هدایت شده از پلاک
حاج حسین یکتا:
بچهها به خدا از شهدا جلو میزنید، اگه رعایت کنید که دلِ امام زمان علیهالسلام نَلَرزه!
@Pelak_channel
اعمال مستحب سی وسومین روز از
چله ی شهدا ی امام حسینی🌷
ازطرف شهید مدافع حرم🌷
شهید سید میلاد مصطفوی🌷
تقدیم می کنیم به ساحت مقدس
خانم حضرت زینب سلام الله علیها
میلاد مصطفوی در روز پانزدهم اردیبهشت سال 1365 به دنیا آمد.
سید میلاد در علم، اخلاق، ورزش و شغل حرفهای به معنای واقعی کلمه نخبه بود، چنانکه در کنار تحصیل در رشته مهندسی عمران در دانشگاه آزاد اسلامی همدان، نایب قهرمان جودوی استان همدان نیز بود و در ورزشهای پهلوانی و زورخانهای نیز دستی در گود داشت.
حضور سید میلاد در خیل مدافعان حرم به هیچ وجه جنبه مادی و با هدف کسب نام، مقام یا ثروت نبود چرا که او در حوزه فعالیتهای اقتصادی بسیار موفق بود و در حوزه ساخت و ساز و عمران درآمد ماهیانه چند ده میلیونی کسب می کرد، اما عشق و اعتقاد به ائمه اطهار چنان در وجودش شعله میکشید که به راحتی دست از تعلقات دنیوی کشید و در خیل مدافعان حرم زینبی وارد شد.
او از بسیجیان گردان ۱۶۵ امام حسین و اهل شهرستان بهار بود.
همزمان با ایام تاسوعا و عاشورای حسینی در جریان عملیات محرم و در محور حلب در روز بیست و پنج مهر 1394 در سن 29 سالگی به شهادت رسید و داعشی ها همچون مولایش حسین سر این شهید را از بدن جدا کردند.
مزارش در گلزارشهدای شهر بهار قرار دارد.
بسم رب الشهدا و الصدیقین
با سلام به خدمت آقا و ولی نعمت خودم ، آقا حجت ابن الحسن عج و ولی امر مسلمین جهان آقا سید علی خامنه ای ( حفظ الله ) و با یاد شهدای هشت سال دفاع مقدس .
خدایا من کجا و شهدا کجا ، کاری کن خدایا ماهم به قافله ی شهدا برسیم .
اینجانب سید میلاد مصطفوی فرزند سیدهاشم با سلامت کامل متن وصیت نامه خود را مینویسم و از خداوند متعال خواستارم که به من توفیق دهد کارهای خود را برای رضای خدا و برای تقرب به سوی او انجام دهم و دمی از یاد خدای خود غافل نباشم .
با عرض سلام به خدمت پدر عزیز و بزرگوارم
1- اولین وصیتم این است که برادران و دوستان ، رهبر انقلاب و گل سرسبد کشورمان را تنها نگذارید و پشتوانه و حامی ایشان باشید. همچنین پدر عزیزم من را حلال کن که خیلی بی مهابا و بدون دریغ زحمت من را کشیدی. خیلی عزیزی پدر جانم خیلی ...
- برادر و خواهر گرامی ام از شما شرمنده ام بخاطر همه آزار و اذیت ها تقاضای بخشش دارم . امیدوارم حلالم کنید.
3 - دوستان عزیز شما را قسم به خدا که راه امام حسین (ع) را که راه عاقبت به خیری و مهمترین کار است را ادامه دهید. حسین گونه زندگی کنید که تمام عاقبت به خیری را در همین راه است و همیشه یاد و خاطره شهدا را زنده نگه دارید چون شهدا همیشه زنده اند و من وجود آنها را در زندگی خود همیشه احساس می کردم .
