eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
9هزار ویدیو
238 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدی فرانسوی با موهای بلند یک نفر بود مثل آدم های دیگر، موهایی داشت بور با ریشی نرم و کمپشت و سنی حدود هفده سال. پدرش مسلمان بود و از تاجرهای مراکش و مادرش، فرانسوی و اهل دین مسیح. “ژوان” دنبال هدایت بود. در سفری با پدرش به مراکش رفت و مسلمان شد. محال بود زیر بار حرفی برود که برای خودش، مستدل نباشد و محال بود حقی را بیابد و بااخلاص از آن دفاع نکند. در نماز جمعه اهل سنت پاریس، سخنرانی های حضرت امام را که به فرانسه ترجمه شده بود، پخش می کردند. یکی از آنها را گرفت و گوشه خلوتی پیدا کرد برای خواندن، خیلی خوشش آمد و خواست که بازهم برای او از این سخنرانی ها بیاورند. بعد از مدتی، رفت و آمد “ژوان کورسل” با دانشجوهای ایرانی کانون پاریس، بیشتر شد. غروب شب جمعه ای، یکی ازدوستانش “مسعود” لباس پوشید برود کانون برای مراسم، “ژوان” پرسید: “کجا می ری؟” گفت: “دعای کمیل” ژوان گفت: “دعای کمیل چیه؟! ما رو هم اجازه می دی بیاییم!” گفت: “بفرمایید”. چون پدرش مراکشی بود، عربی را خوب می دانست. با “مسعود ” رفت و آخر مجلس نشست. آن شب “ژوان” توسل خوبی پیدا کرد. این را همه بچه ها می گفتند. هفته آینده از ظهر آمد با لباس مرتب و عطرزده گفت: “بریم دعای کمیل”. گفتند: “حالا که دعای کمیل نمی روند”؛ تا شب خیلی بی تاب بود. یک روز بچه های کانون، دیدند “ژوان ” نماز می خواند، اما دست هایش را روی هم نگذاشته و هفته بعد دیدند که بر مُهر سجده می کند. “مسعود” شیعه شدن او را جشن گرفت. وقتی از “ژوان ” پرسید: “کی تو رو شیعه کرد؟ ” او جواب داد: “دعای کمیل علی(ع)”. گفت: “می خواهم اسمم رو بذارم علی”. “مسعود ” گفت: “نه، بذار شیعه بودنت یه راز باشه بین خودت و خدا با امیرالمؤمنین(ع)”. گفت: “پس چی؟” “هرچی دوست داری” گفت: “کمال” چه اسم زیبایی، برای خودش انتخاب کرد. مسیحی بود. شد مسلمان اهل سنت و بعد هم شیعه، در حالی که هنوز هفده بهار از عمرش نگذشته بود. مادرش، خیلی ناراحت بود. می گفت: “شما بچه منو منحرف می کنید”. بچه ها گفتند: “چند وقتی مادرت را بیار کانون” بالاخره هم مادرش را آورد. وقتی دید بچه ها، اهل انحراف و فساد نیستند، خیالش راحت شد. شهیدی فرانسوی با موهای بلوند + تصویر دیدنی کتابخانه کانون، بسیار غنی بود. “کمال” هم معمولاً کتاب می خواند. به خصوص کتاب های شهید مطهری.
