هدایت شده از کانال شهید ابراهیم هادی
♦️یاالله یا زهــرا سلام الله علیها♦️
🌸سلام بر عاشقان ثــارالله،شهیدان گمـــنام
🌸 با سربندِ یا فاطمه ی زهرا(س)...
🌸سلام بر یاران حضرت بقیه الله 🌸همانند فدائیان ثـــــاره الله
🌸با سربندِ یافاطمه زهرا س...
@Alamdarkomeil
🍃🌺
💖 #سلام_امام_زمانم
هرروزم را
باسلام به شما زیبا مے ڪنم
ڪاش یڪ روزم
بادیدن روے ماهتان زیباشود
سلام اے زیباترین آقا
صبحت_بخیر_مولای_من
السلام_علیک_یااباصالح_المهدی💖
👉 @alamdarkomeil 👈
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت سیزدهم : حوزه حاج آقا مجتهدي
✔️راوی : ايرج گرائي
🔸سالهاي آخر، قبل از #انقلاب بود. #ابراهيم به جز رفتن به بازار مشغول فعاليت ديگري بود.
تقريباً کسي از آن خبر نداشت. خودش هم چيزي نميگفت. اما كاملاً رفتار واخلاقش عوض شده بود. ابراهيم خيلي معنويتر شده بود. صبحها يک پلاستيک مشكي دستش ميگرفت و به سمت بازار ميرفت. چند جلد #کتاب داخل آن بود.
🔸يكروز با موتور از سر خيابان رد ميشدم. ابراهيم را ديديم. پرسيدم: داش ابرام کجا ميري؟!
گفت: ميرم بازار. سوارش کردم، بين راه گفتم: چند وقته اين پلاستيک رو دستت ميبينم چيه!؟ گفت: هيچي کتابه!
بين راه، سر کوچه نائب السلطنه پياده شد. خداحافظي کرد و رفت. تعجب کردم، محل کار ابراهيم اينجا نبود. پس کجا رفت!؟
🔸با كنجكاوي به دنبالش آمدم. تا اينکه رفت داخل يك مسجد، من هم دنبالش رفتم. بعد در کنار تعدادي جوان نشست و کتابش را باز کرد.
فهميدم دروس حوزوي ميخوانه، از #مسجد آمدم بيرون.
🔸از پيرمردي که رد ميشد سؤال کردم: ببخشيد، اسم اين مسجد چيه؟ جواب داد: حوزه حاج آقا مجتهدي با تعجب به اطراف نگاه کردم. فکر نميکردم ابراهيم #طلبه شده باشه. آنجا روي ديوار حديثي از #پيامبر نوشته شده بود: «آسمانها و زمين و فرشتگان، شب و روز براي سه دسته طلب آمرزش ميکنند: علماء ،کسانيکه به دنبال #علم هستند و انسانهاي با سخاوت .»
🔸شب وقتي از زورخانه بيرون ميرفتم گفتم: داش ابرام حوزه ميري و به ما چيزي نميگي؟
يکدفعه باتعجب برگشت و نگاهم کرد. فهميد دنبالش بودم. خيلي آهسته گفت: آدم حيفِ عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابيدن بکنه. من طلبه رسمي نيستم. همينطوري براي استفاده ميرم، عصرها هم ميرم بازار ولي فعلاً به کسي حرفي نزن.
🔸تا زمان #پيروزي انقلاب روال کاري ابراهيم به اين صورت بود. پس از پيروزي انقلاب آنقدر مشغوليتهاي ابراهيم زياد شد که ديگر به کارهاي قبلي نميرسيد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
👉 @Alamdarkomeil 👈
#بال_در_بال_ملائک
💚شهید سیدمرتضی آوینی
جهان معركهی امتحان است برادر، و بهترینِ ما كسی است كه از بهترینِ آنچه دارد در راه خدا بگذرد...
❤️شهادت زیباست...
