eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
10.3هزار ویدیو
259 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ #سلام_ایهاالعزیز 💖 #یاصاحب_الزمان💖 از داغ غمـت ڪمر خمیده‌ست ،بیا یڪبار دگر #جمعه رسیده‌ست ،بیا ای بـا خبـر از راز دل بیمـارم تا عمر به آخر نرسیده‌ست ،بیا #اَللّهُمَّ_عجل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دهمین روز از چله شانزدهم سر سفره شهید 🌷 حمید رضا اسدالهی 🌷هستیم
وصیت 🌷شهید حمیدرضا اسدالهی🌷 به فرزندش محمد،زندگی کن برای مهدی(عج)  درس بخوان برای مهدی(عج) محمد،ورزش کن برای مهدی(عج) محمد،من تو را ازخدا برای خودم نخواستم تو را ازخدا خواستم برای مهدی(عج)
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
وصیت 🌷شهید حمیدرضا اسدالهی🌷 به فرزندش محمد،زندگی کن برای مهدی(عج)  درس بخوان برای مهدی(عج) محمد،ورز
📢📢📢📢 زندگی برخی انسان‌ها آن قدر پربار و برکت است که از هر لحظه آن می‌توان کتابی نوشت و تفسیری مرقوم کرد، گاه عمر آن‌ها نه به اندازه عدد شناسنامه که به وسعت همه انسانیت و تمام پاکی‌هاست، و این‌ها جز از برکات قرآن و حب اهل بیت (ع) نیست، وقتی کودکی جان و روحش با قرآن جلا گرفته و پوست و گوشتش با حب اهل بیت (ع) روییده می‌شود می‌رسد به جایی که حتی بعد از شهادت هم خدمت به بنده‌های خدا را فراموش نمی‌کند.
حمیدرضا در ۱۵ بهمن ۱۳۶۳ در تهران به دنیا آمد، ما خانواده مذهبی داریم؛ لذا از دوران دبستان او را در کلاس‌های حفظ قرآن ثبت نام کردیم، حمید صوت خوبی هم داشت و در مسجد هم اذان و اقامه می‌گفت، صوت را هم کار کرد و قاری تخصصی شد، سید محمد طباطبایی و مجتبی کریمی اساتید خوب ایشان بودند و خیلی خوب قرآن را با آن‌ها کار می‌کردند و بعد هم در بحث پژوهش‌های قرآنی وارد شد. در مسجد موسی بن جعفر برای سنین مختلف کلاس قرآن می‌گذاشت. وی همزمان با تحصیل، در هلال احمر نیز آموزش دید. او از دانشجویانی بود که مخالف تصویب برجام بود.
کمک به زلزله زدگان بم در دوران دبیرستان در دوران متوسطه که زلزله بم اتفاق افتاد وقت امتحانات پسرم بود، ولی وی درس و بحث را کنار گذاشت و گفت ما رفته ایم و دوره‌های امدادگری را دیده ایم حالا باید برویم بم و کمک رسانی کنیم، رفت و حدود ۱۵ روز بعد برگشت. او در آن جریان با مناطق محروم آشنا شد؛ لذا بعد‌ها تشکلی را برای حمایت از مردم مناطق محروم با دوستان خود ایجاد کردند. در ابتدا حدود ۱۰، ۱۵ نفر بودند و به طور خودجوش به مناطق محروم مانند دزفول، سیستان و بلوچستان و کردستان می‌رفتند و کار‌های جهادی انجام می‌دادند. آن‌ها هر کاری از دستانشان برمی آمد، از ساخت و ساز گرفته تا نقاشی ساختمان را انجام می‌دادند. یک بار گفت ما در تهران همه نعمت‌ها را داریم، اگر می‌رویم و خرید می‌کنیم فکر می‌کنیم که خیلی زحمت کشیده ایم، در صورتی که زحمت اصلی را این بندگان خدا در مناطق محروم می‌کشند، مثلا شخصی ۸۰ سال دارد و ۷۰ سال کار کرده است و گاه در همین سن آرزوی زیارت امام رضا (ع) را دارد؛ اما هنوز نتوانسته به مشهد برود. به همین دلیل هم ۱۰ سال پیش از سفر اولی‌های امام رضا (ع) ثبت نام کردند، حمید می‌رفت مشهد مکانی را در نظر می‌گرفت، وسیله ایاب و ذهاب و هزینه‌های مالی را هم تهیه می‌کرد، که هر کدام سختی‌های خودش را داشت.
