حُبُّ الحُسَین أجَنَّنِی
عشقت مرا دیوانه کرد حسین
🔻طرح پروفایل محرمی
#پروفایل
#استوری
#زمینه_گوشی
#محرمی
@aleyasein
#علی_اکبر
الهی نشکنه مردِ ستیزی
نشینه رو دلی داغ عزیزی
برای دلخوشی زینبش بود
عبا آورد...یعنی مونده چیزی
مسعود یوسف پور
@aleyasein
#علی_اکبر
یه عده تا که اسمش رو شنیدن
برای کشتنش با سر دویدن
جلو چشم کتاب الله ناطق
رسول اکرمو سر میبریدن
مسعود یوسف پور
@aleyasein
بسمالله الرحمن الرحیم
#شب_هفتم_محرم_حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
دست و پا میزنی انگار بغل میخواهی
یاکه جایِ من از این تیر عسل میخواهی
میشُد ای کاش به جایش که عبا اندازم
بغلت گیرم و با خنده هوا اندازم
لااَقَل بَر لبِ من قند بده پیشِ رُباب
به لبت حالتِ لبخند بده پیشِ رُباب
عمهات نَشنود این را : کَمَرم درد گرفت
چقَدَر دورِ گلویت پسرم درد گرفت
تیر اِی کاش به سویِ پدرت میآمد
صبر میکرد که دندانِ تو در میآمد
صبر میکرد که یک جرعه دلِ سیر خوری
صبر میکرد که این دفعه کَمی شیر خوری
به لبت حداقل آب ندادند که هیچ
به رویِ دست تو را تاب ندادند که هیچ
خواستی تا بخوری آب پریدی بابا
ناگهان تیر زد از خواب پریدی بابا
خونِ سُرخی به رُخِ زرد گرفتی ای جان
محکم انگشتِ من از درد گرفتی ای جان
مادرَت بر درِ خیمه نگرانِ من و توست
نَشَود فاشِ کسی آنچه میانِ من و توست
همه بر خواهشِ بابا چه کنم خندیدند
به همه رو زدم اما چه کنم خندیدند
هِلهله زودتر از من خبرت را میبُرد
من نبودم لبهی تیر سَرَت را میبُرد
بی تعادل شدم از زین پدَرَت میاُفتد
وای اگر خَم کُنَمَت زود سَرت میاُفتد
بوسه بر حلقِ تو باید که از این پس بدهم
کارِ من نیست که قنداقِ تو را پَس بدهم
بندِ قُنداقِ تو را سرخ ندیده بودیم
پیرهن هایِ تو را تازه خریده بودیم
عاقبت دادِ مرا تیر در آورد اِی وای
حجمِ حلقومِ تو را حرمله پُر کرد اِی وای
نَفَسِ بی رمقت کار به دستم داده
حرمله نیزهای انگار به دستم داده
درد داری که پُر از چین شدهای باباجان؟
با سهشعبه تو چه سنگین شدهای باباجان
تیر چرخی زَد و با خویش پَرت را چرخاند
خواستم بوسه بگیرم که سَرَت را چرخاند
به لبت حالتِ لبخند بده حِس دارد
میروم خیمه ولی زخمِ تو خِس خِس دارد
روضههایِ تو مَهیب است زبانبسته چهشد
استخوانِ تو ظریف است زبان بسته چه شد
یِک سَرِ تیر گلویِ پسرم را سوزاند
دو سرِ دیگر آن هم جگرم را سوزاند
ضَربَش آنقَدر شدید است که پاشید علی
تارِ صوتیِ تو را تیر تراشید علی
مادرت دید به رویِ تو عبا اُفتاده
استخوانهای گلویَت به صدا اُفتاده
نَفَس از حنجرهیِ پاره کشیدن سخت است
پابرهنه عقبِ بچه دویدن سخت است
(حسن لطفی)
@aleyasein
بسمالله الرحمن الرحیم
#شب_هفتم_محرم_حضرت_علی_اصغر_علیهالسلام