💙شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا صلوات...
👉 @Alamdarkomeil 👈
این نذر یکی از بچه هاست واسه شب یلدا
داخل هر بسته غذایی که به خانواده های محروم میدن یک جلد کتاب شهید هم هدیه میدن
👉 @Alamdarkomeil 👈
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت چهاردهم : پيوند الهي
✔️راوی : رضا هادي
🔸عصر يکي از روزها بود. #ابراهيم از سر کار به خانه مي آمد. وقتي واردکوچه شد براي يك لحظه نگاهش به پسر همسايه افتاد. با دختري جوان مشغول صحبت بود. پسر، تا ابراهيم را ديد بلافاصله از #دختر خداحافظي کرد و رفت!
ميخواست نگاهش به نگاه ابراهيم نيفتد.
🔸چند روز بعد دوباره اين ماجرا تکرار شد. اين بار تا ميخواست از دختر خداحافظي کند، متوجه شد که ابراهيم در حال نزديک شدن به آنهاست. دختر سريع به طرف ديگر کوچه رفت و ابراهيم در مقابل آن پسر قرار گرفت. ابراهيم شروع کرد به سلام و عليک کردن و دست دادن. پسر ترسيده بود. اما ابراهيم مثل هميشه لبخندي بر لب داشت. قبل از اينکه دستش را از دست او جدا کند با #آرامش خاصي شروع به صحبت کرد و گفت: ببين، تو کوچه و محله ما اين چيزها سابقه نداشته. من، تو و خانواد هات رو کامل ميشناسم، تو اگه واقعاً اين دختر رو ميخواي من با پدرت صحبت ميکنم که...
🔸جوان پريد تو حرف ابراهيم و گفت: نه، تو رو خدا به بابام چيزي نگو، من اشتباه کردم، غلط كردم، ببخشيد و ...
ابراهيم گفت: نه! منظورم رو نفهميدي، ببين، پدرت خونه بزرگي داره، تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستي، من امشب تو #مسجد با پدرت صحبت ميکنم. انشاءالله بتوني با اين دختر #ازدواج کني، ديگه چي ميخواي؟
جوان که سرش را پائين انداخته بود خيلي خجالت زده گفت: بابام اگه بفهمه خيلي عصباني ميشه.
ابراهيم جواب داد: پدرت با من، حاجي رو من ميشناسم، آدم منطقي وخوبيه. جوان هم گفت: نميدونم چي بگم ، هر چي شما بگي. بعد هم خداحافظي کرد و رفت.
🔸شب بعد از #نماز، ابراهيم در مسجد با پدرآن جوان شروع به صحبت کرد. اول از ازدواج گفت و اينکه اگر کسي شرايط ازدواج را داشته باشد و #همسر مناسبي پيدا کند، بايد ازدواج کند. در غير اينصورت اگر به #حرام بيفتد بايد پيش خدا جوابگو باشد. و حالا اين بزرگترها هستند که بايد جوا نها را در اين زمينه کمک کنند. حاجي حر فهاي ابراهيم را تأييد کرد. اما وقتي حرف از پسرش زده شد اخمهايش رفت تو هم!
ابراهيم پرسيد: حاجي اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو #گناه نيفته، اون هم تو اين شرايط جامعه، کار بدي کرده؟
حاجي بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه!
فرداي آن روز مادر ابراهيم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد...
🔸يک ماه از آن قضيه گذشت، ابراهيم وقتي از بازار برميگشت شب بود. آخر کوچه چراغاني شده بود. لبخند #رضايت بر لبان ابراهيم نقش بست. رضايت، بخاطر اينکه يک دوستي شيطاني را به يک پيوند الهي تبديل کرده. اين ازدواج هنوز هم پا برجاست و اين زوج زندگيشان را مديون برخورد خوب ابراهيم با اين ماجرا ميدانند
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
👉 @Alamdarkomeil 👈
🍃🍃🌷🍃🍃
🍃تداوم مراقبت، لازمۀ دوام ذکر🍃
#آیت_الله_بهجت:
لازمۀ دوام ذکر، تداوم مراقبت است، و نخستین مرتبۀ لقاءالله، این است که در حال #نماز، برای او (نمازگزار) انس و دلگرمی پیدا میشود و بالاترین مرتبۀ لقاءالله، حالتی است که در حدیث «قرب نوافل»، به آن اشاره شده...
