💔بهش گفتم: از این سیدعلی تون که اینقدر سنگش رو به سینه میزنی، برام بگو.
راستش آن اوایل تا میدیدمش، مدام به رهبر، بد و بیراه میگفتم. او هم سرش را میانداخت پایین و لام تا کام حرفی نمیزد.
آن روز گفت: گفتنی نیست، باید راهش رو بری تا بشناسیش!
چشم انداخت توی چشمم و بهم قول داد: اونوقت محسن نیستم اگه تو رو ننشونم جلوی آقا.
بعد از شهادتش، خواهرم زنگ زد گفت: داریم میریم دیدار رهبری ، گفتیم تو هم بیای.
پیش خودم گفتم: حتماً باید از پشت میله ها ببینمش. باورم نمیشد نمازم رو پشت سر رهبر بخوانم، نه از پشت میله ها، به فاصله یک و نیم متری.
عزت از این بالاتر که بروی دست مجروح رهبر را بگیری و ببوسی و دستت را در دست سالمش فشار بدهد و بگوید: عاقبت بخیر بشی!
همانجا به محسن گفتم:
تو قول دادی و به قولت عمل کردی، منم عوض شدم؛ ولی هوام رو داشته باش عوضی نشم.
📕سربلند
#شهید_محسن_حججی
فدایی عمه جان #امام_زمان
5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کشک کیلویی ۲۵۰ هزارتومن بیا خودم با ۳۰ تومن یادت بدم درست کنی
تازه خیلیم سالم،بهداشتی و بدون هیچ افزودنی فقط با دو مواد ارزون
موادلازم: دوغ محلی ۳ کیلو
نمک یک قاشق غذاخوری
#آشپزی
11.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پاسخ مستدل به شبهه آقای نقویان:
⭕️ شما منکراتی زشتتر از حجاب دارید چرا اونجا حرفی نمیزنید و چرا گشت ارشاد ادارات نداریم برای رشوه...؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️سلام امام زمانم
السلام علیک یا صاحب الزمان عج
پشت دیوار بلند زندگی
ماندهایم چشم انتظار یڪ خبر
یڪ أنا المَهدی بگو یا ابن الحسن
تا فرو ریزد حصار غصه ها
بیا تا جوانم بده رخ نشانم
🤲اللهـم عجـل لولیـڪ الفرج
🔴ایران پاسخ یاوهگویی و بیعرضگی اقلیم کردستان رو با موشک داد، چهارماه بعدش رئیس اقلیم کردستان اومد منت کشی.
حالا زبون دنیا رو کی بلده؟!🙃😊✌️
راه رضوان🇵🇸🇵🇸
شاهزاده ای در خدمت #قسمت بیست ودوم🎬: در چشم بهم زدنی سواری خاک آلود با مرد جوان حبشی جلوی میمونه ب
شاهزاده ای در خدمت
#قسمت بیست و سوم🎬:
هر لحظه که می گذشت ، میمونه بیشتر و بیشتر جذب محمد و دامادش علی می شد.
بالاخره بعد از گذشت ساعتی ، هدایای نجاشی و جمع کنیزان و غلامان را داخل مسجد کردند و حضور پیامبر صل الله علیه واله آوردند.
پیامبر و سردار سپاهش علی که تازه از جنگی نفس گیر، اما با برکت برگشته بودند ، در مسجد نشسته بودند.
وقتی کاروان هدایا را به مسجد داخل کردند ، چشم همگان خیره به هدایای گرانبهایی بود که نجاشی، پادشاه حبشه به پیشگاه رسول خدا تقدیم نموده بود.
ابتدا کالاهای هدیه را جلو آوردند و سپس کاروان غلامان و اسیران..حضرت برای هر کدام دستوری دادند و امر نمودند که غلامان و کنیزان را در مکانی که به همین منظور ساخته شده بود منتقل کنند، تا در وقتی معین آنها در معرض فروش قرار دهند تا از فروش آنها به مسلمانان تهی دست مدینه که از مهاجران بودند و در مدینه نه مالی داشتند و نه ملکی ...
