eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
8.6هزار ویدیو
233 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
نامه ای که فرصت ارسال نیافت 👇👇👇 سلام و درود به محضر حضرت مهدي(عج الله تعالي فرجه الشريف) و نائب برحق ايشان رهبر عزيزم حضرت امام خامنه‌اي(مدظله العالي) اينجانب محمد جعفري منش به عنوان كوچكترين سرباز ولايت به دستور ولي امرم در سن 20 سالگي پاي در عرصه جهادي گذاشتم كه خداوند متعال وعده پاداش آن را در قرآن مكرر بيان فرموده است. 22ساله بودم كه در عمليات والفجر4 بر اثر اصابت تركش از ناحيه سر مجروح شدم گمان رفته بود به شهادت رسيده‌ام و مرا به سردخانه منتقل كردند ولي مشيت الهي در اين بود كه همچنان زنده بمانم و لباس جانبازي برتن كنم. اكنون كه در سن 53 سالگي به سر مي‌برم، درست است كه پايم را از دست داده‌ام، با يك چشم مي‌بينم. كليه‌اي در بدن ندارم و... اما تمام عضوهايي كه از دست داده‌ام به فداي حضرت اباعبدالله(ع) و علمدار كربلا! من هنوزم سرباز پا در ركاب ولايتم و گوش به فرمان ولي امر. رهبرم ساليان زيادي است كه آرزوي ديدارتان را دارم و هر بار هم كه مسئولين به عيادتم آمده‌اند اين موضوع را عنوان كرده اما انگار نه انگار. حالا هم كه وضع جسماني نامناسب تري دارم. تحت مراقبت هستم و براي كوچكترين كار حتي آشاميدن نيازمند كمك خانواده و همسر صبورم مي‌باشم فكر نمي‌كنم ديگر كسي بخواهد آرزويم را حتي گوش دهد چه برسد به اينكه آن را برآورده كند. آقاجان! همرزم شهداي عمليات مرصاد، كربلاي5، والفجر4 و... تقاضاي ديدارتان را دارد در صورت صلاحديد حقير را به حضور بپذيريد. التماس دعا محمد جعفري منش سرباز كوچك ولايت
رضا جعفری‌منش تنها پسر شهید محمد جعفری‌منش است. اومتولد 1368 است. فقط پنج سالش بود که شاهد روز به روز وخامت حال پدر جانبازش شد و با این وضعیت تا 25 سالگی زندگی کرد. او تنها کسی بود که دوشادوش مادر سال‌ها پرستاری پدر را بر عهده داشت و از خیلی فرصت‌های جوانی خود برای رسیدگی به پدر جانبازش گذشت. طلبه حوزه علمیه قم بود که به خاطر پرستاری از پدر مجبور شد درس را نیمه کاره رها کند و به ورامین بیاید.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
رضا جعفری‌منش تنها پسر شهید محمد جعفری‌منش است. اومتولد 1368 است. فقط پنج سالش بود که شاهد روز به رو
رضا جعفری منش در مورد وخامت حال پدر می‌گوید: «دکترش گفته بود که باید در منزل فیزیوتراپی بشود اما چون هزینه‌هایش از طرف مسئولین پرداخت نمی‌شد برای ما مقدور نبود. غذا خوردن و حمام رفتنش نیاز به رسیدگی زیادی داشت. حتی گاهی که حالشان خیلی بد بود و من دست تنها بودم و نمی‌توانستم جابه‌جایشان کنم باید می‌رفتم و از خیابان یک کسی را برای کمک می‌آوردم.» رضا اما در عین حال خدمت به پدر جانبازش را توفیقی می‌دانست که خدا نصیبش کرده است. پدر از سال 85 تا 93 دیالیز می‌شد. هفته‌ای سه بار و هر جلسه چهار ساعت باید زیر دستگاه دیالیز می‌رفت و تمام این سال‌ها پسرش او را  یک روز در میان برای دیالیز به بیمارستان می‌برد و می‌آورد. و بیشتر از هرکس دیگری به مشکلات درمانی او آشنا بود.