4 - دوستان، هم هیاتی ها ، هم شهری ها و تمام مردم دوست و آشنا حلالم کنید و عاجزانه از شما تقاضا دارم که در انجام امور دینی خود به خصوص حضور فعال در مساجد کوشا باشید و خمس و زکات خود را سالیانه حساب کنید تا روزی حلال داشته باشید.
در آخر هم باید اشاره کنم که الان من در شهر حلب سوریه هستم و آماده رزم با گروه های تکفیری میباشم . امیدوارم که در این راه استوار و پر امید و با تکیه بر اهل بیت( ع) به خصوص عمه جانم زینب (س) وارد صحنه نبرد شوم . خدایا کمکم کن که این بنده حقیر از
تمام مادیات دنیا دل بکنم فقط و فقط به خودت فکر کند که سعادت دنیا جز در این نیست .
میروم تا به مادرم برسم با تمام شرمندگی
الحقیر سیدمیلاد مصطفوی
کوله باربهشت:
خادم الشهدا
سید میلاد یکی از رفقای بسیار خوب بنده بود ما بیست روز با هم خادم پارکینگ شلمچه بودیم هر دومون داخل یک سنگر بودیم تو این بیست روز با پای برهنه بود وقتی می گفتم سید پاهات تاول می زنه می گفت باشه اینجوری ثوابش بیشتره ...شبها توی سنگر که می خوابیدیم هر بیست روز را من می دیدم با عین حالی که ما دیر می خوابیدیم سید یک ساعت قبل از اذان صبح بلند می شد و نماز شب می خوند بعد تنها سنگری که نماز جماعت صبح توش برقرار بود سنگر ما بود ، چون سید میلاد همه بچه ها را صدا می زد برای نماز صبح بیرون سنگر هم می اومد داد می زد نماز جماعت
که بقیه هم می اومدن سنگر ما واسه نماز جماعت
به_نقل_از_دوست_شهید
❤🍃❤
اربعینی ها 🌸🍃
یادتان باشد که ستون به ستون را
مدیون قطره قطره خون
#شهیـــــــدانید
اربعینی ها 🌸🍃
وقتی چشمتان به #گنبد زیبای آقا افتاد،
یاد کنید از آنانی که با حسرت پشت پیراهن هایشان می نوشتند :
#یا_زیارت_یا_شهادت
اربعینی ها 🌸🍃
میان ِ هروله های بین_الحرمین ،
یاد کنید از #شهـــــــدایی که
در آرزوی زیارت ِ شش گوشه ی ارباب
پرپر شـــدند ...
اربعینی ها 🌸🍃
نمیدانم از کدام مرز میگذرید ! اما ؛
یاد کنید از شهـــدای مفقودالاثر در مرزهای
#مهران #چذابه #حاج_عمران
#شلمچه #سردشت و ...
#من_کجای_سپاه_حسینم
اربعینی ها #التماس_دعا 🙏❤
هدایت شده از فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
#حواسمون_به_غرق_شدن_باشه
آیت الله بهجت ره🌺
ما در درياي زندگي در معرض غرق شدن هستيم
دستگيري ولي خدا لازم است.
بايد به حضرت ولي عصر «عج» استغاثه كنيم كه مسير را روشن سازد و ما را تا مقصد، همراه خود ببرد
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
اعمال مستحب سی وچهارمین روز از
چله ی شهدا ی امام حسینی🌷
ازطرف شهیدی که بنیانگذار عزاداری امام حسین «ع»در آمریکا بود🌷
جانباز شهید سیدمحمود موسوی🌷
تقدیم می کنیم به ساحت مقدس
خانم حضرت زینب سلام الله علیها
افزایش شمار مسلمانان و مساجد در آمریکا نشان از پیشرفت اسلام در کشوری دارد که بیشترین دشمنی را با این دین مبین در طول تاریخ داشته است. گسترش اسلام در آمریکا مدیون تلاش بیوقفه افرادی است که گاه آمریکایی هستند و در کشور خود اسلام را ترویج میکنند و گاه حتی آمریکایی نیستند، بلکه از کشورهای دیگر و به قصد ترویج اسلام به آمریکا مهاجرت میکنند. برخی از این مبلغان اسلام، توانستهاند نه تنها یک محله، که یک شهر را در آمریکا متحول کنند و مردم شهر محل سکونت خود را با مفاهیم و تعالیم اسلامی آشنا کنند. از جمله افرادی که پا به عرصه تبلیغ اسلام در قلب آمریکا و در شهر لسآنجلس گذاشت و توانست عزاداری امام حسین (علیه السلام) را در آمریکا برپا کند، سید محمود موسوی بود که در همین راه با توطئه و عملیات نیروهای اطلاعاتی آمریکا، به شهادت نیز رسید.
