'~🇮🇷عشاق المهدی🇵🇸♡
کجا دروغ مصلحتی میشه گفت؟! @allaahhhh
سلام خدمت عزیزای دل
این مطلب رو درباره دروغ گفتن اینکه کجا میشه دروغ مصلحتی گفت رو یادم رفت براتون ارسال کنم الان ارسال کردم ، ان شالله استفاده کنید🌹🌸
یاور امام زمان علیه السلام بودن فقط به حرف نیستا!
به عملِ...🔧🪛
اونم نه فقط عمل توی دنیای حقیقی ❌
بلکه رفتارت توی دنیای مجازی...📲
از چت ها و گپ ها بگیییر.... تاا کامنت ها و لایک ها و فالو ها و ایموجی ها...
حواست هست دیگه؟!
(:
@allaahhhh
لشکر ثارالله هستیم😎
عضو میپذیرم😅
کی هستیم؟😌💚
انشالله از همراهان امام زمان (عج)💚🌱
یه عده بسیجی نظامی و عشق رهبر:)♥️
در صورت لیاقت شهدای آینده و مدافعان حرم ✌️
میخای عضو اکیپمون شی 😔
باشه بیا فقط بدو ظرفیت تکمیل نشه🖤🕶
@Lashkar_Tharul
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #چهل_و_هفتم
سومین پیشنهاد
💤علی اومد به خوابم …
بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پایین …
– ازت درخواستی دارم … می دونم سخته اما رضای خدا در این قرار گرفته … به زینب بگو سومین درخواست رو قبول کنه… تو تنها کسی هستی که می تونی راضیش کنی …
با صدای زنگ⏰ ساعت از خواب پریدم …
خیلی جا خورده بودم…و فراموشش کردم … فکر کردم یه خواب همین طوریه …پذیرش چنین چیزی برای خودم هم خیلی سخت بود …
چند شب گذشت …
💤علی دوباره اومد … اما این بار خیلی
ناراحت…😒
– هانیه جان … چرا حرفم رو جدی نگرفتی؟ … به زینب بگو باید سومین درخواست رو قبول کنه …
خیلی دلم سوخت …
– اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو … من نمی تونم …زینب بوی تو رو میده … نمی تونم ازش دل بکنم و جدا بشم… برام سخته …با حالت عجیبی بهم نگاه کرد …
– هانیه جان … باور کن مسیر زینب، هزاران بار سخت تره …اگر اون دنیا شفاعت من رو می خوای … راضی به رضای خدا باش …
گریه ام گرفت … ازش قول محکم گرفتم … هم برای شفاعت، هم شب اول قبرم …
دوری زینب برام عین زندگی توی جهنم بود …همه این سال ها دلتنگی و سختی رو… بودن با زینب برام آسون کرده بود …
حدود ساعت یازده🕚 از بیمارستان برگشت … رفتم دم در استقبالش …
– سلام دختر گلم … خسته نباشی …با خنده، خودش رو انداخت توی بغلم …😃
– دیگه از خستگی گذشته … چنان جنازه ام پودر شده که دیگه به درد اتاق تشریح هم نمی خورم … یه ذره دیگه روم فشار بیاد توی یه قوطی کنسرو هم جا میشم …
رفتم براش شربت بیارم …
یهو پرید توی آشپزخونه و از پشت بغلم کرد…
– مامان گلم … چرا اینقدر گرفته است؟ …
ناخودآگاه دوباره یاد علی افتادم …
یاد اون شب که اونطور روش رگ گرفتن رو تمرین کردم … همه چیزش عین علی بود …
– از کی تا حالا توی دانشگاه، واحد ذهن خوانی هم پاس می کنن؟ …
خندید …😃
– تا نگی چی شده ولت نمی کنم …
بغض گلوم رو گرفت …😢
– زینب … سومین پیشنهاد بورسیه از طرف کدوم کشوره؟…
دست هاش شل شد و من رو ول کرد …😧
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #چهل_و_هشتم
کیش و مات
دست هاش شل و من رو ول کرد …
چرخیدم سمتش …صورتش بهم ریخته بود …
– چرا اینطوری شدی؟ …
سریع به خودش اومد … خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم
گرفت …😃😋
– ای بابا … از کی تا حالا بزرگ تر واسه کوچیک تر شربت میاره … شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم خستگیت در بره … از صبح تا حالا زحمت کشیدی …
رفت سمت گاز …
– راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم … برنامه نهار چیه؟… بقیه اش با من …
دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست … هنوز نمی تونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه … شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده بودم …
- خیلی جای بدیه؟ …😥
– کجا؟ …😊
– سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده …😥
– نه … شایدم … نمی دونم …🙁
دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم …
– توی چشم های من نگاه کن و درست جوابم رو بده … این جواب های بریده بریده جواب من نیست …😥😧
چشم هاش دو دو زد … انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه… اصلا نمی فهمیدم چه خبره …
– زینب؟ … چرا اینطوری شدی؟ … من که …
پرید وسط حرفم … دونه های درشت اشک از چشمش سرازیر شد …😭
– به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو … همون حرفی که بار اول گفتم … تا برنگردی من هیچ جا نمیرم … نه سومیش، نه چهارمیش … نه اولیش … تا برنگردی من هیچ جا نمیرم …
اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون… اون رفت توی اتاق …