آن هم در وضعیتی که بنیاد شهید با 65 درصد جانبازی او بیشتر موافقت نکرده بود و این جانباز نمی‌توانست از تسهیلات ویژه جانبازان 70 درصد که حق او بود بهره ببرد. به همین دلیل خانواده با مشکلات عدیده مالی و درمانی برای او مواجه بودند و در کنار آن مجبور بودند حرف‌های تلخ برخی از مسئولین را هم تحمل کنند و کوهی از مشکلاتی که هیچ کس مسئولیت کم کردنش را به عهده نمی‌گرفت بر دوش خانواده سنگینی می‌کرد. ده سالی طول کشید تا رفت و آمد و چانه زنی خانواده‌ به راهروهای تو درتوی بنیاد شهید جواب داد و 70 درصد جانبازی که حق چندین ساله او بود به او تعلق گرفت. اما فقط پنج ماه آخر عمرش نام او در شمار جانبازان 70 درصد بود و در نهایت بعد از تحمل 31 سال رنج جانبازی محمد جعفری منش در مرداد ماه سال 93 به شهادت رسید و خانواده را با درد فراقش تنها گذاشت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 امام خامنه ای : 🔹ملّتی که در شهر تهران ایستادند و تماشا کردند که مجتهد بزرگی مثل شیخ فضل اللّه نوری را بالای دار بکِشند و دم نزدند؛ دیدند که او را با اینکه جزوِ بانیان و بنیانگذاران و رهبران مشروطه بود، به جرم اینکه با جریان انگلیسی و غربگرای مشروطیّت همراهی نکرد، ضدمشروطه قلمداد کردند ... پنجاه سال بعد چوبش را خوردند! 🔹آنها یک عدّه آدم خاص نبودند؛ این یک و عمومی بود. 🗓۱۳۸۴/۸/۸ 🔹 حالا این را مقایسه کنید با این شهیدِ طلبه‌ی همدانی ما؛یک طلبه‌ی همدانی، در خیابان با مظلومیّت به شهادت رسید؛ شما دیدید همدان چه غوغایی شد برای تشییع او! چه انعکاسی در ایران پیدا کرد؟ همه احساس همدردی کردند، همه احساس علاقه کردند؛ 🗓۱۳۹۸/۰۲/۱۸ ✍ میثاق طلبگی : 🔸چند روز پش تجمع اعتراض‌آمیز به وضعیت شیخ زکزاکی ، در مقابل دفتر سازمان ملل در تهران برگزار شد. 🔸الحمدالله از وجود این حرکت و تاسف از کمیت افراد شرکت کننده و یا اصلا باید گفت، تاسف از نبودن حمایتی در شأن جمهوری اسلامی . 🔸متاسفانه برای حمایت جدی از این عالم مجاهد، دلبسته ی به امام و انقلاب ، یا منتظریم که خبر شهادتشان ما را بیدار کند. که به فکر تشیع پرشکوه باشیم ؛ یا منتظر آنیم که سازشگران در دفاع از مجسمه مقاومت درآفریقا، قیام کنند و ما لبیک بگویم. 🔸شاید سکوت امروز ما ، دلیل افسوس فردایمان باشد. امت حزب الله به خصوص طلاب و روحانیون در حمایت از این ثمره و میوه بهشتی حوزه علمیه به پا خیزند. که بی تفاوت بودن خواص دلیل بر سکوت امت است. 🖋️ آتش به اختیاران 🖋️ http://eitaa.com/joinchat
♦رونمایی مجاهدین یمنی از دستاوردهای قابل توجه و جدید نظامی ⏪ رونمایی از موشک «قدس» و پهپاد "صمصاد ۳" ارتش و کمیته‌های مردمی یمن در نمایشگاه تسلیحات نظامی شهید «صالح الصماد» این پیشرفت های عجیب نظامی یمنی ها در بزرگترین محاصره تاریخی یک ملت بدست آمده است. عربستان سعودی و آمریکا و امارات چنان یمنی ها را در ۵ سال اخیر تحت شدیدترین محاصره ها قرار داده اند که هیچگونه راهی برای کمک رسانی نظامی توسط ایران به آنها وجود ندارد. ⏪برخی بزرگان دینی درباره نقش ویژه مردم یمن در عصر ظهور سخنان قابل تامل و بشارت دهنده ای دارند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سلام بر شهدا؛ 🍃همان‌هایی که با سر رفتند و بدون سر آمدند 🌹سلام بر شهدا‌؛ 🍃همان‌هایی که با پای خود رفتند و بر دوش مردم برگشتند ‌🌹سلام بر شهدا‌؛ 🍃همان‌هایی که سالم رفتند و با چند تکه استخوان برگشتند 🌹سلام بر شهدا؛ 🍃همان‌هایی که مونسی جزء نسیم صحرا و حضرت زهرا (س) ندارند ‌🌹سلام بر شهدا؛ 🍃همان‌هایی که از همه چیزشان گذشتند و رفتند تا ما بمانیم #شهـــــدا.شرمنده.ایم #رفتند_تا_بمانیـــــم روزتون متبرک به دعای شهـــــ🌷ـــــدا
