eitaa logo
.• الحان الہدے •.
322 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
453 ویدیو
4 فایل
بسم رب النـ✨ـور 🌿{ کانون فرهنگی الحان الہدے} الحان الهدی یعنی نغمه ی هدایت • یه جمع دخترونه پرنشـ💥ـاط ^ همراه با چاشنی های جـ😎ـذاب ^ • برگزاری کلاس هاے آموزشی، هنری، ورزشی • اردوهای صد درصد تفریحی • هیئت های هفتگی
مشاهده در ایتا
دانلود
• هدی نامه •فصل مشهدالرضا (ع) •پارت دوم •برگ اول صدای برخورد قطره های بارون به پنجره های حسینیه هوشیارمون کرد که وقت سحــــره وقت عاشقی با خدا اونم تومقدس ترینِ مکان‌ها. صدای مناجات فضای حسینیه رو در برگرفته بود، دونه به دونه بیدار و گروهی راهی صحن وسرای شمس الشموس شدن. سکوت حسینیه با صدای دلنشین نقاره خانه شکسته شد. چه حس خوبی بود گوش سپردن به این صدا با چشمای بسته، تصورش تسکین دلهای بیقرارمون بود درست مثل الان... - - - - - - - - 📖 🖊 - - - - - - - ︎ִֶָ ︎ִֶָ ̽𓏲 @alhanolhoda
•هدی نامه •فصل مشهدالرضا(ع) •پارت دوم •برگ دوم دو ساعتی از خواب بعد نماز صبحمون نگذشته بود که ای دل غافل مسئول اردو با آبپاش بالاسرمون بود بی انصاف پتوی گرم ونرممون رو میگرفت هیچ خیسمون هم میکرد🔫 اتاق به اتاق رو باسرعت بالا بیدارکرد. و حالا صدای یه آهنگ پر نشاط ورزشی بود که توی حسینیه می‌پیچید. چه حوصله ای دارن، آخه کی این وقت روز ورزش میکنه!؟ همه وسط گود بودن و چشم های من مات و مبهوت... مبهوت ترم شدم وقتی بوی نان بربری تازه به مشاممون رسید. یه صبحانه دوستانه کنارهم خوردیم و رفتیم برای مسابقه کبدی با جایزه رب سکه😋 البته آخرش هم نه رب دادن نه سکه😕 - - - - - - - - 📖 🖊 - - - - - - - ︎ִֶָ ︎ִֶָ ̽𓏲 @alhanolhoda
•هدی نامه • فصل مشهدالرضا(ع) •پارت دوم •برگ سوم وقت اذان ظهر که شد صفوف نماز جماعت با پیش نماز گلمون تشکیل شد البته سدناخانم خواستند که امام جماعتمون بشن ولی ما مادرو ترجیح دادیم😌 آموزش احکام هم که نصف سدناخانم گفتن نصف مادرعزیزشون و پانتومیم با گروه اراذل بود... گروه اراذل که معرف حضورتون هستند؟ صداشون رو از تک تک کوچه های مشهد شنیده شده اراذذذذذذذل؟ شیــــــــــــره - - - - - - - - 📖 🖊 - - - - - - - ︎ִֶָ ︎ִֶָ ̽𓏲 @alhanolhoda
• هدی نامه • فصل مشهدالرضا(ع) • پارت دوم • برگ چهارم اینجا ساعت خیلی تند میگذره! دوست داشتم یه زنجیر به عقربه ها میبستم و متوقفش میکردم. ولی حیف... به سرعت تایم ناهار رسید یه غذای دلچسب دیگه که از خوردنش سیر نمیشدیم، مورد داشتیم خدابیامرز اردو رفته تو آشپزخونه پای دیگ نشسته تا ترکیده🕯 - - - - - - - - 📖 🖊 - - - - - - - ︎ִֶָ ︎ִֶָ ̽𓏲 @alhanolhoda
