eitaa logo
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
499 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
14 فایل
وقتےبراےِدنیاےِبقیہ‌ازدنیاٺ‌گذشتے میشےدنیاےِیھ‌دنیاآدم! آره همون‌قضیه‌«عزّتِ بعدِ شھادت» اینجا‌ دعوت‌ شدہ‌ۍ‌خو‌د‌ِ شھیدی🌱🌻 اطلاعاتمونھ⇩ @alahassanenajmeh_ir نـٰاشنـٰاسمونہ⇩ https://harfeto.timefriend.net/16639225622260
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 بی شک بدون لطف تو من غرق می شدم... :)♥️🌱 •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
‌‌•'🌱'• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌•'🌱'• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌همه‌عالم‌شده‌ڪنعان‌زفراق‌رخ‌دوست يوسفِ‌گمشدهٔ‌اينهمه‌يعقوب‌ڪجاست؟! ‹مـٰاھ‌ِپِنـْھـٰان‌بیٖـٰا...!› • 🥀✨ 🌱🌸 | | •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸͜͡✨ •≺بِسم‌رَب‌ِصـٰاحِبَ‌الْزَّمـٰان≻• فـٰالِ‌حـٰافِـظ‌زَدَم‌آن‌رِنـدِغَـزَل‌خوان‌هَم‌گفت: زِندِگے‌بۍتومَحـٰال‌است،ٺـوبـٰایَـدباشـۍ... 🌸¦⇠ •••━━━━━━━━━ وای بَر ما که بَر هِجرانِ تو.... عادت کردیم...💔 یاصاحب الزمان کجایی آقا جان...؟
تاحالابه‌مُردَنتـون‌‌فڪرڪردین چنـد‌دقیـقہ‌فڪر‌ڪنیم... خُـب‌‌چے‌داریـم اعمالمون‌طورےهست‌‌که‌شرمنده‌نشیم رفیـق‌هیچڪس‌نمیـدونہ ‌۱۰دقیقہ‌بعـدزنده‌س‌یـا‌نھ‌ حالا‌ڪہ‌هستیم خـوب‌باشیـم دیگھ‌دروغ‌نگیـم،دیگہ‌دل‌نشڪنیم... امام‌زمـان‌ُدیگھ‌تنہـا‌نذاریـم:) 𝒋𝒐𝒊𝒏↴ 「@alahassanenajmeh🥀」
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانَم میرَوَد💗 پارت69 امروز، قرار بود، با مریم به بیمارستان برن وگچ دستش و باز کنند.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانَم میرَوَد💗 پارت70 مهیا، بعد از تشکر از شهاب و مریم وارد خونه شد.... در و باز کرد. بوی اسپند توی خونه پیچیده بود. مادرش به استقبالش اومد. _عزیزم... خدا سلامتی بده مادر! گونه اش و محکم بوسید. _مرسی فدات شم! بابایی کجاست؟! _اینجام بابا جان! احمد آقا، به طرف دخترش اومد و اونک در آغوش گرفت. _از این دست گچیت بالاخره راحت شدی! _آره بخدا! خوب گفتید. هر سه روی مبل نشستند.... مهلا خانم سینی شربت و آورد. _مریم هم زحمت کشید، دستش درد نکنه. مهیا لیوان شربت و برداشت. _راستی؛ شهاب هم باهامون اومد. _شهاب؟! _برادر مریم دیگه... مهلا خانم، چشم غره ای به دخترش رفت. _مادر، یه آقایی چیزی قبل اسمش بزار... برادرته؟؟ نامزدته؟! اینطوری میگی؟! دل و دست مهیا لرزید.کمی از شربت روی لباسش ریخت. _چته مادر؟! چیزی نیست، نه اینکه دستم یه مدته تو گچه... یه دفعه تعادلم رو از دست دادم. _خب با این دست چیزی نگیر. _من برم لباسم رو عوض کنم. _پاشو عزیزم؛ تا من شام و آماده کنم. مهیا باشه ای آروم گفت و به طرف اتاقش رفت، در و بست و به در تکیه داد. _چته دختر؟! تا اسمش میاد هُل میکنی!! خاک تو سر بی جنبه ات کنند! لباسش و عوض کرد و روی تخت دراز کشید. موبایلش و از کیفش درآورد.