ما را هم از رزق آسمانیتاݧ
نمک گیر کنید...
که عاقبتماݧ بخیر شود
و #شهادتــــــ، همان #عاقبتــــــ به خیر شدݧ استــــــــ...🌹
👉 @Alamdarkomeil 👈
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت بیستم : رسيدگي به مردم
✔️راوی : جمعي از دوستان شهيد
🔸«بندگان #خانواده من هستند پس محبوبترين افراد نزد من کساني هستند که نسبت به آنها مهربانتر و در رفع #حوائج آنها بيشتر #کوشش کنند. »
عجيب بود! جمعيت زيادي در ابتداي خيابان شهيد سعيدي جمع شده بودند.
🔸با #ابراهيم رفتيم جلو، پرسيدم: چي شده!؟
گفت: اين پسر عقب مانده ذهني است، هر روز اينجاست. سطل آب کثيف را از جوي بر ميدارد و به آدمهاي خوش تيپ و قيافه ميپاشد!
مردم کم کم متفرق ميشدند. مردي با کت و شلوار #آراسته توسط پسرك خيس شده بود. مرد گفت: نميدانم با اين آدم عقب مانده چه کنم. آن آقا هم رفت. ما مانديم و آن پسر!
ابراهيم به پسرک گفت: چرا مردم رو خيس ميکني؟
پسرك خنديد و گفت: خوشم مياد. ابراهيم کمي فکر کرد و گفت:
کسي به تو ميگه آب بپاشي؟ پسرك گفت: اونها پنج ريال به من ميدن و ميگن به کي آب بپاشم. بعد هم طرف ديگر خيابان را نشان داد. سه جوان هرزه و بيکار ميخنديدند. ابراهيم ميخواست به سمت آنهابرود، اما ايستاد.کمي فکر کرد و بعد گفت: پسر، خونه شما کجاست؟
🔸پسر راه خانه شان را نشان داد. ابراهيم گفت: اگه ديگه مردم رو #اذيت نکني، من روزي ده ريال بهت ميدم، باشه؟ #پسرک قبول کرد. وقتي جلوي خانه آنها رسيديم، ابراهيم با مادر آن پسرک صحبت کرد. به اين ترتيب مشکلي را از سر راه مردم بر طرف نمود.
٭٭٭
🔸در #بازرسي تربيت بدني مشغول بوديم. بعد از گرفتن حقوق و پايان ساعت اداري، پرسيد: #موتور آوردي؟
گفتم: آره چطور!؟ گفت: اگه کاري نداري بيا با هم بريم فروشگاه. تقريباً همه حقوقش را خريد کرد. از برنج و گوشت، تا صابون و... همه چيز خريد. انگار ليستي براي خريد به او داد ه بودند! بعد با هم رفتيم سمت مجيديه، وارد کوچه شديم. ابراهيم درب خانه اي را زد.
🔸پيرزني که #حجاب درستي نداشت دم در آمد. ابراهيم همه وسائل را تحويل داد. يك صليب گردن #پيرزن بود. خيلي تعجب کردم! در راه برگشت گفتم:
داش ابرام اين خانم #ارمني بود؟! گفت: آره چطور مگه!؟ آمدم كنار خيابان. موتور را نگه داشتم و با عصبانيت گفتم: بابا، اين همه #فقير مسلمون هست، تو رفتي سراغ مسيحيا!
🔸همينطور كه پشت سر من نشسته بود گفت: مسلمونها رو کسي هست کمک کنه.
تازه، کميته امداد هم راه افتاده، کمکشون ميکنه. اما اين بنده هاي خدا کسي رو ندارند.با ين کار، هم مشکلاتشان کم ميشه، هم دلشان به امام و #انقلاب گرم ميشه.
٭٭٭
🔸26 سال از #شهادت ابراهيم گذشت. مطالب #كتاب جمع آوري و آماده چاپ شد. يكي از نمازگزاران #مسجد مرا صدا كرد و گفت: براي مراسم يادمان آقا ابراهيم هر كاري داشته باشيد ما در خدمتيم. با تعجب گفتم:
شما شهيد #هادي رو ميشناختيد!؟ ايشون رو ديده بوديد!؟
گفت: نه، من تا پارسال كه مراسم يادواره برگزار شد چيزي از شهيد هادي نميدونستم. اما آقا ابرام حق بزرگي گردن من داره!
