گفتم: «برادر حالا وسط اون معرکه، تو از من چه می خواهی؟»
گفت: «من بیسیم چی شما هستم؟ هیچ کس آن موقع به نزدیکی من و تو نیست!» به هرصورت قبول کردم.
عملیات آغاز شد تا به تنگه پرماجرای «ام الرصاص» رسیدیم. از زمین و آسمان گلوله میبارید و از چند جهت آتش عراقی ها روی سرمان میریخت اما بچهها با شجاعت و صلابت و اقتدار دفاع میکردند. زمان زیادی از شروع عملیات نگذشته بود که متوجه شدم، سیم گوشی بیسیم که دستم بود، به جایی گیر کرده است. برگشتم رو به آقای فاتحی. به او گفتم: «حسن چرا نمیایی؟ گفت: اوستا من تیر خوردم!»
گفتم: «خوب من هم تیر خوردم، بچههای دیگر هم تیر خوردند... هنوز که سرپایی بیا جلو!»
در آن تاریک و روشن عملیات، حس کردم تنها یک زخم کوچک روی گونه اش افتاده! شاید حدود 30 متری رفتم جلوتر، باز هرچه گوشی بیسیم را کشیدم، دیدم گیر است، برگشتم باز حسن را صدا بزنم که متوجه شدم، دراز به دراز روی آب افتاده است! با چند نفری که دورم بودند، سیم بیسیم را کشیدیم، حسن روی آب سر خورد و جلو آمد.
همان طور که داخل آب افتاده بود، به پشت برش گرداندم و بیسیم را از روی دوشش برداشتم. به آقای راطبی که همراهم بود، گفتم: «این بسیم را در بیار و خودت به دوش بگیر.»
برادر خونی نداشتی، این گِل را از ما قبول کن
بعد چندنفری تلاش کردیم جسد شهید فاتحی را به خشکی کنار ساحل منتقل کنیم تا آب با خودش نبرد و صبح بالاخره به عقب منتقلش کنیم. عراقی ها آن شب واقعا غوغایی کرده بودند از تیراندازی. در همین گیرودار بود که یاد وصیتش افتادم.
زیپ لباس غواصی رو بازکردم و دست زدم دیدم خونی ندارد! یک مقدار از گل و لجن کف رودخانه را با دست، روی سر و صورتش مالیدم و زیپ لباس را کشیدم بالا و گفتم: «آقای فاتحی، برادر خونی نداشتی، این گِل را از ما قبول کن.» و هولش دادیم روی ساحل که آب نبردش و صبح ببریم به عقب!
خبر شهادت حسن آقا را آوردند، آخرین عکس او که با لباس غواصی است، داخل ساکش بود و در نامهای هم نوشته بود: «وصیت نامهام در کمدم است».
پسرم را از تار موی طلاییاش شناسایی کردم
هر لحظه از عمرم را منتظر آمدن حسن بودم؛ گاهی فکر میکردم که او اسیر شده است؛ گاهی میگفتم شاید مجروح شده و او را بیمارستان شهرهای دیگر بردهاند؛ شاید این بچه گم شده است و به خاک عراق رفته و نتوانسته به ایران برگردد؛ سالها از حسن خبری نداشتیم؛ وقتی که اسرا در سال 69 به کشور بازگشتند، سراغ آنها رفتم تا خبری از حسن بگیرم؛ بچههای لشکر 14 او را میشناختند اما خبری از او نداشتند؛ هر کدام از عزیزان حرفی میزدند.
بعد از اینکه خبر دادند او جاوید نشان است، مزار خالی در گلستان شهدای اصفهان دادند؛ وقتی دلم میگرفت سر مزارش میرفتم؛ پدر شهید هم بعد از 12 سال بیخبری از حسن آقا به رحمت خدا رفت و بالاخره چهل روز بعد از فوت همسرم، استخوانهای پسرم را آوردند؛ وقتی برای شناسایی رفتیم، استخوانهایش تیره رنگ شده بود؛ پلاکش همراهش بود؛ حتی موهای طلایی حسن روی لباسهایش بود.
او وصیت کرده بود که پیکرش را در گلستان شهدای اصفهان به خاک بسپاریم که به وصیتش عمل کردیم؛ برای او مراسم ختم گرفتیم؛ وقتی دلم میگیرد سر مزار پدر شهید میروم.
اسم حسن که میآید دلم میلرزد
هر وقت در هر جایی اسم حسن را میآورند، پیش خودم میگویم: «حتما باز هم خبری از او آوردند؛ شاید خودش برگشته است». علاقه خاصی به حسن آقا دارم؛ بعد از شهادتش خداوند خیلی به من صبر داد؛ وقتی دلم برایش تنگ میشود، گریه میکنم؛ همیشه در فکرش هستم و دلم میسوزد؛ چه میشود گفت، خوش به سعادتش دلش میخواست شهید بشود که شد.
مادری که کودکی و جوانیاش را در نجف بوده و ۲ سال بعد از تولد حسنآقا در سال ۱۳۵۰، این خانواده ایرانی را از عراق بیرون میکنند و آنها ابتدا به کرمان رفته و سرانجام در شاهینشهر اصفهان ساکن میشوند.
مادر حسنطلا این روزها کمی بیمار است و با واکر راه میرود. فرزندانش از او مراقبت میکنند. او با صدایی آرام و لهجه عربی میگوید: «الان ۸۰ ساله هستم. دیگر با این سن و سال درگیر دوا و دکتر و بیماری دیابت شدم. مدتی است جایی نمیروم و در خانه هستم. دیگر نمیتوانم مثل سابق کارهای خانه را انجام بدهم. فرزندانم حواسشان به من هست.»
از مادر حسن طلا میپرسیم، «میتوانید سر مزار پسرتان بروید؟» او میگوید: «خانه ما در شاهینشهر است و مزار پسرم در اصفهان. گهگاه سر مزار پسرم میروم؛ اما اقوام و دوستان بیشتر از من سر مزار حسن میروند.»
3.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حجاب
📽جامعه نباید ساکت باشه
🔻اگر قراره جامعه رو رها کنیم به حال خودش، خب سازمان محیط زیست رو هم رها کنیم. چطور اونجا محیط بان قرار دادیم. به دین که میرسیم میگیم بیخیال؟
🔊حجت الاسلام #حامد_کاشانی
46.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 امام صادق (علیهالسلام):
صد تا صلوات با « وَ عَجِّل فَرَجَهُم » بعد از عصر جمعه ثواب و اجر فراوان دارد.
🔰 امام کاظم (علیهالسلام):
خدا را در روز جمعه هزار نسیم رحمت هست که هر بنده هر آنچه را خواهد، به او عطا فرماید.
پس هر کس بعد از عصر جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخواند ،حق تعالی آن هزار رحمت را مضاعف کند و به او عطا میفرماید.
📚مفاتیح الجنان،اعمال روز جمعه
#اعمال_روز_جمعه
#صد_صلوات
#صد_سورهقدر