eitaa logo
الفباي مہدویت
809 دنبال‌کننده
9هزار عکس
8.2هزار ویدیو
176 فایل
#سخن_مقام_معظم_رهبری امروز همه دنیای اسلام باید قضیه فلسطین را قضیه خود بداند، #این_کلید_رمز_الود_است که #درهای_فرج را به روی امت اسلامی می گشاید. #صلوات_برای_سلامتی_پسرفاطمه #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🍃 #خودسازی 🌾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌐اینفوگرافی پهپاد مهاجر ۱۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آغاز پیاده‌روی از مسجد سهله 🔵 با آغاز پیاده‌روی اربعین از مسجد سهله- یعنی خانۀ امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) ، غوغایی بسیار بزرگ‌تر و اثری بسیار عمیق‌تر در جان‌ها خواهید گذاشت 🌕 فسلفۀ زیارت اربعین، یاد و یاری امام زمان است
تلنگر ⚜ داستان زیبای سفر کربلای دختر بی حجاب؛ دختر بی حجابی بودم..... کلا اعتقادی به حجاب نداشتم...... به محرم و نا محرم ، به حجاب .... برام بی اهمیت بود.... سفت و سختم پای خواستم بودم. اصلا علاقه ای به چادر نداشتم. حس میکردم بی کلاس و بی پرستیژ میشم. کل تفریحاتمون تو مهمونی و دور همی و خرید و اینجور چیزا خلاصه میشد... کاری نداشتم آرایشم مناسبه یانه.... مشهد زیاد قسمتم میشد ....میرفتم حرم.. یه چادر الکی سر میکردم و زیارت و بعد تو مرکز خریدا می چرخیدم و یادم میرفت اصل قضیه چیه ... نزدیک روز پدر بود روز ولادت حضرت علی (ع) قرار شد خانوادگی بریم ترکیه😃 کلی برنامه ریزی کردیم که همه شهراش رو بریم یه هفته مونده بود به سفر که... نمیدونم چرا..ولی یهو به دلم افتاد پیش خودم گفتم اگه بهت بگن جای ترکیه برو کربلا میری؟؟؟؟ کلی واسه سفرم برنامه ریزی کرده بودم خرید و تفریحو... تو دلم گفتم اگه بگن برو کربلا میرم!!! آخه یه دوست امام حسینی پیدا کرده بودم که از کربلا زیاد میگفت بهم یهو تلفن خونمون زنگ خورد داداشم گفت: ساناز یه کاروان داره میره کربلا یه هفته دیگه گفتن جای خالی داره؛میری؟؟؟ هنگ بودم پشت تلفن ... بخدا گریم گرفت😢 گفتم حتما...معلومه که میرم به مامان و بابا و خواهرم گفتم: من ترکیه نمیام .....میخوام برم کربلا! مادربزرگم حدود 87 سالش بودو قسمتش نشده بود.گفتم میبرمش با ویلچر.. من باید برم کربلا! باید! ......به دلم افتاده...... خواهرم گفت نمیام و ترکیه مو کنسل نمیکنم. گفتم هرکی میخواد بره ترکیه بره.من میرم کربلا پدر و مادرم وقتی اشتیاق مو دیدن همراهیم کردن خواهرمم دید اینجوریه گفت بعدش میریم ترکیه در عرض۶ روز راهی کربلا شدیم … نمیدونستم چجور جاییه،کلی لباس و کفش و وسایل خوب بردم. میگفتم یه روز اینو میپوشم یه روز اونو وقتی رفتم.... کدوم مد؟کدوم تیپ؟ . روز ولادت امام علی (ع) نجف ولادت امام جواد الائمه (ع) کاظمین نیمه رجب کربلا پنجشنبه شب کربلا خدای من کجا بودم...با ویلچر مادربزرگم همه جا رفتیم.سفر سختی بود..روزی ۵،۶ بار میرفتم حرم امام حسین. روزی۳،۴ساعت بیشتر نمیخوابیدم همش بی دلیل گریه، گریه…😭 اصن نمیدونم چه حالی بود... من فقط گریه میکردم یه حاج آقایی تو کاروانمون بود بهش گفتم حاج آقا من دختر بی حجابی بودم..ساز می زدم و ...الان از همه چی افتادم... گفت :من حاضرم قسم جلاله بخورم تو نظر کرده امام حسینی… آقا اینو که گفت من گریه و گریه و گریه.....😭 گفتم از آقام امام حسین حجاب میخوام زیر قبه امام حسین نماز خوندم...