بَس کُن رُباب نیمهای از شب گذشته است
دیگر بخواب نیمهای از شب گذشته است
کم خیره شو به نیزه ، علی را نشان نده
گهواره نیست دستِ خودت را تکان نده
با دستهای بسته مَزن چنگ بر رُخَت
با ناخنِ شکسته مزن چنگ بر رُخَت
بس کن رُباب حرمله بیدار میشود
اینجا دوباره حلقهیِ انظار میشود
تَرسم که نیزه دار کمی جابِجا شود
از رویِ نیزه راسِ عزیزت رها شود
یک شب ندیدهایم که با غم نیامده
حتی هنوز زخمِ گلو هَم نیامده
گرچه امیدِ چشمِ تَرَت نااُمید شد
بس کُن رُباب یک شبه مویت سپید شد
پیراهنی که تازه خریدی نشان مده
گهواره نیست دستِ خودت را تکان مده
با خنده خواب رفته تماشا نمیکند
مادر نگفته است و زبان وا نمیکند
اینجا به نیزه کودکِ تو خواب میکنند
فرقی نمیکند که چه پرتاب میکنند
بر نیزههای قافله سنگی اگر خورَد
هر سر که کوچک است بر او بیشتر خورَد
بس کُن رُباب زخمِ گلو را نشان مده
گهواره نیست دستِ خودت را تکان مده
(حسن لطفی)
@aleyasein
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_هفتم_محرم_حضرت_علی_اصغر_علیهالسلام
آنقدر تب کردهای که آفتاب آتش گرفت
آنقدر لب تشنهای جانم که آب آتش گرفت
کاش میشد هرچه بود و این قُماط" اینجا نبود
شرمگینم کاش میشد که فرات اینجا نبود
با جگر دارم غم این سرزمین را میکشم
آه دارم بر گلویت آستین را میکشم
روی دستم خنده کردی خندهات تغییر کرد
آه دیدی حرمله آخر پدر را پیر کرد
کاش عمو عباس بود و حرف آب اینجا نبود
کاش میشد هرکه بود اما رُباب اینجا نبود
اولین بار است بابا حرف مُنّو زد علی
بر همه رو زد علی بر حرمله رو زد علی
تیر بر حلقِ تو نه زد بر دلِ من نانجیب
رویِ زخم اکبرم زد مستقیماً نانجیب
تا نفَس شاید کشی از حنجرت خون میکشم
تیر را از آن طرف دارم به بیرون میکشم
وایِ من از حنجرِ تو خون کشیدن مشکل است
تیر را از سینهات بیرون کشیدن مشکل است
یک سهشعبه آمد و در سینه باهم گیر کرد
تیر رد شد از تو و در بینِ قلبم گیر کرد
کاش میشد دخترم با مَشکِ آب اینجا نبود
کاش میشد هرکه بود اما رُباب اینجا نبود
پشت خیمه پیشِ تو بر خاک زانو میزنم
تا نیاید مادرت بر عمهات رو میزنم
در زمین گهوارهات را با غلافی میکَنَم
تو که خیلی کوچکی اما اضافی میکَنَم
با غلاف و با نوکِ شمشیر کَنَدم حیف حیف
پیش چشم نو عروسی پیر کَنَدم حیف حیف
بعدِ من از پشتِ خیمه خاک با خون میکشند
بچه با شمشیر غارت کرده بیرون میکشند
کاش میشد مادرت در آفتاب اینجا نبود
کاش میشد هرکه بود اما رُباب اینجا نبود
"قنداقه
(حسن لطفی)
@aleyasein
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_هفتم_محرم_حضرت_علی_اصغر_علیهالسلام
در زیرِ آفتاب ببین سوختی رُباب
خیره مَشو به آب ببین سوختی رُباب
شرمندهام کنارِ تو از رویِ مادرم
شرمندهات شدیم عروسِ برادرم