تلگرامش د چڪ کرد. پیامی از مهران داشت.با عصبانیت روی اسمش را لمس کرد. _سلام مهیا! شرمنده نمی دونم تو بیمارستان چی شد!.. من فقط می خواستم از دلت در بیارم. تو یک فرصتی بده، جبران کنم....امروز هم که تو بیمارستان با اون پسره بحث نکردم؛ فقط به خاطر تو بود. دوست نداشتم ناراحتی ای پیش بیاد. پیامم رو خوندی حتما جواب بده منتظرتم... مهیا پوزخندی زد.و دکمه بلاک و لمس کرد. _برو به درک. به خاطر من کاری نکرده... صداش و بلند کرد. _آخه بدبخت... من ترس رو تو چشمات دیدم... به عکس شهید همت، که رو به روش بود، خیره شد. احساس کرد، عکس به دیونه بازیش می خندد. خودش هم خنده اش گرفته بود. بلند خندید و سرش و به بالشت کوبید. یاد کار شهاب، در بیمارستان افتاد. ذوق زده چشمانش و بست. احساس می کرد، قلبش تند تند، میزند. این حمایت و طرفداری شهاب از او، خیلی براش شیرین بود. با اینکه از این احساس جدید، می ترسید؛ اما هر چی باشه، به اون احساس خوبی می داد. _مهیا بیا شام... مهیا، از جاش بلند شد. روبه روی عکس شهید همت وایستاد. احترام نظامی گذاشت. _چاکرتیم فرمانده!! بلند خندید و از اتاق خارج شد. **** محسن، دستی روی شانه ی شهاب گذاشت. _چرا داری خودتو اذیت می کنی؟! بسم الله بگو...برو جلو... _نمی تونم محسن... _یعنی چی؟! یعنی مطمئن نیستی از این تصمیم؟! _نمیدونم... نمیدونم! _این که نشد حرف حساب مومن، این چند روز بشین؛ فکرات رو بکن. فرصت خوبیه... 🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁 ﴿❀ۺھیڋعݪاء‌‌حښݩ‌ڹجݥہ➺﴾ •.' ⸤@alahassanenajmeh⸣✿⠕
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانَم میرَوَد💗 پارت70 مهیا، بعد از تشکر از شهاب و مریم وارد خونه شد.... در و باز کرد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانَم میرَوَد💗 پارت71 ساعت۷صبح بود. مهیا، امروز سحر خیز شده بود! روی تاقچه ی بزرگ پنجره اتاقش، نشسته بود. از اینجا، تسلط کاملی بر حیاط خانه ی شهاب داشت؛ و راحت می تونست حیاط و اونحوض و درخت های زیبا رو ، طراحی کنه. تند تند، با قلم هاش روی برگ های سفید طرح می نگاشت. با احساس سرما، پتو رو بیشتر دور خودش پیچوند و لیوان قهوه اش و به لباش نزدیک کرد. با شنیدن صدای اتومبیلی ، که جلوی خانه شهاب ایستاده بود؛ لیوان و سرجاش گذاشت. همزمان در باز شد، و شهاب و خانواده اش به حیاط اومدند.... همه، دم در، با شهاب خداحافظی می کردند. مهیا، با کنجکاوی و استرس، نظاره گر این بدرقه بود. شهاب، مادرش و تو آغوش گرفت و بوسه ای بر سر مادرش گذاشت. شهین خانوم، قرآن و بالا آورد و شهاب از زیر قرآن رد شد. مهیا، برای چند لحظه کوتاه تصویر عکس شهاب و دوستش، جلوی چشمانش اوپد... زمزمه کرد. _نکنه داره میره سوریه؟!... نه! خدای من... احساس کرد، قلبش و فشرده شد. شهاب، ناخوادگاه سرش و بالا آورد و نگاهش و به پنجره اتاق مهیا دوخت. مهیا، سریع از جلوی پنجره کنار رفت. اما، این کار از چشمان تیز شهاب دور نمونه. مهیا به دیوار تکیه داد. الآن، وقت رفتن شهاب نبود. الآن که احساسی جدید