حاج آقا موسوی در زمان جنگ، از اوایل انقلاب و داستان خلق عرب، از آن موقع مشغول بودند و در طول جنگ، چهل درصد جانباز شدند. بسیار انسان شجاعی بودند. در وجود ایشان، چیزی به اسم ترس اصلاً وجود نداشت، چیزی به اسم خستگی در وجود این شخص وجود نداشت، یعنی عاشق بود، عاشق اهل بیت بود. میدانست دنبال چه هدفی است. میدانست چه وظیفه ای دارد.
نیت شهید موسوی تبلیغ تشیع بود. چون جزء باورش شده بود. یقین پیدا کرده بود. رفت آنجا فضا را دید. آنجا تعداد محدودی از ایرانی ها بودند که اهل نماز و روزه نبودند. از اولین ماه محرم، شروع کردند به مراسم داخل خانه خودشان گرفتن. بعد ایشان دیدند همسایه ها مزاحمشان میشوند، گفتند بیایید نفری ده دلار بگذاریم، برویم یک جایی را کرایه کنیم. رفتند یک سالن کوچکی را برای یک شب کرایه کردند. بعد دیدند الحمدلله برکت در این کار هست. دیدند مردم چقدر تشنه این نوع فعالیت هستند. شروع کردند به کار کردن در خانهها. بعد کمکم یک سالن کرایه کردند برای ایام ماه محرم. بعد دیدند سالن هم جواب نمیدهد.
حاجی آدمی بود که روابط عمومیش خیلی قوی بود، یعنی اگر با شما دوست میشد فقط این نبود که با شما سلام و علیک کند. ایشان به این نتیجه رسید که باید به یک مرکز برویم.
یک مرکز شیعه ای بود به نام مرکز اهل بیت. متعلق به برادران عراقی بود توی آمریکا. حاج آقا با اینها صحبت کرد شبهایی که برنامه ندارند ما برنامه بگیریم، شب های پنج شنبه هم که دعای کمیل دارند ما هم شرکت کنیم. گفتند که مانعی ندارد. حاج آقا وقتی رفت آنجا، چون خوب ایشان را میشناختند و چون عرب زبان بود، این خیلی کمک کرد و سریع هم با مردم خو میگرفت، با مردم ارتباط برقرار میکرد. کم کم شدند جزو هیئت امنای آن مسجد. دیدند مردم خیلی استقبال میکنند، جمعیتی که می آید دو سوم آن ایرانی هستند و یک سوم آن عراقی هستند، بعد دیدند که نمیشود که بیش از این مزاحم عراقی ها بشویم. آنها از زمان صدام بودند، نوع دیگری عزاداری میکردند. مثلاً سینه نمیزدند، یک روضه میخواندند و تمام میشد. حاج آقا سینهزن امام حسین علیه السلام بود. سینه زنی، عراقی ها انجام نمیدادند، چون سال ها آمریکا بودند، سبک خودشان بود
. میترسیدند و هنوز رعب و وحشت در درون آنها بود و حتی بحث سیاسی هم در آمریکا میخواستند بکنند، این طرف و آن طرفشان را نگاه میکردند که جاسوس هست یا نه. به همین خاطر سینهزنی هم نداشتند.