• هدی نامه • فصل مشهدالرضا (ع) • پارت دوم • برگ پنجم مسئول اردومون گفتن: همه برید حرم نمازمغرب حرم باشید و راس ساعت برگردید. هرگروهی هم که دیر بیاد جریمه میشه. رفتیم ولی برنگشتیم😱 نگو گروه ها باهم برنامه ریختن برن بیرون حرم همون شیرموز خوشمزه ها که صبح ها چشمک میزنه و عطردونات هاش دل میبره خلاصه که تو آبمیوه ای های مشهد خیلی از گروه ها رویت شدن😎 یه گروه هم زرنگ بازی در آوردن از نقطه پونز نقشه مشهد به هوای حُمس و بَعلبَک خارج شدن که وقتی برگشتن شرم و پشیمانی از چشم هاشون پیدا بود... - - - - - - - - 📖 🖊 - - - - - - - ︎ִֶָ ︎ִֶָ ̽𓏲 @alhanolhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• هدی نامه • فصل مشهدالرضا(ع) • پارت سوم •برگ اول وقت قرارعاشقی رسید. دوباره سحر شد وراهی حرم شدم برف آرام و دونه دونه میبارید سرما تا مغز استخوانمون رسیده بود دستامون یخ زده بود و ها کردن تاثیری نداشت کنج صحن غدیر چایخانه ارباب پر از زائر بود ماهم خودمون رو تو صف جا کردیم و چای حضرتی گرمای وجودمون رو برگردوند. - - - - - - 📖 🖊 - - - - - ︎ִֶָ ︎ִֶָ ̽𓏲 @alhanolhoda
• هدی نامه • فصل مشهدالرضا(ع) • پارت سوم •برگ دوم ازسحر برف میبارید ولی نزدیک ظهر که شد آسمون دلش آروم گرفت هواسرد بود ولی این سرما مانع رفتن ما تو دل کوه نشد اصلا بحث شیرین حلقه هامون هم کوه بود رفتیم که از نزدیک ببینیمش کوه رفتن رو با رفیق راه به قله رسیدن به خدا رسیدن خادم مهربون حرم هم همراهمون بود، روزی سفرمون زیارت قبر سه شهید گمنام وسط دل آسمون بود آسمون به حدی زیبابود که خودمو وسط رویای قشنگ تصورکردم🦋 پدربزرگ مهربونی هم نزدیک به شهدا یه اتاقک کوچیک وپرمهری داشت که با لبخند خوش آمد میگفت وچای نبات تعارف میکرد از شهدای دل کوه معجزات زیاد دیده بود وخاطرات قشنگی تعریف میکرد.. به حدی زیبا بود که تصورم از بهشت کامل میشد با شهدا خلوت کوتاهی داشتیم اما پر از انس بود وتوسل🌱 یه تعدادمون هم هدیه گرفتیم از خودشهدا.. - - - - - - - - 📖 🖊 - - - - - - - ︎ִֶָ ︎ִֶָ ̽𓏲 @alhanolhoda
• هدی نامه • فصل مشهدالرضا(ع) • پارت سوم •برگ سوم برنامه بعدی اردو یه برنامه کاملا مهیج وپرنشاط بود گویا یک عده از مسئولین واحدهای اردو برخلاف عکس مملو از آرامش، وصیت هاشون رو ضبط کرده بودند و حلالیت طلبیده بودن😊 تلــــه سیژ تجربه پرواز وسط ابرها بالای آب و کوه و درخت ها حس قشنگ سبک بودنه، بال داشتنه، به آسمون رفتنه است وصف قشنگی هاش سخته، ولی میشه گفت چالیدره یکی از خاطره انگیزترین قسمت سفرمون بود. مخصوصا قسمت برگشت با تله سیژ و روبه رو شدن با سرمای دم غروب مشهد - - - - - - - - 📖 🖊 - - - - - - - ︎ִֶָ ︎ִֶָ ̽𓏲 @alhanolhoda
• هدی نامه • فصل مشهدالرضا(ع) • پارت سوم •برگ چهارم وای وای وای تدارکات تو با ما چکارکردی فکرشو کن، خسته وگشنه وداغوووون سرمازده از گردش برگردی با همچین چیزی روبه رو بشی عطرش بهشت، طعمش ملکوت تمام غذاهای دنیا رو زیرسوال رفت از بس این شام دلچسب بود -جاتون سبز - - - - - - - - 📖 🖊 - - - - - - - ︎ִֶָ ︎ִֶָ ̽𓏲 @alhanolhoda
