eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
8.6هزار ویدیو
233 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
« من نروم، شما آزادی نخواهید داشت» مادر شهید گودرزی در خصوص نحوه رضایت گرفتن احمد برای اعزام به سوریه توضیح داد: زمانی متوجه حضور احمد در سوریه شدیم که وی اعزام شده بود. در تماس تلفنی گفت، «مادر جان، اگر نروم، اگر همرزم من نرود، دیگر مادر و خواهر من نمی‌تواند در ایران آزادی داشته باشد، هر لحظه ترس از حضور دشمن آرامش را از آن‌ها می‌گیرد.» #شهید_احمد_گودرزی
سرهنگ پاسدار احمد گودرزی یکی از مدافعان حریم اهل بیت بود که اسفند ۱۳۹۴ در سوریه به شهادت رسید. از این شهید بزرگوار دختری به یادگار مانده است که زمان شهادت پدرش ۴۳ روزه بود. فرزندی که هرگز او را ندید. «زهرا رضایی» همسر شهید که از اتباع افغانستانی ساکن ایران است، از زندگی خودش با یک رزمنده ایرانی می‌گوید. ۱۳ سال عاشقی همسرم اصالتاً اهل بروجرد و متولد اول فروردین ۱۳۵۷ بود که در ورامین بزرگ شد. من اصالتاً افغانستانی هستم و پدرم سال‌ها پیش به ایران مهاجرت کرد. مشهد متولد شدم و از زمان کودکی‌ام در ورامین ساکن شدیم. سال‌ها همسایه احمدآقا بودیم. وقتی احمد از من خواستگاری کرد خانواده‌ها مخالفت می‌کردند. احمد ۱۳ سال به پایم نشست و بار‌ها به خواستگاری‌ام آمد. گفته بود زهرا یادت باشد یا تو یا هیچ کس دیگر! در دلم گفتم الان یک چیزی می‌گوید، بعد یادش می‌رود، اما او روی حرفش ایستاد. زندگی ساده از خدایم بود احمد همسرم شود. بالاخره دل خانواده‌ام به رحم آمد و خواستگاری‌اش را پذیرفتند. برای خرید عقد به بازار رفتیم. کت و شلوار برای احمد خریدیم، اما احمد گفت: من کت و شلوار دارم وقتی قرار است یک بار بپوشم و کنار بگذارم چرا پول‌تان را هدر می‌دهید؟ مراسم عقد مختصری در ۲۸ دی ۹۲ گرفتیم و زندگی‌مان شروع شد. خانواده‌ام شروط زیادی برای احمد گذاشتند که همه را قبول کرد. گفت: فقط یک شرط دارم. چون پاسدارم شرایط کاری‌ام طوری است که مأموریت زیاد می‌روم، شما با نبودن‌هایم کنار بیایید. گفتم باشد قبول می‌کنم.
من پنج ماهه باردار بودم که احمد گاهی در خانه حرف سوریه را می‌زد. می‌گفت: سوریه جنگ است. شاید برای مأموریت به آنجا بروم. زیاد جدی نگرفتم. گفتم می‌رود و یک هفته‌ای برمی‌گردد. هفته بعد آمد و گفت: حکمم را زدند و باید بروم سوریه! گفتم احمد! من حالم خوب نیست با این وضعیتم تنهایم نگذار. می‌گفت: زهرا من هم نگرانت هستم، اما تو را به حضرت زینب (س) سپردم. به سوریه رفت و بعد از سه ماه تماس گرفت. می‌گفت: مسافت زیادی را پیاده آمده تا بتواند تماس بگیرد. نگران من و بچه بود. زخمی جنگ مردم گاهی زخم‌زبان می‌زدند که شوهرت چطور دلش آمد در شرایط بارداری تنهایت بگذارد. یک روز احمد پیام داد که به خانه می‌آید. سریع رفتم خانه‌مان. داشتم در آشپزخانه برنج می‌شستم که احمد کلید انداخت و در باز شد. وقتی در را باز کرد دیدم صورتش انگار ۲۰ سال شکسته شده است. به در تکیه داد. همین طور مبهوت مانده بودم. چند دقیقه همدیگر را نگاه کردیم بدون اینکه حرفی بزنیم، دلم از تنهایی گرفته بود، بغض کردم. دستانم را گرفت و گفت: زهرا چیزی بگو دعوایم کن. می‌دانم در شرایط بدی تنهایت گذاشتم، اما اگر بدانی چه ظلم‌ها و صحنه‌های دلخراشی در سوریه دیدم! احمد زخمی شده بود، اما چند لایه لباس می‌پوشید تا من متوجه نشوم. گفتم چه خبره این همه لباس؟ می‌گفت، چون سوریه سرد بود به زیادی لباس عادت کردم. بعد از شهادتش فهمیدم مجروح شده بود، یک هفته بیمارستان بقیه‌الله بستری بود، اما به دیگران گفته بود به خانواده‌اش خبر ندهند. بعد از سه روز که به خانه ماند، گفت: به مأموریت یزد می‌روم و موقع تولد دخترمان برمی‌گردم. هر لحظه امکان داشت بچه به دنیا بیاید. استرس داشتم. وقتی می‌خواست برود خم شد پایم را بوسید. گفت: حلالم کن. خندیدم و گفتم رفتن که حلال کردن نمی‌خواهد. مگر چه کار کردی؟ باشد حلالت کردم. جلوی سالن پذیرایی ایستاده بودم. احمد به دیوار حیاط تکیه داده بود. پنج دقیقه فقط نگاهم کرد و پلک نزد. یک دفعه در را باز کرد و رفت. دیدم با دست اشک‌هایش را پاک می‌کند. از کوچه دور شد.
تولد محنا یک روز بعد از رفتن احمد، دخترم «محنا» به دنیا آمد. چند وقت بعد هم احمد از سوریه زنگ زد و آن وقت بود که متوجه شدم کجا رفته است. هر دو روز زنگ می‌زد حال محنا را می‌پرسید. می‌گفت: دخترمان چه شکلی است؟ از من خواسته بود هر روز از محنا عکس بگیرم و بعداً نشانش بدهم. توی دلم می‌گفتم وقتی احمد برگشت چه طوری محنا را به احمد نشان بدهم. وقتی پیکر شهید میثم نجفی را آوردند، احمد هر شب به فکر می‌رفت. وقتی چشمش به عکس شهید میثم نجفی می‌افتاد می‌گفت: دوستم دخترش را ندید و شهید شد. گاهی می‌گویم خبر نداشت دخترش را نمی‌بیند و شهید می‌شود. عجیب که خود احمد هم دخترش را ندید و شهید شد. همسرم ۱۴ اسفند ۹۴ به شهادت رسید. به پدرش گفته بود ۱۵ اسفند برمی‌گردد. به قولش عمل کرد و پیکرش برگشت و ۱۷ اسفند در بهشت زهرا (س) تهران کنار دوستان شهیدش دفن شد.
احمد می‌گفت: خیلی از ما می‌گوییم اگر روز عاشورا بودیم به امام حسین (ع) کمک می‌کردیم. الان عاشورا تکرار شد و باید ثابت کنیم اصحاب امام حسین (ع) هستیم. نباید بگذاریم خشتی از حرم حضرت زینب (س) کم شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚| بَچها‌شهدا‌خوب‌تمرین‌کردن ولایت‌پذیریِ‌امام‌مهدی ـعجل الله تعالی فرجه شریفـ را‌ در‌ آ سید روح‌الله‌خمینی ... ما‌تمرین‌ڪنیم‌ولایت‌پذیریِ‌امام‌مهدی ـعلیه السلامـ رادرحضرت‌آقـا...☝️🍃 #حاج_حسین_یکتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیست و هشتمین از چله ی پانزدهم🌟 اعمال مستحبی ، ومراقبتهای این چله را از طرف ❣شهید حامد بافنده❣ هدیه می کنیم به آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رزق امروز ما 🌷مهمان شهید مدافع حرم 🌷 👌مدح بسیار زیبای حضرت امیرالمومنین توسط #شهید_مدافع_حرم حامد بافنده🌹🍃 #فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
برای اقامه نماز مرتب به حرم می‌رفتیم و زیارت و دعا می‌خواندیم و برمی‌گشتیم، اما یک‌بار که با تعدادی از اعضای خانواده و دوستانم به حرم رفتیم، وقتی که زیارت و دعا و مناجات‌ها را خواندیم و شب زنده‌داری کردیم، تصمیم گرفتیم که تا صبح در حرم بمانیم، صبح زود فهمیدیم که گل‌های حرم را تا چند دقیقه دیگر عوض می‌کنند، به همین دلیل در حرم ماندیم، خیلی شلوغ بود و در همان شلوغی ۲ تا تاج گل بزرگ آوردند، من یک غنچه گل رز از وسط یک تاج گل بیرون کشیدم، دوستانم گفتند «اتفاق خوب و خاصی برای من می‌افتد». همان روز خانواده «حامد» به خواستگاری من در مشهد آمدند.