در دلش غنچه زده بود... احساسی که نمی دونست، کی و چطور به وجود اومده است... فقط می دونست، که این احساس به وجود اومده و احساس خوب و آرامش بخشی بهش می ده. با حرڪت کردن اتومبیل ، چشمانش و محکم روی هم فشار داد. بغض گلویش، نفس کشیدن و برایش سخت کرده بود. دستی به گلوش کشید. قطره های اشک، پشت سر هم. بر گونه هاش ریختند. _الآن وقت رفتنت نبود، شهاب... لعنتی، نباید می رفتی... دیگر، پاهاش توان ایستادن و نداشت. روی زمین افتاد. پاهاش رو، در شکمش جمع کرد. دستی به گونه اش کشید؛ و اشک هاش و پاک کرد. اما بارش دوباره چشمانش گونه های سردش و خیس کردند. به عکس شهید همت خیره شد. _بعد خدا... سپردمش به تو... سرش و روی زانوهاش گذاشت و شروع به هق هق کرد با عصبانیت از جاش بلند شد. _تقصیر توه..... نباید اینقدر تند باهاش رفتار می کردی! مهران، نگاهش و از صفحه موبایلش بیرون آورد. _می خواستی چیکار کنم؟! جلوی یه الف بچه بلرزم و التماس کنم؟! _نمیدونم هر کاری می خوای بکن... فقط کاری کن بهت علاقمند بشه! _اینی که من دیدم عاشق نمیشه... با عصبانیت به سمت مهران رفت و موبایل و از دستش کشید. _من بهت پول نمیدم، که این حرف ها رو تحویلم بدی... _باشه حالا... چرا عصبی میشی؟! پریشون، روی مبل نشست و سرش و با دستاش گرفت. _دارم دیوونه میشم... هر چه زودتر باید از شهاب دورش کنم! مهران چشمانش و باریک کرد. _تو می خوای انتقامت رو بگیری؟! یا از شهاب دورش کنی؟! اصلا این شهاب کیه؟! به سمت پنجره رفت و نگاهش و به بیرون دوخت. سیگارش و روشن کرد، و گفت: _این دیگه به تو ربطی نداره...تو کار خودت رو انجام بده... 🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁 ﴿❀ۺھیڋعݪاء‌‌حښݩ‌ڹجݥہ➺﴾ •.' ⸤@alahassanenajmeh⸣✿⠕
💚 ای کاش قلبهای همه ی ما بخاطر التهاب نیامدنت تندتر میزد، ای کاش چشم های همه ما به راه دوخته می شد، ای کاش جانهای همه ما ازبیقراری انتظار تو گُر میگرفت... آن وقت حتما می آمدی...
~id➜|•@mola113•|↰_۲۰۲۲_۰۲_۲۶_۰۸_۵۶_۳۱_۲۷۷.mp3
1.23M
🎤•[ استادعالے ]• 🔊 سخنرانی _ چرا‌غیبتِ‌امام‌‌زمان(عج) براےِ‌ما‌عادۍ‌شده..؟💔🌱• دردم از یار است و درمان نیزهم 😔✋
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
﷽ 💔 چه نیازیست به اعجاز، نگاهت کافیست تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد فکر کن فلسفه ی خلقت عالم
﷽ 💔 خدا کند به نگاهی شویم مقدادش شویم ساکن خوشبخت شیعه آبادش خدا کند که بخواهد ابوذرش باشیم کنار گنبد خضرا، کبوترش باشیم صلّوا على رسولِ الله و آله ﷺ •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•••📓🗞” «ولاتُلقُوابِایدِيڪم‌إلَى‌التَّهلکة» خودتون‌وبہ‌دستِ‌خودتون نابودنڪنید...(: -بقرھ.𝟷𝟿𝟻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌𝒋𝒐𝒊𝒏↴ 「@alahassanenajmeh🥀」
16.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅فیلم ترجمه شده به زبان فارسی از شهید علاء حسن نجمه ‌ خواندن فرازی از وصیت نامه شهید به زبان خود شهید :) لطفا پست رو برای دوستاتون هم بفرستید:) 🍃 ‌ ✅ ‌ •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
