eitaa logo
کانون علویون مسجدامیرالمومنین علیه السلام ابوزیدآباد
154 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
138 فایل
دولت آباد بخش کویرات آران و بیدگل ارتباط مدیر کانال @snatkar1364 و شماره ایتایی ۰۹۳۶۳۸۲۰۱۵۹ پیامک و تماس صوتی با امام جماعت مسجد ۰۹۱۶۲۹۸۰۸۵۷ شناسه ملی مسجد 14000507979 شماره تلفن مسجد 03154256872 کد پستی مسجد 8748138635
مشاهده در ایتا
دانلود
🎧 " " خاطراتی متفاوت و خوانده نشده از سردار شهید سلیمانی 📓کتاب «سلیمانی عزیز» روایت‌گر خاطراتی متفاوت و خوانده‌نشده از سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی به‌همراه متن کامل وصیت‌نامه این شهید والامقام است که توسط انتشارات «حماسه یاران» منتشر شده است. این کتاب نوشته مهدی قربانی ، عالمه طهماسبی و لیلا موسوی است. " سلیمانی عزیز" نتیجه مصاحبه‌ها، گفتگوها و خاطرات شفاهی دوستان، هم‌رزمان و آشنایان شهید سلیمانی است که سعی دارد با قلمی ساده و دلنشین، گوشه‌ای از زندگی مرد همیشه در صحنه جبهه مقاومت را ‍‍ پیشکش نگاه خوانندگان کند. ✍️ نویسندگان : مهدی قربانی - عالمه طهماسبی - لیلا موسوی تولید ایران صدا 📌دریافت از گوگل درایو 👇 drive.google.com/folderview?id=1m-EXo9oBGsaqIgqaVsdJOJMMWA_cHH3V 👇دریافت 8 فصل فایل صوتی •┈┈••••✾•🔹📚🔸•✾•••┈┈• 🪖 📚 📝 🇮🇷
📚کتاب حاج قاسمی که من می شناسم کتاب «حاج قاسمی که من می شناسم» به کوشش سعید علامیان در انتشارات خط مقدم چاپ شده است. حجت‌الاسلام و‌المسلمین علی شیرازی در «حاج قاسمی که من می‌شناسم» خاطرات نزدیک به چهل سال رفاقت با شهید حاج‌قاسم سلیمانی را بازگو کرده است. کتاب ثمره ۱۹ ساعت گفت‌وگو با حجت‌الاسلام شیرازی است. برخی دست‌نوشته‌ها و یادداشت‌های ایشان هم ضمن نگارش و تدوین آمده است. روایتگر کتاب حاج قاسمی که من می شناسم حجت‌الاسلام و المسلمین علی شیرازی، نماینده ولی فقیه در نیروی قدس سپاه، است. در این اثر فراز و فرودهای مختلف از زندگی شهید سلیمانی از نگاه راوی نقل و ثبت شده است. کتاب حاج قاسمی که من می‌شناسم از ۱۲ فصل تشکیل شده است. خاطرات از دوران جنگ و حضور به‌ عنوان یکی از نیروهای سردار شهید حاج قاسم سلیمانی آغاز می‌شود. آشنایی که از سال ۶۱ طی عملیات فتح‌المبین آغاز می شود و تا فعالیت‌های حجت‌الاسلام علی شیرازی در کنار شهید سلیمانی در نیروی قدس ادامه می‌یابد. علاقه مندان به خواندن این کتاب می توانند به مراجعه کنند و این کتاب را تحویل بگیرند. کانال رسمی مسجد جامع الغدیر 👇🏻 🔷 @masjed_alghadir_birjand
✔️از انتقادهای تند نظام اسلامی تا خاطرات دلهره‌آور سرتیم حفاظت حاج قاسم 🔹برنامه تلویزیونی «به افق فلسطین» با موضوع حادثه تروریستی کرمان و جنگ غزه، پنجشنبه شب 14 دی ماه روی آنتن زنده شبکه افق رفت. متن کامل خبر برنامه را در سایت شبکه افق بخوانید 👈https://ofoghtv.ir/news/408359
😭 دی ماه و دلتنگی بچه های شهید حاج احمد کاظمی ♦️ یک روز به آقا رحیم گفتم که شما فکر می‌کنید که ما به احمد خط می‌دهیم؟ احمد را ما نمی‌شناسیم؟ احمدی که در جنگ وقتی تصمیم می‌گرفت که بگوید نه، همه می‌گفتند حریف احمد نمی‌شویم. آن وقت این ادب احمد است؛ مسافرت می‌خواستیم برویم، اگر سه تا ماشین بودیم، اینقدر می‌ایستاد تا ماشین‌ها جلو بروند و او آخرین ماشین باشد. حتی در تردد، ادب او فوق‌العاده بود، شما بگردید در بین دوستان احمد، کسی را پیدا نمی‌کنید که احمد بدگویی او را بگوید و غیبت کسی را بکند. اگر مخالفت داشت، کوتاه یک چیزی می‌گفت و زیاد به این موضوع نمی‌پرداخت. همه را بر خودش ترجیح می‌داد. البته ممکن است کسی احمد کاظمی‌ را در جنگ دیده باشد و از نزدیک با او آشنا نباشد و بگوید احمد یک آدم لجبازی است، اما او اینجوری نبود و این قضاوت صحیحی نیست. 🎙️ مصاحبه با سردار حاج قاسم سلیمانی به نقل از خبرگزاری دفاع پرس 🔻 ۴ روز مانده به شهادت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔸 شما هم رسانه باشید... 📍