رسیدگی به جانبازان کهریزک پدر شهید با بیان اینکه پسرم نزدیک به چهار سال است که شهید شده و در این مدت چیز‌های عجیبی را دیدم و شنیدم گفت: یک بار که سر مزارش رفته بودم دیدم یک بنده خدایی با ویلچر آمده و ایستاده، تابستان بود و من شربتی را به ایشان دادم که گفت آن را بگذارید سر مزار و چند دقیقه بعد به من بدهید، من هم همین کار را کردم، گفتم او را می‌شناسید؟ دیدم‌گریه کرد، گفت من از یاسوج آمده ام، چند ماه بعد از شهادت مطلع شده بود و از یاسوج آمده بود، از شهر‌های مختلفی می‌آمدند، اصفهان و ... این شخص جانباز شیمیایی است که بیشتر اوقات وسط هفته سر مزار می‌آید، با کپسول اکسیژنی که همراهش است... ظرف آبی را می‌آورد مزار را شست و شو می‌دهد، حدود یک ربع می‌نشیند و بعد هم می‌رود. یک روز نزدیک عید عوامل یکی از شبکه‌های خبری گفتند می‌خواهیم سر مزار یک مصاحبه تصویری از شما بگیریم، روز چهارشنبه قرار گذاشتیم و رفتیم، همین که داشتند گزارش تهیه می‌کردند، این جانباز آمد و مانند همیشه و بدون توجه به این افراد ظرف آب را برداشت و آب آورد. این دو نفری که برای گزارش آمده بودند با او صحبت کردند، گفتند شهید را می‌شناسی؟ گفت او می‌آمد آسایشگاه، دیدار جانبازان، می‌گفت یک بار بنده داشتم به شدت سرفه می‌کردم که دیدم یکی شانه هایم را ماساژ می‌دهد، برگشتم دیدم حاج حمید است و از آن به بعد با او رفیق شدم، او هفته‌ای یک بار به آسایشگاه می‌آمد. گفت من یک بار خوابی دیدم و آمدم بهشت زهرا (س) که دیدم تشییع پیکر حمید است و از آن به بعد هفته‌ای یک یا دو بار می‌آیم سر مزار.
ارتباط با جوانان کشور‌های مسلمان پدر شهید اسداللهی بیان کرد: در زمینه ارتباطات اسلامی هم فعالیت می‌کرد، در همین سفر‌هایی که به عراق و سوریه و عربستان می‌رفتند با جوانان دیگر کشور‌ها آشنایی پیدا کرد و با هم ارتباط داشتند، این اواخر با مسلمانان اسپانیا هم ارتباط برقرار کرده بودند. قبل از اینکه به سوریه برود یکی از بچه‌ها را فرستاد اسپانیا و گفت شما بروید پیغام من را به دوستان مان در آن جا برسانید، آن بنده خدا وقتی برگشت با پلاکارد‌های حاج حمید مواجه شد. دغدغه او این بود که در درجه اول بحث‌های فرهنگی و بعد هم مسائل جهادی را در کشور‌های اسلامی ترویج دهد. می‌گفت اگر کشور‌های اسلامی با کار‌های جهادی آشنا شوند خیلی برای کشورشان مفید خواهند بود لذا در بحث‌های برون مرزی هم کار می‌کرد. در سال سه چهار بار بچه‌های حزب الله لبنان را به این جا دعوت می‌کرد و جلسه تشکیل می‌دادند؛ البته من از رفت و آمد‌ها اطلاع داشتم؛ اما عمق کار را نمی‌دانستم، اهل کار بود و عمل، ولی حرف نمی‌زد و شعار نمی‌داد و ما این‌ها را بعد از شهادت وی متوجه شدیم.
انصراف از حج برای رفتن به کربلا و سوریه در سال شهادتش که مصادف شد با فاجعه منا، قرار بود به حج برویم، او هم به عنوان یکی از عوامل ثبت نام کرده بود، بعد از یکی دو ماه که در جلسات شرکت کرد گفت من نمی‌آیم، گفتم چرا؟ گفت کار دارم و پیگیر کار‌های اربعین هستم. در واقع کارش هم مرتبط با اعزام خودش به سوریه بود. بنده هم ناراحت شدم و گفتم اگر حزب اللهی هستی قبول، بسیجی هم هستی قبول، ما الان می‌رویم در جمع ۵۰۰ نفره بچه بسیجی‌ها، بنده می‌روم پشت میکروفن و می‌گویم من یک عامل حج می‌خواهم، اگر از این ۵۰۰ نفر یکی گفت من نمی‌آیم حق با شماست. گفت بابا من حجم را انجام داده ام و اکنون آمدنم جایز نیست، اگر من بروم کربلا و دور حرم امام حسین (ع) بگردم یقین بدان ثوابش بالاتر از حج است. هر وقت هم می‌آمد یک ریال از عربستان خرید نمی‌کرد، می‌گفت از این جا خرید کردن حرام است. بعد از اینکه فاجعه منا رخ داد به مادرش گفته بود که الان بابا خوشحال است که من نرفتم مکه و دیگر از دستم ناراحت نیست. بعد از حج در عین این که کار‌های اربعین را پیگیری می‌کرد، کار‌های خود برای اعزام به سوریه هم درست شده بود. او پاسدار شد، اما به ما نگفته بود؛ در گردان سلمان، محل نیرو‌های نخبه سپاه و سازمان ارتباطات اسلامی امام سجاد (ع) که کار‌های فرهنگی و برون مرزی انجام می‌دهند مشغول شده بود.