eitaa logo
🇵🇸کانال رسمی شعر آل یاسین
5.9هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
919 ویدیو
118 فایل
خادم کانال: @sajjad_a110
مشاهده در ایتا
دانلود
نه اينكه بهر دفاع تو جان نمانده مرا براي دادن جان هم توان نمانده مرا نفس كشيدن من نيست غير جان كندن ببخش جان جهانم كه جان نمانده مرا فقط نه درد سر من شده است درد سرم ز درد پهلو و بازو امان نمانده مرا رها نكردم علي جان تو را در آن كوچه اگر چه بر اثرش استخوان نمانده مرا خودم در آينه خود را به جا نياوردم چنان زدند كه از من نشان نمانده مرا بيا يكي دو نفس بر حسين گريه كنيم كه بيش از اين دو نفس هم زمان نمانده مرا @aleyasein
﷽ کاشکی پشــت در منـــو صــدا میکــرد در خونــــه رو نسوختـــــه وا میکـــرد کاشکــی قبـــل از اینکــه قنفــذ برســه دستشـــو از شــال من جـــــدا میکــرد همـــه چی در نظـــرم آتیـــش گرفـــت به خـــدا چشـــم تـرم آتیـــش گرفـــت در خونـــــه رو یـــه بـــار آتـــــش زدن ولــی صدبـــار جیگـــرم آتیش گرفــت یادمــه داشتــم می افتـــادم نذاشــت تو دلــم حتـــی یه ذره غـــم نذاشـــت رو به قبلـــه شد کـــه رو به راه بشـــم فاطمـــه هیچی بــرا من کـم نذاشـــت یادمـــه کـــه شالمـــو گرفتـــــه بــــود راه اشــــک و نالمــــو گرفتــــه بـــــود یادمــه بال خــودش شیکستــه بــــود ولــــی زیـــر بالمـــو گرفتــــــه بـــــود حالا اونکــه دســت به دیـــواره منـــم اونکـــــــه درد داره و بیــــداره منـــم دستــــــم از خجالتــــت بر نیومــــــد این وســـط اونکـــه بدهـــکاره منـــم یادمـــه چطـــور به خونـــم ســر زدن دستشــون پـر بـــود و بــا پــا در زدن چهــار نفـر روی ســرم ریختـه بـــودن ولــــی زهرامـــــو چهــــل نفـــــر زدن @aleyasein
یا فاطمة الزهراء همسرم راز نهان خویش با شوهر بگو جان من از آنچه آمد بر سرت یکسر بگو رخ اگر می‌پوشی از من دیگر از زینب مپوش شرح سیلی را تو را آن با وفا دختر بگو ماجرای گوشواره بر کف دستت چه بود؟ راز از این قصّه ى سر بسته با حیدر بگو قطره قطره آب گشتی و مرا آتش زدی با من از کاهیدن این پیکر لاغر بگو از چه دائم می‌روی از هوش و باز آئی به هوش از چه می‌پیچی به خود پیوسته در بستر بگو دردهای خویش را با خود مبر در خاک گور یا ز سرّ سینه یا از زخم میخ در بگو محسنت بین در و دیوار با مادر چه گفت؟ لالهء خونین من از غنچه ى پرپر بگو ای بهشت من که رو کردی به گلزار بهشت آنچه را با من نمیگفتی به پیغمبر بگو @aleyasein
یا فاطمة الزهراء گفتم از درد نهان یار به من می‌گوید یا که مخفی به حسین و به حسن می‌گوید نه حسین و نه حسن را ز غمش داد خبر نه به زینب نه به فضّه نه به من می‌گوید نه ز صورت نه ز سیلی نه ز محسن نه ز دل نه ز بازو نه ز پهلو نه ز تن می‌گوید گوش او ناله ى جانسوز مرا می‌شنود چشم‌هایش به من از ضعف بدن می‌گوید تا که از پیکر آزرده او می‌پرسم عوض او در و دیوار سخن می‌گوید آنچه را با حسنین و به من و فضّه نگفت شب غسل بدنش خون کفن می‌گوید @aleyasein
از زبان امام حسن علیه‌السلام گفتم این اشک که مرهم بشود حیف نشد مرهم آتشِ قلبم بشود حیف نشد مادرم گفت نگو ،  سوختم از خاموشی زینب ای کاش که مَحرم بشود....حیف نشد فدک  و خانه‌ی امن و جگری بی آتش گفتم ای کاش که با هم بشود حیف نشد رفته بودیم بیاییم  مگر مادرمان ذره‌ای راحت از این غم بشود حیف نشد هرچه کردم به کناری بروند و برویم راهی از کوچه فراهم بشود حیف  نشد خواستم چادرِ مادر نخورَد خاک که خورد جایِ او قامتِ من خم بشود حیف نشد خواستم نشکند آنروز غرورم که شکست مانع آنهمه ماتم بشود حیف نشد کوچه‌اش سنگ و دلش سنگ و دو دستش سنگین خواستم ضربت او کم بشود حیف نشد (حسن لطفی ۹۸/۱۰/۱۸) @aleyasein
چی شد که بعد از اون کوچه هنوز چشمات ورم داره سه ماه داره از پهلوت فقط خونابه می باره چقدر بی رحم بود اون آتیش چه کرده با سر و رویت چی شد بالا نمی یادش دیگه یک لحظه بازویت چقدر نامرد بود اون مسمار چرا لج کرد با پهلویت تو رو تنها دید و افتاد به جون دست و بازویت تو افتادی ولی اول با صورت خوردی توو دیوار رد دستای پر خونت هنوزم مونده رو دیوار @aleyasein