🔰پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند. ✍️ خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند. به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.» حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم. پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم. صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم. حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد. پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند. 📚برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» خاطرات خود نوشت شهید حاج قاسم سلیمانی
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 مرور کل خاطرات ایام شهادت حاج قاسم...💔 🎞 انیمیشن لحظه‌ی شهادت 📺 لحظه‌ی اعلام خبر شهادت در تلویزیون 🎤 لحظه‌ی اعلام خبر در حرم رضوی🕌 ⚰ انیمیشن تشییع میلیونی ✨ لحظه‌ی گریه‌ی حضرت آقا...💔 🎤 با مداحی سید رضا
https://eitaa.com/jrehnan 🔸معرفی کتاب🔸 🔻از بیت رهبری می‌آمدیم بیرون. به سردار سلیمانی گفتم «بیا کاندیدای ریاست‌جمهوری بشو.». گفت «این را که می‌گویم، به مردم بگو. بگو من کاندیدای شهادت‌ام؛ کاندیدای گلوله‌ام؛ نه کاندیدای ریاست‌جمهوری!» 🔻کتاب «حاج قاسمی که من می‌شناسم» خاطرات حجت‌الاسلام علی شیرازی، رفیق چهل ساله حاج قاسم از سردار شهید سلیمانی برای تهیه این کتاب با ۱۰٪ تخفیف می‌توانید به غرفه پاتوق کتاب عمار در نماز جمعه مراجعه فرمایید. 🔸منارِه؛ رسانه دفتر تاریخ مردمی انقلاب اسلامی اصفهان 🕌 @menareh_isf
1_8721553543.attheme
94.2K
📸زمینه ایتاتون مزین به عکس سردارسلیمانی میشه.امتحانش کنید. خیلی عالیه☝️☝️ 📝شهادت هنوز ادامه‌ دارد اگر... آرزویم این بود کاش من هم بین زائرانت بودم آسمانی شدن در راه شهدا چه کیفی دارد... 🥀😭🍂😔 🌷حاج_قاسم 🏴کرمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ 🌹اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است👇 🌹گروه شهدای روستای امین آباد👇 https://eitaa.com/joinchat/2449801423C5576dcaa7c
1_8721553543.attheme
94.2K
📸زمینه ایتاتون مزین به عکس سردارسلیمانی میشه.امتحانش کنید. خیلی عالیه☝️☝️ 📝شهادت هنوز ادامه‌ دارد اگر... آرزویم این بود کاش من هم بین زائرانت بودم آسمانی شدن در راه شهدا چه کیفی دارد... 🥀😭🍂😔 🌷حاج_قاسم 🏴کرمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ 🌹اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 عده ای با ندانم کاری،و با بی تدبیری.......... چه ضربه های زیادی به این انقلاب و کشور زدن. دم سازنده این کلیپ گرم.. بهتر از این نمیشد جواب این آقایون رو داد.
ساعت کاری مرکز👆👆👆 ⭕️ قابل توجه مستمری بگیران کمیته امداد امام خمینی رحمه الله شهرستان آران بیدگل 🔹 به اطلاع مستمری بگیران (برادران بالای ۵۵ سال) و (خواهران بالای ۶۰ سال) ساکن ابوزیدآباد و حومه که تحت پوشش کمیته امداد آران بیدگل هستند میرساند : میتوانند جهت رسیدگی به امور کاری کمیته ای خود به دفتر نمایندگی کمیته جنب دفتر امام جمعه ابوزید آباد مراجعه نمایند . حتی المقدور به صورت تماس امور خود پیگیری فرمایید. ☎️ تلفن دفتر تماس 09162980857 03154256242 با تشکر واحد مددکاری مرکز .