🔸براي رفتن عجله داشتم، اما نزديكتر آمدم. باتعجب پرسيدم: چه حقي!؟
گفت: در مراسم پارسال جاسوئيچي عكس آقا ابراهيم را توزيع كرديد.
من هم گرفتم و به #سوئيچ ماشينم بستم. چند روز قبل، با خانواده از مسافرت برميگشتيم. در راه جلوي يك مهمانپذير توقف كرديم.
وقتي خواستيم سوار شويم باتعجب ديدم كه سوئيچ را داخل #ماشين جا گذاشتم! درها قفل بود. به خانمم گفتم: #كليد يدكي رو داري؟ او هم گفت: نه،كيفم داخل ماشينه!
🔸خيلي #ناراحت شدم. هر كاري كردم در باز نشد. هوا خيلي سرد بود. با خودم گفتم شيشه بغل را بشكنم. اما هوا سرد بود و راه طولاني.
يكدفعه چشمم به عكس آقا ابراهيم افتاد. انگار از روي جاسوئيچي به من نگاه ميكرد. من هم كمي نگاهش كردم و گفتم:آقا ابرام، من شنيدم تا زنده بودي مشكل مردم رو حل ميكردي. شهيد هم كه هميشه زنده است. بعد گفتم: خدايا به آبروي شهيد هادي مشكلم رو حل كن.
🔸تو همين حال يكدفعه دستم داخل جيب كُتم رفت. دسته كليد منزل را برداشتم! ناخواسته يكي از كليدها را داخل قفل دَر ماشين كردم. با يك تكان، قفل باز شد.
با #خوشحالي وارد ماشين شديم و از خدا تشكر كردم. بعد به عكس آقا ابراهيم خيره شدم وگفتم: ممنونم، انشاءالله جبران كنم. هنوز حركت نكرده بودم كه خانمم پرسيد: در ماشين با كدام كليد باز شد؟
🔸با تعجب گفتم: راست ميگي، كدوم كليد بود!؟ پياده شدم و يكي يكي كليدها را امتحان كردم. چند بار هم امتحان كردم، اما هيچكدام از كليدها اصلاً وارد قفل نميشد!! همينطوركه ايستاده بودم نَفس عميقي كشيدم. گفتم:
آقا ابرام ممنونم، تو بعد از شهادت هم دنبال حل مشكلات مردمي.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
👉 @Alamdarkomeil 👈
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت بیست وپنجم : شروع جنگ ۱
✔️ راوی : تقی مسگرها
🔸صبح روز دوشنبه سي و يكم شهريور 1359 بود. #ابراهيم و برادرش را ديدم. مشغول اثاث كشي بودند.
سلام كردم وگفتم: امروز عصر قاسم با يك ماشين تداركات ميره كردستان ما هم همراهش هستيم.
با تعجب پرسيد: خبريه؟! گفتم: ممكنه دوباره درگيري بشه. جواب داد: باشه اگر شد من هم مييام.
🔸ظهر همان روز با حمله هواپيماهاي عراق جنگ شروع شد. همه در خيابان به سمت آسمان نگاه ميكردند. ساعت 4 عصر، سر خيابان بوديم. قاسم تشكري با يك جيپ آهو، پر از وسايل تداركاتي آمد. علي خرّمدل هم بود. من هم سوار شدم.
موقع حركت ابراهيم هم رسيد و سوار شد. گفتم: داش ابرام مگه اثاث كشي نداشتيد؟!
گفت: اثاثها رو گذاشتيم خونه جديد و اومدم.
روز دوم جنگ بود. قبل از ظهر با سختي بسيار و عبور از چندين جاده خاكي رسيديم سرپل ذهاب.
هيچكس نميتوانست آنچه را ميبيند باور كند. مردم دست هدسته از شهر فرار ميكردند.از داخل شهر صداي #انفجار گلوله هاي توپ و خمپاره شنيده ميشد.
