eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
210 ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ #فرهنگی #اجتماعی #مذهبی 🔶 متعادل باشید ! 🎙 حجت الاسلام #رنجبر 👉 @Alamdarkomeil 👈
🔹خداوندا ؛ پروردگارا❗️ حتی شده برای لحظه ای ؛ ثانیه ای ما را به حال خودمان رها مکن 🙏 👉 @Alamdarkomeil 👈
ای شهیـد ... به چهره ات که می‌نگرم گوئی در فکر فرو رفته ای اما زندہ و هوشیاری بیا که ما خـواب‌رفتگان را در این دنیا بیـدار ڪن ... 👉 @Alamdarkomeil 👈
سهم شما تنها ۵ صلوات به نیابت از 💚شهید ابراهیم هادی اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم... ❤️شهادت زیباست... 👉 @Alamdarkomiel 👈
همی هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زبان تو را که من هم برسم به آرزویی ااسلام علیک یا صاحب الزمان سلام آقا جان صبح جمعه تان بخیر 👉 @Alamdarkomeil 👈
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت نوزدهم : تأثير کلام ✔️راوی: مهدي فريدوند 🔸چند ماه از پيروزي انقلاب گذشت. يکي از دوستان به من گفت: فردا با ابراهيم برويد سازمان تربيت بدني، آقاي داودي با شما کار دارند! فردا صبح آدرس گرفتيم و رفتيم سازمان. آقاي داودي که معلم دوران ابراهيم بود خيلي ما را تحويل گرفت. 🔸بعد به همراه چند نفر ديگر وارد سالن شديم. ايشان براي ما صحبت کرد و گفت: شما که افرادي و انقلابي هستيد، بيائيد در سازمان و مسئوليت قبول کنيد و... ايشان به من و ابراهيم گفت: مسئوليت بازرسي سازمان را براي شما گذاشت هايم. 🔸ما هم پس از کمي صحبت قبول کرديم. از فرداي آن روزکار ما شروع شد. هر جا که به مشکل برم يخورديم با آقاي داودي هماهنگ ميکرديم. فراموش نميكنم، صبح يک روز ابراهيم وارد دفتر بازرسي شد و سؤال کرد: چيکار ميکني؟ گفتم: هيچي، دارم حکم انفصال از خدمت ميزنم. پرسيد: براي کي!؟ 🔸ادامه دادم: گزارش رسيده رئيس يکي از فدراسيونها با قيافه خيلي زننده به محل كار مياد. برخوردهاي خيلي نامناسب با کارمندها خصوصاً خانمها داره. حتي گفته اند مواضعي مخالف حرکت انقلاب داره. تازه همسرش هم نداره! 🔸داشتم گزارش را مينوشتم. گفتم: حتماً يك رونوشت براي شوراي انقلاب ميفرستيم. ابراهيم پرسيد: ميتونم گزارش رو ببينم؟ گفتم: بيا اين گزارش، اين هم حكم انفصال از خدمت! گزارش را بادقت نگاه کرد. بعد پرسيد: خودت با اين آقا صحبت کردي؟ 🔸گفتم: نه، لازم نيست، همه ميدونند چه جورآدميه! جواب داد: نشد ديگه، مگه نشنيدي: فقط انسان دروغگو، هر چه که ميشنود را تأييد ميکند! گفتم: آخه بچه هاي همان فدراسيون خبر دادند... پريد تو حرفم و گفت: آدرس منزل اين آقا رو داري؟ گفتم: بله هست. ابراهيم ادامه داد: بيا امروز عصر بريم در خون هاش، ببينيم اين آقا كيه، حرفش چيه! من هم بعد چند لحظه سکوت گفتم: باشه. 