حاجی اینها را متحول کرد. پرچم سیاه نمیگذاشتند در مسجد بزنیم. حاجی گفت پرچم بیاورید، آنها اعتراض کردند. حاجی گفت این پرچم متعلق به امام حسین علیه السلام است، بگذارید بزنیم. قبول کردند. همینطور، یکی شد دو تا، دو تا شد سه تا. بعد شروع کردیم سینه زدن، آنها دیدند ایرانی ها سینه میزنند، آنها هم شروع کردند آمدن. کم کم به این نتیجه رسیدند حالا وقت جدا شدن است. جمعیت ایرانی ها داشت زیاد میشد.
. الحمدلله بچهها هم آمدند. گروه گروه جوانان، خیلی زیاد شدند، تشکلات دیگری تشکیل دادند، جاهای دیگری را گرفتند. آنهایی که مراکز خودشان را داشتند، مراکزشان را بزرگ تر کردند. مسجد هم کار خودش را انجام میداد.
حاجی دید حالا باید تحولات دیگری ایجاد کند. نسل جوان باید برود حج. جوان، در جوانی باید برود حج، نه وقتی که چهل سالش، پنجاه سالش شد، برود. چون ما به نسل دوم سومی ها همه چیز را داریم به طور عملی یاد میدهیم، اینها باید بروند عملی و با چشم خودشان ببینند، تجربه کنند. آمد سفر حج را راه انداخت. ۱۳۰ نفر، ۱۴۰ نفر را میبرد حج. از اینها باید ۷۰ تا، ۸۰ تایشان جوان بود. خیلی مقید بود که جوان ها باید بیایند. بعضی از اینها میگفتند: پول نداریم. حاجی می آمد با پدر و مادر اینها صحبت میکرد. میگفت قسطی بدهید
به پدر و مادرها میگفت: “بگذار بچهات برود، نگاه کن ببین چقدر بچهات عوض میشود. چقدر بهتر میشود. چهقدر به تو احترام میگذارد. رابطهاش با تو بهتر میشود.” اینها شروع کردند بچه هایشان را فرستادند حج.
حاجی آمد خانوادهها را دید که به مسجد میآیند و میروند، مرکز فعال کرد، سه شب در هفته برنامه داشت. سه شنبه شب ها دعای توسل، پنج شنبه ها دعای کمیل، شنبه شب هم قرآن و سخنرانی داشت و بعد هم شام. مردم خودشان پول میگذاشتند، شام هم تهیه میکردند. حاجی به اینجا بسنده نکردند. شروع کرد گفت ما باید تلویزیون داشته باشیم. ما باید رادیو داشته باشیم. ما باید حتما یک حوزه علمیه داشته باشیم که بچه ها دیگر برای رفتن به ایران، مشکلات ویزا، زبان، غذا، جا، و دیگر گرفتاری ها را نداشته باشند. حاجی به اینجا هم بسنده نکرد، چون بسنده نکرد، دشمن هم بیدارتر میشد. حاجی در یک مرکز کار نمیکرد، مراکزی که در آمریکا بودند، شیعه هم بودند، حاجی فعال شده بود در آنها. اگر روحانی نداشتند، با حاجی تماس میگرفتند، حاجی یک روحانی میآورد، ده شب اینجا، ده شب آنجا. کل آمریکا این بنده خدا را میچرخاند.
