لا تأسف على احترامك و خدمتك و طيبتك للناس و لا تحزن إذا لم يُقَدِّر أحد طيبتك... فالعصافير تغرد كل يوم و لا أحد يشكرها و مع هذا فإنها تستمر بالتغريد... نظرة الناس لك تختلف... فهناك من يراك سيئ و آخر يراك جيد و آخر يراك رائع و آخر لا يراك شيئا و وحده الله تعالى من يراك على حقيقتك... فاجعل الله تعالی هو همك و مرادك و مقصدك... ❤️صباح الخير❤️ ____________________________ افسوس احترام و خدمت و خوبی‌هایت برای مردم را مخور و ناراحت نباش اگر قدردان خوبی‌هایت نیستند... گنجشک‌ها همه روزه آواز سر می‌دهند و کسی از آنها تشکر نمی‌کند، ولی بازهم به آوازخوانی خود ادامه می‌دهند... نگاه مردم به تو مختلف است... بعضی تو را بد و بعضی تو را عالی و بعضی تو را خوب می‌بینند و بعضی نسبت به تو نظری ندارند و تنها خدا تو را آن طور که هستی می‌بیند... پس خدا متعال را برای تلاش‌ و مراد و مقصدت در نظر بگیر... ❤️صبح بخیر❤️ @Alarabia

إنني أعود إليك، مثلما يعود اليتيم إلى ملجأه الوحيد💔 و سأظل أعود... برمی‌گردم به تو، همانطوری که یتیم به تنها پناهگاهش برمی‌گردد💔 و باز هم برمی‌گردم... @alarabia

«يكفينني أنني عرفتك...» برای من همین بس که تو را شناختم... #غادة السمان @Chakameh

عندما تریدون الرحیل ارحلوا لکن لا تعودوا ابداً  کونوا للرحیل اوفیاء لکي نکون لنسیانکم مخلصین هرگاه بنای رفتن دارید، بروید و دیگر باز نگردید... به رفتن وفادار باشید، تا ما هم به فراموش کردن‌تان پایبند بمانیم... #محمود_درویش @chakameh

المسافة الفارغة بين أصابعك هي حلم أصابعي... فضای خالی بین انگشتانت، رؤیای انگشتانم است...

عندما تضع الأنثى رأسها على كتفك، فتأكد أنها نزعت الثقة من العالم بأكمله و وضعت‌ها فيك وحدك! وقتی یه زن سرشو روی شونه‌ات میذاره، مطمئن باش اعتمادش رو از همه‌ی دنیا بریده و فقط به تو اطمینان کرده! @alarabia

اصبحتُ امیراً و امسیتُ اسیراً چون عمر بن لیث و اسماعیل سامانی به یکدیگر رسیدند، مصاف کردند. اتفاق چنان افتاد که عمر بن لیث بعد از ورود به بلخ شکست خورد و ۷۰هزار سوار او همه از بین رفتند و وقتی او را پیش امیر اسماعیل آوردند، گفت تا او را به یوزبانان سپردند و این از عجایب روزگار است. چون شخصی که خدمتکار عمروبن لیث بود در لشگرگاه می‌گشت. چشمش بر عمروبن لیث افتاد و دلش بر وی سوخت و نزد او رفت. عمر به او گفت: «امشب پیش من باش که بس تنها مانده‌ام». بعد از آن گفت: «دیگر توان ندارم، خوراکی فراهم کن که من گرسنه‌ام». فَرّاش مقداری گوشت به دست آورد و دیگی آهنین پیدا کرده، آتشی درست کرد تا خوراکی آماده کند. چون گوشت در دیگ انداخت و رفت تا نمک بیاورد، سگی آمد و سر در دیگ کرد تا پاره‌ای گوشت بردارد؛ دهنش سوخت و خواست فرار کند که حلقه‌ی دیگ در گردنش افتاد. از سوزش دیگ به عوعو کردن افتاد و دیگ را ببرد. عمروبن لیث چون آن صحنه را دید، رو به سپاه و نگهبانان کرده، خندید و گفت: «عبرت گیرید که من آن مردم که بامداد مطبخ مرا هزار و چهارصد شتر می‌کشید و شبانگاه سگی برداشته است و می‌برد!» و گفت: «اَصبحتُ امیراً و امسیتُ اسیراً». ‼️همین حکایت را با جهان خودمان مقایسه کنید، قصه همان است، فقط نقش آفرینان عوض شده‌اند. به قول خیام: ای دیده اگر کور نئی گور ببین وین عالم پر فتنه و پر شور ببین شاهان و سران و سروران زیر گلند روهای چو مه در دهن مور ببین مطلب از داستان‌های آموزنده👇 @Stories ویرایش و بازنشر آموزش عربی👇 @Alarabia

كن لنفسك كل شيء ، فالجميع حكاية و تنتهي❤️ برای خودت همه چیز باش، که همه حکایتی هستند و تمام می‌شوند❤️

صباح الورود بأنواعها المختلفة💐 صبح‌تون به زیبایی تمامی گل‌ها

«الجمالُ یَجذِبُ الإنتباهَ، لكن الشَّخصيَّةُ تَجذِبُ القلوبَ...» زیبایی توجه ها را جلب می کنند اما شخصیت ،دلها را جذب خود میکند ✨ @Alarabia ✨

الله یخلیك لأهلك #حسین_الجسمي لهجه: خلیجی #استوری_عربی_فارسی