من، کیش و مات … وسط آشپزخونه …
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا به ما همچین حال و هوایی بدهکاره:)💔
شࢪمندتممن💔
امام حسین♥️
کربلا💔
@allaahhhh
هر که با محبت آل محمد از دنیا برود مقام شهید را دارد
#حدیث_روز
@allaahhhh
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #چهل_و_نهم
خداحافظ زینب
تازه می فهمیدم چرا علی گفت …
من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه … اشک توی چشم هام 😢حلقه زد …
پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال …
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم …
– بی انصاف … خودت از پس دخترت برنیومدی … من رو انداختی جلو؟ … چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟ …
برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره …دنبالش راه افتادم سمت دستشویی … پشت در ایستادم تا اومد بیرون…
زل زدم توی چشم هاش … با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد… التماس می کرد حرفت رو نگو …
چشم هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم …
– یادته 9 سالت بود تب کردی …
سرش رو انداخت پایین … 😔منتظر جوابش نشدم …
– پدرت چه شرطی گذاشت؟ … هر چی من میگم، میگی چشم …
التماس چشم هاش بیشتر شد … گریه اش گرفته بود …😢
– خوب پس نگو … هیچی نگو … حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه …
پرده اشک جلو دیدم رو گرفته بود …😢
– برو زینب جان … حرف پدرت رو گوش کن … علی گفت باید بری …
و صورتم رو چرخوندم … قطرات اشک از چشمم فرو ریخت… نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه …😢😢
تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد …
براش یه خونه🏡 مبله گرفتن … حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیم … هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود …💵🚗
پای پرواز …
به زحمت جلوی خودم رو گرفتم … نمی خواستم دلش بلرزه …
با بلند شدن پرواز،🛫 اشک های من بی وقفه سرازیر شد … 😣😭تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود …
بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدن …
🎀( شخصیت اصلی این داستان …
سرکار خانم … دکتر سیده زینب حسینی هستند … شخصی که از این به بعد، داستان رو از چشم ایشون مطالعه خواهید کرد …) 🎀
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #پنجاهم
سرزمین غریب
نماینده دانشگاه برای استقبالم به
فرودگاه🛬🇬🇧 اومد …
وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و😳😧تعجب… نگاهش رو پر کرد …
چند لحظه موند … نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه…
سوار ماشین🚘 که شدیم … این تحیر رو به زبان آورد …
– شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید …
زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت …
– و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما … با چنین #حجابی وارد خاک انگلستان🇬🇧 شده …
نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم …یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم😒 که بقیه اینطوری نیومدن …
ولی یه چیزی رو می دونستم … به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم… هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید … اما سکوت کردم … ✋
باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم … و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم …
من رو به خونه ای 🏡که گرفته بودن برد … یه خونه دوبلکس …بزرگ و دلباز … با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی… ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی … تمام وسایلش شیک و مرتب …
فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود …
همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز … حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه …
اما به شدت اشتباه می کردن …😐
هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود … برای مادرم …خواهر و برادرهام … من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم …
قبل از رفتن …
توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده…
خودم اینجا بودم … دلم جا مونده بود … با یه علامت سوال بزرگ …❓😒
⁉️– بابا … چرا من رو فرستادی اینجا؟ …
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
✍️ بسم الله الرحمن الرحیم
⚫️ شهادت مظلومانهی هفتمین مولای غریب شیعیان، باب الحوائج، امام موسی کاظم علیه السلام تسلیت باد.