خود را کمر خمیده بر این راه میکِشی
مویت سفید شد چقدر آه میکِشی
دیدی به رویِ نیزه علی تاب میخورَد
گفتی که نیزهدار چه بَد آب میخورَد
هنگام استراحتِ این نیزه دارها
آرام میروی سویِ آن نیزه بارها
در زیر آفتاب ببین سوختی رُباب
یک لحظه هم بخواب ببین سوختی رُباب
تاول زده است رویِ تو ای خاک بر سرم
شرمندهات شُدیم عروسِ برادرم
خار است خارِ غربت صحرا به دامنت
هِی تا مَکُن لباسِ علی را به دامنت
پلکت که ریخت گریه به پیراهنش مَکُن
در خاطرت لباس علی را تنش مکن
در خواب نالهات : گل دامان من کجاست
از خواب میپَری که علی جان من کجاست
یک جرعه آب تکهی نانی عروس ما
پیرم مکن هنوز جوانی عروسِ ما
نجوا مکن خزانزدهام غنچهام کجاست
من تازه مادرم چه کنم بچهام کجاست
بر رویِ نیزه رویِ علی را نشان نده
در بین شانه مویِ علی را نشان نده
شد خانهام خراب بُرو سوختی رُباب
از زیرِ آفتاب بُرو سوختی رُباب
(حسن لطفی)
@aleyasein
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_هفتم_محرم_حضرت_علی_اصغر_علیهالسلام
بر درِ خیمه نشسته است و خبر میگیرد
خبرت را زِ منِ سوخته پَر میگیرد
چه کنم خیمه روم یا نروم آه ، رباب
بیشتر صبر کند درد کمر میگیرد
دستِ من نیست اگر دست به پهلو دارم
دستِ او نیست اگر دست به سر میگیرد
کاش میشد نَفَسی... یا که تکانی بخوری
دارد از شرمِ حرم قلبِ پدر میگیرد
چار پایان همه خوردند بجای تو از آب
چقدر آب لبِ طفل مگر میگیرد؟
مادرت گفت برو لیک بپوشان او را
این سفیدیِ گلو زود نظر میگیرد
مادرت گفت برو رو مزن اما آقا
تو اگر رو بزنی هلهله سر میگیرد
هرطرف مینگرم تیرِ سهشعبه آنجاست
آه این تیر مگر جا چقدر میگیرد
تیرش آنقدر مهیب است به هرکس بخورد
میشود رد زِ گلو و به جگر میگیرد
بعدِ پیراهن من نوبتِ قنداقهی توست
حرمله دارد از آن دور خبر میگیرد
سرِ قبرِ تو زِ من پیرزنی میپرسد
سرِ نوزاد به سرنیزه مگر میگیرد؟
(حسن لطفی)
@aleyasein
بسمالله الرحمن الرحیم
#شب_هفتم_محرم_حضرت_علی_اصغر_علیهالسلام
گرچه از دور از آن فاصلهها زد بَد زد
آتش انگار که بر کرببلا زد بَد زد
چقدر هست مگر بچه سه جایش برود
وایِ من بر سه هدف او به سه جا زد بَد زد
اصلا اینبار کماندار چه با زور کشید
به سهشعبه همهی حنجره را زد بَد زد
دست و پا داشت که میزد پدر انداخت عبا
آخرین بار نَفَس زیرِ عبا زد بَد زد
اولین بار که چشمش به رُبابش اُفتاد
اندکی حرف نزد بعد صدا زد بَد زد
بُرد در بِینِ عبا تا که نبیند چه شده
مادرش گفت بگو تیر کجا زد بَد زد؟
گرچه بر چشمِ ابالفضل همین تیر نشست
بدتر از چشمِ عمو بود که تا زد بَد زد
پشتِ خیمه به سرِ قبر ، حرامی آمد
نیزه برداشت و مانندِ عصا زد بَد زد
طفل را از وسطِ خاک کشیدند به نِی
بچه را باز نوکِ نیزه که جا زد بَد زد