حاجی قانع نمیشد. گفت ما باید حوزه داشته باشیم، شروع کرد کلاس های حوزوی گذاشتن. از آن طرف، بحث تلویزیون را شروع کرد فیلم گرفتن. به همه بچه ها گفتند، پول بگذارید. پول گذاشتند، رفتند دوربین و میکروفون، همه چیز خریدند شروع کردند فیلم برداری کردن. از سخنرانی روحانی هایی که می آمدند و به غیر از سخنرانی هایشان با آن ها مصاحبه میکردند، میگذاشتند روی سایت. حاجی ستون خیمه مرکز تشیع در آمریکا بود. ذوب در ولایت بود. آنها میخواستند خیمه را بریزند، اول باید ستون خیمه که حاج آقا بود را میزدند. حاج آقا را آمدند به جرم جاسوسی و فرار از مالیات دستگیر کردند. حاجی وکیل گرفت. میگفت دین به ما میگه شما هر کشوری داری میری، باید تابع قانون آن کشور باشی. حاجی تابع بود. طبق قوانین آمریکا کار میکرد. میگفت شما این اجازه ها را به ما دادید، من هم طبق این اجازه ها کار کردم
حاجی را ۳ سال حبس کردند. حاجی موسوی که شما یک لحظه نمیتوانستی نگهش داری، ۲۰ ساعت در روز با تلفن صحبت میکرد، انسانی که خستگی در درونش وجود نداشت، آمدند انداختند زندان انفرادی. زنش را تهدید کردند. خودش شکنجه های روحی، شکنجه های روانی شد. حالا شما فکر میکنید حاجی رفت به زندان، حتماً آن جا نشسته و هیچ کاری نمیکرده. اما وقتی خانمش میرفت ملاقاتش، حاجی به او میگفت: برو خانه فلانی. شوهرش اینجا پیش ما زندانی است. اینها گرفتار هستند، یک کمکی بگیر از مردم بده به زن و بچه اش. خانم حاجی میگفت تو خودت در زندانی، خودت گرفتاری. حاجی میگفت من وظیفه دارم. من که قرار نیست اینجا بمانم. من نیامدهام سه سال عمرم را اینجا تلف کنم تا سه سال زندانم بگذرد. زندانی سیاهپوست متخلف گانگستر به جرم مواد مخدر زندانی شده بود، حاجی شروع میکرد با او حرف زدن، میفهمید
که مشکل دارد، خانمش را میفرستاد میگفت برو مشکلات اینها را حل کن. شیعه علی بودن، یعنی این. آنجا به زندانیها اجازه میدادند کتاب بخوانند. به این سیاه پوست ها کتاب میداد، سایت به آنها معرفی میکرد. میگفت اینها بالاخره یک روزی میآیند بیرون.
به محض این که حاجی آمد بیرون، فکر میکنم دو سه هفته ای نگذشت، آمد پیش من، گفت محسن، من یک مدتی هست، غذا که میخورم، نمیدانم از نمک است، از فلفل است، اما زبان من شروع میکند به ورم کردن. داخلش انگار تاول میزند. گفتم حاجی ضرر ندارد، بروید دکتر. حاجی رفت دکتر، دکتر گفت غذاهای فاسد خوردهاید. حاجی گفت من سه سال زندان بودم، در زندان قرار نیست غذای فاسد به کسی بدهند. اگر قرار بود غذای فاسد بدهند، پس هر کس از زندان میآید بیرون، سرطان میگیرد و میمیرد.
اینها دیده بودند، اول حاجی را باید از زبان بزنند. گفتند سرطان در زبانتان هست. باید زبانتان را ببریم. حاجی پرسید هیچ راهی ندارد؟ این متخصص، آن متخصص، دید هیچ راهی نیست، اگر بیشتر از این طول بکشد، باید همهاش را ببریم. زبانش را بریدند، از پایش یک مقدار گوشت در آوردند، پیوند زدند به زبانش.
یک عمل روی پایش انجام دادند یک عمل هم روی زبانش. حاجی اینطور شده بود که مثلاً از ده کلمه ای که صحبت میکرد، شما دو تا سه کلمهاش را متوجه می شدید که چه میگوید. ولی حاجی با این شرایط هم ولکن نبود. اینطور نبود که مراکز، مساجد، حسینیه ها دیگر بدون روحانی بمانند. این نبود که شما ماه محرم، صفر، ماه رمضان بیاد، ایام فاطمیه اول و دوم بیاد، مثلا حاجی بگوید به من ربطی ندارد، من مشکل دارم، گرفتارم، مریضم. اصلا اینها برایش معنی نمیدادند، چون می دانست در برابر چه کسی ایستاده است، چون خودش را در برابر امام زمان (عجل الله تعالی) میدید. مسئولیتش را اینجوری میدید.