• هدی نامه • فصل مشهدالرضا(ع) •پارت سوم •برگ پنجم بنظر میومدشام پرپیمون تدارکات بی هدف نبوده وخواستن خستگی از تنمون بیرون بشه مارو هیئت ببرن ماهم دخترای حرف گوش کن تا سفره جمع شد اعلام کردن راهی حسینیه نزدیک باب الجواد بشید. راه افتادیم و طولی نکشید که رسیدیم ذکر رضا رضا کل هیئت رو گرفته بود جمعیت بالای زائراولی ها صفای مجلسمون بود یه مجلس پر از عطروبوی ناب محرم راستی چقدر دلمون محرم میخواست، نزدیکترین جا به حرم امام رضا بودیم و برای جدشون اشک ریختیم خودشون فرمودندهروقت خواستید گریه کنید برای مصیبت جدمون اباعبدالله اشک بریزید. اشک بود و عهدبود و رازونیاز باخدا با ذکررضا جانم راهی حرم شدیم حرمی که دواست... - - - - - - - - 📖 🖊 - - - - - - - ︎ִֶָ ︎ִֶָ ̽𓏲 @alhanolhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ صبحی دیگر رسید و من در انتظار دیدار شما چشم می‌گشایم و پنجره دل می‌گشایم به سوی امید و نور... و دلم لبریز است از شوق صبح موعود، لحظه دیدار، و به پایان رسیدن لحظه های انتظار... - - - - - - - ✨🌎 - - - - - - - ︎ִֶָ ︎ִֶָ ̽𓏲 @alhanolhoda
4_6014767528117539148.mp3
648K
▫️ تو امامِ لحظه‌های امان منی؛ سلام بر تو که سایه‌ی امن خدا بر اهل زمین هستی! السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْإِمامُ الْمَأْمُونُ ⏳ ۱۹ روز مانده به نیمه‌ شعبان @alhanolhoda
37.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📸|• ✨♥️ السلام علیک یا شمس الشموس السلام علیک یا غریب الغربا السلام علیک یا امام الرئوف . . شگفتـــانه‌ی مراسم یادبود اردوی مشهد الرضا با حضور خادمین حرم مطهر و متبرک به پرچم - --- - --- -♥️🖇- --- - --- - ︎ִֶָ ︎ִֶָ ̽𓏲 @alhanolhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• هدی نامه • فصل مشهدالرضا (ع) • پارت چهارم •برگ اول سحر آخر رسید دیگه برای بیدارشدن نیازی به صدای مناجات نبود هممون سرپا آماده بودیم مثل اینکه عادت کرده بودم این ساعت بیدارشم یا که یه شوق وصف ناشدنی منوسمت حرم میکشوند امروز خیلی فرق داشت حال وهوای عجیبی بود حتی کفشداری هم مثل روزهای قبل نبود یه نوشته خوشگل تو همه کفش های جفت شده مون بود، خم شدم برداشتم که ببینم چیه "یک عمر میان خاک پای زوار، درگوشه کفشداری اش باشم کاش" هوای بیرون هم گرفته بود مثل دلهای ما رسیدیم صحن قدس نمازصبح خواندیم و گوشه راهرو درست جایی که گنبد به زور دیده میشد ایستادیم و وداع شروع شد... -دارم میرم -اگر راه داره کنارت بمونم -توهم خیسه چشمات ای مهربونم -بزار تا بمونم -دارم میرم یادما باش -شاید دیگه برنگردم -یادت باشه گریه کردم -الوداع دورت بگردم - - - - - - - - 📖 🖊 - - - - - - - ︎ִֶָ ︎ִֶָ ̽𓏲 @alhanolhoda
• هدی نامه • فصل مشهدالرضا (ع) • پارت چهارم • برگ دوم نوبتی هم باشه نوبت خرید سوغاتی بازار رضا بود و هجوم بچه های الحان الهدی حتی بارش برف هم نتونست مانع بازاررفتن بشه! البته خرید یکی از قشنگی های سفره به شرط اینکه مجبورنشی برای خریدعطرسیدجواد، وام بگیری🔫😁 - - - - - - - - 📖 🖊 - - - - - - - ︎ִֶָ ︎ִֶָ ̽𓏲 @alhanolhoda