🔸مانده بوديم چه كنيم. در ورودي شهر از يك گردنه رد شديم. از دور بچه هاي #سپاه را ديديم كه دست تكان ميدادند! گفتم: قاسم، بچه ها اشاره ميكنند كه سريعتر بياييد!
يكدفعه ابراهيم گفت: اونجا رو! بعد سمت مقابل را نشان داد.
🔸از پشت تپه تانكهاي عراقي كاملاً پيدا بود. مرتب شليك ميكردند. چند گلوله به اطراف ماشين اصابت كرد. ولي خدا را شكر به خير گذشت.
از گردنه رد شديم. يكي از بچه هاي سپاه جلو آمد و گفت: شما كي هستيد!؟
من مرتب اشاره ميكردم كه نياييد، اما شما گاز ميداديد!
قاسم پرسيد: اينجا چه خبره؟ فرمانده كيه؟!
آن #رزمنده هم جواب داد: آقاي بروجردي تو شهر پيش بچ ههاست. امروز صبح عراقيها بيشتر شهر را گرفته بودند. اما با حمله بچه ها عقب رفتند.
🔸حركت كرديم و رفتيم داخل شهر، در يك جاي امن ماشين را پارك كرديم. قاسم، همان جا دو ركعت #نماز خواند!
ابراهيم جلو رفت و باتعجب پرسيد: قاسم، اين نماز چي بود؟! قاسم هم خيلي با آرامش گفت: تو كردستان هميشه از #خدا ميخواستم كه وقتي با دشمنان #اسلام و انقلاب ميجنگم اسير يا معلول نشم. اما اين دفعه از خدا خواستم كه #شهادت رو نصيبم كنه! ديگه تحمل #دنيا رو ندارم!
🔸ابراهيم خيلي دقيق به حرفهاي او گوش ميكرد. بعد با هم رفتيم پيش محمد بروجردي، ايشان از قبل قاسم را ميشناخت. خيلي خوشحال شد.
بعد از كمي صحبت، جائي را به ما نشان داد و گفت: دو گردان سرباز آنطرف رفتند و فرمانده ندارند. قاسم جان، برو ببين ميتوني اونها رو بياري تو شهر.
🔸با هم رفتيم. آنجا پر از سرباز بود. همه مسلح و آماده، ولي خيلي ترسيده بودند. اصلاً آمادگي چنين حمله اي را از طرف عراق نداشتند.قاسم و ابراهيم جلو رفتند و شروع به صحبت كردند. طوري با آنها حرف زدند كه خيلي از آنها غيرتي شدند.
آخر صحبتها هم گفتند: هر كي مَرده و #غيرت داره و نميخواد دست اين بعثيها به ناموسش برسه با ما بياد.
🔸سخنان آنها باعث شد كه تقريباً همه سربازها حركت كردند.قاسم نيروها را آرايش داد و وارد شهر شديم. شروع كرديم به سنگربندي. چند نفر از سربازها گفتند: ما توپ 106 هم داريم.
قاسم هم منطقه خوبي را پيدا كرد و نشان داد. توپها را به آنجا انتقال دادند و شروع به شليك کردند.
با شليك چند گلوله توپ، تانكهاي عراقي عقب رفتند و پشت مواضع مستقر شدند. بچه هاي ما خيلي روحيه گرفتند.
🔸غروب روز دوم جنگ بود. قاسم خانه اي را به عنوان مقر انتخاب كرد كه به سنگر سربازها نزديكتر باشد. بعد به من گفت: برو به ابراهيم بگو بيا دعاي توسل بخوانيم.
شب چهارشنبه بود. من راه افتادم و قاسم مشغول نماز مغرب شد. هنوز زياد دور نشده بودم كه يك گلوله #خمپاره جلوي درب همان خانه منفجر شد.
گفتم: خدا رو شكر قاسم رفت تو اتاق. اما با اين حال برگشتم. ابراهيم هم كه صداي انفجار را شنيده بود سريع به طرف ما آمد.
🔸وارد اتاق شديم. چيزي كه ميديديم باورمان نميشد. يك تركش به اندازه دانه عدس از پنجره رد شده و به سينه #قاسم خورده بود. قاسم در حال نماز به آرزويش رسيد!