اول واسه اون دوستی که منو کنجکاو و کربلایی کرد.. دوم واسه اینکه بهم اراده بده با حجاب شم. هی درگیر بودم انتخاب سختی بود واقعا حجاب برام سخت بود اما روز آخر دیگه تصمیم گرفتم برگردم ایران چادرمو زمین نذارم گفتم یا امام حسین به عشق تو چادری شدم...حس میکنم خودت با دستای خودت چادر سرم کردی از نجف چادر خریدم و ایران که اومدم اون چادرو سرکردم الان دیگه توبه کردم.هر روز سر نمازم از امام حسینم میخوام منو تو این راه ثابت قدم نگه داره کربلا بودم ازحرم حضرت عباس اومدم بیرون که برم حرم امام حسین یه جوونی بهم برگه داد گفت پنجشنبه مهمون حضرت عباسین کلی گریه کردم ازخوشحالی رفتم حرم امام حسین تا ۳ شب اونجا بودم روبروی ضریح آقا نشسته بودم کیفم کنارم بود بلند شدم برم...رسیدم جلوی دردیدم کیفم نیست کیفمو دزدیدن ......پولش مهم نبود میدونی چی عذابم داد؟؟؟ اینکه اون برگه توکیفم بود ازحرم تاهتل گریه میکردم.ضجه میزدم .....همه بهم نگاه میکردن مامانم گفت پولت رفت فدای سرت.گریه نداره؛ گفتم مامان اون برگه شام توکیف بود تا ۵ صبح گریه کردم و گفتم یا امام حسین میدونم بی لیاقت بودم که اون برگه رو ازم گرفتین😭😓 ساعت ۵ صبح پا شدم رفتم رستوران هتل صبحانه بخوریم که بریم ۲ روز نجف و برگردیم یهو دیدم یه خانم اومد گفت کیفت رودر حرم امام حسین آویزون بوده بیا این کیفت!!!...........کیفو باز کردم هیچی تو کیفم نبود..........،جز اون بررررررگه.... اللهم ارزقنا توفیق الزیاره الحسین علیه السلام ... هممون گاهی همینجور ممکنه مورد عنایت خاص اهل بیت علیهم السلام واقع بشیم ، اما خدا کنه، خدا کنه با غفلت و یا گناه از عنایاتشون محروم نشیم
. . .
زائرهای کربلا! یه نامه از طرف امام حسین(ع) دارید💌 زیر قبه حرمم دعا مستجاب است برای ظهور فرزندم مهدی بسیار دعاکنید✨ #امام_زمان🖤 #اربعین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گر چه دوریم به یاد تو سخن می‌گوییم 😔 دلتنگی رهبر انقلاب برای کربلا💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️بلا یعنی جمعه برسد و نبینم روی ماهت را...😔 ♥️
╲\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃 ┗╯\╲ ❁﷽❁ 📚 🔰 نمازخوان شدن! به همین سادگی، به همین خوشمزگی... ✍ گوشه دانشکده مون یه نمازخونه نقلی وجود داره. من رو تا تو دانشکده ول می‌کردی، می‌رفتم اون تو! یا می‌نشستم یا می‌خوابیدم یا تکلیف هامو انجام می دادم یا خدایی نکرده نمازی چیزی می‌خوندم...😅 با دو سه تا از رفقا همیشه با هم بودیم، یکی شون که به معنای واقعی تارک الصلاة بود و یکی شون از اینا که نمازشون ماکزیمم ٢دقیقه طول می‌کشه😩 خلاصه، از اونجایی که من اکثرا کار و بارام رو می‌بردم توی نمازخونه انجام می‌دادم و اونجا هم جای دنج و خلوتی بود، این رفقا هم تا یه حدی عادت کرده بودن بیان تو نمازخونه بشینن و... (البته یادمه اولاش یه ذره اکراه داشتن) یه نماز جماعت ظهری هم برقرار بود که با حضور حداقلی خواص که نصفشون هم کارکنان بودن سر پا بود! البته چه میشه کرد، دانشکده هنر بود دیگه!! (آدم رو رعد و برق بگیره، جو هنری نگیره). امام جماعتش یه عادت خوبی که داشت، این بود که بعد نماز با همه ی کسایی که اونجا بودن دست می داد و می گفت: قبول باشه🤝 یه بار هم با این رفیق تارک الصلاتمون که اونجا نشسته بود دست داده بود، رفیقمون هم حس جالبی بهش دست داده بود😄😎 آره خلاصه، داستان امر به معروف ما از اینجا شروع شد که یه دفعه قبل نماز با این رفیق تارک الصلاتمون نشسته بودیم و حرف می زدیم، بحث پیش اومد؛ بهش گفتم: +تو بالاخره چیکاره ای؟! _ با خنده گفت: ببین! من کلا تو فاز آزادی‌ام! تو فیس بوکم نوشتم: آزاد یکتاپرست! (یه چیز تو این مایه ها به انگلیسی...) +منم تو یه فازی که اصلا به فکرم خطور نمی کرد الان بخوام تاثیری چیزی بذارم، همین طوری دورهمی برگشتم گفتم: یکتا پرست؟! لااقل بپرست! _ یه دفعه جا خورد و با یه لحن خنده ای گفت: نماز رو می گی؟