دوام ذکر، انسان را به مرتبۀ یقین میرساند.
آیا ممکن است کسی دائمالذکر باشد و موقِن (اهل یقین) نباشد؟!
ابتدا، انسان، خیال میکند مشکل است، چو کوهی در برابر او امّا، به تدریج میفهمد که نه! چندان هم مشکل نیست. با دیگران حرف میزند؛ ولی دلش پیش خداست.
زمزم عرفان، ص ٣٧۵
🍃🍃🌷🍃🍃
🍃 توضیح بیشتر:
حدیث «قرب نوافل»:
رسول اكرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: خداوند تعالى مىفرمايد: همواره بنده من با خواندن نمازهاى نافله و مستحبى، در صورت اخلاص، به من نزديك مىگردد، تا محبوب من شود، و هر گاه محبوب من گشت من گوش او مىشوم، تا به وسيله من بشنود و چشم او مىگردم تا به وسيله من ببيند، و دست او مىشوم تا به وسيله من كار را انجام دهد، اگر از من بخواهد به او مىدهم و اگر به من پناه آورد، پناهش مىدهم.
إرشاد القلوب، ترجمه سلگى، ج ١، ص٢٣٢
🍃🍃🌷🍃🍃
👉 @Alamdarkomeil 👈
🌸پنجشنبه ها
🌸چشم که میگشایم
🌸نام کسانی در ذهنم روشن است
🌸که تا همیشه مدیونشان هستم
❣آنهایی که هرگز فراموش نمیشوند❣
شادی روح همه ی شهدا واموات فاتحه مع الصلوات
👉 @Alamdarkomeil 👈
🍃🍃🌷🍃🍃
سلام بر
#شهید_ابراهیم_هادی
برادرم، آقا ابراهیم!
پنجشنبه است؛
اموات چشم به راهند؛
مانند قلب مردهی من
که چشم به راه فاتحهای
از جانب توست.
برایم فاتحه بخوان
و کمی از فاصلهام با خودت را کم کن
تا زیر چتر نگاهت،
عشق خدا را تماشا کنم.
🍃🍃🌷🍃🍃
👉 @Alamdarkomeil 👈
هدایت شده از کانال شهید ابراهیم هادی
#قرار_شبانه
سهم شما تنها ۵ صلوات به نیابت از
💚شهید ابراهیم هادی
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم...
❤️شهادت زیباست...
👉 @Alamdarkomiel 👈
هدایت شده از کانال شهید ابراهیم هادی
♦️یاالله یا زهــرا سلام الله علیها♦️
🌸سلام بر عاشقان ثــارالله،شهیدان گمـــنام
🌸 با سربندِ یا فاطمه ی زهرا(س)...
🌸سلام بر یاران حضرت بقیه الله 🌸همانند فدائیان ثـــــاره الله
🌸با سربندِ یافاطمه زهرا س...
@Alamdarkomeil
شب جمعه..
دلم کربلاست و خودم، دور از آن صحن و سرا..
ابراهیم جان
دیگر نایی برای التماس نیست..
در مهمانی امشبتان...
مرا نزد مادر سفارش کن
می خواهم فدای حسین شوم...
آیا این روضه مادر و عمو جانمان، راضی ات می کند؟
🌷اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک🌷
👉 @Alamdarkomeil 👈
🌼تو آن گل خوشبو هستے
ڪه عطـر دل نـوازتــــ،
هـستے را پــــر مےکند!