🔴 غذای حضرتی [حتما مطالعه کنید] -آقای راست نجات،نقل میکند: زمانی که معاون امداد حرم امام رضا علیه السلام بودم، وظیفه داشتیم، غذاهای باقیمانده مهمانسرا را آخر وقت بین فقرا توزیع کنیم. شبی به مسجد آخر بلوار توس، رفتیم نیمه های شب به آن مسجد که رسیدیم ، با جمعیت فراوانی که درب مسجد منتظر بودند مواجه شدیم 🙄 بطوری که امکان توزیع غذا را بخاطر ازدحام شدیدنداشتیم تصمیم به برگشت داشتیم که ناگاه در گوشه ای کنار دیوار، دختر بچه ای کوچک با کفش های پلاستیکی، نظرم را به خود جلب کرد و از وضعیت حالش ترحمی به دلم‌ افتاد و همانجا در دلم، از خود امام رضا علیه السلام خواستم: آقا جان🤲خودت راه حلی ارائه بده که مردم با امیدبه اینجا آمدند، دست خالی برنگردند که ناگهان انگار یکی درونم فریاد زد : بپرس لات این محله کیه؟!🤔 از خادم مسجد پرسیدم : لات این محله کیه گفت: اسمش جعفر پلنگه گفتم بگو بیاد جعفر با ظاهری خالکوبی شده و پیراهن یقه باز و سوار موتور اومد و سلام کرد که فرمایش: گفتم ما از حرم امام رضا علیه السلام اومدیم و غذای متبرک آوردیم و نمیدونیم چطور تقسیم کنیم که مردم اذیت نشن و از شما میخواهیم در این کار کمکمون کنی😥 جعفر با کمال میل گفت : نوکر خادمهای امام رضا علیه السلام هستم وچشم. به بقیه خدام گفتم ماشین غذا رو تحویل جعفر بدین و بهش کمک کنید تا غذاهارو تقسیم کنه. جعفر مردم را کنار دیوار به صف کرد و بین هر خانواده غذاها را تقسیم کرد و گفتم چهارتا غذاهم به خودش و خانواده ش بدهید. بعد از اتمام کار ، به من گفت: آقای راست نجات شماره تلفنت را به من میدهید؟ با کمال میل به او شماره را دادم و رفتیم. ابتدای هفته بود که با من تماس گرفت که جعفر پلنگ هستم و کاری با شما دارم و به دفتر کاری م در حرم آمد! آنجا به من گفت: من هم خادم زوار امام رضا علیه السلام هستم و بنده با تعجب گفتم: بله؟!!!😲گفت : منم روزهای پنج شنبه میام حرم امام رضا علیه السلام و در صحن ها میچرخم و مهرهای اطراف دیوارها را جمع آوری و سرجاهایشان میذارم و برمیگردم و به همین مقدار خودم را خادم حضرت میدانم و اتفاقا همان روز در راه برگشتم به درب مهمانسرا رسیدم و به امام رضا علیه السلام در دلم گفتم : میشه امروز غذای متبرکی از حرمتون برای خواهر بیمارم ببرم؟! وقتی به خادم درب مهمانسرا گفتم، به من گفت: آقا برو کنار بایست و مزاحم نشو!😔 وقتی نا امید شدم و خواستم‌به خانه برگردم، پشت سرم، آن خادم به همکارش گفت مواظبش باشید جیب مردم رو نزند!!!😞 هنگامی که این را شنیدم به او گفتم : خدایا توبه، من جیب بر نیستم و دلم شکست و تا بست نواب گریه میکردم و به امام رضا علیه السلام گفتم دیگه سرکشیکم نمیام و خداحافظ😢 که ناگهان گوشی م زنگ خورد که خادمهای حرم امام رضا علیه السلام در مسجد محله منتظرت هستند وبا ترس و لرز که من جیب بری نکردم و چه زود گزارش دادند و احضارم کردند پیش شما اومدم😕 حالا آمده ام بگویم: امام رضا علیه السلام چقدر مهربونه، یک غذا میخواستم ولی به من یک ماشین غذا داد و بجای یکی،چهارتا غذا برای خانواده م بردم - - - - - - - - 📖 🖊 - - - - - - - ︎ִֶָ ︎ִֶָ ̽𓏲 @alhanolhoda