🍀 دعا در بهبود بیمار، نقش تعیین کنندهای دارد و بسیاری از مردم، اثرات شگفتانگیز دعا را در شفای بیماریهای غیرقابل درمان، با چشم خود دیده و آن را تجربه کردهاند.
🍃 البته روشن است که این سخن به معنای نادیده گرفتن طب و دارو و جایگزینی دعا نیست. اما میتوان از دعا به عنوان عامل معنوی در کنار عوامل مادی یاد کرد.
🍃 سابقهی دعا درمانی همچون استفادهی بشر از داروهای گیاهی و شیمیایی، قدمتی طولانی دارد و انسانها در اثر تعالیم آسمانی، همواره از دعا برای تسکین آلام خود بهره میجستند.
تأثیر دعا از این طریق قابل توجیه است؛ زیرا دعا، یک نوع تلقین است و در حال حاضر یکی از روشهای درمان، تلقین به بیمار محسوب میشود.
🍁 گفته شده «گوئه» که طب نخوانده بود و در گذشته، احضار ارواح میکرد، ضمن این عمل به قدرت فوقالعادهی روح پی برد، آنگاه امراض علاجناپذیر را پس از اظهار عجز همهی پزشکان نامی، با اسلوب خاصی معالجه میکرد.
از جمله روشهای او این بود که جملاتی میساخت و بیمار را موظف میکرد که آنها را در اوقات معینی به ویژه صبح به محض بیدار شدن، تکرار نماید.
🍃 با دعا، نیروی از دست رفته، جبران میشود و در عوض نیروی جدیدی در انسان ایجاد میگردد. دکتر کارل، نویسنده، پزشک، جراح و زیستشناس معروف فرانسوی و دارندهی جایزه نوبل میگوید:
✨ «دعا و نماز، قویترین نیرویی است که انسان میتواند تولید کند. در حرفهی پزشکی خود، من مردانی را دیدهام که پس از آن که تمام معالجات در حالِ آنان مؤثر واقع نشده بود، به نیروی دعا و عبادت از بیماری و مالیخولیا رهایی یافتند.»
🔹 دو دعا جهت شفای بیماران از امام موسی کاظم(ع):
1️⃣ این ذکر برای شفای بیمار را دائم بخواند: «بِسم اللّه الرَّحْمنِ الرَحیم يا مُنْزِلَ الشِّفاءِ وَ مُذْهِبَ الدَّاءِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَنْزِلْ عَلَى وَجَعِيَ اَلشِّفَاءَ»
2️⃣ دعای دیگر به جهت شفای مریض: مریض مکرر بگوید: «بِسم اللّه الرَّحْمنِ الرَّحِیم یا هُو یا مَنْ هُو یا مَن لَیْسَ اِلاّ هُوَ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»
💫شادی روح مطهر استادحاجیه خانماکبری(ره) صلوات
🍃 "الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج"
حاجیه خانم اکبری
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈
@allaahhhh