eitaa logo
🇵🇸کانال رسمی شعر آل یاسین
5.9هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
916 ویدیو
117 فایل
خادم کانال: @sajjad_a110
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم آنقدر تب کرده‌ای که آفتاب آتش گرفت آنقدر لب تشنه‌ای جانم  که آب آتش گرفت کاش می‌شد هرچه بود و این قُماط" اینجا نبود شرمگینم کاش می‌شد که فرات اینجا نبود با جگر دارم غم این سرزمین را می‌کشم آه دارم بر گلویت آستین را می‌کشم روی دستم خنده کردی خنده‌ات تغییر کرد آه دیدی حرمله آخر پدر را پیر کرد کاش عمو عباس بود و حرف آب اینجا نبود کاش می‌شد هرکه بود اما رُباب اینجا نبود اولین بار است بابا حرف مُنّو زد علی بر همه رو زد علی بر حرمله رو زد علی تیر بر حلقِ تو نه زد بر دلِ من نانجیب رویِ زخم اکبرم زد مستقیماً نانجیب تا نفَس شاید کشی  از حنجرت خون می‌کشم تیر را از آن طرف دارم به بیرون می‌کشم وایِ من از حنجرِ تو خون کشیدن مشکل است تیر را از سینه‌ات بیرون کشیدن مشکل است یک سه‌شعبه آمد و در سینه باهم گیر کرد تیر رد شد از تو و در بینِ قلبم گیر کرد کاش می‌شد دخترم با مَشکِ آب اینجا نبود کاش می‌شد هرکه بود اما رُباب اینجا نبود پشت خیمه پیشِ تو بر خاک زانو میزنم تا نیاید مادرت بر عمه‌ات رو می‌زنم در زمین گهواره‌ات را با غلافی می‌کَنَم تو که خیلی کوچکی اما اضافی می‌کَنَم با غلاف و با نوکِ شمشیر کَنَدم حیف حیف پیش چشم نو عروسی پیر کَنَدم حیف حیف بعدِ من از پشتِ خیمه خاک با خون می‌کشند بچه با شمشیر غارت کرده  بیرون می‌کشند کاش می‌شد مادرت در آفتاب اینجا نبود کاش می‌شد هرکه بود اما رُباب اینجا نبود "قنداقه (حسن لطفی) @aleyasein
بسم الله الرحمن الرحیم در زیرِ آفتاب ببین سوختی رُباب خیره مَشو به آب ببین سوختی رُباب شرمنده‌ام کنارِ تو از رویِ مادرم شرمنده‌ات شدیم عروسِ برادرم خود را کمر خمیده بر این راه میکِشی مویت سفید شد چقدر آه میکِشی دیدی به رویِ نیزه علی تاب می‌خورَد گفتی که نیزه‌دار چه بَد آب می‌خورَد هنگام استراحتِ این نیزه دارها آرام میروی سویِ آن نیزه بارها در زیر آفتاب ببین سوختی رُباب یک لحظه هم بخواب ببین سوختی رُباب تاول زده است رویِ تو ای خاک بر سرم شرمنده‌ات شُدیم عروسِ برادرم خار است خارِ غربت صحرا به دامنت هِی تا مَکُن لباسِ علی را به دامنت پلکت که ریخت گریه به پیراهنش مَکُن در خاطرت لباس علی را تنش مکن در خواب ناله‌ات : گل دامان من کجاست از خواب می‌پَری که علی جان من کجاست یک جرعه آب تکه‌ی نانی عروس ما پیرم مکن هنوز جوانی عروسِ ما نجوا مکن خزانزده‌ام غنچه‌ام کجاست من تازه مادرم چه کنم بچه‌ام کجاست بر رویِ نیزه رویِ علی را نشان نده در بین شانه مویِ علی را نشان نده شد خانه‌ام خراب بُرو سوختی رُباب از زیرِ آفتاب بُرو سوختی رُباب (حسن لطفی) @aleyasein
بسم الله الرحمن الرحیم   بر درِ خیمه نشسته است و خبر می‌گیرد خبرت را زِ منِ  سوخته پَر می‌گیرد چه کنم خیمه روم یا نروم آه ، رباب بیشتر صبر کند درد کمر می‌گیرد دستِ من نیست اگر دست به پهلو دارم دستِ او نیست اگر دست به سر می‌گیرد کاش میشد نَفَسی... یا که تکانی بخوری دارد از شرمِ حرم قلبِ پدر می‌گیرد چار پایان همه خوردند بجای تو از آب چقدر آب لبِ طفل مگر می‌گیرد؟ مادرت گفت برو لیک بپوشان او را این سفیدیِ گلو زود نظر می‌گیرد مادرت گفت برو رو مزن اما آقا تو اگر رو بزنی هلهله سر می‌گیرد هرطرف می‌نگرم تیرِ سه‌شعبه آنجاست آه این تیر مگر جا چقدر می‌گیرد تیرش آنقدر مهیب است به هرکس بخورد می‌شود رد زِ گلو و به جگر می‌گیرد بعدِ پیراهن من نوبتِ قنداقه‌ی توست حرمله دارد از آن دور خبر می‌گیرد  سرِ قبرِ تو زِ من پیرزنی می‌پرسد سرِ نوزاد به سرنیزه مگر می‌گیرد؟ (حسن لطفی) @aleyasein
