eitaa logo
کانال علی طیبیان
4هزار دنبال‌کننده
313 عکس
258 ویدیو
1 فایل
ما اجازه تکرار تاریخ را نخواهیم داد، ما تاریخ را به سر انجامش می رسانیم🇮🇷 دهه هفتادی‌ام؛ بابای ۵ فرزند اینجا چی میگم؟👇 - خانواده - سیاست - کمی روزمرگی + چاشنی طنز ارتباط با من 👈 @alitayebiyan75
مشاهده در ایتا
دانلود
وضعیتم مثل وضعیت خیلی از دختر و پسرایی بود که میخوان برن و ازدواج کنن اما نمی‌تونن؛😢 یا شرایط مادی‌شون فراهم نمیشه یا خانواده شون موافق نیستن یا مورد خوب پیدا نمیکنن یا بالاخره یه مانعی سر راهشون هست... واقعا وضعیت عجیبیه؛ همه را مثل یار می‌بینی پیرزن را نگار می‌بینی...😂 (۱) فکر کن تبدیل بشی به یک روح ازدواجی سرگردان که همش خواب ببینی بعد تا بیایی بله رو بگیری ببینی عه از خواب بیدار شدی باید بری مدرسه!😂 حال و روز عجیبی بود؛ گاهی وقتا مثل یه گل زیبا پژمرده می‏‎شدم،‌ افسرده و غمگین و دلسرد و داغون🥲 گاهی وقتا هم حالم خوب بود؛ مثل شنگول و منگول و حبه‌ی انگور!🍇 تا اینکه یه اتفاقی افتاد... کانال علی طیبیان (پدر ۲۸ ساله با ۵ فرزند)
چند هفته‌ای بود که هرطوری بود سه شنبه‌ها میرفتم ؛ اونجا ۲۰ دقیقه نماز (عج) رو میخوندم و به آقا میگفتم: «آقا جان من به وعده‌ی خودم عمل کردم اومدم اینجا حضور پیدا کردم»، بعدشم میومدم خونه و زندگی خودمو میکردم تا هفته‌ی بعد؛ ولی تو اون هفته‌ها حس و حال خیلییی خوبی پیدا کرده بودم، واقعا روحیه‌م عوض شده بود و حال دلم خوب بود... خلاصه جونم براتون بگه که تو همون هفته‌ها که میرفتم جمکران یک خانواده‏‎ که شرایطمون به همدیگه میخورد برای پیدا شد😃 البته قبل از این چند جایی مادرم رفته بودن خواستگاری یا تماس گرفته بودن، ولی شرایط خانوادگی‌مون به هم نمیخورد یا شرایط دیگه فراهم نمیشد و... منم همش غصه میخوردم و ناامید بودم😩 ولی اینجا به نظرم فرق داشت؛ من در حال پرواز بود🕊😇 کانال علی طیبیان (پدر ۲۸ ساله با ۵ فرزند)
مطمئن بودم که اگر در مورد "هدف از زندگی انسان" و "هدف از تشکیل خانواده" با همسر آینده‌م به یک نقطه مشترک برسیم و یک داشته باشیم، بخش بزرگی از کار حل میشه👌 چون خیلی راحت‎تر میتونیم فضای ذهنی همدیگه رو درک کنیم و همین کردن باعث میشه تو موضوعات و مسائل مختلف زندگی، خیلی خیلی راحت‌تر از بقیه به برسیم🤌 البته به غیر از بحث هدف، یکسری سوالات هم نوشته بودم در مورد مسئولیت‌های آقا و خانم در زندگی مشترک، مسائل مالی، تعداد بچه‌ها و تفاوت‌های فرهنگی و... که از اون بپرسم و به تفاهم برسیم خلاصه یه مجموعه‌ی خفن برای آماده کرده بودم😎: «پکیج کامل از صفر تا صد سوالات خواستگاری؛ بر پایه اصول و مبانی زندگی اسلامی - ایرانی» کلی هم براش زحمت کشیده بودم؛ اما... کانال علی طیبیان (پدر ۲۸ ساله با ۵ فرزند)
...اما موقعی که اومدیم بریم از شدت ذوق و شوق یادم رفت مطالبی که اینهمه براش وقت گذاشته بودم و نوشته بودم رو با خودم ببرم😑😂 دیگه هم نمیتونستم برگردم بیام خونه مطالبو از تو لپ تاپ بگیرم؛ چون خانواده همسرم استان مازندران زندگی می‌کردن و ما باید برای خواستگاری از قم می‌رفتیم شمال منم یه کمی دیر یادم اومد که مطالبو با خودم نیاوردم؛ دقیقا وقتی که رسیده بودم شمال و از ماشین پیاده شده بودم✌️😎 پ.ن: حالا شاید بگید چقدر گیج بودی😆 ولی واقعا گیج نبودم، اینقققدر تو اون چند روز کار داشتم که اینطوری شد؛ یعنی به غیر از ذوق و شوق خواستگاری تو همون چند روز کلی کار داشتم که مجموع اون کارها و استرس سفر و نبودن پدر و مادرم باعث شد یادم بره پکیج سوالات خواستگاری رو با خودم ببرم😩 (حالا میگم چیکار داشتم) کانال علی طیبیان (پدر ۲۸ ساله با ۵ فرزند)
