تا امروز میدیم، ولی امروز شنیدم شوق اون زائری که به همسفرش میگفت"4،5 "ساعت دیگه میرسیم مهران احتمالا...
شکستم حقیقتا شکستم؛
قلبم هزار تیکه شد، وقتی اون خانم که شاید همسن مادر بزرگ بود ازم پرسید "مادر زائری؟!"
با روی شرمنده گفتم "نه نالایقم"
مامان میگه "چرا خودتو انقدر اذیت میکنی ؟"
نرفتی، خب قسمت نبوده ان شاءالله سال بعد ...
ولی رفقا،کربلا به رفتن نیست شمر هم کربلایی بود...
همین که حب امام حسین'ع' تو قلب هاتون هست، یعنی این قلب هنوز به عشق ارباب میزنه!
التماس دعا.