بسم‌الله الرحمن الرحیم گرچه از دور از آن فاصله‌ها زد بَد زد آتش انگار که بر کرببلا زد بَد زد چقدر هست مگر بچه سه جایش برود وایِ من بر سه هدف او به سه جا زد بَد زد اصلا اینبار کماندار چه با زور کشید به سه‌شعبه همه‌ی حنجره را زد بَد زد دست و پا داشت که میزد پدر انداخت عبا آخرین بار نَفَس زیرِ عبا زد بَد زد اولین بار که چشمش به رُبابش اُفتاد اندکی حرف نزد بعد صدا زد بَد زد بُرد در بِینِ عبا تا که نبیند چه شده مادرش گفت بگو تیر کجا زد بَد زد؟ گرچه بر چشمِ ابالفضل همین تیر نشست بدتر از چشمِ عمو بود که تا زد بَد زد پشتِ خیمه به سرِ قبر ، حرامی آمد نیزه برداشت و مانندِ عصا زد  بَد زد طفل را از وسطِ خاک کشیدند به نِی بچه را باز نوکِ نیزه که جا زد بَد زد نیزه دارش زِ سر نیزه سرش را انداخت سَر که اُفتاد زمین ضربه‌ی پا زد بَد زد رهگذرهای دَمِ کوچه بِهَم می‌گفتند حرمله تیر به این بچه چرا زد بَد زد سالها بود همین جمله فقط کار رباب نانجیب آنهمه لبخند به ما زد ....بَد زد (حسن لطفی) @aleyasein
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم پدری خَم شده تا دردِ کمر را بِکِشَد مادری مانده که تا نازِ پسر را بکشد چشمِ او خورد به لبهای تَرک خورده و گفت کاش می‌شُد به لبش دیده‌ی تر را بکشد بُردنِ این تَنِ بی وزن برایش سخت است نیست عباس که این قُرصِ قمر را بِکِشَد؟ از دو سو تیر به بیرون زده باید چه کند از کدامین طرف این تیرِ سه سر را بِکِشَد خواست از سمتِ سه‌شعبه بکشد سر چرخید بهتر این دید که او قسمتِ پَر را بِکِشَد تیر از بچه که رَد شد جگرش تیر کشید نَکُند با سرِ این تیر جگر را بِکِشَد هرچه می‌خواست بیاید به حرم باز نشد یک نفر کاش که تا خیمه پدر را بِکِشَد باید او قبر کَنَد خاک کُنَد شرح دهد آه این سینه‌ غَمِ چند نفر را بِکِشَد زیرِ لب گفت فقط آه رباب آه رباب وای اگر پیشِ سنان بارِ سفر را بِکِشَد حرمله گفت پسر را زد و بابا را کُشت باید او در کمرش کیسه‌ی زَر را بِکِشَد هم سبک هم که گران است سرش پس دعواست قسمتِ کیست در این قائله سَر را بِکِشَد کاش می‌شُد که نمی‌دید رُباب این دفعه نیزه‌ای رد شده از خاک پسر را بِکِشَد (حسن لطفی) @aleyasein
اگر کمان کمین کرده‌ای امان می‌داد ز تشنگی به روی دست باب،‌ جان می‌داد ز مهد،‌عهد وفا بسته بود آن عاشق و جبرئیل امین مهد او تکان ‌می‌داد اگر چه قطره‌ء خونش نریخت روی زمین ز حلق،خون به رگ و ریشه‌ء زمان می‌داد چو دید نیست به جز آه در بساط پدر ز خنده، باز تسلّی به باغبان می‌داد نگاه بی رَمَقش حرف، از عطش می‌زد ز میزبان، غم خود شرح، بی زبان می‌داد پدر به جانب بالا فشاند خون پسر و تا همیشه شفق را به آسمان می‌داد @aleyasein
مادر نه طفل تشنه ی خود را به باب داد مهتاب را، فلک به کف آفتاب داد چون قحط آب، قحط وفا، قحط رحم دید چشمش به لعل خشک وی از اشک، آب داد بر طفل و باب او چو جوابی نداد کس یک تیر، هر دو را، به سه پهلو جواب داد خون گلوی طفل نه، ایثار را ببین آن گل، نخورد آب و به گلچین گلاب داد هم عندلیب سوخت و، هم باغبان که خصم آبی به گل نداد، ولی گل به آب داد پرپر چو مرغ می زد و تا پر، نشسته تیر اما به خنده، باز تسلای باب داد او خنده کرد و عالم ازاین خنده، گریه کرد نگرفت آب و، آب به چشم سحاب داد اصغر به لای لای ندارد نیاز و، تیر او را به خواب برد و به مهد تراب داد @aleyasein