سلام علیکم💐 ششمین روز از چله ی پانزدهم🌟 اعمال مستحبی ، ومراقبتهای این چله را از طرف ، ❣شهید قنبر مزروعی❣ هدیه می کنیم به آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام
تنها شهید که نام دارد اما نشانی ندارد! 💢نیمه های جاده هراز، مسیر انحرافی و میانبری به سمت بلده نور باز میشود. در میانه های این مسیر راه شوسه ای تو را از جاده ی اصلی به سمت روستایی می برد به نام کرسی و در گلزار شهدای آن شهید می بینی که روی سنگ مزارش نوشته است: مزروعی. او تنها شهید گمنام مازندران است که نام و شهرتش معلوم است، اما کسی از زادگاه و موطنش خبر ندارد. ✴️ماجرا از این قرار بود که در یکی از پادگانهای ارتش، دو سرباز رشید و دلیر خدمت میکردند که نام و شهرت هردوی آنها مزروعی بود و جالب تر این که این دو سرباز در یک گردان و یک گروهان هم خدمت بودند. یکی از این دو مازندرانی و اهل روستای کرسیِ نور بود. 🌀از قضا در عملیاتی هر دوی آنها به می رسند. پیکر مطهر و پاک قنبر مزروعی نوری، دیرتر پیدا میشود. از این رو دوست هم خدمت و هم نامش را به اشتباه از آنجایی که طوری جراحت برداشته بود که قابل شناسایی نبود، به جای او به روستای کرسی میبرند 💢 و پس از تشییع باشکوهی به خاک میسپارند. ‌درست در هفتمین روز مراسم و خاکسپاری این شهید بزرگوار، پیکر شهید قنبر مزروعی نوری را که اهل روستای کرسی بود، به زادگاهش می آورند و پس از شناسایی کامل و دقیق به خانواده اش تحویل میدهند، اما از آنجایی که جز نام، دیگر مشخصات و پلاک شناسایی شهید مزروعی مفقود شده بود و نمیدانستند اعزامی از کدام شهر میباشد، 💢ناگزیر او را در همان روستای کرسی مهمان دائمی مردم خونگرم و باصفایش کردند و در همانجا برای همیشه ماندگار شد. تا خدا چه بخواهد. شهید گمنام روستای کرسی نیست، چون مردم اینجا او را در میان دل خود جای دادند. برای خانواده بزرگوار شهید مزروعی نیز، او مانند پسر شهیدشان می باشد، 🌀اما ماجرای غربت او بسیار تأثر برانگیز است و دلهای سوخته را به درد می آورد. غربت او بی شباهت به ماجرای غربت مولایش ثامن الائمه، امام علی بن موسی الرضا(ع) نیست. آن گونه که این امام همام نیز نام و نشان داشت و برای همه آشنا بود، لیکن پیکر پاک و مطهرش پس از به شهر و دیار خویش بازنگشت و در غربت به خاک سپرده شد. شادی روح شهدا صلوات💐 منبع وبلاک سراسر نور رزمندگان مهدی(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درددلی با شهید گمنام . مزار شهدا با صدای حاج محمود کریمی التماس دعا
