنش گفت
_نگا داشت یادم می رفت شهاب خودش یکمیشو طراحی کرده بود گفت بزنم رو فلش بدم بهت تا بتونی زودتر آمادشون ڪنی
مهیا فلش و از دست سارا گرفت
_اینطوری میتونم تا فردا به دستت برسونم
_مرسی عزیزم
_خب دیگه من برم
_کجا تازه اومدی
_نه دیگه برم تا کارمو شروع کنم
_باشه گلم
_راستی حال سید چطوره
همه با تعجب به مهیا خیره شدند
مریم با لبخند روبه مهیا گفت
_خوبه مرخص شد الان تو خونه داره استراحت میکنه مهیا سرش را تکون داد بعد از خداحافظی با سارا همراه مریم به سمت در رفت
_مریم چرا همه از حرفم تعجب کردن
مریم ریز خندید
_آخه داداش بنده یکم زیادی جذبه داره کسی سید صداش نمیکنه همه خانما «آقای مهدوی» صداش میکنن تو اینو گفتی تعجب کردند
_اها خب من برم
_بسلامت گلم
مهیا سریع از اونجا دور شد خداروشڪر همونطور ڪه برنامه ریزی ڪرده بود قبل از شروع مراسم به خانه رفته بود
وارد خونه ڪه شد...
پدرش در حال نماز خواندن بود به آشپزخونه رفت و مقداری خوراڪی برداشت و به اتاقش رفت...
لباس راحتی تن خود ڪرد و لب تاپ
خودش و روشن ڪرد روی تخت نشست فلش مشڪی رو تو دست گرفت یڪ آویز فیروزه ای داشت فلش و وصل ڪرد و مشغول بررسی طرح ها شد
وقت نداشت باید دست به کار می شد
دوست داشت طرح هاش بی نقص باشه دست بہ ڪار شد
گوشیش و خاموش ڪرد دوست نداشت ڪسی مزاحم ڪارش باشد...
🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁
﴿❀ۺھیڋعݪاءحښݩڹجݥہ➺﴾
•.' ⸤@alahassanenajmeh⸣✿⠕
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗جانَم میرَوَد💗
قسمت35
مهیا سر ڪلاس نشسته بود
اما متوجه نمی شد استاد چه می گفت...
دیشب اصلا نخوابیده بود همه وقتشو صرف طراحی سه تا پوستر ڪرده بود خیلی روشون طرح ها حساسیت نشون داده بود...
حتی برای طرح های استاد صولتی هم اینجوری وسواس نداشت با ضربه ای که زهرا به پهلویش وارد ڪرد از خواب پرید
تا می خواست به زهرا بدوبیراه بگه زهرا با ابرو به استاد اشاره ڪرد
_خانم رضایی حواستون هست
_نه استاد خواب بودم
با این حرفش دانشجوان شروع به خندیدن ڪردند
رو به همه گفت
_چتونه حقیقتو گفتم خو
_خانم رضایی بفرمایید بیرون
مهیا بدون هیچ بحثی وسایلش و جمع کرد
_خدا خیرت بده استاد
قبل از اینڪه از ڪلاس خارج شود استاد گفت
_خانم رضایی لطفا قبل اینڪه برید منزل استراحت ڪنید برید درس منو حذف ڪنید
_چشم استاد
سوار تاکسی شد و موبایلش و دراورد یڪ پیام از همان شماره ناشناس داشت
_زبون دراز هم ڪه هستی
زیاد اهمیت نداد حدس می زد ڪه یڪی از بچه ها دانشگاست ڪه دوست داره یڪم تفریح ڪنه
شماره مریم و گرفت نگاهی به اسمی ڪه برای شماره مریم سیو ڪرده بود انداخت و ریز خندید اسمش و "خواهر مجاهد" سیو ڪرده بود
_سلام مهیا خانم
_سلام مریم جان ڪجایي
_پایگام عزیزم
_خب من طرحارو آماده ڪردم بیارم برات
_واقعا؟؟وای دختر تو دیگه کی هستی
_ما اینیم دیگه هستی بیارم
_آره هستم بیار منتظرتم
مهیا احساس خوبي نسبت به مریم داشت....