محمد بروجردي با شنيدن اين خبر خيلي ناراحت شد. آن شب كنار پيكر قاسم، دعاي #توسل را خوانديم.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
👉 @Alamdarkomeil 👈
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت سی : شهادت اصغر وصالی
✔️ راوی : علی مقدم
🔸محرم سال 1359 اتفاق مهمي رخ داد. اصغر وصالي و علي قرباني با نيروهايشان از سرپل ذهاب به گيلانغرب آمدند.
قرار شد بعد از شناسايي مواضع #دشمن، از سمت شمال شهر، عملياتي آغاز شود.
آن ايام روزهاي اول تشكيل گروه اندرزگو بود. قسمتي از مواضع دشمن شناسايي شده بود.
🔸شب عاشورا همه بچه ها در مقر سپاه جمع شدند. #عزاداراي با شكوهي برگزار شد.مداحي ابراهيم در آن جلسه را بسياري از بچه ها به ياد دارند. او با شور و حال عجيبي ميخواند و اصغر وصالي مياندار عزادارها بود.
🔸روز عاشورا اصغر به همراه چند نفر از بچه ها براي شناسايي راهي #منطقه «برآفتاب » شد.
حوالي ظهر خبر رسيد آ نها با نيروهاي كمين عراقي درگير شد هاند. بچه ها خودشان را رساندند، نيروهاي دشمن هم سريع عقب رفتند اما...
🔸علي قرباني به شهادت رسيد. به خاطر شدت جراحات، اميدي هم به زنده ماندن اصغر نبود.
اصغر وصالي را سريع به عقب انتقال داديم ولي او هم به خيل شهدا پيوست.بعد از شهادت اصغر، ابراهيم را ديدم كه با صداي بلند گريه ميكرد.
ميگفت: هيچكس نميداند كه چه فرماند هاي را از دست داده ايم، انقلاب ما به امثال اصغر خيلي احتياج داشت.
🔸اصغر در حالي كه هنوز چهلم بردار شهيدش نشده بود توفيق شهادت را در ظهر عاشورا به دست آورد.
#ابراهيم براي تشييع به تهران آمد و اتومبيل پيكان اصغر را كه در گيلانغرب به جا مانده بود به تهران آورد. در حالي كه به خاطر اصابت تركش، تقريباً هيچ جاي سالم در بدنه ماشين نبود!
پس از تشييع پيكر شهيد وصالي سريع به منطقه بازگشتيم.
🔸ابراهيم ميگفت:
اصغر چند شب قبل از #شهادت، برادرش را در خواب ديد.
برادرش گفته بود: اصغر، تو روز #عاشورا در گيلان غرب شهيد خواهي شد.
روز بعد بچه هاي گروه، براي اصغر مجلس ختم وعزاداري برپا كردند. بعد بچه ها به هم قول دادند كه تا آخرين قطره #خون در جبهه بمانند و #انتقام خون اصغر را بگيرند.
جواد افراسيابي و چند نفر از بچه ها گفتند: مثل آدمهاي عزادار #محاسن خودمان را كوتاه نميكنيم تا #صدام را به سزاي اعمالش برسانيم.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
👉 @Alamdarkomeil 👈
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت سی : شهادت اصغر وصالی
✔️ راوی : علی مقدم
🔸محرم سال 1359 اتفاق مهمي رخ داد. اصغر وصالي و علي قرباني با نيروهايشان از سرپل ذهاب به گيلانغرب آمدند.
قرار شد بعد از شناسايي مواضع #دشمن، از سمت شمال شهر، عملياتي آغاز شود.
آن ايام روزهاي اول تشكيل گروه اندرزگو بود. قسمتي از مواضع دشمن شناسايي شده بود.
🔸شب عاشورا همه بچه ها در مقر سپاه جمع شدند. #عزاداراي با شكوهي برگزار شد.مداحي ابراهيم در آن جلسه را بسياري از بچه ها به ياد دارند. او با شور و حال عجيبي ميخواند و اصغر وصالي مياندار عزادارها بود.
🔸روز عاشورا اصغر به همراه چند نفر از بچه ها براي شناسايي راهي #منطقه «برآفتاب » شد.