نیزه دارش زِ سر نیزه سرش را انداخت
سَر که اُفتاد زمین ضربهی پا زد بَد زد
رهگذرهای دَمِ کوچه بِهَم میگفتند
حرمله تیر به این بچه چرا زد بَد زد
سالها بود همین جمله فقط کار رباب
نانجیب آنهمه لبخند به ما زد ....بَد زد
(حسن لطفی)
@aleyasein
بسماللهالرحمنالرحیم
#شب_هفتم_محرم_حضرت_علی_اصغر_علیهالسلام
پدری خَم شده تا دردِ کمر را بِکِشَد
مادری مانده که تا نازِ پسر را بکشد
چشمِ او خورد به لبهای تَرک خورده و گفت
کاش میشُد به لبش دیدهی تر را بکشد
بُردنِ این تَنِ بی وزن برایش سخت است
نیست عباس که این قُرصِ قمر را بِکِشَد؟
از دو سو تیر به بیرون زده باید چه کند
از کدامین طرف این تیرِ سه سر را بِکِشَد
خواست از سمتِ سهشعبه بکشد سر چرخید
بهتر این دید که او قسمتِ پَر را بِکِشَد
تیر از بچه که رَد شد جگرش تیر کشید
نَکُند با سرِ این تیر جگر را بِکِشَد
هرچه میخواست بیاید به حرم باز نشد
یک نفر کاش که تا خیمه پدر را بِکِشَد
باید او قبر کَنَد خاک کُنَد شرح دهد
آه این سینه غَمِ چند نفر را بِکِشَد
زیرِ لب گفت فقط آه رباب آه رباب
وای اگر پیشِ سنان بارِ سفر را بِکِشَد
حرمله گفت پسر را زد و بابا را کُشت
باید او در کمرش کیسهی زَر را بِکِشَد
هم سبک هم که گران است سرش پس دعواست
قسمتِ کیست در این قائله سَر را بِکِشَد
کاش میشُد که نمیدید رُباب این دفعه
نیزهای رد شده از خاک پسر را بِکِشَد
(حسن لطفی)
@aleyasein
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#علی_انسانی
اگر کمان کمین کردهای امان میداد
ز تشنگی به روی دست باب، جان میداد
ز مهد،عهد وفا بسته بود آن عاشق
و جبرئیل امین مهد او تکان میداد
اگر چه قطرهء خونش نریخت روی زمین
ز حلق،خون به رگ و ریشهء زمان میداد
چو دید نیست به جز آه در بساط پدر
ز خنده، باز تسلّی به باغبان میداد
نگاه بی رَمَقش حرف، از عطش میزد
ز میزبان، غم خود شرح، بی زبان میداد
پدر به جانب بالا فشاند خون پسر
و تا همیشه شفق را به آسمان میداد
@aleyasein
#دورهء_محرم
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#علی_انسانی
مادر نه طفل تشنه ی خود را به باب داد
مهتاب را، فلک به کف آفتاب داد
چون قحط آب، قحط وفا، قحط رحم دید
چشمش به لعل خشک وی از اشک، آب داد
بر طفل و باب او چو جوابی نداد کس
یک تیر، هر دو را، به سه پهلو جواب داد
خون گلوی طفل نه، ایثار را ببین
آن گل، نخورد آب و به گلچین گلاب داد
هم عندلیب سوخت و، هم باغبان که خصم
آبی به گل نداد، ولی گل به آب داد
پرپر چو مرغ می زد و تا پر، نشسته تیر
اما به خنده، باز تسلای باب داد
او خنده کرد و عالم ازاین خنده، گریه کرد
نگرفت آب و، آب به چشم سحاب داد
اصغر به لای لای ندارد نیاز و، تیر
او را به خواب برد و به مهد تراب داد
@aleyasein