کبوترانه 🕊☘🕊☘🕊☘ ... دستم را به سینه نهادم سلام این چنین دادم : سلام ای آسمانها خاک پایت سلام ای آسمانی ها گدایت سلام ای برتر از خورشید ، ایوان طلایت غریبانه صدایش کردم و گفتم سلام ای آشنا و ای حبیبم جوابی آمد و از دل شنیدم غریبه غم مخور ، من هم غریبم بیا خوب آمدی ، من معنی اَمن یُجیبم ☘🕊☘🕊☘🕊 نمازی خواندم ،آزاد مثل یک کبوتر آمدم صحن گوهر شاد کنار حوض بین صحن کمی آب نوشیدم فضای حوض خالی بود و ایوان را میان حوض می دیدم 🕊🕊🕊 که نا گه یک کبوتر بال زد غرق ترنم با صدای خود سکوتم را شکست و شاد و سرمست ، کنار حوض بنشست کبوتر تشنه بود و آب می خورد دل من بین سینه تاب می خورد نگاهش کردم و گفتم کبوتر خوش به حالت چه جایی می زنی پر ، خوش به حالت دلم می خواست مثل تو پرواز می کردم پرم را باز میکردم و با بال سپیدم پرچم سبز حرم را ناز میکردم دلم می خواست که آقا مثل ، تو به من هم لانه می داد به کام من به دستش دانه می داد دلم می خواست با عشق، مردم برایم نذر می کردند گندم کبوتر راستی جایی جز این صحن و سرا رفتی؟؟؟؟ اگر رفتی بگو که تا کجا رفتی ؟؟؟ چه می دانی که دردم چیست ؟؟؟ اصلا تو به عمرت به کربلا رفتی ؟؟؟؟؟؟؟؟ کبوتر ! از سر شب فکرم آنجاست کبوتر درد من دوری از آنجاست تو که جایت همیشه پیش آقاست تویی که خانه ات بر بام دنیاست برو پیشش بگو آقا نوکرت بی قرار است از آن روزی که رفته کربلا چشم انتظار است برو پیشش بگو آقا گدایت شب به شب خوابش حسین(ع) است بگو که سینه او تنگ اربابش حسین(ع) است کبوتر تا شنید اسم حسین(ع) آمد ، نوکش را از میان آب برداشت نمی دانم چه فکری توی سر داشت ،مگر او هم خبر داشت ؟؟؟؟؟ گمانم که کبوتر خوب می دانست ارباب دم آخر زبانش خشک بود و تشنه آب من آواره تنها ، کنار حوض بی ماهی که روی آب پاکش کاسه هایی به رنگ زرد ، یک زرد طلایی به رویش عکس یک دست خدایی که بود از تن جدا رویش نوشته : ای اهل حرم میر و علمدار نیامد سقای حسین سید و سالار نیامد ... 🕊☘🕊☘🕊☘🕊☘🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلوات خاصه👆👆 احمدبن موسی شاهچراغ (ع) ششم ذیقعده، به عنوان یکی از روزهای دهه کرامت، سالروز بزرگداشت حضرت احمد بن موسی(ع)، ملقب به «شاهچراغ» است. 🌺از عشق، به سینه درد و داغی داری از پرتو معرفت، چراغی داری چشم تو به نور عشق روشن، شیراز ! چون در دل خویش، چلچراغی داری🌺
مستند زندگی شهید مدافع حرم ابراهیم عشریه ساعت 8 شب از #شبکه_مستند روحشون قرین رحمت الهی🌹🌹
🌺 ۶ ذی القعده #روز_بزرگداشت فرزندحضرت امام موسی بن جعفر(ع) و برادرگرامی حضرت امام رضا(ع)،حضرت احمد بن موسی(ع) معروف به حضرت « #شاهچراغ»، شارح حدیث ولایت،وارث علم وتقوا و نمونه کامل بصیرت و حق طلبی بر ولایت پذیران شهادت طلب، مبارک باد🌺 🌹 #امام_خامنه_ای درباره‌ی او این‌جور نوشته‌اند که: «و کان احمدبن موسی کریما جلیلا ورعا و کان ابوالحسن... (علیه‌السّلام) یحبّه و یقدّمه»؛ مردی بخشنده و کریم و باورع و دارای جلالت مقام و منزلت بود و پدرش - حضرت #موسی_بن_‌جعفر - این بزرگوار را بر فرزندان و خویشاوندان دیگر خود مقدم میداشت و به او محبت ویژه‌ای داشت.
به یاد حضرت رقیه که در هر قدم بابایش را صدا می زد در این روزهای دهه کرامت در هر دعایمان پدر غریبمان را صدا می‌زنیم... رقیه جان! شما که درد یتیمی چشیده‌اید می‌دانید به یتیمان غیبت چه می‌گذرد! امشب به حال ما رحمی... خدایا به چشم انتظاری حضرت رقیه قسمت می‌دهیم، به چشم انتظاری مولا صاحب الزمان برای انتقام جدش؛ با اذن ظهورش خاتمه بفرما...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#قربون_کبوترای_حرمت... 🍃علامه طباطبایی :همه أئمّه رئوفند ، ولی رأفت امام رضا(ع) حسّی است ، همین که وارد حرم می شوی ، می فهمی که حضرت رئوف است .