حوالي ظهر خبر رسيد آ نها با نيروهاي كمين عراقي درگير شد هاند. بچه ها خودشان را رساندند، نيروهاي دشمن هم سريع عقب رفتند اما...
🔸علي قرباني به شهادت رسيد. به خاطر شدت جراحات، اميدي هم به زنده ماندن اصغر نبود.
اصغر وصالي را سريع به عقب انتقال داديم ولي او هم به خيل شهدا پيوست.بعد از شهادت اصغر، ابراهيم را ديدم كه با صداي بلند گريه ميكرد.
ميگفت: هيچكس نميداند كه چه فرماند هاي را از دست داده ايم، انقلاب ما به امثال اصغر خيلي احتياج داشت.
🔸اصغر در حالي كه هنوز چهلم بردار شهيدش نشده بود توفيق شهادت را در ظهر عاشورا به دست آورد.
#ابراهيم براي تشييع به تهران آمد و اتومبيل پيكان اصغر را كه در گيلانغرب به جا مانده بود به تهران آورد. در حالي كه به خاطر اصابت تركش، تقريباً هيچ جاي سالم در بدنه ماشين نبود!
پس از تشييع پيكر شهيد وصالي سريع به منطقه بازگشتيم.
🔸ابراهيم ميگفت:
اصغر چند شب قبل از #شهادت، برادرش را در خواب ديد.
برادرش گفته بود: اصغر، تو روز #عاشورا در گيلان غرب شهيد خواهي شد.
روز بعد بچه هاي گروه، براي اصغر مجلس ختم وعزاداري برپا كردند. بعد بچه ها به هم قول دادند كه تا آخرين قطره #خون در جبهه بمانند و #انتقام خون اصغر را بگيرند.
جواد افراسيابي و چند نفر از بچه ها گفتند: مثل آدمهاي عزادار #محاسن خودمان را كوتاه نميكنيم تا #صدام را به سزاي اعمالش برسانيم.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
👉 @Alamdarkomeil 👈
کانال شهید ابراهیم هادی
شایَد #شهـــــادَت
آرزوۍ هَمِه باشَد
امّا یَقیناً
جُز #مخُلِصِین
ڪَسی بِدان نَخواهَد رِسید . .
ڪاش بِجای زبان با عَمَلَم،
طَلب #شَهادَت مۍ ڪَردیمَ
#الهۍ_رزقڪ_شهادَت
👉 @Alamdarkomeil 👈
کانال شهید ابراهیم هادی
شش #شهید در اتوبوسی
به مقصد #شهادت
⭕️بچه های باصفای گروهان یک گردان حمزه از لشکر 27 محمد رسول الله (ص) سوار بر اتوبوس، هنگام عزیمت از پادگان دوکوهه به منطقه عملیاتی کربلای 5
⭕️شهیدان: سلیمان ولیان ,, احمد بوجاریان ,, محسن کردستانی,, چگینی,, علی قزلباش و
#شهید_ستار_امینی🌷
👉 @Alamdarkomeil 👈
بر هر زیبایے کہ نگریستم
از #شهادت
زیباتر نبود...
شهادت بال 🕊 نمیخواد
#حال میخواد
" ما تا اخر ایستاده ایم
#شہداشرمندهایم
#مدافعان_حرم❤
👉 @Alamdarkomeil
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌹🕊مرگ رفتنے اسـت
بـےصدا و آهستـه
بـےهیچ موجـے
بـےهیچ اوجـے ...
🌷🕊اما #شهادتـــ
ڪوچے است
با آهنگ پر دامنـه
و سرشار از موج ، اوج و عروج ...
#شهید_جواد_محمدی🕊
@Alamdarkomeil
#معرفی_شهید🌷🍃
سردار شهید «حاج محمد ابراهیم #همت» #۱۲ فروردین ۱۳۳۴ در شهرضا چشم به گشود. وی #۱۷ اسفند ۱۳۶۳ در منطقه جزیره مجنون #عملیات_خیبر به درجه رفیع #شهادت نائل آمد.