﷽ "زبانحال اميرالمومنين با حضرت صديقه عليهماالسلام" تو بیقراری و من نیز بیقرارترینم که من غریب ترین مرد در تمام زمینم کشیده است از آن سو مدینه تیغ به رویم نشسته است از این سو فراق تو به کمینم به حال و روز تو گیرم که اشک شرم نبارم چه سازم این عرقی را که مانده روی جبینم علی به خاطر بسترنشینی تو بگرید تو هم به خاطر من گریه کن که خانه نشینم به چادرت متوسل شدم که باز بمانی منی که کهف امانم منی که حصن حصینم برای سنگ مزارم پس از فراق تو بگذار ز باغ پیرهنت لاله های سرخ بچینم مرا شکستن پهلو مرا شکستن بازو چنان شکست که من بعد با شکست عجینم تو را زدند و خدا خواست من ببینم و دیدم خدا کند که فراق تو را به چشم نبینم محمدعلي بياباني @aleyasein
شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها شمعم که با شرار خودم گریه میکنم دریایم و کنار خودم گریه میکنم بی اختیار جای نفس آه میکشم با آه بی شمار خودم گریه میکنم روز مرا کبودی رویی سیاه کرد هر شب به روزگار خودم گریه میکنم بی تاب میشود حسن از یاد کوچه ها با طفل بی قرار خودم گریه میکنم بر جان خویش نیمه ی شب چیده ام لحد حالا سر مزار خودم گریه میکنم @aleyasein
زبانحال امیرالمومنین علی علیه السلام چند بیت از یک مثنوی..... ای شکسته پر ، شکستن زود بود پر زدن از خانه ی من زود بود نور تو نشناختند این سایه ها ای قنوتت برکت همسایه ها ای گلم ، میگریم از عمر کمت از تو کمتر بود عمر شبنمت ای شده روح القدس را همسخن جان مولا، با علی حرفی بزن کوثرم ، با رفتنت طوفان مکن خانه را از داغ خود ویران مکن ای کبودی ، زائر روبند تو ای صفای خانه از لبخند تو ای سلام تو تسلای علی ای شکسته پشت در جای علی با سر و دست و تنت ، جوشن شدی تو بلا گردان جان من شدی در شرر ای طائر من سوختی تو برای خاطر من سوختی ............. @aleyasein
خواست خاموش کُنَد دور و بَرَش را که نشد پشتِ در جمع کُنَد بال و پَرَش را که نشد در آتش زده شد ضربدرِ ضربه‌ی پا خواست تا دفع کند ضربِ دَرَش را که نشد تاکه در خورد به او داد علی در آمد هرچه او کرد نفهمد اثرش را که نشد آتش ، جمعیت ، داد ، در ، دود ، علی خواست از اینهمه گیرد خبرش را که نشد خم شده تا نرسد بر پسرش زخمی تیز تا به گهواره ببیند پسرش را که نشد *** تاکه فهمید کشیدند علی را بردند رفت با دست بگیرد کمرش را که نشد تا به مسجد برسد آنقدری راه نبود رفت... بستند مسیرِ گذرش را که نشد  قنفذ آمد نگذارد برسد تا مسجد تا مغیره شکند بال و پَرَش را - که نشد گرچه او رد شد و تا خانه علی را آورد... خواست پنهان بکند زخمّ سرش را که نشد (حسن لطفی ۹۸/۱۱/۰۷) @aleyasein
از زبان مولا امیرالمؤمنین علیه‌السلام امشب که ناله از لبت اُفتاده رو مَگیر بعد از سه ماه که تبت اُفتاده رو مَگیر دیدار تو اگرچه غم انگیز می‌شود بعد از سه ماه قسمتِ من نیز می‌شود دردِ عیال دارم و پیرم نموده‌اند سی و سه سال دارم و پیرم نموده‌اند این آشیانه  داغِ پرستو ندیده بود من را مدینه دست به زانو ندیده بود امروز فضه گفت که خانم وضو گرفت بعد از سه ماه خانه‌ی ما رنگ و بو گرفت گفتم که کار کم بکن اینجا عزیزِ من ممنونِ نان تازه ام  اما  عزیزِ من نان را بدونِ قوَت بازو نمی‌پزند نان را که با جراحت پهلو نمی‌پزند این خانه مدتیست که جارو ندیده بود من را مدینه دست به زانو ندیده بود اصرار می‌کنیم که نانی -کمی- بخور ای پلکِ نیمه باز تکانی -کمی-بخور رد تو از تنور به بستر هنوز هست زینب دوید گفت که مادر هنوز هست او دختر است حسرتِ آغوش می‌خورد این سینه‌ی شکسته-بمان-جوش می‌خورد دستت شکسته است که بالا نمی‌رود؟ این شانه‌ات چه دیده چرا جا نمی‌رود چشمِ تو نیز  بستن بازو ندیده بود من را مدینه دست به زانو ندیده بود یادم نرفته   تا  در خانه تو را زدند یادم نرفته   با  در خانه تو را زدند چشمِ علی شکستنِ اَبرو ندیده بود من را مدینه دست به زانو ندیده بود امشب چقدر پیشِ حسن سوخت دخترت امشب ببین که با سه کفن سوخت دخترت گفتی وصیتت دو سه بوسه به حنجر است گفتی لباسِ محسنِ تو قدِ اصغر است ** بس کن رباب دستِ خودت را تکان نده بر رویِ نیزه زخمِ گلو را نشان نده بس کن رباب حرمله بیدار می‌شود سهمت دوباره خنده‌ی انظار می‌شود (حسن لطفی) @aleyasein