💔🍃🌺🍂🍂🍂🍂🍂
🍃🌺🍂🍂🍂🍂
🌺🍂🍂🍂🍂
📜روایت خاکسپاری غریبانه سر بیپیکر شهید فاطمیون
✨از اینجا شروع میکنم، یکی دو هفته پیش پیکر مطهر شهید اصغر پاشاپور که بهمن سال گذشته در سوریه به شهادت رسیده بود در خاک آرام گرفت.
💔شهید اصغر وقتی در خانه قبر قرار گرفت، سری در بدن نداشت. تکفیریهای کافر به خاطر کینهای که از مدافعان حرم داشتند سر و دست او را جدا کردند. وقتی برای این شهید ذکر تلقین را میخواندم دوستانی که در اطراف قبر بودند مدام یاد میکردند از بدن بیسر سیدالشهدا علیه السلام.
🔻پنجشنبه هفتم خرداد دوستان خبر دادند که پیکر یکی از شهدای فاطمیون برای دفن در قطعه ۵۰ به گلزار شهدای بهشت زهرا (س) آمده. سوال کردم تازه شهید شده و یا اینکه از شهدایی است که پیکرش بعد از ماهها تفحص شده؟ جواز دفن را دیدم.
🕊تاریخ شهادت بهمن ۹۸ ذکر شده بود، یعنی اینکه بیش از چهار ماه از شهادتش میگذشت؛ اما شنیدم که در تابوت فقط راس شهید را تشییع میکنند. تابوت شهید را مقابل قبر قرار دادند.
حرف از مادر و خواهر شهید نبود. فقط نام برادرش را میبردند تا برای آخرین بار با برادرش وداع کند. من هم کفشها را کندم و آستینها را بالا زدم تا شهید مدافع حرم دیگری را در خاک بخوابانم.
به توفیق الهی و لطف شهدا، پیکر مطهر تعداد زیادی از شهدای مدافع حرمی که در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) دفن شدند را در خاک گذاشتم. خیلی از آنها بیسر بودند و رگهای گردنشان روی خاک قرار گرفت، اما این شهید با همه آنها فرق داشت.
😔این شهید پیکرش بیسر نبود بلکه سرش بیپیکر بود. وقتی بندهای کفن را باز کردم با وسواس خاصی سراغ سرش رفتم. سرش را داخل پارچهای سفید پیچیده بودند. تصورم این بود که جمجمهاش در پارچه پیچیده شد، اما سیاهی موی پرپشت و یک دست مشکی این جوان ۲۲ ساله شهید متحیرم کرد. بیش از چهار ماه از شهادتش گذشته بود.
مقداری خاک آغشته به تربت کربلا و مهر کربلا زیر گونه شکستهاش قرار دادم و تلفین خوانده شد. دست راستم را پشت سرش گذاشته بودم و با ذکر تلقین تکان میدادم. حالم دست خودم نبود.
چند وقت قبل بدن بیسر شهید اصغر پاشاپور و این بار سر بیبدن شهید محمد ناطقی. بعد از تلقین هم کفن کربلا رسید و سر بیبدن در آن پیچیده شد. حکایت عجیبی بود....
💫شما هم اگر توفیق پیدا کردید و گلزار شهدای تهران رفتید فاتحهای بر مزار شهید بیسر «اصغر پاشاپور» و مزار شهید بیبدن «محمد ناطقی» بخوانید. انشاءالله در روز حشر شفیع ما باشند...
#شهید_محمد_ناطقی
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
4.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥صحبتهای شنیدنی دکتر مهشید صحابی، همسر شهید دکتر حمیدرضا مهینی (شهید خدمت) درباره حضور حضرت زهرا(س) بر بالین همسرش، لحظاتی قبل از شهادت...
هدیه به روحشان 3تا صلوات 🌟🌟🌟
فردا شب صدایی از سلول طیب آمد.
فهمیدم دارن میبرندشون برای اعدام.
وقتی میرفتن، طیب زد به میله سلول من و گفت:
محمد آقا اگه یه روز خمینی رو دیدی
سلام من رو بهش برسون
و بگو خیلی ها شما رو دیدن و خریدن؛
#ما_شما_رو_ندیده_خریدیم.
نیم ساعت بعد صدای رگبار اومد
و معلوم شد #طیب رو تیربارون کردن.🍃
#شهید_طیب_حاجرضایی❤️
بخش دوم از مراقبتهای چله بیست و دوم 👇👇👇
✅ 1 - نماز استغاثه به امام زمان عج
✅ 2- تلاوت قرآن، حداقل سوره یس شبی یکبار
✅ 3- مراقبت به بیداری بین الطلوعین
✅ 4- خواندن دعای اللهم الرزقنا توفیق الطاعه
✅ 5- سجده طولانی
سلام علیکم
سی و نهمین روز از 💫 چله بیست و دوم 💫 مهمان سفره شهید 🌷حشمت الله طاهری 🌷هستیم.