خیلی سؤال می کرد. بسیار تیزهوش بود و زود جواب را می گرفت، وقتی هم می گرفت ضایع نمی کرد و به خوبی برایش می ماند. یک روز گفت: “مسعود! می خوام برم ایران طلبه بشم”. “برو پی کارت. تو اصلاً نمی توانی توی غربت زندگی کنی. برو درست را بخوان.” آن زمان دبیرستانی بود. رفت و بعد از مدتی آمد و گفت: “کارم برای ایران درست شد. رفتم با بچه ها، صحبت کردم. بنا شده برم عراق. از راه کردستان هم قاچاقی برم قم.” با برادرهای مبارز عراقی رفاقت داشت. مسعود گفت: “تو که فارسی بلد نیستی، با این قیافه بوری هم که داری، معلومه ایرانی نیستی! خیلی اصرار داشت. بالاخره با سفارت صحبت کردند و آنها هم با قم و در مدرسه حجتیه پذیرش شد. سال شصت و دو شصت و سه بود. ظرف پنج شش ماه به راحتی فارسی صحبت می کرد. اجازه نمی داد یک دقیقه از وقتش ضایع شود. همیشه به دوستانش می گفت: “معنا ندارد کسی روی نظم نخوابد؛ روی نظم بیدار نشود.” خیلی راحت می گفت: “من کار دارم. شما نشستید با من حرف بزنید که چی بشه! برید سر درستون. من هم باید مطالعه کنم.” کتاب “چهل حدیث” و “مسأله حجاب” را به زبان فرانسه ترجمه کرد. همیشه دوست داشت یک نامی از امیرالمؤمنین(ع) روی او بماند. می گفت: “به من بگید ابوحیدر، این آن رمز بین علی(ع) و من هست.” یک روز از “مدرسه حجتیه ” زنگ زدند که آقا پایش را کرده توی یک کفش که من زن می خواهم. هرچه می گوییم حالا اجازه بده چندسالی از درست بگذره، قبول نمی کند. مسعود گفت: “حالا چه زنی می خواهی؟ “ گفت: “نمی دونم، طلبه باشد، سیده باشد، پدرش روحانی باشد، خوشگل باشد. “ مسعود هم گفت: “این زنی که تو می خوای، خدا توی بهشت نصیبت می کند. “ هرچه توجیهش کردند، فایده نداشت. “مسعود ” یاد جمله ای از کتاب حضرت امام افتاد که توصیه کرده بودند “طلبه ها، چند سال اول تحصیل را اگر می توانند، وارد فضای خانوادگی نشوند. “ رفت کتاب را آورد. گفت: “اصلاً به من مربوط نیست، ببین امام چی نوشته. “ جمله را که خواند، کتاب را بست. سرش را انداخت پایین. فکر کرد و فکر کرد. بعد از چند دقیقه سکوت گفت: “باشه “. خیلی به حضرت امام ارادت داشت. معتقد بود فرامین ولی فقیه، در واقع، دستورات اهل بیت(ع) است. هر وقت ما گفتیم: “امام ” می گفت: “نه! حضرت امام “. یک روز رفت پیش مسعود و گفت: “می خواهم برم جبهه ” ایام عملیات مرصاد بود. مسعود گفت: “حق نداری “. گفت: “باید برم “. مسعود: “جبهه مالی ایرانی هاست؛ تو برو درست رو بخوان “. گفت: “نه! حضرت امام گفتند واجب است.” فردای آن روز، رفته بود لشگر بدر و به عنوان بسیجی، اسم نوشته بود و رفت عملیات مرصاد. هنوز یک هفته نشده بود که خبر شهادتش را آوردند. آن موقع، تقریباً بیست و چهار سال داشت. از زمان بلوغش تا شهادت هشت نه سال بیشتر عمر نکرد، ولی هر روز یک قدم جلوتر بود. مسیحی بود، سنی شد، و بعد شیعه مقلد امام شد و مترجم و بالاخره رزمنده. چقدر راحت این قوس صعودی را طی کرد، چقدر سریع. کمال، آگاهانه کامل شد و در یک کلام، بنده خوبی شد. یکی از دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه می گوید: اگر “کمال کورسل ” شهید نمی شد، امروز با یک دانشمند روبه رو بودیم، شاید با روژه گارودی دیگر! کمال عزیز! ریشه های باورت در ضمیر ما، تا همیشه سبز باد! صلوات
متن وصیت‌نامه‌ای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، در ادامه می‌خوانید:   «بسمه تعالی همه من را حلال کنید. من 17 روز روزه قضا دارم و  مدرسه (آقای انصاری) از من (2250) تومان می‌خواهد. هر چه در اتاق من است برای طلاب الجزایری و تونسی است. فقط رادیو سونی کمپیوتری است که باید به برادر اکبر ثقفیان اهل زنجان (که از طلاب ایرانی مدرسه حجتیه می‌باشد) داده شود. خداحافظ»
کمال کورسل در سفر ریاست جمهوری وقت، حضرت آیت الله خامنه‌ای به قم، به نمایندگی از طلاب غیرایرانی سخنرانی کرد. کورسل نیز با اصرار زیاد در دوره‌های آموزش نظامی شرکت کرد؛ اما اجازه حضور در جبهه را نیافت.   وی بعد از پذیرش قطعنامه و حمله منافقین با حمایت بعثی‌ها، فرصت را مناسب دید و با عضویت در گردان شهید صدر به جبهه غرب اعزام شد. شهید کورسل پنج مرداد 1367 در درگیری با منافقین در منطقه اسلام آباد غرب استان كرمانشاه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
پس از گذشت حدود ۳۰ سال از شهادت «کمال کورسل»، پدر این طلبه فرانسوی برای اولین بار بر سر مزار فرزند شهیدش در گلزار شهدای علی ابن جعفر(ع) قم حاضر ‌شد.
