eitaa logo
🌷 شهید علیرضا جیلان
230 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
29 فایل
ذوالفقار ِحیدر فرمانده تیپ خط شکن لشکر زینبیون که خون پاکش برای زمینه سازی ظهور بر خاک تَف دیده شامِ بلا بر کرانِ فرات ریخت 🌷🕊 ارسال مطالب ⏪⏪ @QOM251 کانال دوم ما: 👇👇👇 @ziarat_ashoora
مشاهده در ایتا
دانلود
👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻 تصاویر بالا تعدادی از کبوترهای خونین بالی هستند که در تنگه ابوغریب برای حفظ اهواز تا پای جان جنگیدند و مظلومانه به شهادت رسیدند
با غربت ابوقریب👆 با این نوشته درباره جاماندگی دوچندانم از قافله ابوقریب و شیر مردان دلیرش و نیز شهدای غریبش قلم شرم میزنم! بله جامانده دوچندان! چون رفقای همرزمم از گردان عمار با توفیق حضور در ابوقریب، اگر چه از خیل رفقای شهیدشان جاماندند ولی از ابوقریب جانماندند.. ولی من جامانده از رفقایم و هم ازشهدای ابوقریب.. حالا داستان چه بود .. از دوکوهه رفتیم کارون چادر بزنیم ( به نظرم ۲۰ تیر سال ۱۳۶۷ شمسی) تا بچه ها برای عملیات پیش رو از دوکوهه به ما ملحق شن.. رفتیم.. چادر هم زدیم.. سه روز هم گذشت.. ولی بچه ها نیومدن..! دلواپس شدیم.. طرفای ظهر بود.. پیچ رادیو رو باز کردیم.. اخبار اعلام کرد گردان عمار از لشگر ۲۷ محمد رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم جواب تک دشمن در منطقه ابوقریب فکه رو دادن..😔 دودستی زدیم توو سرمون که ای وای رفقا رفتنو ما جاموندیم..😔 نگو که روز قبلش ی مرتبه به بچه ها توو دوکوهه خبر میرسه📣 گردان باید سریع تجهیز بشه بره فکه .. چون منطقه ابوقریب که دست ارتش بود داره سقوط میکنه و زرهی حزب بعث داره با سرعت خودشو میرسونه اهواز.. ارتش هم با تمام جانفشانی اش نیاز به کمک داشت.. ..وقتی خبر رفتن ضرب العجلی بچه ها از دوکوهه به فکه، توو کارون به ما رسید.. نمیدانید چه حالی داشتیم .. مخصوصا فرمانده سید جلال متولیان که در جمع ما حضور داشت از ما منقلب تر بود.. خلاصه چادرهارو جمع کردیم.. بار کامیون کردیم.. برگشتیم دوکوهه..! وقتی اتوبوس رسید دوکوهه.. مقابل ساختمان گردان عمار.. دیدم پرنده پر نمیزنه..😞 گردانی که سروصداش بلند بود.. خش خش پای بچه ها روی این سنگ های جلوی ساختمون گردان عمار، موسیقی گوشمون بود و بروبیایی بود.. دیگه سوت و کور شده بود.. جعبه مهمات ها همین جور رو زمین ریخته.. درهای ورودی اتاقارو هم باد داره بازو بسته میکنه.. خدایا.. حتی ی نفرم نیست ازش بپرسم از بچه ها و رفقام کیا پریدن... دیگه داشتم از جستجو ناامید میشدم که دیدم ی برادری داره میاد.. از بس سوخته و گرما زده شده بود، حال حرف زدن نداشت.. همینجور که چفیه خیس به دهن و صورتش گرفته بود ازش پرسیدم توهم رفتی فکه؟... گفت آره! فقط من و یکی دیگه سالم برگشتیم.. همه یا شهید شدن یا مجروح.. دل تو دلم نبود.. یکی یکی اسم رفقامو اوردم.. فلانی چی شد؟.. میگفت شهید شد! .. اون رفیقم چی؟.. گفت شهید شد.. سلیم حقی چی؟.. شهید شد! نیکوحرف چی؟... اونم شهید شد.. دیگه ادامه ندادم.. رفتم توو اتاق دسته مون .. ی گوشه نشستم و زارزار گریه کردم... 😭 دونه دونه اسم رفقامو میوردم و داد میزدم.. خیلی سخته! غربت ابوقریب هیچ وقت ازم دور نمیشه! حالا چی شد که توفیق ابوقریب ازم سلب شد؟ قبل از این که بریم کارون چادر بزنیم.. از هر دسته باید دو نفر برای این کار انتخاب می شدن.. مسئول دسته ما برادر صنعتی بود که بچه محلمونه..! شب، بچه ها رو توو اتاق (ساختمون دوکوهه) جمع کرد و ماجرا رو گفت.. دونفرم انتخاب کرد.. من خیلی از دست برادر صنعتی ناراحت شدم که چرا منو انتخاب نکرده..! آخه دوست داشتم زودتر برم نزدیک خط.. بهش گفتم این رسم بچه محلیه..؟ بهم گفت ی صلاحی میدونم که گفتم تو نری! گفتم چه صلاحی! همه آرزوشونه زودتر برن..! خلاصه با ناراحتی از کنارش رفتم.. فردا صبح یکی از دو نفری که دیشب انتخاب شده بود بره کارون، بهم رسید گفت برادر مقدم بیا تو به جای من برو کارون.. گفتم نه.!. مسئله ای نیست! گفت نه! دارم جدی میگم! من توو دوکوهه کار دارم میخام تا نیومدیم کارون کارامو انجام بدم.. تو به جای من برو منم توو این دوسه روز به کارام برسم.. منم از خداخواسته قبول کردم! اینقدر خوشحال شدم که توو پوست خودم نبودم.. گفتم خدا خیرت بده برادر نیکوحرف🌹 با خوشحالی اومدم به برادر صنعتی گفتم جور شد.. منم میرم کارون! نیکوحرف خودش جاشو به من داد.. صنعتی همینجور خیره خیره منو نگاه میکرد..😳 گفت من صلاح نمیدونم تو بری! .. گفتم حالا که اون میخاد تو دیگه سخت نگیر!.ـ آهی کشید و گفت باشه! منم روشو بوسیدم و رفتم وسایلمو جمع وجور کردم و ساکمو بستم و با بچه ها هم خدا حافظی کردم.. با سلیم_حقی که برادر صیغه ایم بود هم به گرمی خداحافظی کردم و سوار اتوبوس شدم و راه افتادیم.. به بچه ها گفتم تا دوسه روز دیگه انشاءالله همدیگرو می بینیم.. خداحافظ.. ولی زهی خیال باطل.. ظاهرا این خداحافظی تا قیامت بود.. نوشتن این جملات برام خیلی سخت و جانکاهه.. خدایا😭 کمکم کن😭 جاماندگی خیلی بد دردیه😭 اونم اینجوری💔 قلبم داره از جا کنده میشه و می نویسم💔 چی بگم😭.. وقتی ما کارون بودیم و رفقارو بردن فکه ... هم نیکوحرف شهید شد و هم سلیم حقی .. ای خدااا😭... .. به راستی "وما ادریکم ابوقریب!" ... ادامه⏬⬇️⏬
تصویر نویسنده متن بالا و پایین رفیق شهید جیلان استاد حاج علی آقا عزلتی مقدم 🌷🌷🌷🌷🌷
▫️▫️قسمت دوم (ادامه از بالا)▫️▫️ ... هر چی آدم سفاک و بی رحم و شقاوتمند بعثی بود در ابوقریب جمع شده بودند.. حزب بعث، بعضی از بدن های پاک و بی جان رفقای شهیدم را با بی رحمی و با بستن سیم تلفن های جنگی و کابلی به دوپای آن ها کشان کشان به طرف گودالی می کشیدند تا در یک گور دسته جمعی آن ها را بدون هیچ احترامی تجمیع کرده و بر روی آنان خاک بریزند.. با بدن شهید کلانتری همین کار رو کردند..😭 در گوشه کنار این منطقه گرم و داغ، گروه گروه از شهدای ما رو در چاله های بزرگ و عمیق این بیابان روی هم ریختند... با شهید مهدی محبی ، شهید مسعود احمدلو، شهید نقی مرادی، شهید بهزاد شفق و.. همین کارو کردن..😭 تا کنون با گورهای دسته جمعی روبرو شده اید؟ 😭 شده تا حالا رفقای شهیدتونو با دست خودت از داخل گور، با اون بدن های باد کرده و پوسیده، آروم آروم بیرون بیارید و مراقب باشید تا بدنشون از هم نپاشد؟.. اینا سهم ما جامانده ها شد..😭 داشتیم بدن شهید مهدی محبی رو از گودال درمیاوردیم که مچ دستش رو که از خاک بیرون زده بود دیدیم و گرفتیم، آروم آروم، بقیه بدن رو هم کشیدیم بیرون ولی در اثر پوسیدگی، مچ دستش کنده شد.. تو بگو دلم از جا کنده شد..😭 ..زود اونو تو چفیه گذاشتیم تا به پیکرش ملحق کنیم.. تقریبا هر چاله ای پنج شیش پیکر شهید بود... دونه به دونه، چاله به چاله.. بدن ها رو بیرون می اوردیم.. مواظب بودیم تا پیکرها از هم پاشیده نشن.. هر کدومو که میاوردیم بیرون، با پلاک، شناسایی میکردیم و مشماپیچ میکردیم..و با اشک چشم و آه دل اسماشونو مینوشتیم.. بعد هم در گوشه ای از مشماشون می نوشتیم "رفقا شفاعت"..