و بہ مـشـــام مـا، تنها،
رایـحهاے از تـو رســیده!🌼
#سلام_اقا عج
👉 @Alamdarkomeil 👈
☘ سلام بر ابراهیم
💥 قسمت پانزدهم : ایام انقلاب
✔️راوی : امير ربيعي
🔸ابراهيم از دوران کودکي #عشق و ارادت خاصي به امام خميني داشت.
هر چه بزرگتر ميشد اين علاقه نيز بيشتر ميشد. تا اينکه در سالهاي قبل از #انقلاب به اوج خود رسيد. در سال 1356 بود. هنوز خبري از درگيريها و مسائل انقلاب نبود. صبح جمعه از جلسه اي #مذهبي در ميدان ژاله (شهدا) به سمت خانه برميگشتيم.
🔸از ميدان دور نشده بوديم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. #ابراهيم شروع کرد براي ما از امام خميني تعريف کردن.
بعد هم با صداي بلند فرياد زد: «درود بر خميني »
ما هم به دنبال او ادامه داديم. چند نفر ديگر نيز با ما همراهي کردند. تا نزديک چهارراه شمس شعار داديم وحركت كرديم. دقايقي بعد چندين ماشين #پليس به سمت ما آمد. ابراهيم سريع بچه ها را متفرق کرد. در کوچه ها پخش شديم.
🔸دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. ابراهيم درگوشه ميدان جلوي #سينما ايستاد. بعد فرياد زد: درود بر خميني و ما ادامه داديم. جمعيت که از جلسه خارج ميشد همراه ما تکرار ميکرد. صحنه جالبي ايجاد شده بود.
🔸دقايقي بعد، قبل از اينکه مأمورها برسند ابراهيم #جمعيت را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسي شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم.
دو تا چهار راه جلوتر يکدفعه متوجه شدم جلوي ماشينها را ميگيرند و مسافران را تک تک بررسي ميکنند. چندين ماشين #ساواک و حدود 10 مأمور در اطراف خيابان ايستاده بودند. چهره مأموري که داخل ماشينها را نگاه ميکرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود!
🔸به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسي ما برسند در را باز کرد و سريع به سمت پياده رو دويد. مأمور وسط #خيابان يكدفعه سرش را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش...
🔸مأمورها دنبال ابراهيم دويدند. ابراهيم رفت داخل کوچه، آ نها هم به دنبالش بودند. حواس مأمورها که حسابي پرت شد کرايه را دادم. از ماشين خارج شدم. به آن سوي خيابان رفتم و راهم رو ادامه دادم...
ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبري نداشتم. تا شب هم هيچ خبري از ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آ نها هم خبري نداشتند.
خيلي نگران بودم. ساعت حدود يازده شب بود. داخل حياط نشسته بودم.
🔸يکدفعه صدائي از توي کوچه شنيدم . دويدم دم در، باتعجب ديدم ابراهيم با همان چهره و #لبخند هميشگي پشتِ در ايستاده. من هم پريدم تو بغلش. خيلي خوشحال بودم. نميدانستم
خوشحاليام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوري؟
نفس عميقي کشيد و گفت: خدا رو شکر، ميبيني که سالم و سر حال در خدمتيم.
گفتم: شام خوردي؟ گفت: نه، مهم نيست.
سريع رفتم توي خانه، سفره نان و مقداري از غذاي شام را برايش آوردم.
🔸رفتيم داخل ميدان غياثي(شهيد سعيدي)بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قوي همين جاها به درد ميخوره. خدا كمك كرد.
با اينکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم. آن شب خيلي صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم شبها با هم برويم #مسجد لرزاده پاي صحبت حاج آقا چاووشي. شب بود که با ابراهيم و سه نفراز رفقا رفتيم مسجد لرزاده. حاج آقا چاووشي خيلي نترس بود. حرفهائي روي منبر ميزد که خيليها جرأت گفتنش را نداشتند.