مسجد مقدس جمکران از جمله اماکن که همواره مورد توجه مخصوص امام زمان [علیه السلام] بوده و به برکت آن کرامات و عنایات ویژه‌ای در آن به وقوع پیوسته (مسجد مقدس جمکران) است. این مکان شریف را به جهت واقع شدن در کنار روستایی به نام جمکران،به خاطر آنکه به همت {حسن بن مثله} ساخته و تاسیس شده است به (مسجد امام زمان) یا (مسجد صاحب الزمان) می نامند این مسجد در زمان حسن بن مثل بنا شد و پس از آن تعمیراتی در آن صورت گرفته است. از جمله یک بار در زمان مرحوم صدوق و بعدها چندین مرتبه در دوره حکومت سلسله صفویه و یک بار هم در زمان مرجعیت حضرت آیت الله عبدالکریم حائری [موسس حوزه علمیه قم] توسط مجاهدین گرانقدر حجه اسلام محمد تقی بافقی و بعد از ایشان تعمیراتی هم در آن به وسیله یکی از تجار معروف قم صورت گرفته است. در سال های اخیر به ویژه پس از پیروزی انقلاب اسلامی به علت استقبال بی نظیر مردم از سرتاسر ایران اسلامی به کمک امت اسلامی، تحت نظارت هیئت امنا و مدیریت مسجد جمکران طرح‌های عمرانی بسیار مهم و در عین حال لازم و ضروری نظیر؛ سالنهای اجتماعات و کتابخانه عمومی و نمایشگاه کتاب و درمانگاه و محل اسکان برای نمازگزاران و ...در کنار گسترش توسعه ساختمان مسجد در دست اجرا است ،که ما کیفیت خواندن نماز را چگونگی ساخت مطلب بیان می داریم. ...
کیفیت خواندن نماز در مسجد مقدس جمکران امام زمان [علیه السلام] خود کیفیت خواندن نماز در مسجد مقدس جمکران بیان نموده اند و آن ،اینکه در آن مکان مقدس جمکران به قصد تحیّت،دو رکعت نماز بخواند که رکعتی، سوره (حمد) یک مرتبه سوره (توحید)، هفت مرتبه قرائت می‌شود ذکر (سبحان الله) در هر رکوع سجود در هریک، هفت مرتبه می‌گویند. دو رکعت نماز [امام زمان علیه السلام] می خوانند؛ به این صورت که نمازگزار سوره (حمد) را شروع می‌کند و وقتی به «ایّاکَ نَعْبُدُ وَ ایّاکَ نَسْتَعین»رسید،آن را صد مرتبه تکرار می کند،سپس سوره (حمد)را تمام می کندو به همین روش در رکعت دوم نیز انجام می‌دهد و در هر رکوع وسجود هم، هفت مرتبه ذکر (سبحان الله) گفته و هرگاه نماز تمام کرد، (لا اله الا الله) می گوید و ذکر تسبیح فاطمه زهرا {سلام الله علیها} را بر زبان جاری می‌کند و پس از ذکر تسبیح به سجده می رود و صد مرتبه صلوات بر محمد و خاندانش می فرستاد. 𝒋𝒐𝒊𝒏↴ 「@alahassanenajmeh🥀」
🎁مسابقه مهدوی🎁 سلام و عرض ادب خدمت مهدیاران و همراهان گرامی ان شاءالله با پایان یافتن مبحث زیبای ( _مهدوی| _مهدوی| سوال_مهدوی) با مسابقه مهدوی در خدمت شما خواهیم بود.👌 لطفا کانال رو به دیگران معرفی بفرمایید و در نشر معارف مهدوی یاری گر امام زمان"عج الله" خود باشید.👌🌷 باشد که هر کداممان، نقش خویش را در پازل ظهور پیدا کنیم، و گامی به قدرِ وسعمان در رفع موانعش برداریم! لبیک یا مهدی✊ 🌸اینجا وقف حضرت مهدی .عجل‌الله. است.👇 @alahassanenajmeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایام‌سوگوارےموسی‌ابن‌جعفراسٺ آن‌نازنین‌امام‌ڪه‌فرزندحیدراسٺ باب‌الحوائج‌اسٺ‌وهفتمین‌امام آن‌قبلہ‌مرادکه‌ذاٺ‌اڪبراسٺ..🖤 🕯 •••━━━━━━━━━
