وصیتنامه شهید سید ابراهیم شجیعی
...چه تأسفی را اندوهناکتر از این میدانید که از این لحظات مکرر و پر برکت انقلاب اسلامی که شب و روز ما را فرا گرفته است، کم توجه عبور کنیم. این انقلاب دارد با تمام ظالمان میجنگد، اما تو به انتظار نشستهای که امام زمان بیاید و همه ظالمان را از بین ببرد. بدان و آگاه باش که منتظران آقا امروز با مالهایشان و جانهایشان در جبهه و پشت جبهه فریاد سر میدهند:یا مهدی ادرکنی.
شال سبز سیدی
هیچ وقت شال سبزش را از گردن در نمیآورد. میگفت:"در گردان هر کس که سید است باید علامتی همراه داشته باشد. از این که به حضرت زهرا(س) منتسب هستید افتخار کنيد. بدانید تا وقتی به این خانواده وابستهاید خداوند همه چیز به شما میدهد. دقت کنید هر چه عملیات با رمز یا زهرا (س) داشتهایم با پیروزی کامل همراه بوده است. دامن این مادر را بگیرید."
بعد برایمان تعریف کرد: "وقتی آدم و حوا در بهشت میگشتند، نور عجیبی دیدند. وقتی از خداوند سوال کردند پرده غیب کنار زده شد پنج نور دیدند که همان پنج تن آل عبا بودند."
خواندنی👇
کتاب شال سبز (زندگی نامه و خاطرات سردار شهید سید ابراهیم شجیعی) به تحقیق و تالیف غلامرضا فسنقری از پژوهشگران و نویسندگان پیشکسوت شهرستان اسفراین توسط انتشارات جهانی به چاپ رسید.
با شنيدن صوت قرآن انرژي مي گرفت
در سایت پنج مستقر بودیم. فردای آن روز قرار بود آقای شجیعی به خط مقدم برود. در چادر کنارم نشست و گفت: «کیوانلو میتوانی طوری قرآن بخوانی که نیرویم چند برابر شود؟»
گفتم: "نه متاسفانه." گفت: "از بسیجیهای دور و برمان کسی را با این خصوصیت میشناسی؟" گفتم :"بله" و یکی از بچههای بیرجند را به حضورش آوردم.
آقای شجیعی بعد از سلام و احوالپرسی گرم گفت:" برادر دوست دارم قرآن را با صدای زیبا برایم قرائت کنی."
محمدی فر گفت:" اجازه میدهید از حفظ بخوانم؟"
آقای شجیعی با تعجب پرسید: "مگر حفظ هم هستی؟"
محمدی فرگفت:" بله بیشتر از نصف قرآن را."
آقای شجیعی به محض شنیدن این جمله گریه اش گرفت. او را در آغوش گرفت و بوسید. خم شد تا پای محمدی فر را ببوسد. میگفت:"اجازه بده زبانت را ببوسم. همین که صدای قرآن بسیجی را شنید چنان به شدت گریست که مرا هم به گریه انداخت و وقتی تلاوت آیات تمام شد آقای شجیعی گفت:" برای عملیات نیرو گرفتم، قوی شدم، انگار انرژی ام چند برابر شد."
صبح فردا که عازم خط میشد از من خواست تا باز هم با آن بسیجی ملاقات کند بار دیگر او را در آغوش گرفت و صورتش را بوسه باران کرد.
راوي: غلامرضا کیوانلو-همرزم
هدایت شده از گسترده پُربازده اُفق
زیارت حضرت رسول.apk
حجم:
9.43M
👆دریافت رایگان نرم افزار «زیارت حضرت رسول» با صوت زیبا و دلنشین
💐با ارسال این برنامه به دیگران، در ثواب انتشار آن سهیم شوید!
هدایت شده از بصیـــــــــرت
#فوری
#فورررری
#انا_لله_وانا_اليه_راجعون
#بابام_شهید_شد
سید نور خدا موسوی
برای همیشه آسمانی شد
نور خدا در روز
#بیست_و_هشت_صفر
مهمان جدش شد
﷽
سلام علیکم
پنجمین روز از🌷چله نهم🌷
اعمال مستحبی امروزمان را به #نیابت از
شهید با کرامت از ذریه حضرت زهرا سلام الله علیها
❣️سید علیرضا جوزی❣️
#هدیه می کنیم
محضر نورانی
☀️ حضرت جوادالائمه علیه السلام☀️
و از حضرتش #تقاضا می نماییم تا با نگاه کریمانه خود؛
✅ما و تمام جوانان ایران اسلامی را #عاقبت_بخیر گردانند و
✅زندگی ما را به سمتی سوق دهند که #زمینه_سازظهورموعودعالم_هستی ، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه گردیم
ان شاء الله
کوچکترین شهید گلزار شهدای چیذر
شهید سید علیرضا جوزی
دومین شهید خانواده جوزی است از یازده سالگی به رزمندگان دفاع مقدس پیوست و در سن چهارده سالگی در سه راه کوشک همراه 4 رزمنده که آنها هم از سلاله پاک رسول خدا بودند، در روز عید قربان سال 67 به فیض شهادت نائل شد ویکی از شهدای بزرگوار خمسه کوثر (یادمان شهدای سادات) است .
نکته قابل توجه در خصوص خانواده جوزی این است که از میان فرزندان این خانواده ، ۲ برادر شهید و ۲ برادر جانباز هستند و در برخی مواقع پدر و مادر نیز در جبهه های جنگ دوران دفاع مقدس حضور داشتند، سید محمد یکی از برادران جوزی و مسئول گنجینه آثار شهدای امامزاده علی اکبر (ع) در گفت وگو با خبرنگار خبرگزاری حیات اذعان داشت که در دوران دفاع مقدس به صورت مستمر ۶ نفر از اعضای خانواده در جبهه ها حضور داشتند.
پدرم می گفت اگر همه در راه امام (ره) شهید شوید کم است
وی در ابتدای سخنان خود، یکی از دلایل اصلی علاقه خانواده اش را به جهاد و حضور در جبهه های جنگ ، مجاورت و هم نشینی با شهید بزرگوار مهدی شاه آبادی پیش نماز محله چیذر دانست و گفت : قرابت کل اعضای خانواده با این شهید و پیش نماز مسجد محل باعث شد که از اول انقلاب با مفهوم مبارزه با استکبار و جهاد آشنا شویم البته پدرم ابوالقاسم جوزی نیز به دنبال فعالیت های سیاسی بود و همیشه می گفت که اگه همه شما در راه امام خمینی (ره) شهید شوید کم است ، مادرم هم پابه پای پدرم در برخی مواقع در جبهه ها به منظور کمک حضور داشت.