سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمدرضا هست🥰✋
*طلوع و غروب در ۱۹ رمضان*🕊️
*شهید محمد رضا فروتن*🌹
تاریخ تولد: ۴ / ۳ / ۱۳۴۲
تاریخ شهادت: ۳۱ / ۴ / ۱۳۶۰
محل تولد: قلعه چغا / اسد آباد
محل شهادت: عراق
🌹گرمای شدید و سوزان☀️ و نبرد با دشمن، تشنگی شدید و ضعف و بیحالی🥀 از جمله شرایط سختی بود که وجود داشت. در آن عملیات بسیاری از رزمندگان *در حالی که روزه دار و لبهایشان خشکیده بود، به عشق اباعبدالله الحسین(ع) و عطش کربلا رفتند و به شهادت رسیدند*🥀🖤 مادرش← آن شب خواب عجیبى دیدم که دلهره خواب بیدارم کرد. دست و پاهایم مىلرزید. نزدیک سحر بود🌙 سفره را آماده و بعد حاج آقا را بیدار کردم. سر سفره پرسیدم حاج آقا! محمد چند سالش است؟ حاج آقا خندید و گفت: *امروز 19 رمضان محمد 18 ساله مىشود*🎊 نمىدانم چه شد که یک باره تنم شروع کرد به لرزیدن🥀 لرزشى که تا دو روز بعد از شنیدن خبر شهادت محمد و چهار نفر از دوستانش ادامه داشت🥀 در مسجد برایشان مراسم گرفته بودند *براى محمدی که جنازه نداشت*🥀🖤 آخر براى یک مادر خیلى سخت است که جوان چون دسته گلش رابه جبهه بفرستد، اما از آن قامت رعنا، حتى تکهاى گوشت واستخوان هم نیاید.🥀🖤 *او در ۱۹ رمضان متولد🎊 و در ۱۹ رمضان به شهادت رسید🖤و پیکرش هرگز به وطن بازنگشت*🕊️🕋
مفقودالاثر
*شهید محمد رضا فروتن*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
..🖤💔
@alle_yasen
🌹🌹🌹🌹🌹
#خاطرات_شهید
●به مسائل مادی بسیار بی توجه بود. لباس شخصیاش همین لباس نظامی بود که همیشه به تن داشت. آستینش را تا میزد و همیشه در حالت نیمه رزم بود. در مجالس عزا و عروسی با همان لباس حضور پیدا میکرد
● و در روزهای تعطیل اگر قرار بود تفریحی کند یا جایی برود با همان لباس میرفت. باورش سخت است اما چند روز پشت سر هم مرخصی نمیرفت و تمام عمرش را وقف نظام کرده بود.
#سردارشهید_محمد_ناظری🌷
#سالروز_شهادت
@alle_yasen
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✍ #ڪلام_شـهید
«خدایا از تو میخواهم اگر در راه تو و به دست دشمنان تو کشته شدم، مرا به عنوان شهید در راهت بپذیری، زیرا که گناهانم زیاد است و طاعاتم اندک»
📎فرمانده گردان مالک اشتر لشگر ۲۷ محمدرسول الله(ص)
#شهید_احمد_بابایی🌷
#سالروز_شهادت
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
@alle_yasen
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
#شهید #مدافع_حرم #محمود_نریمانی
متولد #دوازده_دی ۱۳۶۶ #کرج
شهادت #ده_مرداد ۱۳۹۵ #سوریه
مزار شهید #دروان #کرج
یادگار شهید : آقا #محمدهادی #سه_سال
.
بخشے از زندگے نامہ #شهید_محمود_نریمانی
.
محمود براے نماز اول وقت اهمیت زیادے قائل بود هر وقت بـہ نماز خواندن مے ایستاد حتے در جمع هاے شلوغ گویے هیچ ڪس را جز معبود ومعشوق خود نمے بیند.خدارا همیشـہ شاهد وناظر براعمال خود مے دید.. وچنان خالصانـہ در پیشگاـہ خداوند مے ایستاد ڪـہ من هروقت او را مے دیدم بـہ تماشاے نمازخالصانـہ وعاشقانـہ اش مے نشستم یادم هست ڪـہ همیشـہ با تربت ڪربلا نماز مے خواند
.