سلام علیکم💐 هفتمین روز از چله ی پانزدهم🌟 اعمال مستحبی ، ومراقبتهای این چله را از طرف ، سردار امام رضایی ❣شهید سید کوچک موسوی❣ هدیه می کنیم به آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام
با یکی از دوستان در گلزار شهداء  قدم می زدیم و من از مشکلاتم با او صحبت می کردم دوستم وقتی حرف هایم را شنید به من گفت در گلزار شهدا سیَد شهیدی است که با امام رضا (ع) ارتباط نزدیک دارد و تعدادی از کراماتش را بیان کرد و پیشنهاد داد که برای حل مشکلم او را  واسطه قرار بدهم، مشتاق شدم و به همراه او به سر مزار شهید رفتیم، نشستم و با او درد و دل کردم و از ایشان خواستم تا واسطه شود، امام رضا(ع) مشکلاتم را حل کند. از آن روز به بعد چند شب پشت سر هم خواب می دیدم که در حرم امام رضا (ع) زیارت می کنم، اول فکر می کردم دلیل این خوابها تأثیر حرف های دوستم و یا اینکه در فکرش هستم باشد. تا اینکه یک هفته بعد خواب دیدم در حرم امام رضا(ع) مقابل پنجره فولاد ایستاده ام و عجیب تر از همه اینکه چهره شهید سیدکوچک موسوی را بزرگ در پنجره فولاد می دیدم مثل اینکه جزء پنجره فولاد بود. بعد از آن خواب مشکلاتم حل شد و من رفع مشکلاتم را مدیون سردار شهید امام رضایی  هستم.
 سردار شهید سیّدکوچک موسوی در17شهریورماه سال 1329 در خانواده ای از سادات روستای جعفر آباد بیضاء فارس دیده به جهان گشود. هنگامی که چشم به جهان گشود از مرگ جانسوز پدر بزرگوارش چند ماه می گذشت و اینگونه در اوان کودکی طعم تلخ محرومیت و مصائب را چشیده و پرورش یافت و با وجود تمام مشکلات دست از تلاش بر نداشت.  این شهید بزرگوار بعد از گذراندن تحصیلات در زادگاهش از همان نوجوانی مشغول به کار گردید و چون نمي توانست ظلم و ستم را نسبت به مردم ستم دیده زادگاهش تحمل نماید، دائم با زورگويان در ستیز بود. در سال 1351 همسری از خانواده ی سادات اختیار نمود و 2سال بعد نيز در کارخانه آزمایش فارس استخدام شد. در تظاهرات های ضدرژیم شاهنشاهی در سطح شهر، محل کار و زادگاهش همگام با امّت شهید پرور و انقلابی شیراز شرکت فعّال داشت و با اینکه جوان بود، اما سختی روزگار از او فردي عاقل، وارسته و با تجّربه ساخته بود، تا جایی که بستگان، آشنايان و حتّي همسايگان مشکلات خودشان را با او در میان  مي گذاشتند و ايشان نيز در حد توانش به آنها کمک می کرد.  این بزرگوار احترام خاصی برای مادر بزرگوارش و سایر بزرگان قائل بود و به همین دلیل در نزد آنها از احترام خاصّی برخوردار بود.
سال 1359 قبل از آغاز تهاجم رژیم بعث عراق با اینکه در کارخانه آزمایش شاغل بود به عشق امام(ره)و انقلاب آنجا را رها کرد و به خیل سبزپوشان سیدالشهدا(ع) در سپاه پیوست با آغاز تهاجم رژیم بعث عراق در مهر ماه 1359 از غرب کشور به جنوب رفت و مدت 60 ماه در جبهه ها حضور داشت . در عملیات های خیبر و بدر مجروح شیمیایی شد. اغلب در مسیرهای طولانی بدون راننده کمکی رانندگی می کرد. وقتی از جبهه باز می گشت به سرکشی فامیل و اطرافیان و پیگیری مراحل ساخت مسجد ابوالفضل(ع) محله "بهرام آباد" و امور فرهنگی و مذهبی(برپایی مراسم دعا بصورت دوره ای در منزل بستگان و برگزاری کلاس قرآن در منزل به اتفاق روحانی بزرگوار شهید احد عمویی) مشغول بود. با اتمام جنگ تحمیلی بدلیل شدت جراحات شیمیایی در منزل بستری شد،سید هرگز حاضر به تشکیل پرونده و استفاده از امکانات بنیاد جانبازان نگردید. می گفت اگر قرار است پرونده ای به جز پرونده پاسداریم تشکیل شود آرزو دارم پرونده شهادتم باشد.دائم ذکر خدا بر لب داشت و طلب شهادت می کرد.