🔸حديث امام موسي کاظم که ميفرمايد: «مردي از #قم مردم را به حق فرا ميخواند. گروهي استوار چون پاره هاي آهن پيرامون او جمع ميشوند »
خيلي براي مردم عجيب بود. صحبتهاي انقلابي ايشان همينطور ادامه داشت.
🔸ناگهان از سمت درب مسجد سر و صدايي شنيدم. برگشتم عقب، ديدم نيروهاي ساواک با چوب و چماق ريختند جلوي درب مسجد و همه را ميزنند.
جمعيت براي خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسي را که رد ميشد با ضربات محکم باتوم ميزدند. آنها حتي به زن و بچه ها رحم نميکردند.
🔸ابراهيم خيلي #عصباني شده بود. دويد به سمت در، با چند نفر از مأمورها درگير شد. نامردها چند نفري ابراهيم را ميزدند. توي اين فاصله راه باز شد.
خيلي از زن و بچه ها از مسجد خارج شدند. ابراهيم با #شجاعت با آنها درگير شده بود. يکدفعه چند نفراز مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که درآن شب حاج آقا راگرفتند. چندين نفر هم #شهيد و مجروح شدند.
🔸ضرباتي که آن شب به کمر ابراهيم خورده بود، #کمردرد شديدي براي او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتي در کشتي گرفتن او تأثير بسياري داشت.
با شروع حوادث سال 57 همه ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و امام معطوف بود. پخش نوارها، اعلامي هها و... او خيلي شجاعانه کار خود را انجام ميداد.
🔸اواسط شهريور ماه بسياري از بچه ها را با خودش به تپه هاي قيطريه برد و در نماز عيد فطر شهيد مفتح شرکت کرد. بعد از #نماز اعلام شد که راهپيمائي روز جمعه به سمت ميدان ژاله برگزار خواهد شد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
👉 @Alamdarkomeil
🌸🌸.🌸🌸
💠﷽💠امام صادق علیه السلام فرمودند:
🔸صله رحم انسان را
🔸خوش اخلاق
🔸وبا سخاوت
🔸نفس را پاکیزه
🔸روزی را زیاد
🔸و مرگ را به تاخیر میاندازد.
👉 @Alamdarkomeil 👈
✨یلدای مهدوی✨
یک ثانیه ازعمرهمین یک شب یلدا
باعث شده تاصبح به یمنش بنشینيم
ده قرن زعمرپسرفاطمه طی شد
یک شب نشدازهجرظهورش بنشینیم😔😔
❣پیشاپیش_یلدا_مبارک❣
👉 @Alamdarkomeil 👈
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام ماه پنهانم!
سلام امام خوب زمانم!
پنهان مکن جمال خود
از عاشقان رویت
خورشید را برای
ظهور آفریدهاند...
🌤☀️🌤☀️🌤
👉 @Alamdarkomeil 👈
🌷از شهدا یاد گرفتم :
🌷از ابراهیم هادی ، پهلوانی را .
🌷از حاج همت ، اخلاص را ..
🌷از باکری ها ، گمنامی را ..
🌷از علی خلیلی، امر به معروف را ..
🌷از مجید بقایی ، فداکاری را ..
🌷از حاجی برونسی ، توسل را ..
🌷از مهدی زین الدین ، سادگی را ..
🌷از حسين همدانى ، جوانمردى و اخلاق را
🌷بااین همه نمیدانم چرا ، موقع عمل که میرسد ، شرمنده ام !! ..
👉 @alamdarkomeil 👈
کاش فراموش نکنیم گرمای کرسیهای امسالمان را مدیون شهیدان گمنام و مدافع حرمی هستیم که خانوادههایشان امسال با عکسهایشان، یلدا را جشن گرفتندتا ما با آسایش کامل، عکسهای یلدایی خودمان را به اشتراک بگذاریم
👉 @Alamdarkomeil 👈