همچوروی طفل من بیرنگ ورومهتاب نیست بخت من درخواب وچشم کودکم راخواب نیست گفتم ازاشکم مگرای غنچه نوشی آب لیک ازتومعذورم که اشک من به جزخوناب نیست درحرم هرسمت باشدقبله امابهرمن غیررویت قبله وجزابرویت محراب نیست خیمه بیت الله وکعبه مهدودرطواف اهل حرم این طواف حج عشق ست وجزاین آداب نیست هفت بارآمدصفاومروه هاجرآب جست منکه ده‌هاباردرهرخیمه رفتم آب نیست قسمتی ازراه راباهروله هاجربرفت من همه ره رادویدم کام توسیراب نیست حج من اتمام شدبرخیزاحرامم بِکَن ای ذبیح خردسال اکنون که وقت خواب نیست @aleyasein
پدر ازدیده جاری اشک وخون بهرپسرمیکرد ولی عمّه درآنجا گریه بر حال پدر می کرد پدرفریاد می کرد و پسر خاموش بود اما سکوت او به جان باب کار نیشتر می کرد سرش بگرفت بردامان وبرخشک وترآتش زد چوآن خشکیده لبهارابه آب دیده ترمیکرد پی بوسیدن ماه رخ او فرصتی می جست رخ گلگون وخط سبز،شوقش بیشترمیکرد ازآن روبود تارخ بررخش بگذاشت،دیدن داشت یکی ای کاش بودو زودزینب راخبر میکرد پدررا گرجداکرد از پسر زینب مکن منعش که ازبهربرادرخواهر احساس خطر میکرد @aleyasein
دررزمگاه عشق نه فرق پسرشکست گویی درست،شیشه ی عمرپدرشکست پشتی که جز مقابل یکتا دوتا نشد پشت حسین بودو زداغ پسرشکست تاشدسپر به تیغ، سر شبه مصطفی سر،شددوتاو رونق شق القمرشکست شدباسرشکسته ززین سرنگون ولیک باآن شکست،داد به بیدادگر شکست سرسبزشدبه اشک،نهالم،ولیک خصم تاخواست این درخت برآردثمر،شکست مادر در انتظار، وز این بی خبر که تیغ ازتوسر وازو دل وازمن کمرشکست @aleyasein
سقا به آب، لب ز ادب آشنا نکرد از آب پُرس از چه ز سقّا حیا نکرد تجدید شد وضوی نماز امام عشق بیهوده دستِ خویش به آب آشنا نکرد تن چاک چاک دید و به بیداد، تن نداد سر شد دو تا و قد برِ دونان، دو تا نکرد «غیر از دمی که مشک به دندان گرفته بود در عُمرِ خویش خندهٔ دندان‌نما کرد» دندان کند کمک، چو گره وا نشد ولی دندان او هم آن گره بسته وا نکرد معراج او به روی زمین شد ز پشت زین همچون نَبی عروج به سوی سما نکرد مسجود را ندیده سر از سجده برنداشت حقِّ سجود عشق، چو او کس اَدا نکرد @aleyasein
به یاد دست قلم، تا بَرَم به دفتر، دست به عرض عشق و ارادت، شوم قلم در دست به طبع گفتم از این دست، دست‌ها بنویس که دست بهترازاین دست،حق نیاورده‌ست بزن درون دوات این قلم به نیّتِ غسل که با طهارت گویم از آن «مطهّر دست» ببین ظهور «یَدُ الله فَوقَ اَیدیهِم» که حیدرست بحق دست واوبه حیدر،دست بریده دستِ امان‌نامه‌آوران بادا که پای دادن جان، داده با برادر، دست چه غم که زخم ببارد، اُحد شود تکرار؟ که برنداشت دمی حیدر از پیمبر، دست دمی ز یاد گل یاس تشنه، غافل نیست که روی آب کند قابِ عکسِ اصغر، دست رسیده بود مگر هُرم تشنگی به فرات؟ که دیدآب چوآتش شده‌ست و مِجمَر،دست عبث نبود لبِ خشک، تر نکرد از آب نخورد آب که یابد به آب کوثر، دست نوشت: عشق، فتوت، ادب، عطش، ایثار قلم به دست،علم بودوگشت دفتر، دست ببین به غیرت و همت، وفا، علمداری که دست شد قلم از تن ولی علم در دست چو تیر خورد به مشک، آبروی دریا ریخت که یک حرم پی یک مشک بود یکسردست مطیع امر ولی هر که می‌شود ز ادب به روی چشم گذارد به امر رهبر، دست به‌راستی که نیاورده خَم به ابرویش هرآنچه تیغ،فزون گشته و فزون‌تر دست زجام عشق،چنان گشت وسر زپانشناخت که بهر دست‌فشانی، نداشت دیگر دست «چگونه سر ز خجالت بر آورم برِ دوست؟» نه مشک، دارد آب و نه آب‌آور، دست عمود آمد و بی‌دست رفت سر به سجود نبود، ورنه به سر می‌گذاشت مادر، دست علی به مهد زدش بوسه و حسین به خاک چه نقشی اول‌دست و چه بردی آخردست چه غم که بارگناهان به دوش سنگین ست که فاطمه بَرَد از او به روز محشر، دست بیارمشکل خودرامگوکه بی‌دست ست که دست اوشده مشکل‌گشا‌تر ازهر دست @aleyasein