بااینڪـہ شغل سختے را انتخاب ڪردہ بود وخیلے وقت ها ماموریت بود اما وقتے از ماموریت برمے گشت در اولین فرصت براے دست بوسے پدرو مادرش راهے منزل آنها مے شد... ودوست داشت خواهر هاوبرادرش را هم آنجا دور هم جمع ڪند خلاصـہ محمود تـہ تغارے خانوادہ بود وبراے پدر ومادر و خواهران وتنها برادرش خیلے عزیز بود وقوت قلب پدر مادرش بود
.
محمود گوش بـہ فرمان رهبرش سید علے خامنـہ اے بود وبـہ دستور جهاد ایشان لبیڪ گفت وثابت ڪرد اینجا ڪوفـہ نیست واولین بار درسال۹۲ براے دفاع حرم عمـہ سادات خانوم زینب س راهے دیار عشق شد...🍃 او همیشـہ آرزوے شهادت در سر داشت وسرانجام بـہ آرزوے دیرینـہ اش رسید و همچون علمدار ڪربلا فدایے زینب ڪبرے شد
.
جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) و هدیہ به روح مطهر شهید صلواتـــــ .
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_وعجل_فرجهم
#شهید_محمود_نریمانی
#مدافع_حرم_آل_الله
#لبیـڪ_یا_زینب
#لبیـڪ_یا_رقیه
#مدافعان_حرم_برای_پول_رفتند؟
#اللهم_الرزقنا_شهادة_فی_سبیلڪ
#شهادت_روزیتون
#اللهـم_عجــل_الولیکـــ_الفــرج 🌹
@alle_yasen
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
آل یاسین
🌵روایت اسرای مفقودالاثر _رحمان سلطانی🌿 💢قسمت بیست و یکم: لحظات پرالتهاب اسارت💢 مسافت سی متری تا خاک
🌵روایت اسرای مفقود الاثر– رحمان سلطانی🌿
💢قسمت بیست و دوم: خداحافظی با وطن💢
نه فقط سرباز کورد، بقیه ی عراقیا هم تو خط مقدن کاری به من نداشتنو و با بی تفاوتی و تعجب فقط نِگام میکردن و شاید پیش خودشون میگفتن این وقت روز و تنهایی این از کجا سر و کله اش پیدا شد! خودمم اگه بودم تعجب میکردم. همون کورد عراقی وقتی دید لباسام خیسه و دارم از سرما می لرزم. رفت یه دَس لباس اورد و لباسای خیسو از تنم کند و لباس خشک به من پوشوند. تا چشمش به ساق پام افتاد و دید تیر خورده مثل یه پرستار مهربون زخما رو پانسمان و باند پیچی کرد. گفتم انگشت پام هم زخمیه. چکمه پلاستیکی رو کشید ناخاسته آه کشیدم. متوجه شد خیلی درد دارم رفت یه تیغ جراحی اورد و چکمه رو از دو طرف پاره کرد و انگشت پامو پانسمان کرد.