اصلا مریم نظرش را در مورد اون تصویری ڪه از دخترای محجبه در ذهنش ساخته بود تغییر داد
_ممنون همینجاس پیاده میشم
بعد حساب کردن کرایه پیاده شد
فاصله ی خیلی کمی تا مسجد بود
به پایگاه رسید بدون اینڪه در بزنه وارد شد
ولی با دیدن صحنه روبه روش شوڪه شد و سرجاش وایستاد...
🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁
﴿❀ۺھیڋعݪاءحښݩڹجݥہ➺﴾
•.' ⸤@alahassanenajmeh⸣✿⠕
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
【✨🌔】 خیالت برده خواب از ما خودت آسوده میخوابی بخواب آسوده، آرامم که جز این آرزویم نیست✨(: #برادرشھ
رفتے ولے کجا
که به دل جا گرفته اے
دل جاے توستــ
گرچہ دل از ما گرفته اے
#برادرشھیدم🎈
#شهید_علاء_حسن_نجمه🌿'
#نجوا_با_شہدا⚘
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
@alahassanenajmeh
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
گناهدیروزتو!گناهامروزمن!
گناهاےفرداےما!
چہخبرهـ؟!
پسقلبامامزمانچےمیشہ؟!💔
پستڪلیفچشماےزیباواشڪاے
مولامونچےمیشہ...🍂
تاڪےبایدایشونبہخاطرگناهاے
مااشڪبریزن...!
هروقتخواستےسمتگناهبرے،🌊
بگوامامزمانبہاندازهےڪافے
وحتےٰبیشتربہخاطرگناهاے
افراددیگہزجرمیڪشہ
واشڪمیریزه...😔
پسدیگہمنبہاشڪاےمولااضافہنڪنم.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@alahassanenajmeh
نجواهایی از جنس گمنامی👇
https://harfeto.timefriend.net/16411020894938
چی میشه یه یه بار روح نباشید!؟
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
💔 ســــلامی بی جواب از جانبـــــ خوبـان نمی مانــــد به سمتــــ ڪربلا هر صبـح میگویـــم ســــلام آ
💔
رنگرخسارهنشاناستوگواه
کہمنمبندهےعاصیزگناه
توبہکردم،دلمآرامگرفت
باسلامیبهاباعبداللہ❤️
#سلامآقا
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
@alahassanenajmeh
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
|•° سلام امام زمانم ✋🌱 صبحتون بخیر آقای من🌸 بیا آقا جان♥️📿 🌼ای ڪاش همیشه یاورت باشم من🌿 🌼در وقت
منڪہدیوانہامازحالِخوشِنوڪرےام...💙
مادرتگرڪہسفارشبڪند،میخرےام؟! :)✨
•
#یاایهاالعزیز🥀✨
#السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد🌱🌸
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
@alahassanenajmeh
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
#سوال_مهدوی ۲
شعار یاوران و اصحاب امام زمان {عجل الله تعالی فرجه الشریف} کدام است؟
۱- یالثارات الحسین
۲-جاء الحق وزهق الباطل ان الباطل کان زهوقا
۳-الحمدلله رب العالمین
۴- اشهدان لا اله الا الله و اشهدان محمد رسول الله
جواب مورد نظر تون را در شخصی (pv) بگوئید [🗒] ↯
@Mymaster
منتظر پاسخ تک تک شما عزيزان هستیم 🌱
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
سلامی دوباره😅 به شما همسنگرانِ همیشه آماده...🌱 میخواهیم--> #بهترین_عمل_رابرای_اقامون_انجام بدیم [
سلام علیکم یه توضیح مختصر راجع دوره خودشناسی بدم 💯
🥇اول اینکه خودشناسی از سودمند ترین دانش ها شمرده شده است .