و در آخرین مرحله ،صندوقچه ای گرانبها ،همراه میمونه وارد مسجد شد.
میمونه که تصوری دیگر از مکان استقرار پیامبر داشت و توقع داشت به مکانی بسیار مجلل با تزیینات شاهانه وارد شود.
با نگاهی بر درب و دیوار سادهٔ مسجد و مکان ساده ای که ایشان حضور داشتند ،شوکه شد.
اما زمانی که چشمش به جمال نورانی پیامبر افتاد، تمام این سادگی ها فرو ریخت و عظمت وجود پیامبر او را گرفت.
جمعی که در مسجد بودند ،از اینکه می دیدند ، یکی از کنیزان ، از کاروان آنها جدا شده و جداگانه به محضر پیامبر می رسد ، تعجب کرده بودند.
هر کس پیش خود ، فکری می کرد و ظنی می برد که در این هنگام همان سرباز جوان حبشی ، با نگاهی سرشار از عشق به چهره مبارک پیامبر صل الله علیه واله ، گفت :...
ادامه دارد...
🖍 به قلم :ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿
شاهزاده ای در خدمت
#قسمت بیست و چهارم 🎬:
سرباز جوان حبشی جلو آمد و گفت : هدایای نجاشی ،پادشاه حبشه تقدیم به شما ، اما اینک می خواهم گرانبها ترین چیزی را که خدمتتان عرضه داشته تقدیم کنم.
جمع مسلمانان ، خیره به حرکات سرباز جوان ، پلک نمی زدند تا مبادا کوچکترین چیزی را از این صحنه ، از دست دهند.
سرباز به طرف صندوق رفت و دربش را گشود ، تلالؤ سکه ها ،چشم همگان را به خود خیره نموده بود اما سرباز جوان ، دست برد و از داخل سکه ها ، جعبهٔ کوچک وکنده کاری شدهٔ چوبینی در آورد ، در بین نگاه بهت زدهٔ حضار ،درب جعبه کوچک را گشود و انگشتری فوق العاده زیبا که مشخص بود ، بسیار گرانبهاست را بیرون آورد و همانطور که انگشتر را به خدمت پیامبر عرضه می داشت گفت : جانم به فدایت شود یا رسول الله ، این انگشتر گرانبهاترین انگشتریست که در سرزمین حبشه پیدا می شد ، آن را نجاشی برای یادبود به محضرتان فرستاده ، بی شک قیمت این انگشتر هزار و شاید بیشتر درهم طلاست و برازندهٔ دست بزرگ مردی چون شماست.
رسول گرامی که با دیدهٔ محبت ، او را می نگریست، انگشتر پیشکش ، پادشاه حبشه را گرفت و سپس با دست مبارک دیگرش دست علی را گرفت و انگشتر را در انگشت علی نمود...
همگان ، عمق دوست داشتن پیامبر را نسبت به علی می دانستند اما اینک این صحنه شکل گرفت تا همین بدو ورود در پیش چشم میمونه هم این محبت آشکار شود...
و پیامبر صل الله علیه واله ، خوب می دانست که این انگشتر در تاریخ اسلام ثبت و ماندگار می شود و روزی هم انگشتر نشانی از آیات الهی خواهد شد.
علی ، نگاهی با محبت به چهرهٔ مرادش کرد و از صمیم قلب تشکر نمود.
سپس جمع حضار نگاهشان دوباره به سمت صندوق کشیده شد و یکی از آن میان گفت : چرا این کنیزک را از جمع کنیزان جدا کرده اید؟
سرباز حبشی نگاهی به جمع انداخت و گفت : این کنیز روی پوشیده هم هدیه نجاشی به پیامبر است ، او از افراد عادی نیست ، دخترکی بوده که در سرزمین خودش شاهزادهٔ کشورش محسوب می شده اما اینک به عشق دیدن روی پیامبر روز و شب را بی صبرانه به سر رسانده تا به محضر شما برسد...
همگان تعجب کردند . یکی از آن میان برخواست و گفت :
ادامه دارد...
🖍به قلم :ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