مادر شهید :
رفته بودیم باغ. «ناصر» شروع کرد به چیدن سیبها، دو جعبه شد، نشست لب حوض و یکی یکی شست. زیر لبی زمزمه میکرد. خوب که گوش دادم میخواند: «اگر بار گران بودیم رفتیم. اگر نامهربان بودیم رفتیم.»
سیبهای چیده شده را پاک کردم و داخل جعبهاش گذاشتم.
برنامه هر هفته مان بود. با خانواده دور هم جمع میشدیم. یک ساعتی احکام و قرآن میخواندیم. هر کس دیر میکرد، دقیقهای، جریمه میشد.
بغل دست من نشسته بود. یواشکی در گوشم گفت: «من از این هفته نیستم.»
گفتم: «جریمهات زیاد میشه.»
ناصر گفت: «من نمیآم، ولی خانمم هست.» هفتهها بعد، خانمش سیاه پوشیده تنها میآمد.
تلاش میکردیم تشییعش با شکوه باشه. اما هر چه تلاش میکردیم، گرهای توی کار پیش میآمد، مصادف شده بود با تشییع نود و پنج شهید بمباران هوایی. چند نفر پیدا شدند و زیر تابوت رفتند و مظلومانه تشییع شد. مجلس هفتماش هم مردم کمی شرکت کردند. هر کاری میکردیم مطرح شود، نمیشد. دیگر داشتیم تعجّب میکردیم که چرا؟
بلندگوی مسجد وصیتنامه ناصر را که میخواند: خداوندا! چنان کن که من گمنام ...
پیرمرد اهل دلی بود. مقداری هم اخلاقش تند بود. صداش میزدند؛ «مش نوروز»
از کنار جایگاه شهدا رد میشدیم. تابوت خالی دیدیم. «ناصر» خوابید و گفت: «اندازه است
پیر مرد آمد و شروع به داد و بیداد کرد که: این چه کاریه دیگه»
«قاسمی» گفت: «مش نوروز! منو نشورهها! این طوری بداخلاقی میکنه!»
پیر مرد زد زیر گریه: «آخه من نمیخوام جوونا برن. شما باید باشید، شما یاوران اماماید. باید پایدار باشید.»
ناصرقاسمی در وصیت نامه اش نوشته است:
امت حزب الله اين انقلاب بعد از لطف الهى و رهبرى به يك چيز نياز دارد و آن را مرتب امام كبيرمان فرموده اند و آن وحدت كلمه است, آنانى كه تشخيص وظيفه داده و مى خواهيد به آن عمل نماييد,بدانيد فقط و فقط بايد به دنبال امام امت حركت كرد و لاغير ، خدا را هميشه در نظر داشته باشيد و از خود محورى ها دست بر داريد ,خيال نكنيد قيم مردم هستيد, تحت هر نام و عنوان اين ملت راه خود را شناخته و يك رهبر بيشتر ندارد . به خاطر خدا باعث نشويد اين وحدت خدشه دار گرددو مردم را سرگردان نكنيد.
در جبهه ها وعملیات فراوانی شرکت کرد و مسئولیتهای متعددی را در این راه پذیرفت. آخرین مسئولیت ناصر قاسمی رئیس ستاد لشکر۳۲انصارالحسین(ع) بود, او با این سمت در عملیات کربلای ۵ شرکت کرد و مثل همیشه علیرغم اینکه ماموریت سازمانی اوایجاب می کرد کیلومترها پشت جبهه باشد,با برداشتن اسلحه در عملیات حضور یافت ومانند پاسداران وبسیجیان رزمنده به جنگ با دشمنان رفت و در جبهه ی شلمچه بر اثر اصابت ترکش خمپاره برسینهاش به شهادت رسید.
معرفی کتاب راز رجعت
کتاب راز رجعت نوشته ربابه امانی اثری درباره زندگی و شهادت شهید حمیدرضا ملاحسنی است.
کتاب حاضر، با موضوع جنگ ایران و عراق، روایتی است از زندگی، مجاهدت و شهادت «حمیدرضا ملّاحسنی». در این مجموعه، تلاش شده تا علاوه بر خاطرات و زندگینامه و ایثارگریهای شهید، رویاهای صادقه و جریاناتی که منجر به اعلام هویت شهید شده بود، به ترتیب بازگو و بررسی شود. روایات، براساس تحقیقات میدانی از مراجع مربوطه و خاطرات همرزمان، دوستان و خانواده گردآوری شده است. شهید «ملّاحسنی»، در سال 1344، در خانوادهای متدین و انقلابی در تهران و تحت تربیت مکتب عاشورایی امام خمینی (ره) رشد کرد. او در هفده سالگی، عازم جبهه و مناطق عملیاتی شد و در عملیات والفجر شرکت کرد و به دست دشمن بعثی به شهادت رسید و پیکر مطهّرش مفقود شد. در سال 1389، بر اساس رویاهای صادقانهای که خانواده و بستگانش، قبل و بعد از تدفین شهدا در بوستان نهجالبلاغه مشاهده کرده بودند، هویت این شهید آشکار شد. این اثر با هدف ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و به تصویر کشیدن ایثارگریهای شهیدان و رزمندگان اسلام تدوین شده است.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
معرفی کتاب راز رجعت کتاب راز رجعت نوشته ربابه امانی اثری درباره زندگی و شهادت شهید حمیدرضا ملاحسنی ا
الحمدلله
ما در چله دوازدهم ، روز 37 سرسفره این شهید والامقام 👆👆 بوده ایم