پدرش شهید آرام کنار مزار فرزندش نشست، بغض سنگینی داشت هر چند که تلاش می‌کرد بر احساساتش غلبه کند اما در مواقعی تحمل نمی‌کرد و اشک از چشمانش جاری می‌شد. آن زمان که خم شده بود تا قبر فرزندش را بوسه باران کند جمعیت اطراف نیز چشمانشان بارانی شد و برای دقایقی گریستند. نامادریش هم خم شد تا بوسه‌هایی به نیابت از مادر شهید کمال که قبل از شهادتش در اثر تصادف از دنیا رفته بود بزند. مادر کمال مسیحی بود و شهید در جایی گفته بود دوست داشتم مادرم مسلمان شود و با هم به قم بیاییم. نوبت به پدر شهید رسید بلندگو را دستش دادند تا دقایقی از پسرش بگوید، او گفت: «اینکه می‌گویند شهید زنده است یعنی همین که ما بعد از سال‌ها به اینجا آمده‌ایم و معتقدم که شهید ما را به اینجا کشانده است و من افتخار می‌کنم که فرزندم در مسیر اسلام قدم برداشته است و ارادت کمال به انقلاب اسلامی ایران و امام خمینی(ره) برایمان افتخاری است و امیدوارم دشمنان ایران نابود شوند». او از چگونگی مسلمان شدن فرزندش هم گفت که در ۱۵ سالگی از دین مسیحیت به اسلام روی آورد و آن هم به واسطه دانشجویان مسلمان ایرانی که در فرانسه حضور داشتند و هر هفته مراسمی برگزار می‌کردند و کمال از طریق همین مجالس دعا به خصوص دعای کمیل به دین اسلام و مذهب تشییع علاقمند شد و بعد از آن تصمیم گرفت برای تحصیل علوم اسلام راهی قم شود. این شهید علاقه وافری به امیرالمؤمنین(ع) داشت و به همین دلیل دوست داشت او را ابوحیدر صدا کنند. مدیرکل امور بین‌الملل بنیاد شهید و امور ایثارگران در خصوص نحوه شهادت این شهید نیز گفت: این شهید در سال ۶۳ از طریق سپاه بدر که متعلق به مجاهدان عراقی بود به مناطق عملیات اعزام می‌شود و در سال ۶۷ در منطقه عملیات مرصاد بر اثر اصابت گلوله آر پی جی به شهادت می‌رسد.
شادی روح مطهر همه ی شهدا💐 وعلو درجاتشان ویژه شهید کمال کورسل«ابوحیدر»🌷 سه صلوات اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
👆👆👆 روایت شهید فرانسوی دفاع مقدس یکی از فرانسه پامیشه میاد ایران از اسلام دفاع کنه، یکی هم سر بزنگاه دمشو میزاره رو کولش و به بهانه تحصیل از جهاد فرار میکنه میره فرانسه
هدایت شده از 🌷🌼بیتُ الشُّهدا🌼🌷
پرسيد فرق "كريم" و "جواد" چيه؟ گفت: "كريم" هيچ سائلي رو نااميد از در خونه ش رد نميكنه اما "جواد" ميگرده دنبال سائل تا گرفتاريش و رفع كنه😭 جواد الائمه نگاهي 😔😔