زمانی که مادر حشمت برای خواستگاری به منزل ما آمد من در تهران و خانواده حشمت در شهرستان ساکن بودند. به علت دوری مسافت و غربت تصميم گرفتم جواب منفی بدهم.
اما همان شب خوابی ديدم که مرا منصرف کرد؛ در خواب جمعيت عظيمی را ديدم که با پرچم های سبز و قرمز به دست در حالی که فرياد يا محمد و يا حسين می دادند در حرکت بودند. سوال کردم اينان کيستند ؟ جواب دادند اين ها کاروان محمد (ص) هستند.
خيلی خوشحال شدم چرا که با شروع جنگ هميشه غبطه می خوردم چرا نمی توانم به جبهه بروم. اما ناگهان يکی از بين جمعيت فرياد زد تو که سرباز ما را قبول نداری از ما نيستی. روز بعد قبل از دادن جواب به خانواده حشمت برای يکی ازدوستانم خوابم را تعريف کردم و او پيشنهاد استخاره داد.
متوسل به قرآن شدم و اين آيه آمد : ازدواج و تقوا را پيشه کنيد تا رستگارشوید. جواب مثبت دادم و با مهريه ای شامل يک جلد کلام اللّه مجيد و يک جلد نهج البلاغه به عقد ايشان در آمدم. روز عقد بعد از صرف ناهار، حشمت ميهمانان را که از آمل آمده بودند، به ملاقات امام خمينی (ره) برد. آيت اللّه جوادی آملی در سخنرانی روز نيمه شعبان همان سال درباره ازدواج او چنين گفت : بعضی می گويندنمی شود زندگی علی (ع) را پياده کرد ولی من امروز به عينه ديدم که بخشی از زندگی علی (ع) پياده شده است.
درعملیات والفجر ۸ با فرماندهی یکی از گردانهای خط شکن به تثبیت مواضع در شهر فاو پرداخت. رمز عملیات والفجر ۸ ـ یا زهرا ـ را برای نیروهای گردان مالک اشتر اعلام کرد. او تا پایان عملیات حضور داشت و هرگز خستگی به تن راه نداد . در ۶۴/۱۱/۲۸ در یکی از پاتک های سنگین دشمن در جنگ تن به تن پس از نابودی یکی از تانک های دشمن از ناحیه ی شکم، جراحات سختی برداشت و شریان های دست و فک او پاره شد.
طاهری از لحظه لحظه های عمر کمال استفاده را می کرد، چنان که مدتی بستری بود برای کنکور ثبت نام و تقاضای کتاب های درسی کرد. با همان حال بیماری به مطالعه ی کتاب های درسی می پرداخت.
پس از چند هفته و بهبودی نسبی از تهران به آمل انتقال یافت. در آمل با اینکه مجروح بود همچون گذشته به صله رحم می پرداخت. همواره خانواده را به تقوا و پاکدامنی، معرفت و سادگی دعوت می کرد. علی رغم بدن رنجور و خسته کار ناتمام مسجد علی ابن ابی طالب محله را که خود بانی آن بود با جدیت به اتمام رساند.
در همین ایام خانه مسکونی اش را که ناتمام مانده بود به پایان برد. در تشییع جنازه شهید سید جواد علوی ـ از همرزمانش ـ در پایان مراسم به همسرش گفت : «انشاءاللّه برای من نیز چنین مراسم با شکوهی برگزار خواهند کرد.» وقتی همسرش می گوید : «شما که به شدت مجروح هستی و نمی توانی به این زودیها به جبهه برگردی.» با اطمینان خاطر گفت : «به این بودنم در کنارتان دلخوش نباشید.»
به شهادت قریب الوقوع خود بصیرت و آگاهی داشت و سعی می کرد در خانواده آمادگی لازم را ایجاد کند. همسرش شهادت او ر ا اینگونه روایت می کند:
لحظاتی بعد از اذان صبح در حالی که حالش بسیار وخیم بود ناگهان دیدم به صورت نیمه نشسته روی تحت با احترامی خاص تعظیم کرد. گویا شخصی یا اشخاص بزرگواری به دیدار او آمده اند. شروع به تلاوت قرآن کرد و سپس پرسید : «این کاخها برای کیست؟» در آخر در حالی که دستهایش را با احترام روی سینه گذاشته بود، گفت : «چشم می آیم، می آیم.» آرام سر را روی تخت گذاشت و نگاهی به من انداخت و شهادتین را بر زبان جاری کردو لحظاتی بعد روح او از قفس تن جدا شد. با چشمانی باز و لبانی خندان در سالگرد تولد پسرش در حالی که بیست و هفت سال بیش نداشت به دیار باقی شتافت.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
📎فرماندهٔ گردان مالک اشتر لشگر۲۵کربلا
#شهید_حشمتالله_طاهری🌷