موقعی که اومدیم بریم پدر و مادرم گفتن چند روزی زودتر بریم شمال که به اقواممون اونجا سر بزنیم، ولی من باید قم می‌موندم، چرا؟👇 چون قرار بود با بچه‌های محله برای نیمه‌ی شعبان که میلاد هست، سر خیابون اصلی محله‌مون ایستگاه صلواتی بزنیم (حدودا ۱۰ هزار لیوان شربت میخواستیم بدیم) چند روز قبل از میلاد امام زمان (عج) هم ۳ شبانه روز برای میلاد امام حسین و حضرت اباالفضل و امام سجاد (علیهم السلام) ایستگاه صلواتی زده بودیم (یعنی سوم و چهارم و پنجم شعبان) و خیلی تو روحیه بچه‌های محله اثر مثبت داشت؛ چون خودمون بدون حمایت کسی و با اعمال شاقه زده بودیم و روزانه هم حدود ۱۰ هزارتا شربت میدادیم😃 یادمه اون موقع هر چقدر با هیئت اُمنای مسجد محله‌مون صحبت کردم که بیان از ما حمایت کنن که ایستگاه صلواتی بزنیم قبول نکردن، می‌گفتن سر خیابون اصلی خیلی خرجش میره بالا و ما حریف نمیشیم و...😑 منم به بچه‌ها گفتم: اینا پول نمیدن به ما، بیاید خودمون میریم سر خیابون ایستگاه صلواتی می‌زنیم، پولشم خدا درست می‌کنه شما فرض کنید من که سر دسته‌ی اون بچه‌ها بودم اون موقع ۱۶ سال و نیمم بود، یه سری بچه‌ی جغله هر کی یه پارچی چیزی برداشت رفتیم سر خیابون😁 یادمه اون موقع حدودا ۱۳۰ هزار تومن پول جور کرده بودیم، ۱۰۰ هزار تومنشو دادیم برای ۳ روز کرایه داربست، بقیه هم چند کیلو شکر گرفتیم و آبلیمو و یخ و... که تا‌ شب هم جواب ایستگاه صلواتی رو نمیداد!! خلاصه جونم براتون بگه: همونجا تو خیابون بانی هم جور شد و اون ۳ روز یه برنامه خفن گرفتیم، بعدشم نیمه‌ی شعبان که قبل از خواستگاریم بود ایستگاه صلواتی زدیم، بعدشم تا چندین سال برای ایام میلاد و شهادت‌ها این ایستگاه‌ صلواتیا ادامه داشت...(حالا اینو گفتم بعدا کار دارم) پ.ن ۱: منم چون درگیر برنامه‌ی ایستگاه صلواتی بودم، یادم رفته بود اون مطالبی که آماده کرده بودم برای خواستگاریو ببرم🤌 پ.ن ۲: این همههههه براتون توضیحات نوشتم که بگم: گیج نبودم، سرم شلوغ بود😂 کانال علی طیبیان (پدر ۲۸ ساله با ۵ فرزند)
این چند روز که بودیم، اونجا درگیر یه کاری بودم، فرصت نشد درست و حسابی پیوی رو نگاه کنم پاسخ پیامارو بدم، همگی عفو کنید🙏🌹 ادامه‌ی ماجرای زندگی و هم برای همین کاری که داشتم فرصت نشد بذارم کانال؛ بعضیا هم تو این چند هفته خیلی پیگیر ماجرا بودن میگفتن: آدمو چرا خون به جگر می‌کنی؟😂 ان شاءالله تا فردا پس فردا بقیه‌ی ماجرای خواستگاری (تا آخرش) رو میذارم👌
یک شنبه نیمه‎ شعبان بود، بعد از اینکه ایستگاه صلواتی رو برگزار کردیم، صبر کردم تا ۳ شنبه بشه که برم جمکران و نماز رو بخونم بعدش راه بیافتم سمت شمال؛ جمکران که رفتم با امام زمان صحبت می‎کردم به آقا می‎گفتم: یعنی میشه وقتی دارم از شمال بر میگردم قم با خانمم باهم بیاییم😊 (با همین آرزو خونه رو موقع رفتن حسابی مرتب کرده بودم) چهارشنبه رسیدم شمال، رفتم خونه‎‎ی یکی از فامیلا پیش بابا و مامانم که آماده بشیم برای ؛ حالا من از قم اومده بودم یه پیراهن خوشگل با خودم نیاورده بودم که موقع خواستگاری بپوشم، سر همین قضیه کلی هم مامانم بهم گیر داد که این چه وضعشه و...😡 حالا منم هیچ پولی نداشتم که اونجا یه پیراهن بخرم😂 خلاصه از پسردایی بابام یه دونه پیراهن خوشگل گرفتم پوشیدم که بریم خواستگاری... زمان موعود فرا رسیده بود، از شدت ذوق در گُنج خودم نمیپوستیدم؛ زنگ زدیم آژانس تلفنی (اون موقع اسنپ و اینا نبود)، با بابا و مامان و دوتا داداشام و خواهرم راه افتادیم سمت خونه‎ی دختر خانم، دیگه من از وقتی سوار ماشین شدیم درست و حسابی چیزی یادم نیست چون اصلا تو یک عالم دیگه ای بودم؛ 👇 آه! همه را مثل یار می بینم پیرزن را نگار می‌بینم 😂 یک وقت سرمو بلند کردم دیدم رسیدیم دم خونه شون؛ توپ توپ (صدای قلبم بود...) کانال علی طیبیان (پدر ۲۸ ساله با ۵ فرزند)