متن #وصیتنامهای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده به این شرح است :
«به تاریخ 19 دی 1359 ساعت ۱۰:۱۰ شب چند سطری وصیتنامه مینویسم: هر #شب ستارهای را به زمین میکشند و باز این آسمان غمزده غرق ستاره است، مادر جان میدانی تو را بسیار دوست دارم و میدانی که فرزندت چقدر عاشق #شهادت است و عشق به شهیدان دارد.
#مادر، #جهل حاکم بر یک جامعه انسانها را به تباهی میکشد و حکومتهای #طاغوت مکملهای این جهلاند و شاید قرنها طول بکشد که انسانی از سلاله پاکان زائیده شود و بتواند #رهبری یک جامعه سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گیرد و امام تبلور ادامهدهندگان راه #امامت و شهامت و شهادت است.
مادرجان، به خاطر داری که من برای یک اطلاعیه امام حاضر بودم بمیرم؟ کلام او الهامبخش روح پرفتوح اسلام در سینه و وجود گندیده من بوده و هست. اگر من افتخار شهادت داشتم از امام بخواهید برایم دعا کنند، تا شاید خدا من روسیاه را در درگاه با عظمتش به عنوان یک شهید بپذیرد.
مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسانهای سازشکار و بیتفاوت و متاسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمیدانند برای چه زندگی میکنند و چه #هدفی دارند و اصلا چه میگویند ، بسیارند. ای کاش به خود میآمدند. از طرف من به جوانان بگوئید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است. بپاخیزید و اسلام را و خود را دریابید. نظیر انقلاب اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمیشود. نه شرقی – نه غربی؛ اسلامی که: #اسلامی… ای کاش #ملتهای تحت فشار مثلث زور و زر و تزویر به خود میآمدند و آنها نیز پوزه استکبار را بر خاک میمالیدند.
مادر جان، جامعه ما انقلاب کرده و چندین سال طول میکشد تا بتواند کم کم صفات و اخلاق #طاغوت را از مغز برخی انسانها بیرون ببرد، ولی روشنفکران ما به این انقلاب بسیار لطمه زدند، زیرا نه آن را میشناختند و نه برایش زحمت و رنجی متحمل شده اند از هر طرف به این نو نهال آزاده ضربه زدند، ولی خداوند، مقتدر است اگر هدایت نشدند مسلما مجازات خواهند شد.
پدر و مادر؛ من زندگی را دوستدارم، ولی نه آنقدر که آلودهاش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم علیوار زیستن و #علیوار شهید شدن، #حسینوار زیستن و حسینوار شهید شدن را دوست میدارم شهادت در قاموس اسلام کاریترین ضربات را بر پیکر ظلم، جور، شرک و الحاد میزند و خواهد زد. ببین ما به چه روزی افتادهایم و استعمار چقدر جامعه ما را به لجنزار کشیده است، ولی چارهای نیست اینها سد راه #انقلاب اسلامیند؛ پس سد راه اسلام باید برداشته شودند تا راه تکامل طی شود.
مادر جان به خدا قسم اگر گریه کنی و به خاطر من گریه کنی اصلا از تو راضی نخواهم بود. #زینب وار زندگی کن و مرا نیز به #خدا بسپار (اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک)؛ و السلام.
#شهید_حاج_ابراهیم_همت🌷🌷
#سالروز_شهادت🌹🌹
@Alamdarkomeil
✨ در مقابل بلندای روح تو،
جز حقارت خود چیزی ندیدم...
فقط می دانم در این وانفسای دنیا
زیرکانه #شهادت را صید کردی ✨
👉 @Alamdarkomeil 👈
کانال شهید ابراهیم هادی
#شهادت تصادفی نیست
پروردگارا، من با چشمانی باز و باآگاهی بر این که چه راهی را می روم و باایمان به تو و طرفداری از حق و مبارزه با کفر بدین راه آمدم. شهادت انسان را به درجه اعلای ملکوتی می رساند و چقدر شهادت در راه #خدا زیباست و من به طور یقین درک کرده ام که شهادت تصادفی نیست بلکه #لیاقت و #سعادتی است بزرگ که نصیب همه ما نمی گردد بلکه نصیب آنهایی می گردد که از تمام خوشیهای زندگی خود گذشتند و #عاشقانه در راه خدا می جنگند.