🔸عصر بعد از اتمام کار آدرس را برداشتم و با موتور رفتيم. آدرس او بالاتر از پل سيد خندان بود. داخل کوچه ها دنبال منزلش ميگشتيم. همان موقع آن آقا از راه رسيد. از روي عکسي که به گزارش چسبيده بود او را شناختم. اتومبيل جلوي خانه اي ايستاد. خانمي که تقريباً بي حجاب بود پياده شد و در را باز کرد. بعد همان شخص با ماشين وارد شد. گفتم: ديدي آقا ابرام! ديدي اين بابا مشکل داره. گفت: بايد صحبت كنيم. بعد کن. موتور را بردم جلوي خانه و گذاشتم روي جک. ابراهيم زنگ خانه را زد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 @Alamdarkomeil 👈
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت بیستم : رسيدگي به مردم ✔️راوی : جمعي از دوستان شهيد 🔸«بندگان من هستند پس محبوبترين افراد نزد من کساني هستند که نسبت به آنها مهربانتر و در رفع آنها بيشتر کنند. » عجيب بود! جمعيت زيادي در ابتداي خيابان شهيد سعيدي جمع شده بودند. 🔸با رفتيم جلو، پرسيدم: چي شده!؟ گفت: اين پسر عقب مانده ذهني است، هر روز اينجاست. سطل آب کثيف را از جوي بر ميدارد و به آدمهاي خوش تيپ و قيافه ميپاشد! مردم کم کم متفرق ميشدند. مردي با کت و شلوار توسط پسرك خيس شده بود. مرد گفت: نميدانم با اين آدم عقب مانده چه کنم. آن آقا هم رفت. ما مانديم و آن پسر! ابراهيم به پسرک گفت: چرا مردم رو خيس ميکني؟ پسرك خنديد و گفت: خوشم مياد. ابراهيم کمي فکر کرد و گفت: کسي به تو ميگه آب بپاشي؟ پسرك گفت: اونها پنج ريال به من ميدن و ميگن به کي آب بپاشم. بعد هم طرف ديگر خيابان را نشان داد. سه جوان هرزه و بيکار ميخنديدند. ابراهيم ميخواست به سمت آنهابرود، اما ايستاد.کمي فکر کرد و بعد گفت: پسر، خونه شما کجاست؟ 🔸پسر راه خانه شان را نشان داد. ابراهيم گفت: اگه ديگه مردم رو نکني، من روزي ده ريال بهت ميدم، باشه؟ قبول کرد. وقتي جلوي خانه آنها رسيديم، ابراهيم با مادر آن پسرک صحبت کرد. به اين ترتيب مشکلي را از سر راه مردم بر طرف نمود. ٭٭٭ 🔸در تربيت بدني مشغول بوديم. بعد از گرفتن حقوق و پايان ساعت اداري، پرسيد: آوردي؟ گفتم: آره چطور!؟ گفت: اگه کاري نداري بيا با هم بريم فروشگاه. تقريباً همه حقوقش را خريد کرد. از برنج و گوشت، تا صابون و... همه چيز خريد. انگار ليستي براي خريد به او داد ه بودند! بعد با هم رفتيم سمت مجيديه، وارد کوچه شديم. ابراهيم درب خانه اي را زد. 🔸پيرزني که درستي نداشت دم در آمد. ابراهيم همه وسائل را تحويل داد. يك صليب گردن بود. خيلي تعجب کردم! در راه برگشت گفتم: داش ابرام اين خانم بود؟! گفت: آره چطور مگه!؟ آمدم كنار خيابان. موتور را نگه داشتم و با عصبانيت گفتم: بابا، اين همه مسلمون هست، تو رفتي سراغ مسيحيا! 🔸همينطور كه پشت سر من نشسته بود گفت: مسلمونها رو کسي هست کمک کنه. تازه، کميته امداد هم راه افتاده، کمکشون ميکنه. اما اين بنده هاي خدا کسي رو ندارند.با ين کار، هم مشکلاتشان کم ميشه، هم دلشان به امام و گرم ميشه. ٭٭٭ 🔸26 سال از ابراهيم گذشت. مطالب جمع آوري و آماده چاپ شد. يكي از نمازگزاران مرا صدا كرد و گفت: براي مراسم يادمان آقا ابراهيم هر كاري داشته باشيد ما در خدمتيم. با تعجب گفتم: شما شهيد رو ميشناختيد!؟ ايشون رو ديده بوديد!؟ گفت: نه، من تا پارسال كه مراسم يادواره برگزار شد چيزي از شهيد هادي نميدونستم. اما آقا ابرام حق بزرگي گردن من داره! 🔸براي رفتن عجله داشتم، اما نزديكتر آمدم. باتعجب پرسيدم: چه حقي!؟ گفت: در مراسم پارسال جاسوئيچي عكس آقا ابراهيم را توزيع كرديد. من هم گرفتم و به ماشينم بستم. چند روز قبل، با خانواده از مسافرت برميگشتيم. در راه جلوي يك مهمانپذير توقف كرديم. وقتي خواستيم سوار شويم باتعجب ديدم كه سوئيچ را داخل جا گذاشتم! درها قفل بود. به خانمم گفتم: يدكي رو داري؟ او هم گفت: نه،كيفم داخل ماشينه! 🔸خيلي شدم. هر كاري كردم در باز نشد. هوا خيلي سرد بود. با خودم گفتم شيشه بغل را بشكنم. اما هوا سرد بود و راه طولاني. يكدفعه چشمم به عكس آقا ابراهيم افتاد. انگار از روي جاسوئيچي به من نگاه ميكرد. من هم كمي نگاهش كردم و گفتم:آقا ابرام، من شنيدم تا زنده بودي مشكل مردم رو حل ميكردي. شهيد هم كه هميشه زنده است. بعد گفتم: خدايا به آبروي شهيد هادي مشكلم رو حل كن. 🔸تو همين حال يكدفعه دستم داخل جيب كُتم رفت. دسته كليد منزل را برداشتم! ناخواسته يكي از كليدها را داخل قفل دَر ماشين كردم. با يك تكان، قفل باز شد. با وارد ماشين شديم و از خدا تشكر كردم. بعد به عكس آقا ابراهيم خيره شدم وگفتم: ممنونم، انشاءالله جبران كنم. هنوز حركت نكرده بودم كه خانمم پرسيد: در ماشين با كدام كليد باز شد؟ 🔸با تعجب گفتم: راست ميگي، كدوم كليد بود!؟ پياده شدم و يكي يكي كليدها را امتحان كردم. چند بار هم امتحان كردم، اما هيچكدام از كليدها اصلاً وارد قفل نميشد!! همينطوركه ايستاده بودم نَفس عميقي كشيدم. گفتم: آقا ابرام ممنونم، تو بعد از شهادت هم دنبال حل مشكلات مردمي. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 @Alamdarkomeil 👈
بالای سـرم ... نام تو را نقش نمودم ؛ یعنی ڪہ سر من به فـدایِ قـدم تـــو ... 👉 @Alamdarkomeil 👈
‌‌ ‌‌ ‌‌ در مطالعه ی سیره ی شهدا متوجه ی این امرمهم می شویم که همه ی شهدا عاشق و پیرو مکتب خانم فاطمه ی زهرا هستند . و به خوبی فرمایشات حضرت زهرا را در مورد بهترین زنان ومردان شما چه کسانی هستند رعایت کردند و مطمئنأ به فرموده ی حضرت زهرا کسانی نیستند جزء آنهایی که از نامحرم دوری و پرهیز کردند و به این امر مهم به خوبی در زندگیشان توجه کردند. و به آن عاقبت بخیریی که از آن نام بردند دست پیدا کردند و ابراهیم هادی بله ! این دوست شهیدت یکی از این بهترین ها شناخته شده که با دوری از نامحرم و رعايت آن و با توجه به روحیه ی جهادی و کمک پذیریی که داشت از گناه پرهیز کرد و تقوا پیشه کرد و خود را جزء یکی از بهترین های عالمیان قرار داد و به آن عزت و جهش معنوی که خواست دست پیدا کرد و به جایگاه والای شهادت نائل گشت. و تو ای برادر و خواهر دینیم این را بدان که با چشم پوشی از نامحرم و دوری از آن و با رعایت عزت و حجابت تو هم میتوانی یکی از این بهترین های دنیا و آخرتت شوی و همچون برادر شهیدت ابراهیم هادی میتوانید تقوا پیشه کنید و همیشه و همه حال فرموده ی حضرت زهرا را .همچون چراغی روشن ؛ سرچشمه ی راه هدایتتان قرار دهید تا به آن عزت و سعادت ابدی که خداوند در قرآن از آن نام برده دست پیدا کنید. باشد تا همگی ؛ رستگار شویم . 👉 @Alamdarkomeil 👈