وضع حاجی بدتر شد. آمدند بهش اطلاع دادند که آقا سرطان به حنجره شما رسیده، بعد هم به ریه رسیده. یکی دو ماه روی تخت بیمارستان بود، چکار میکرد؟ از عمل که میومد بیرون، بیهوشیاش که تمام میشد، موبایل به دست میشد. به همه مراکز و مساجد زنگ میزد ببیند چه خبر است! ارادت خاصی به حضرت زهرا (سلام الله تعالی) داشت. هر ساله در منزلش شب شهادت حضرت زهرا برنامه داشت. خانه را سیاهی میزد. مقید بود که تمام روحانی هایی که توی سطح شهر بودند، میآورد توی منزلش، عزاداری میکردند، سخنرانی میکردند. من یادم هست یکی از این عمل های آخرش که کرد، دکتر بهش گفته بود که حاجی را جایی نبرید که سر و صدا باشد یا جایی نبرید که تکان زیاد بخورد. آروم ببریدش خانه، بگذارید استراحت کند. تلفن را هم ازش دور کنید. حاجی را آوردند مسجد، ایام فاطمیه بود حاجی نشسته بود دم در، عصا هم دستش بود. مداح شروع کرد خواندن، سینه زدن. حاجی سینهزن امام حسین بود، خیلی مقید بود. وسط سینهزنی، رفیق ما حسن، آمد به من گفت: محسن بیا ببین سید محمود (حاجی) دارد چکار میکند. دیدم، سید محمود وسط سینهزنها ایستاده، دارد سینه میزند، هروله میکند. گفتم حسن، برو به حاجی بگو بیاید بنشیند، یک موقع برایش اتفاقی نیفتد. رفت بهش گفت، حاجی گفته بود: من با حضرت زهرا معامله کردهام.
کمکم حاجی شرایطش بدتر شد، جوری که دکتر جوابش کرد که هیچ امیدی نیست. تصمیم گرفت بیاید ایران و برود کربلا. وقتی به ایران آمد، یکی دو روز بعد حالش بد شد. بردندش بیمارستان خاتم الانبیا، چند روزی آنجا شیمیدرمانی شد. بعد از مرخص شدن از بیمارستان، رفت خانه چند روزی. بعد دوباره حالش وخیم شد، متاسفانه در بیمارستان فوت شد.
حاجی ۵۸ سالش بود، متولد سال ۱۳۳۷ بود. مرد فداکاری بود. خیلی ایثار و از خود گذشتگی کرد.
لس آنجلس معروف است به این که ایرانی زیاد هست. آیا میان اینها، انسانهای مذهبی هم بودند؟
بگذارید یک چیزی راجع به حاجی بگویم. حاجی مقید به این نبود که طرفش، حتماً مسلمان باشد. دوستان یهودی زیادی داشت که به مسجد کمک میکردند. این یهودی ها به ظاهر یهودی بودند، اما حاجی عاشق اهل بیتشون میکرد. آنها را در ماه مبارک رمضان به سفره افطاری دعوت میکرد. بهشون میگفت: بیایید با ما افطار کنید. یهودی ها میگفتند ما که مسلمان نیستیم. میگفت چکار دارید؟ شما بیایید با ما افطار کنید. یهودی ها سیاهی های مسجد و جو مسجد را که میدیدند منقلب میشدند. خود یهودی ها خیلی از نزدیکانشان را به این برنامه ها دعوت میکردند. باور میکنید؟ عمده این کمک های مالی را همین یهودی ها در لسآنجلس میکردند، مسیحیها هم کمک میکردند، فقط ایرانی ها نبودند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_شهدا
🔴این فیلمو تمام طلب کاران از انقلاب حتما ببینند و خجالت بکشند
مرد شما بودید و بس❤️❤️😔
#پیشنهاد_دانلود👆
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7