هنوز داشتم از سرما می لرزیدم. پرسید می ترسی گفتم نه سردمه. تو آب بودم بدنم یخ زده. یه پتو رو دوشم انداخت و محکم منو چن دقیقه بغل کرد تا کم کم بدنم گرم شد ولرزش بدنم تموم شد. پرسید چیزی میخای؟ روم نشد بگم گشنمه.فقط گفتم سه روزه آب نخوردم تشنمه. یه قمقمه آب اورد وقتی داشتم میخوردم انگار تو عمرم آبی به این گوارایی نخورده بودم. بعدش بدون اینکه چیزی بپرسه مقداری نان اورد و یه کنسرو غذای بادمجان برام باز کرد و منم مقداری خوردم و ازش تشکر کردم. می گفت ما دو ملت مسلمان و برادر هستیم از از جنگ ناراحت بود. شاید خیالش راحت بود که بقیه کوردی نمی دونن خیلی راحت حرف می زد. راستشو بخاید مقداری تو شک و شبهه افتاده بودم. اون همه تبلیغات ایران که عراق با اسرا اینجوری رفتار می کنن و شکنجه میدن کجا و این رفتاری که با من میشد کجا؟ کجای اینا به خونخوار و جنایتکار می خوره؟
رفتاری که تو اون نیم ساعت با من شد بالاترین جلوه انسانیت بود. شاید اگه موفق میشدم و برمیگشتم تو بیمارستانای ایران بهتر از این امکان نداشت با من رفتار بشه. اینکه یه دشمن پتو بیاره و منو بغل کنه تا گرم بشم خیلی متفاوت بود از اون تصوری که از ارتش عراق داشتم که به صغیر و کبیر رحم نمی کنه و اُسرا رو تا سر حد مرگ شکنجه میکنه! ما همه ی ارتش عراق رو جنایتکار و بعثی می دونستیم ولی واقعیت اینجور نبود بین اونا کم و بیش افراد خوبی هم وجود داشت.
همه ی این رفتارا تردید منو بیشتر میکرد و به جای اسارات و عواقب اون فکر و ذهنم شده بود همین مسئله و با خودم وَر میرفتم که قضیه چیه؟ تا اینجای کار چیزی جز محبت و انسانیت از عراقیا ندیدم. حدودا نیم ساعتی گذشت و یکی اومد داخل سنگر و چیزی به اون سربازِ کورد گفت. اونم اومد گفت که یه وسیله آماده اس تو رو پشت خط منتقل کنه. گفت هر چه زودتر از اینجا بری بهتره. چونکه هرآن احتمال داره بعلت آتشباری ایران اینجا کشته بشی ،ولی نگرانی تو چهره اش موج میزد و ظاهرا می دونست چی در انتظارمه .
وقتی مسائل بعدی پیش اومد و رفتارای وحشیانه بعثیا رو در ادامه دیدم ، تازه فهمیدم اون بنده خدا چرا اون همه نگران بوده. می دونست پشتِ خط چه رفتاری با اسرا میشه. بعنوان آخرین خدمت زیر کتفمو گرفت و تا نزدیکی یه نفربر که آماده برگشتن به پشت جبهه بود، همراهی کرد و با من خداحافظی کرد و رفت سرِ پُستش.
ادامه دارد✅
@alle_yasen
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
4_178188529434624074(1).mp3
1.59M
شهید سید مجتبی علمدار
مناجات💐
قلبت را به باران کلماتش بسپار
عشق می سراید.........
@alle_yasen
🔰قصه امام حسن و قضیه صلح، "تحمیلی" بود؛ برای اینکه امام حسن دوستان خودش، یعنی آن اشخاص خائنی که دور او جمع شده بودند، جوری کردند که نتوانست خلافش بکند، صلح کرد؛ صلح تحمیلی بود. این صلحی هم که حالا به ما می خواهند بگویند، این است
امام خمینی (ره)
(صحیفه امام، ج20، ص: 118)
@alle_yasen
🏴 بابای خوب یتیمان...
اگر نگاه کنی پیش پای چشمانت
یتیم پُر شده در کوفه های چشمانت
مگر چه دیده ای از شهر کوفه ی من که
گرفته باز دوباره هوای چشمانت
🖌 اثر حسن روح الامین
@alle_yasen
💎غذای اعیانی
🏷خاطره از همسر بزرگوار شهید مدافع حرم
مهدی حسینی
👈این عکس در دست تو بماند به امانت، تا آن زمان که من شهید شدم. آنوقت به کسانی نشان بده که میگویند: "هرکس بره سوریه نونش تو روغنه..."
@alle_yasen
زیباترین عبارت
خدایی که نه تنها میبخشه
بلکه فراموش می کنه👌
گاهی شبیه خدا باشیم
@alle_yasen