؛ پدرم از زمانی که مسیر کربلا برای پیادهروی اربعین هموار شد به همراه هیأت درمانی سجادیه بابل به عنوان پرستار راهی این سفر میشد، البته من هم همراهش میرفتم.
*بیان خاطره ماجرای شکستگی پا در کربلا در حین زیارت از زبان شهید جلالینیا
امیرحسین جلالینیا میگوید؛ این قسمت را با همان لحن پدرم بیان میکنم از قول پدرم" «وقتی به ضریح حضرت ابوالفضل (ع) رسیدم پایم پیچ خورد و زائران روی پایم افتاد تا اینکه همان لحظه درد عجیبی حس کردم گفتم پایم شکست خواستم در حالیکه کشانکشان از آن مکان به عقب میآمدم در راه زائران سرم را میبوسیدند فکر میکردند شفا گرفتم!»
وقتی برگشتم بچهها گفتند؛ پایت شکسته و نیاز به جراحی دارد، اصرار کردند که برگردم که توی کتم نمیرفت، گچ که گرفتند بنده خدایی تا پایم را دید گفت طبیبی را میشناسم که اگر به سراغش بروی قطعا جواب میگیری پرسیدم؛ کجاست؟ آدرس ضریح حضرت ابوالفضل (ع) را داد ...
پدرم بیش از ۱۸ ماه جبهه بود و مجروحیتهایی هم داشت که البته هیچ جا ثبتش نکرده بود و من یادم است که مشکلاتی که بعدها از ناحیه گردن براش ایجاد شد، حاصل ترکشهای دوران جنگ بود، محل خدمت و رزمش هم کردستان بود گاهی از خاطرات تلخ و شیرین آن دوران میگفت.
پدرم همیشه شاد بود جز زمانی که ما را به گلزار شهدا میبرد، هر سال بعد از لحظه تحویل سال با همان لباسهای نو، اولین جایی که پدر ما رو میبرد گلزار شهدای آرامگاه معتمدی در بابل بود برای ما از همرزمان شهیدش میگفت؛ بابا راوی جنگ بود و خاطرات زیادی از آن زمان داشت، فکرش را هم نمیکردم روزی جسم پدرم در بخش گلزار شهدای همین آرامگاه کنار دوستان شهیدش آرام بگیرد، آن هم به عنوان اولین شهید مدافع سلامتی که در شهر بابل خاکسپاری شد.
من در بخش مجاور اتاق عملی که پدرم پرستارش بود مشغول انجام خدمت پرستاری هستم، پس از بیمارستان میناگر قرعه درمان بیماران کرونایی به نام بیمارستان شهید یحیینژاد بابل افتاد، البته قبل از این پدرم برای راهی کردن آن تعداد بیماران مشکوک به بیمارستان میناگر داوطلب میشد.
* بروز علائم سرماخوردگی و ضعف و قرنطینه خانگی برای پدر
وی ادامه میدهد؛ فکر میکنم در دهمین روز از ورود بیماران کرونایی به بیمارستان پدرم علائم سرماخوردگی را داشت، و از آنجاییکه میگفت مرا قرنطینه کنید تا اگر آلوده شدم به دیگران آسیبی نرسد او را در خانه بستری کردیم علائمش تب و لرز بود حالش خوب بود هوشیار بود و کارهای خودش را انجام میداد و از پزشکان برای درمان مشورت میگرفت.
همه و با این تفکر آرام هستیم که پدرم شهید شده و حالش خوب است، البته دیگران او را در خواب با حال خوب میبینند و برایمان میگویند، بارها در خواب تکتک ما هم آمده است.
مادربزرگ بنده یعنی مادر پدرم، دو روز بعد از رفتن بابام، فوت کرد چون نتوانست دوریش را تحمل کند و سکته کرد، پدر من عصای دست مادرش بود همیشه و بعد رفتنش واقعا بیقراری میکرد.
وی میگوید؛ تا یادم نرفته یک چیز دیگر هم اضافه کنم پدرم در کانون خادمیاران رضوی هم عضو بود، چندبار آخری که رفتیم مشهد، در آزمون و مصاحبههای حرم امام رضا(ع) شرکت کرد و اسمش را برای خادمی در حرم نوشت... که فرصتش نشد که لباس خادمی را دوخته و بر تن کند.
همکار شهید می گوید : 👇
همه این سالها که به «یحیینژاد» گذر داشتم جواد هم عزیزی بود که دیدار میکردم.
همه این سالها در جلسات مجمع خیران سلامت شهرستان
همه این سالها در انجمن خیرین سلامت «یحیینژاد»
و همه روزهایی که خودم بستری بودم، صدای گرم جواد، چشمان پرفروغ و لبخند شیرین او که حتی در عصبانیت نیز نگاه مخاطب را نوازش میکرد.
معلوم نبود او دبیر جلسات مجمع و انجمن بود یا ؛ مسؤول روابط عمومی؛مسئول نشریه و یا تکنیسین اطاق عمل بیمارستان.
او هر که بود؛ انسان بود از جنس انسان شریف که تلاش و کار را مقدس می دانست.
در آزمون کارشناسی ارشد علوم پزشکی که پنج شنبه 23 مرداد در دانشگاه پیامبر اعظم ساری برگزار شده یک صندلی با بقیه صندلیها متفاوت بود.
روی این صندلی که با شاخه گلی خودنمایی میکرد کارتی نصب شده بود که نام شهید مدافع سلامت روی آن به چشم میخورد " شهید جواد جلالینیا"
جواد جلالینیا کارشناس بیهوشی و مسئول روابطعمومی بیمارستان شهید یحیینژاد که با علائم مشکوک به کرونا در بیمارستان محل کار خود بستری شده بود، یکشنبه ٢۵ اسفند ٩٨ جان خود را از دست داده بود.
#ﻣﺮاﺳﻢ_ﺗﺸﻴﻴﻊ ﭘﻴﻜﺮ ﭘﺎﻙ ﺷﻬﻴﺪ ﻣﺪاﻓﻊ ﻭﻃﻦ
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺤﺴﻦ_ﺟﻌﻔﺮﻱ🌹
#امروز
اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 9:30
ﺣﺮﻡ ﻣﻂﻬﺮ ﺣﻀﺮﺕ ﺷﺎﻫﭽﺮاﻍ (ع)
🌷🍃🌷🍃
ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