😭 این تفحص، تقریبا بعد از چهار پنج روز بعد از شهادت بچه ها توو فکه بود.. (شب ۲۳ تیر سال ۱۳۶۷ شمسی) میشه گفت جزو اولین گروه های تفحص غیر رسمی بودیم که بعد از جنگ برای آوردن جنازه رفقای شهیدمون وارد منطقه فکه شدیم... ..برای تفحص رفقای شهیدم، با برادران علی صنعتی، حسین حسین زاده ، احمد باورهژ، حسن چپردار و چندتا دیگه از برادران دیگرهمراه بودم. بچه های ارتش مستقر در فکه، در اسکان و تأمین، همراه ما بودند. یادمه شب که برای استراحت پیش برداران ارتش بودیم، برادر حسین حسین زاده به همه ما گفت: بچه ها سعی کنید از خدا بخواهین یه شب خواب رفقای شهیدمونو ببینیم تا خودشون بگن بدن هاشون کجاست!.. یه شب شهید جاویدالاثر حمیدرضا معیا رو توو خواب دیدم.. بهش گفتم: تو شهید شدی؟ گفت: آره! خیلی خوشحال بود.. بعدش با نگرانی بهم گفت: یه پای شهید مهدی حیدری توو رودخونه افتاده! برید بیاریدش.. از خواب که بیدار شدم خوابمو به برادرعلی صنعتی گفتم.. سالها گذشت و من نمی دونستم که یه پای حیدری از بدنش جدا شده بوده.. بعدها در یکی از همایش های عطش خوابمو برای پدر شهید مهدی حیدری گفتم.. اون مرحوم هم گفت: بله پسرم مهدی موقع دفن یک پا بیشتر نداشت!.. آخرش نمی دونم آیا پای شهید مهدی حیدری پیدا شد یا نه.. چه خواب صادق و شیرینی بود...💚 شهید حمیدرضا معیا خیلی شاد و خرم می گفت من شهید شدم.. ما هم خیلی توو منطقه تنگه ابوقریب فکه دنبال بدن معیا گشتیم ولی فقط تونستیم پلاکشو پیدا کنیم.. هنوزم که هنوزه از بدنش هیچ خبری نشده..😭 اون طرفتر وقتی با بدن شهید اصغرکلانتری که روی زمین افتاده بود برخورد کردیم.. وقتی توی جیبشو میدیدم کنار سجاده نمازش، یه عکس ۳×۴ از شهید نقی مرادی بود که اونم کنارش، یه کمی اونورتر به شهادت رسیده بود.. یادشان گرامی و راهشان مستدام. پایان نثار ارواح طیبه شهدای ابوقریب یک حمد و سه توحید احسان بفرمایید. صلوات ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ 🖋به قلم استاد علی عزلتی مقدم
15.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ سرباز به مناسبت اولین سالگرد شهادت سپهبد شهید قاسم سلیمانی 🌷 @alireza_jilan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صلوات بر محمد وآل محمد 💠 💠 💠 حضرت فاطمه عليهاالسلام : بِشرٌ في وَجهِ المُؤمِنِ يُوجِبُ لِصاحِبِهِ الجَنَّةَ ؛  [ بحارالانوار ، ج 75 ، ص 401 .] حضرت فاطمه عليهاالسلام :خوش رويى هنگام روبه رو شدن با مؤمن ، بهشت را بر فرد خوش رو واجب مى كند  🔸🔸🔸
.: https://www.aparat.com/v/tKbhB لینک فیلم مستند آرامش معصومه ها به مناسبت هفدهم دی ماه سالروز شهادت شهید معصومه آرامش محضرتان ارسال شد
15.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگی از صحبت‌های منتشر نشده دانشمند هسته ای کشور شهید محسن فخری‌زاده به مناسبت اربعین شهادت این شهید عزیز 🌷 @alireza_jilan
* *نشریه اماراتی العین: خامنه ای همان کوروش بزرگ است که میخواهد ایران بزرگ را احیا کند * @alireza_jilan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم/ صحبت‌های منتشر نشده حاج قاسم برای رزمندگان ویدئویی از صحبت‌های منتشر نشده حاج قاسم با عنوان "تدبیر در میدان 💍 @alireza_jilan
عکس یادگاری شهید جهاد مغنیه با حاج قاسم
16.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⬛️ شعر 🌹شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها 🇮🇷 @alireza_jilan