🍀دوم خودشناسی یعنی چه ؟؟
خودشناسی شناخت انسان است 📜خودشناسی شناخت اسم و فامیلی و ...نیست❌بلکه یعنی شناخت سرمایه ها، توانایی ها و استعدادهای او و چگونگی به کارگیری این سرمایه ها و همچنین شناخته موانعِ حرکت انسان در مسیر تقرب به خداوند و نحوه مقابله یا دوری از این موانع✨
دوره خودشناسی کاملا رایگان توسط یک استاد عالی در حومه البرز به صورت انلاین با ویس های نزدیک به یک ساعتی تدریس میکنند ؛ جدیت شما برای استاد انگیزه بیشتر میدهد 🍃
هدف استاد و ما این است که افرادی بیشتر و بیشتر به مرحله خودسازی برسند در نهایت ظهور امام زمان ارواحنافداه سریع تر اتفاق بی افتد .🍀
به امید ظهور 🍂یا علی ...
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
سلام علیکم یه توضیح مختصر راجع دوره خودشناسی بدم 💯 🥇اول اینکه خودشناسی از سودمند ترین دانش ها شمرد
خلاصه امکانات حرکت به سوی عشق🕊 کاملا فراهم است.
فقط کافیه یه اراده قوی داشته باشید ☺️
•
.
توبــھ،توبــھ،توبــھ
حرفےتڪراریمثلنفسهــٰایت،
براۍپنهــانشدنپشتدیواردلت،
راهےبراۍفرارازاشڪهــٰایت..💔
اینروزها،خوبکھگوشمےدهیهمہجا
دردلهــٰا،حرفازتوبــھاست
پیشترها،گناھراباتوبہمےشستند..
ولےحالاتوبـہراباگنــٰاه
عجیبنیست!؟
این،رسمامروزیشدناست …!
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
@alahassanenajmeh
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
•°|
شیطونـهڪنارِ
گوشتزمزمهمیڪنه:
تاجوونےاززندگیـتلذتببر❗️
هرجورڪهمیشهخوشبگذرون
اماتوحواسـتباشه،
نڪنهخوشگذرونیتبه
قیمتِشڪسـتنِدلامامزمانمونباشه...💔
- تلنگر
#تلنگرانہ⚠️
هیچوقتازگذشتهییکنفر
علیهشاستفادهنکن رفیق🚶🏻♀💔
چونممکنهخداگذشتهٔاونآدمرو
تبدیلبهآیندهٔتوکنه!! 😉
بعلھمشتیاینجوریاست
منتظرانظهورگناهنمیکنند
•••━━━━━━━━━
✍مے بینے؟
شده ایم همان ڪه میخواستی!
درست شبیهِ ڪسے ڪه به ستوه آمده است...
خیلی وقت است؛
ڪه قحطے به ما زده؛ یوسف
قحطے آرامش
قحطے عاطفه
قحطے لبخـــند
قحطے دلِ خـــوش...
تازه این حڪایتِ دل ماست؛
از حال زمین و آسمان مپرس، ڪه سنگِ تمام گذاشته اند...
قحطی آمده یوسف...
و ما همان مصریانِ بے چیزیم؛
ڪه پیمانه ے خالے را
به امید ڪرامتِ عزیزِمان، پیش آورده ایم!
یوسف اگر نبود...
حُڪمِ پایانِ ماجرایِ اهلِ مصر، جز نابودے نبود!
از ما نیـــز تا انحطاط،
راهـــے نمــــانده است!
أیْـــنَ فَرَجُـــــــڪَ الْقَــریـــبْ؟
#مهدیاران
آیا امامزمانت نیست راحتی؟!
برف آمد ❄️
پشت ردت 👣
در خیابان گم شدم 😓
برف آمد 🥺برف آمد
یک زمستان گم شدم 😭