😅 +منم فقط با یه حرکت کله گفتم: آره. دیگه هیچ چیز نگفتم. نماز جماعت شروع شد و ایستادم به نماز؛ مثل بقیه، بعد از چند دقیقه یه نفر اومد کنارم وایستاد و گفت: الله اکبر، می شناختمش، همین رفیقم بود که چند دقیقه پیش داشتیم با هم صحبت می کردیم. به همین سادگی، به همین خوشمزگی... نماز خوند 👏
✍ امام حسین علیه السلام: ‌‌ سوگند به خدا؛ خون من از جوشش باز نمی ایستد تا سرانجام خداوند، عّجّّل اللَّهُ تعالی فّرجه الشِریف را برانگیزد. ‌‌ 📚مناقب‌ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۸۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجلس امام‌ حسین رو سیاسی نکنید!! ‼️ بعضیا انتظار دارن توی روضه بگی: امام حسین رفته بود اسب سواری، از اسب افتاد فوت کرد!! 🧐چه جوریه که مرگ بر دشمن امام حسین، سیاسی نیست؛ اون وقت مرگ بر دشمن امام زمان سیاسیه⁉️
🟠 دنیـا پـر از "تبـاهی" اسـت. نه به خـاطـر وجـود آدمهـای بد❗️ بلڪه بخـاطـر "سڪوت" آدم‌هـای خـوب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دلایل غیر منطقی برای تذکر ندادن❗️ ــــــــــــــــــ🌱ـــــــــــــــــ 💚 『 ♥️』 ____[•🌹 ‌⇣•]______ @alfbaymahdaviat_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ❌من می‌خوام برهنه باشم❗️ آیا فقط به خودت مربوطه⁉️ ⚠️ وقتی آرایش می‌کنی و برهنه و نیمه برهنه میآیی بیرون، فضای عمومی جامعه را فضای جنسی می‌کنی❗️ تبیین بسیارجالب
‍ 📚نجات شهید ثانی در بیابان توسّط امام زمان (علیه السلام): ✨شهید ثانی به همراه کاروانی در حال سفر بود. در بین راه به جایی به نام رمله رسیدند. شهید خواست به مسجدی که معروف است به جامع ابیض برود، بخاطر زیارت کردن انبیایی که در آنجا مدفون هستند. پس دید که در، قفل است ودر مسجد هیچ کسی نیست. ✨پس دستش را بر روی قفل گذاشت وکشید. به اعجاز الهی در باز شد. او داخل شد ودر آنجا مشغول به نماز ودعا گردید وبخاطر توجّه وی بسوی خداوند متعال، متوجّه حرکت کاروان نشد واز قافله جا ماند. پس متوجّه شد که کاروان رفته وهیچ کسی از آنها نمانده است. نمی دانست چه کار باید بکند ودر مورد رسیدن به آنها فکر می کرد، با توجّه به اینکه وسایل او نیز بار شتر بوده وهمراه کاروان رفته است. ✨بنابراین شروع کرد پیاده به دنبال کاروان راه رفتن تا اینکه از پیاده راه رفتن خسته شد وبه آنها نرسید واز دور هم آنها را ندید. ✨وقتی در آن وضعیّت سخت ودشوار گرفتار شده بود ناگهان مردی را دید که به طرف او می آمد، وآن مرد بر سوار استری بود. وقتی آن سوار به او رسید گفت: «پُشت سر من سوار شو». ✨پس شهید ثانی را پشت خود سوار کرد ومثل برق در مدّت کوتاهی او را به کاروان رساند واو را از استر پیاده کرد وفرمود: «پیش دوستانت برو». و او وارد کاروان شد. شهید می گوید: «در جستجوی آن بودم که در بین راه او را ببینم ولی اصلاً او را ندیدم وقبل از آن هم ندیده بودم». 📗نجم الثّاقب ┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ http://eitaa.com/joinchat/1384120320C0415c1301e