•|🚛🥦|• سلام مولا جانم...✋🏼 محبوب من!🌸 شما، تجلی عشقی💕 در ثانیه ثانیه‌های زمان🕰 در لحظه لحظه‌ی عمر و در سلول به سلول تنِ من هر وقت ،هرجا✨ سخنی از عشق به میان می‌آید من ناخودآگاه یاد شما می‌افتم...😍 آقا جان بیا که دیگر طاقت نداریم...🙁 [اَلسّلامُ عَلیکَ یا صاحِبَ الزَّمانْ🌱] 🥦🚛¦➺ ••❥︎ 🥦🚛¦➺ ••❥︎ ـ ـ ـ ــــــــ❁ــــــــ ـ ـ
° 🍂امام کاظم علیه السلام: علومی را که مردم به آن نیاز دارند در چهار چیز یافتم: اول اینکه خدای خودت را بشناسی. بشناسی که خداوند با تو چه کار کرده است. بشناسی که خداوند چه چیزی از تو می‌خواهد؛ و بشناسی که چه چیزی تو را از دینت خارج می‌کند... «بحارالانوار، ج. ۷۸، ص. ۳۲۸»
🌼حضرت مهدی(عج) 🌺اَكثِروا الدُّعاءَ بِتَعجِیل الفَرَجِ فَاِنَّ ذلِكَ فَرَجُكُم. برای تعجیل در ظهور من زیاد دعا کنید که خود فَرَج و نجات شما است. 📚کمال‌الدین، ج ٢، ص ٤٨٥ ━━━━🕊━━━━ .. ━━━━•♡•━━━━
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
انگشترت شکرخدا،سهم رضاشد آه ازحسین و کربلا و ساربان ها😭💔 𝒋𝒐𝒊𝒏↴ 「@alahassanenajmeh🥀」
حسن بن مُثلِه {مامور امام زمان (علیه السلام) در ساختن مسجد مقدس جمکران} امام زمان (علیه‌السلام)خود دستور ساخت مسجد مقدس جمکران را به حسن بن مثله می‌‌دهندکه حضرت به او می گوید: به او می گوید: ای [حسن حسینی‌بن مثله]،پیش حسن بن مسلم برو و به او بگو تو چندین سال است این زمین را آباد و کشت می کنی ما هم تخریبش می‌کنیم . اکنون پنج سال این زمین را کاشتی. آیا با این که در این چند سال هیچ محصولی بدست نیاوردی، امسال هم می خواهی بکاری؟! تو اجازه نداری از این پس وارد این زمین بشوی و تاکنون هرچه از محصول ابن زمین سود برده ای، باید تحویل دهی تا برای بنای مسجد در این مکان هزینه شود. به حسن بن مسلم بگو : اینجا مکان شریفی است که خداوند آن را بر دیگر مکان‌ها برتری داده است، این زمین آزاد بود؛ اما تو آن را به مزرعه خودت ملحق کردی و خداوند سزای این تجاوز را به تو داد و دو فرزند جوانت را از تو گرفت؛ اما تو عبرت نگرفتی رفتی و از خواب غفلت بیدار نشدی، از این پس اگر آنچه را من گفتم انجام ندهی، آن چنان گرفتار انتقام الهی میشوی که ندانی از کجا ضربه خوردی. [اگر مردم از تو دلیل و نشانه‌ای خواستند، بدان!] تا آنجا که برسد، ما می دانیم چه کاری انجام دهیم ،حالا توبرو و پیام ما را برسان همچنین پیش سید ابوالحسن برو و جریان را به او بگو، او خودش می‌آید و حسن بن مسلم را احضار میکند و همه درآمد چندین ساله این زمین را از او میگیرد و آن را به مردم می‌دهد تا در اینجا مسجد بسازند و کم بودن مقدار هزینه بنای مسجد را هم، از درآمد محصول مِلکِ (رَهَق)در حومه اردهال تامین می کندو مانصف ملک رهق را، بر این مسجد که در این مکان بنا می‌شود،وقف کردیم تا هر ساله از درآمد آن، برای تعمیرات این مسجد استفاده شودو... .