با اسم مستعار علیرضا امینی رهسپار سوریه می شود در اولین دوره شناسایی می شود و برمیگردد برای دوره بعد پیش آقای عرب پور رفت ایشان برایم تعریف کرد که حامد به من گفت نمیگذارید من برود گفتم نه گفت من می روم و از انجا به شما زنگ می زنم. به مشهد رفت و از طریق انجا به سوریه رفت با همین نام علیرضا امینی منتها مشخص بود که ایرانی است. واقعا دوستش داشتند می گفتند حامد یک اهنگرانی بود که واقعا بچه هارا جذب میکرد و خیلی از بچه ها به عشق او می رفتند؛ مسئول سپاه قدس رفسنجان همیشه عنوان می کنند که حامد آهنگران ما در جبهه های سوریه بود. بچه های فاطمیون حامد را از خود می دانستند و حامد نیز خودش را جدا از انها نمی دانست و همیشه این را می گفت: که بچه های فاطمیون خیلی مظلومند خیلی مظلوم واقع شدند.
شهید بافنده همیشه می گفت زن و فرزندم فدای یک تار موی حضرت زینب(س)❤️ خون می دهیم خشت نمی دهیم☝️ این سخن همیشگی حامد بود. هر کسی که به حامد می گفت چرا می روی می گفت نمی دانید چه جنایتهایی می کنند باید بروید و ببینید آنجا زن جوان را از کمر بریدند😔😔 اگر مسلمان هم نباشی انسان که باشی نمی توانی طاقت بیاری اگر ما نرویم باید میدان  شهدای رفسنجان با داعش بجنگیم.❗️
همسر شهید مدافع حرم حامد بافنده در اولین کلام در این زمینه از سردار حاج قاسم سلیمانی یاد کرد و گفت: ما از طریق حاج قاسم خیلی حمایت می شویم و مراقبتمان می کند. اصلا توقع نداشتم با این مشغله کاری همیشه تماس میگیرند و حال فاطمه را می پرسند اینها مایه دلگرمی برای ماست و ما را آروم می کند. اوج صحبت همسر شهید مدافع حرم گلایه ی سنگین وی از مسئولان رفسنجان بود که گفت: مسئولین رفسنجان اصلا رسیدگی نکردند همه آمدند با دخترم سلفی گرفتند و رفتند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دختر است و هزار #دلتنگی این مرد که مصداق "اشداء علی الکفار رحماء بینهم" است که پا به پای اشکهای این دخترشهید، اشک مےریزد دیدار حاج #قاسم_سلیمانی با دختر شهید مدافع حرم بافنده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کی گفته من بابا ندارم کی گفته من بی کسه و کارم بابای من یکی ازبهترین باباهای دنیاست حتی اگه تو اسموناست... دختر#شهید_مدافع_حرم #کربلایی_حامد_بافنده
حامد بافنده حدود اذان ظهر روز یکشنبه سوم اردیبهشت 1396 همزمان با سالروز شهادت امام موسی کاظم (ع) کربلایی شد و به آرزوش رسید و به محضر اربابش سید و سالار شهیدان شرفیاب شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨💠✨ ✍آیت الله بهجت(ره) : به افرادی که پیش از ظهور در دین و ایــمان باقی می مانند و ثابت قـــــدم هستند عنایات و الطاف خاصّی می شود. 📚در محضر بهجت ج۱ ص۱۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیست و نهمین روز از چله ی پانزدهم🌟 اعمال مستحبی ، ومراقبتهای این چله را از طرف ❣شهید جواد محمدی ❣ هدیه می کنیم به آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام
چهارمین شهید مدافع حرم شهر درچه ، که ۱۶ خرداد ماه ۹۶ همزمان با ۱۱ ماه مبارک رمضان به شهادت رسید و پیکر مطهرش بعد از گذشت ۲۵ روز چشم انتظاری، پیدا شد.