خدایا میدانم لیاقت شهادت در راهت را ندارم، ولی ای خدای بزرگ از تو عاجزانه میخواهم که هرچه زودتر این سعادت بزرگ را نصیبم بگردان.
#شهید_عباس_اکبری
#شبتون_شهدایی🌷
👉 @Alamdarkomeil 👈
#شهید_روحانی_محمد_زمان_ولیپور در 67/3/23 در عملیات «کربلای 10» در اثر اصابت ترکشی به کمر در #شلمچه به آروزی دیرینه اش رسید که در وصیت نامه خود هم نوشته بود که: "#شهادت، زیباترین واژه دفترچه زندگانی زمین است. هر از چند گاهی، چند برگی از دفتر زمین، به نام بلند شهید، رنگ خون میگیرد و باز شرف و عزت زمینیان هابیل تبار در سرشک حسرت ملائک، راز پس پردهای را می گشاید."
برگ برگ خاطرات و نامه نگاری های شهید محمد زمان ولی پور حکایت از اوج دل دادگی این شهید بزرگوار به سید الشهداء دارد
#صلوات
👉 @Alamdarkomeil 👈
#شهادت،سهمِ کسانی مےشود
که عالم را ، محضر خدا مےدانند
و کسانی که عالم را محضر خدا بدانند
گناه نمےکنند
و شهدا ، اینگونه اند..
و ما نیز شهادت را سهمِ خود کنیم
باگناه نکردن
👉 @Alamdarkomeil 👈
کانال شهید ابراهیم هادی
تنها لقای تو
#خدایا شهادت در راهت را نصیبم کن، اما #شهادت لحظه ای، شهادت واقعی نیست. خدایا شهادتی را می طلبم که هرلحظه آماده باشم که مالم، جانم، مقامم، موقعیتم و هرچه که بدان€ #وابستگی دارم با خلوص و بی ریا تقدیمت کنم که این شهادت آگاهانه است. بار خدایا، شهادت در معرکه جنگ #آگاهانه است.
بار خداوندا شهادت در معرکه جنگ و شهادتی همچون شهادت یاران #اباعبداللهالحسین ع نصیبم گردان. خدایا سخت ا دنیا سیر گشته و دلشکسته و خاشعانه منتظر روز موعودم آن روز را هرچه زودتر نزدیک فرما.
شهید مهدی حاجی بهرامی🌷
#شبتون_شهدایی
@alamdarkomeil
کشتے نجات ،حسینـ️ـ ( ع )
نجات مے دهد ...
تربیت مے کند ...
آماده مے سازد و مهر مے زند ...
پاے سند بندگے ات ،
به نام
#شهآدتــ️ــــ🌹
#شهــدا_نگاهی
╔═.🍃.════♥️══╗
@Alamdarkomeil
╚═♥️════
کانال شهید ابراهیم هادی
✅ #در_آرزوی_شهادت
🌺 اگر دو چیز را رعایت بکنی، خدا شهادت را نصیبت می کند:
💐 یکی #پر_تلاش باش
💐 دوم #مخلص
این دو تا را درست انجام بدی خدا #شهادت را هم نصیبت می کند.
🌹 قهرمان من ؛ #شهید_حسن_باقری
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈
💠شهید سید مرتضی آوینی :
🌹ترس ما از مرگ ،
همان فاصله ی ما از کربلاست
و فاصله ی ما از ڪربلا ،
همان دوری ما از #شهادت است...🕊
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈
✅ #باید_شهیدانه_زیست
#شهادت یک واژه و راهِ تمام نشدنی است ...
و آنقدر دست یافتنی است که هرکس می تواند،
آرزویش را داشته باشد
و امیدش را هم به دل، که حتما به آن دست خواهد یافت ...
و اما...هر آرزویی ... بهایی دارد ...
بعضی ها با پول به آرزوهایشان می رسند
و ما با #جان ...
و جان دادن، #لایق_شدن میخواهد
خالص و مخلص شدن میخواهد ...
سختی و درد کشیدن می خواهد!
و همه ی اینها ...