سید دو هفته قبل از شهادت(شب 19 رمضان)در خواب،سردار شهیدحاج مجید سپاسی جواز شهادتش را که از سوی امام زمان(عج) صادر شده به دستش می دهد و می گوید دو هفته دیگر منتظر آمدنت هستیم. در همان شب همسرش نیز خواب مشابه ای می بینند که برگه ای را از طرف شهید سپاسی به دستش می دهند و می گویند همسرت را 14 روز دیگر او را به گلزار شهداء بیاورید بعد از آن خواب، سید لحظه شماری می کرد و همانطور شد روز چهاردهم مورخه10/2/1369 در بیمارستان نمازی در حالی که ذکر یا علی بر لب داشت از همسرش خواست تا آمدن حضرت علی(ع) دستش را بگیرد پس از چند لحظه اشاره می کند که دستم را رها کنید، و دست در دست جد بزرگوار به خیل دوستان شهیدش پیوست.    پیكر این سردارخستگی ناپذیر بعد از زیارت در حرم حضرت احمد بن موسی شاهچراغ (ع) بر روی دست همرزمان و مردم شهید پرور و انبوه علاقمندانش، با شکوه خاصی تشیع و در قطعه 13 گلزار شهدای شهر مقدّس شیراز،فاز 2 محمّد رسول الله (ص) رديف دهم پشت ساختمان آشپزخانه حسینیه دارارحمه در جوار سایر همرزمان شهیدش به خاک سپرده شد. اکنون با گذشت سال ها از شهادت این فرمانده خستگی ناپذیر و دلاور تربت پاک و مطهرش بدليل کرامات متعددی که از او دیده اند یا مي بينند زیارتگاه خیل عاشقان اهل بیت (ع) و خصوصاً ارادتمندان آقا علی ابن موسی الرضا (ع) می باشد که از همین رو به سردار شهید امام رضایی معروف شده است.
📢📢📢📢 برخی از کراما ت سردار شهید امام رضایی (سردار شهید سید کوچک موسوی) فرمانده گردان ترابری لشکر 19 فجر 👇👇👇
کرامات پاسدار شهید سید کوچک موسوی حکایت اول: برادر سید محمد بنی هاشمی راوی شهدا همسرم از یکی از دوستانش نقل کرد که یکی از دوستانم را که مدتی از او بی خبر بودم ملاقات کردم. چون در جریان مشکلات ازدواجش بودم، از او در این مورد سئوال کردم که با چشم گریان گفت: وقتی از سوی خانواده تحت فشار قرار گرفتم تا علی رغم میل باطنی از بین چند خواستگاری که داشتم یکی را انتخاب کنم.از آنها اجازه گرفتم که ابتدا به زیارت امام رضا(ع) مشرف بشوم و بعدا تصمیم بگیرم روز اول که به پابوس آقا مشرف بشوم و بعدا تصمیم بگیرم روز اول که به پابوس آقا مشرف شدم خیلی بی تابی کردم و از آقا امام رضا(ع) تقاضای یاری کردم همان شب بود که خواب دیدم در گلزار شهداء شهر شیراز بالایسر مزار شهیدی بنام سیدکوچک موسوی ایستاده ام در خواب احساس کردم روز سوم یا چهارم شعبان است و ندایی به من می گفت: آن جوانی که مقابل قبر شهید نشسته همان فرد مورد نظر برای ازدواج با شماست. از سفر که برگشتم چون ماه رجب بود و من هم برای بیرون رفتن از منزل معذب بودم صبر کردم تا سوم شعبان میلاد امام حسین(ع) فرا رسید آن وقت به همین مناسبت به گلزار شهداء رفتم و بعد از ساعت ها جستجو قبر شهید را پیدا کردم، خیلی عجیب بود همه چیز مثل خوابی بود که دیده بودم و جوانی هم آنجا نشسته بود، برای اینکه مطمئن شوم از او سوال کردم ساعت چند است،وقتی خواست جواب بدهد،چهره اش را دیدم، خودش بود، در فکر بودم که این ماجرا چطور ادامه پیدا خواهد کرد که ناگهان خانمی دستش را روی شانه ام گذاشت و بعد از سلام و احوالپرسی از مجرد بودنم سوال کرد و هنگامی که مطمئن شد،آدرس گرفت تا برای پسرش(همان جوان) به خواستگاری بیاید و من هم آدرس دادم و چند روز آمدند و بدون هیچ مشکلی ازدواج کردیم و نکته جالب اینکه اگر یادت باشد خیلی علاقه داشتم اسم همسرم رضا باشد و همین طور شد