* خط قرمزهایش حرام ‌ها بود، آنقدر به حلال و حرام و حجاب اهمیت می ‌داد که شیشه جلو سمت عروس را دسته گل چسباند تا نگاه نامحرمی به همسرش نیافتد. برایش مهم بود که به مجالس شادی حلال برود، در مراسم عروسی خودش هم مولودی خوان دعوت کرد، بعضی مسخره ‌اش کردند که عروسی ‌ات شبیه مراسم ختم صلوات است اما برای او مهم نبود، او کاری را انجام می ‌داد که خدا می ‌پسندید، نه مردم. او در فیلمی که بعد از شهادتش منتشر شد گفته بود: « اگر خدا لطف کرد و شهادت را نصیبم کرد، بنده از آن شهدایی هستم که حتما یقه بی حجابی ها و آنها که ترویج بی حجابی می‌ کنند را در آن دنیا خواهم گرفت»
* همسر شهید در مورد خانواده دوستی او می ‌گوید: «برای راحتی خانواده در حد توانش کار می کرد و زمانی که از ماموریت می آمد حتی الامکان ما را به مسافرت یک روزه هم که شده بود می برد. مرتبه سومی که به سوریه رفته بود اسمش در قرعه کشی برای رفتن به کربلا انتخاب شده بود ولی گفته بود باید کربلا را با خانواده بروم و نرفته بود.همسر من توسل عجیبی به اهل بیت‌ علیهم السلام داشت و به این دلیل همیشه دوست داشتم دعا را جواد بخواند و من پشت سرش تکرار کنم زیرا دعا را با ترجمه می خواند و حین خواندن دعا اشک از چشمانش جاری بود؛ حتی در سفر زیارتی سوریه که با جواد بودم به من گفت که برای خواندن دعای حضرت زینب علیها السلام ابتدا ترجمه دعا را بخوان زیرا روضه حضرت زینب را می توانی به وضوح در ترجمه دعا متوجه شوی»
* جواد محمدی که در تمامِ طول زندگی خود سعی می ‌کرد پشتیبان ولایت فقیه باشد و با بصیرت پای آرمان ‌های انقلابی بماند هیچوقت سفر راهیان نورش را ترک نکرد، او در آخرین عید عمر خود به جای تبریک عید برای همه ی دوستانش نوشت: «دعا کنید شهید بشم» آقا جواد قبل از رفتنش به سوریه، قصه حضرت رقیه علیها السلام را برای فاطمه گفت و بعد در مورد سفرش برای فاطمه توضیح داد، حالا در روزهای نبودنش فاطمه ‌ی کوچک بارها قصه را در ذهن خود مرور و با پدرش درد و دل می‌ کند
یکی از همرزمانش شهید جواد محمدی «جاسم حمید» با نام جهاد ابو احمد بود .یکی از همرزمان وی روایت می‌کرد که ابواحمد علاقه خاصی به شهید جواد محمدی داشت. زمانی که وی به شهادت رسید، ابو احمد مراسم دعای توسل برگزار می‌کرد تا اهل بیت نظر کرده و بتوانند پیکر جواد را پیدا کنند. وی یک گوسفند هم نذر کرد تا پس از پیدا شدن پیکر جواد قربانی کند. پیکر شهید محمدی ۲۵ روز بعد از شهادت، پیدا شد. ابو احمد نیز گوسفندی را قربانی و گوشت آن را بین نیرو‌ها پخش کرد. ابو احمد نیز به بعدا به خیل شهدا پیوست .