خردمندی در کوهستان سفر می کرد که سنگ گران قیمتی را در جوی آبی پیدا کرد. روز بعد به مسافری رسید که گرسنه بود. خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود. مسافر گرسنه، سنگ قیمتی را در کیف خردمند دید، از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد. خردمند هم بی درنگ، سنگ را به او داد. مسافر بسیار شادمان شد و از این که شانس به او روی کرده بود، از خوشحالی سر از پا نمی شناخت. او می دانست که جواهر به قدری با ارزش است که تا آخر عمر، می تواند راحت زندگی کند، ولی چند روز بعد، مرد مسافر به راه افتاد تا هرچه زودتر، خردمند را پیدا کند. بالاخره هنگامی که او را یافت، سنگ را پس داد و گفت: خیلی فکر کردم؛ می دانم این سنگ چقدر با ارزش است، اما آن را به تو پس می دهم با این امید که چیزی ارزشمندتر از آن به من بدهی. اگر می توانی، آن محبتی را به من بده که به تو قدرت داد این سنگ را به من ببخشی. قدرت درون بسیار قدرتمندتر از قدرت جسمانی است. ─┅─═इई ❄️☃️❄️ईइ═─┅─ 👉 @Alamdarkomeil 👈
کانال شهید ابراهیم هادی
🌷ابراهیم جان پیش خدای مهربان دعا کن برایمان❗️ که از این انحرافاتی که در جامعه خیلی ها مبتلاش شدنددور باشیم و همیشه و همه حال با اعمال و رفتار و کردارمان باعث خشنودی خدا و امام زمانمان شویم باشد تا رستگار شویم 💐
سهم شما تنها ۵ صلوات به نیابت از 💚شهید ابراهیم هادی اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم... ❤️شهادت زیباست... 👉 @Alamdarkomiel 👈
ربات کانال شهید ابراهیم هادی: انتظار سر نیامد آقا جان همه دلها پر از غم وآه ودرد همه آلاله ها پژمرده وزرد نفس ها خسته ودر دل خموشند الهم عجل لولیک الفرج السلام علیک یا صاحب الزمان سلام آقا جان صبحتان بخیر 👉 @Alamdarkomeil 👈
کانال شهید ابراهیم هادی
🍁 🔸 کسی که در خواب است نمی داند خواب است یا چقدر خوابیده است ⭕️ مگر بله ! مگر بعد از بیدار شدنش متوجه ی خوابش و یا چقدر خوابیده است بشود 🔸 و کسی که از غافل است نمی داند چه فرصتی را از دست داده ⭕️ مگر بله ! مگر بعد از فرا رسیدن مرگش متوجه ی فرصتهای از دست رفته اش بشود و آنوقت هست که از ته دل حسرت میخورد 👉 @Alamdarkomeil 👈
کانال شهید ابراهیم هادی
فرازی زیبا از وصیتنامه شهیدی که پیکرش بعد از 16 سال سالم به میهن برگشت 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 🌷سعی کنید که یکی از افرادی باشید که همیشه سعی در برای صاحب الامر دارند 🌷و بکوشید اول و بعد را پاک سازی کنید 🌷و دعا کنید که این به آقا امام زمان متصل شود. 🌷پس اگر می خواهید دعاهایتان شود به که همان است بپردازید. 🌷 👉 @Alamdarkomeil 👈