خلاصه می شود در شهیدانه زندگی کردن...
شهیدانه زندگی کنیم شهید می شویم...
🌸 شهدا این گونه زیستند...
🌸 و اینگونه #شهید شدند...
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈
✅ دوری از #شهادت
🌸 خدایا!
به تو پناه می برم ...
از رفتار و گفتار و افکاری که مرا از #شهادت دور می کند
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈
✅ #آرزوت_چیه ؟ !
دراز کشیده بودیم.
با کلی ذوق و شوق بهش گفتم :
اوج آرزوم اینه که پولدار بشیم،
یه خونه تو بهترین نقطه اصفهان،
سفر های خارج، گشت و گذار و...
ازش پرسیدم خب محسن تو آرزوت چیه؟!
نه گذاشت نه برداشت، گفت :💕 #شهادت 💕
به بهانه دومین سالگرد شهادت قهرمان سربلند #شهید_محسن_حججی
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈
#نور_شهادت و نحوه تشخیص دوقلوها
شهيد بزرگوار #حميد_سياهکالی مرادی و برادرش دوقلو بودند. دوقلوي کاملا شبیه به هم
مادر بزرگوار شهید دو برادر را به نامهای سعید و حمید نامگذاری کردند
چند روز بعد که به دیدارشان رفتم فرمودند حميد و سعيد را تشخيص میدهی
گفتم این حمید است و این سعید
تعجب کردند. برایشان سوال بود که من چطور این دو را از هم تشخیص می دهم
وقتی حميد شربت #شهادت نوشید این راز را گفتم :
دقلوها را بغل کردم در گوششان اذان بگويم نوری در بالای ابروی #حميد آقا ديدم و تا زمان شهادتش هیچگاه او را اشتباه صدا نزدم
#قهرمان_من ؛ #شهید_حمید_سیاهکالی
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈
مادر شهید مدافع حرمی که خواب #شهادت فرزندش را دید...
🔹شب قبل از شهادت محمدرضا احساس کردم مهر محمدرضا از دلم جدا شده است. آن موقع نیمهشب از خواب بیدار شدم. حالت غریبی داشتم، آن شب برادر شهیدم در خواب به من گفت خواهر نگران نباش محمدرضا پیش من است.
🔹صبح که از خواب بیدار شدم حالم منقلب بود. به بچهها و همسرم گفتم شما بروید #بهشت_زهرا(س) من خانه را مرتب کنم. احساس میکردم مهمان داریم. عصر بود که همسرم، دخترم و محسن پسر کوچکم از بهشت زهرا(س) آمدند.
🔹صدای زنگ در بلند شد. به همسرم گفتم حاجی قوی باش #خبر_شهادت محمدرضا را آوردهاند. وقتی حاجی به اتاق بازگشت به من گفت فاطمه محمدرضا زخمی شده است. من میدانستم محمدرضا به آرزویش رسیده است.
🔹شهید #محمدرضا_دهقان_امیری در تاریخ ۲۱ آبان ۱۳۹۴ و در سن بیست سالگی به قافله شهدای مدافع حرم پیوست.
#شادی_روحش_صلوات
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈
♻️✨ #شهید_بهنام_محمدی از خرمشهر
تاریخ #تولد:1345/11/12
محل تولد:خرمشهر
تاریخ #شهادت:1359/7/28
محل #شهادت:خرمشهر
💫
🔰 بزرگ مرد کوچک شهید بهنام محمدی نوجوانی که نیروهای بعثی عراق را شگفت زده کرد؛
#وصیت_نامه👇
💚 "بسم الله الرحمن الرحیم"
⚛ من نمیدانم چه بگویم!!
من و دوستانم در خرمشهر می جنگیم به ما خیانت می شود.
❇️ من می خواهم وصیت کنم ،هر لحظه در انتظار شهادت هستم.
✴️ پیام من به پدر و مادر ها این است که بچه های خود را لوس و ننر بار نیاورید از بچه ها می خواهم امام را تنها نگذارند و خدا را فراموش نکنند ،به خدا توکل کنند.
پدر و مادرها فرزندان خود را اهل مبارزه و جهاد در راه خدا بار بیاورید.
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