۴۹۲/ به نیرویِ یزدانِ پیروزگر!
به بخت و به شمشیرِ تیز و هنر!
#شاهنامه_فردوسی
اون زمان فردوسی گفته: مهارت و خلاقیت، وسیله و تجهیزات مناسب، شانس و خواست خداوند، در به سرانجام رسیدن کار نیاز است.
و برای این زمان هم صادق است.😀
۱۵۸/ چو مهرِ کسی را بخواهد پسود
بباید به سود و زیان آزمود!
¶
پُسر گر به جاه از تو برتر شود
هم از رَشک، مهر تو لاغَر شود.
#شاهنامه_فردوسی
پ.ن: همیشه پول و قدرت تعیین کنندهی میزان تعهد و رفاقت بوده😄👏
۱۸۸/ چُنین است رسمِ سَرایِ سِپنج
همه از پَیِ آز ورزند رنج!
#شاهنامه_فردوسی
۱۹۶/ دِریغست ایران که ویران شود
کُنامِ پلنگان و شیران شود!
#شاهنامه_فردوسی
پ.ن: کیکاوس اسیر شده، از هر سو به ایران حمله شده، و عدهای از رستم خواهش میکنند که...
۸۳/ به خشنودی و رای و فرمان اوی
به خوبی بیاراست پَیمان اوی
¶
چو همباز او گشت با او به راز
ببود آن شبِ تیره و دیریاز
#شاهنامه_فردوسی
تهمینه و رستم شبی را با هم میگذرانند... تهمینه دختر شاه سَمَنگان است.
وان نایت استند به سبک فردوسی و در درازای تاریخ🛎️
توی رجز خوانی که سهراب و رستم با هم دارند، یه جایی سهراب از رستم میپرسه که جون من راستش را بگو، خیالم میرسه که تو رستمی؟! و رستم مثل خیلی از ماها که اهل تعارف هستیم با تعارف میگه:
۶۶۵/ چُنین داد پاسخ که «رستم نیَم
هم از تخمهی سام نَیرم نیَم،
¶
که او پَهلوانست و من کِهترم
نه با تخت و کام و نه با افسرم»
و اینجوری با این تعارف! و مثلاً احترام گذاری به بابابزرگش که سام باشه، این بچه را سر در گم میکنه و...
میگن تعارف اومد نیومد داره😶 رستم نباشیم😶🛎️
و آخر این داستان را فردوسی میگه:
یَکی داستانیست پُر آبِ چَشم
دلِ نازک از رستم آید به خشم.
داستان سهراب تموم شد، فردوسی دفتر جدید را با داستان سیاوخش آغاز میکنه و اقرار میکنه که ۵۸ ساله شده و میخواد این کار را ادامه بده:
۱۰/ اگر زندگانی بود دیرباز
بر این دینِ خرّم بمانم دراز،
¶
یَکی میوهداری بماند ز من
که باردهمی بار او بر چمن
¶
از آن پس که پَیمود پنجاه و هشت
به سربر فراوان شِگِفتی گذشت،
و صحبت از پند و نصیحت میکند و روشی از زندگانی را توصیه میکند که پس از مرگ، نزد ایزد...
۱۷/ نگر تا چه کاری، همان بدروی
سَخُن هر چه گویی، همان بشنوی
¶
درشتی ز کس نشنود نرمگوی
جز از نیکُوْی در زمانه مجوی!
و از اینجا به بعد داستان سیاوخش شروع میشه.🛎️
دو تا از سران و پهلوانان در هنگام شکار دخترکی جوان را می یابند که از ترکان است. بر سر تصاحب آن به کنیزی، اختلافی رخ می دهد. برای حل اختلاف و داوری به پیش کیکاووس میروند. در نهایت این دخترک جوان همسر کیکاووس میشود! (گوشت لخم را میبری پیش شیر؟! خو شیر یه لقمه چپش میکنه و تو هم حسرت و نگاه😄) فرزند این دو میشود سیاوخش. سیاوخش را به رستم میسپارند که دایهاش باشد و از رستم، هنرهای رزمی یاد بگیرد:
۷۶/ به رستم سپردش دل و دیده را
جهانجویگردِ پسندیده را
¶
تهمتن ببردش به زاولسِتان
نِشستنگهش ساخت در گلسِتان
¶
سُواری و تیر و کمان و کمند،
عِنان و رِکیب و چه و چون و چند
سیاوخش وقتی هشت ساله میشه کیکاووس حکم فرمانداری کَوَرْسْتان را به او میدهد. کَوَرْسْتان همان ماوراءالنهر است.🛎️
پ.ن: در حال نوشتن این مطلب بودم که ناگهان لیوان چای بر روی کتاب ریخت! یاد ندارم که کتابی را بدین گونه بیحرمت کرده باشم چه در دوران مدرسه و دانشگاه چه در دوران کاری! این هم فضای روزگار و شاهنامه فردوسی و آهی که از جان بر آمد😑🙄
سیاوخش داره بزرگ میشه، ماشاءالله بر و رو و ماشاءالله قد و هیکل! سوداوه که سوگلی کیکاووس بوده عاشق سیاوش میشه و بدنبال به وصال رسیدنه پس راه سیاوش را به حرمسرا باز میکنه، هدف شاه دامادی سیاوش بوده، اما هدف سودابه نزدیک کردن سیاوش به خود.
سیاوش اما با خرد و دانشی که داره، هیچ جور به سودابه راه نمیده.
اینجا سودابه یه حیله و نیرنگ بکار میبره که سیاوش را بذاره در مقابل عمل انجام شده... اینجا داستان مثل یوسف و زلیخا میشه. سوداوه سرافکنده از این ماجرا، با یه جادوگری که حامله بوده از دیو، قرار میزاره که بچهی خودش را سقط کنه و بجای بچهی خودش و کیکاووس جا بزنه که این حاصل تنش و استرسی هست که آقا سیاوش ایجاد کرده...
حرف اینها لقلقه دهن ایرانیان میشه و موبدان پیشنهاد میدن که هر دو (سیا و سودا) را بندازیم توی آتش، و اونی که خائن به شاه بوده میسوزه و اونی راست گفتار و راست کردار بوده از آتش به سلامتی بیرون میاد. (اینجا داستان مشابه داستان ابراهیم میشه و میدانیم که آتش بر ابراهیم گلستان شد.)
۴۵۴/ زهردو، سَخُن چون بر این گونه گشت
بر آتش یَکی را بباید گذشت
¶
چُنینست سَوگندِ چرخِ بلند
که بر بیگناهان نیارد گُزند
خلاصه سوداوه قبول نمیکنه بره توی آتش و سیاوش از آتش به سلامتی بیرون میاد و شاه حکم بر دار کشیدن سوداوه را میده. ⚰⚔
اینجا رگ فردینی! سیاوش بجوش میاد و ضامن سوداوه میشه که کیکاووس از جان او بگذره😄 ایشون هم خو خیلی دلبسته سوداوه خانوم بودن و دنبال بهانه بودن، خوشحال و خندان از این پیشنهاد، سوداوه را عفو میکنه! و فردوسی مردان را نصیحت میکنه که:
۵۵۷/ بر این داستان زد یَکی رهنمون
که «مهری فُزون نیست از مهرِ خون
¶
چو فرزندِ شایِسته آمد پدید
ز مهرِ زنان دل بباید برید!»
یعنی اینکه زن فقط برای زاییدن خوبه😄 و خیلی لیلی به لالاش نذارید که گرفتار مکر و حیلهش میشین.🧨
#شاهنامه_فردوسی