• هدی نامه • فصل مشهدالرضا (ع) • پارت چهارم • برگ سوم یکی از بچه ها تعریف میکرد از بازار که برمیگشت تو مسیر از حرم گذشته بود عطر قرمه سبزی مهمانسرای حضرتی دلشو برده بود به حدی که از همه خادم ها خواهش کرده بود بهش غذابدن ولی روزیش نبود جلوی مهمانسرا رفت به این خادم گفت به اون خادم گفت نشد که نشد، دلش شکست روبروی گنبد وایساد وتو دلش گفت: امام رضا تو که مهمانواز بودی پس چی شد یعنی یه قرمه سبزی به مهمونت نمیدی؟! باشه من دست خالی برمیگردم ولی دیگه حرمت نمیام با کوله باری از اندوه اومد سمت حسینیه سفره ناهار پهن بود وهمه دورش نشسته بودیم ظرف غذارو دادن دستش نگاهی کرد گفت پس این دوقاشق غذای کنارش چیه: گفتن امام رضا همه رو نفری دوقاشق قرمه سبزی مهمون کرده... طنین صدای خودش تو گوشش می پیچید پس چی فکری کردی، امام رضاســـــــــت پدرمهربونمون پدری که دلش نمیاد دخترش دلشکسته برگرده پدری که دخترشو دست خالی نمیفرسته ای مهربون تر از پدرومادرم آقا... - - - - - - - - 📖 🖊 - - - - - - - ︎ִֶָ ︎ִֶָ ̽𓏲 @alhanolhoda
• هدی نامه • فصل مشهدالرضا (ع) • پارت چهارم • برگ چهارم هر داستانی یه پایانی داره داستان ماهم رسید به قسمت اختتامیه اش، تقریبا همه حسینیه وچمدان هاوساک ها جمع شده بود یه صندلی اون گوشی بود و چشم های منتظر سخنران سفیدپوش اومد گفت وگفت وگفت تارسید به این جمله: این چندروز هم تموم شد اما کارما با امام رضا تمومی نداره "مشهد برای عشق شروعی مجدد است.." -تولدی دوباره است از نو میخوایم بسازیم یه فرصت طلایی. نوبت حرف های شیرین خادم هاشد و لحظات پایانی اردو.. اشک ها و بغل کردن ها و حلالیت طلبیدن ها حالا دیگه عضوی از یک خانواده شده ایم خانواده ای به اسم الحان الهدی اما داستان ما تمومی نداره ♡ - - - - - - - - 📖 🖊 - - - - - - - ︎ִֶָ ︎ִֶָ ̽𓏲 @alhanolhoda
• هدی نامه • فصل مشهدالرضا(ع) • پارت چهارم • برگ پنجم با یک چشم بهم زدن، رسیدیم راه آهن مشهد زمان رو دورتند بود و مثل یک خواب همه چی به ایستگاه پایانی نزدیک شده بود سوار برقطار و شروع دلتنگی ها و حسرت هایی که چاره اش فقط یک دقیقه نشستن کنج صحن انقلاب بود... - - - - - - - - 📖 🖊 - - - - - - - ︎ִֶָ ︎ִֶָ ̽𓏲 @alhanolhoda
• هدی نامه • فصل مشهدالرضا(ع) •پارت چهارم ✓ایستگاه آخر... امام رضایی شدنمون مبارک🌱 وعده ما پنجشنبه ها رواق الحان الهدی - - - - - - - - 📖 🖊 - - - - - - - ︎ִֶָ ︎ִֶָ ̽𓏲 @alhanolhoda
💠دختران الحان الهدی💠 یادبود اردوبزرگ مشهدالرضا علیه ااسلام [بهمن ماه۱۴۰۱] @alhanolhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎊|• اول کسی که خواند به گوش بشر اذان اول کسی که رفت نامش به عمق جان اسم عزیز و نام قشنگش محمد است 😌💞 - --- - --- -💝✨- --- - --- - ︎ִֶָ ︎ִֶָ ̽𓏲 @alhanolhoda
پروردگارا💓 یک روز دیگر به انتها رسید از تو می‌‌خواهم اگر فراموش کردم که خدای بزرگی دارم، تو فراموش نکن که بنده کوچکی داری با نوازشی یا شاید تلنگری آرام وجودت را، مهربانی و بزرگی‌ات را به من یادآوری کن 🌃❤️ - --- - --- -🌙✨- --- - --- - ︎ִֶָ ︎ִֶָ ̽𓏲 @alhanolhoda