عزیزِ نادیدهی من!
دنیا مطلقا سیاه و مطلقا سفید نیست!
آدمها مطلقا خوب و مطلقا بد نیستند!
در هرکدام از ما آنقدر بدی هست که کاملا خوب نباشیم و همچنین در هرکدام از ما آنقدر خوبی هست که مطلقا بد نباشیم.
در جهان آنقدر امید هست که ناامید نباشیم و آنقدر ناکامی، که تمام طول زیستنمان به شادی و عیش و نوش نگذرد!
عزیزِ نادیدهی من! بعد از این، هر غروب که دلت گرفت و اندوه جهان روی سرت آوار شد، به طلوع هم فکر کن، خزان را که دیدی، به بهار هم فکر کن. و از آدمها که به تو رنجی و اندوهی رسید و به بد بودنشان که فکر کردی؛ به این هم فکر کن که همان آدمها جایی و برای کسی، آدمِ خوبِ داستاناند.
نه همیشه ناامید و نه همیشه امیدوار باش؛ چرا که هر شرایط و هر موقعیتی، احساسات متفاوتی را ایجاب میکند و همه چیز نسبیست، حتی خوب یا بد بودنِ آدمها و حتی سیاه یا سفید بودنِ جهان...
روی هیچچیز و هیچکس نمیتوان مطلقا حساب کرد، اما تو زندگی کن و فراموش نکن که تو باید بتوانی از میان اینهمه انسان، روی خودت حساب کنی...
#نرگس_صرافیان_طوفان
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
«نپرداختن بدهی دیگران»
✍حاج ميرزا حسين نورى صاحب «مستدرك الوسائل» از دارالسلام نورى حكايت مى كند: از عالم زاهد سيد هاشم حائرى كه مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى به عنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم جستجو كردم، گفتند: به بغداد رفته.
شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد. چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت: بقيه طلب مرا بده و برو. من تضرع كردم و به او گفتم: من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم.
💥گفت: راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى. گريه كردم و گفتم: من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت: پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم. به اين برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم!
📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامى، ج۱۳
اثر استاد حسین انصاریان
🟠🔵🔴
✍#داستان
غیرت و حیا چه شد؟
شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتاب های خود مینویسد:
«روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمیدهد.
قاضی شوهر را احضار کرد.
سپس از زن پرسید: آیا شاهدی داری؟
زن گفت: آری، آن دو مرد شاهدند.
قاضی از گواهان پرسید: گواهی دهید که این زن پانصد مثقال از شوهرش طلب دارد.
گواهان گفتند: سزاست این زن نقاب صورت خود را عقب بزند تا ما وی را درست بشناسیم که او همان زن است.
چون زن این سخن را شنید، بر خود لرزید!
شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟
برای پانصد مثقال طلا، همسر من چهره اش را به شما نشان دهد؟!
هرگز! هرگز!
من پانصد مثقال را خواهم داد و رضایت نمیدهم که چهرهی همسرم درحضور دو مرد بیگانه نمایان شود.
چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهرش بخشید.»
چه خوب بود که آن مرد با غیرت، جامعه امروز ما را هم میدید که چگونه رخ و ساق به همگان نشان میدهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان مباهات می کنند.
🟡🟢🟣
10.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻وقتی امیرالمؤمنین به حکومت رسیدند به ایشان گفتند چرا همه مشکلات را یکجا اصلاح نمیکنید؟
⬅️ پاسخ حضرت رو بشنوید ...
استاد رحیمپور ازغدی
#غدیر #عید_غدیر مبارکباد 🎊
#من_غدیری_ام
14.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 چرا میگن سیدها چهارشنبه ها دیوونه میشن😐
💥باز هم دست پلید دشمن... ولعنة الله علی القوم الظالمین
💥دشمن میخاد مجالس امام حسین علیه السلام را تعطیل کند...
💥💥 حتماً ببینید 👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻آیا برداشتن حجاب توسط بازیگران زن اهمیت دارد؟
🔸محسن مهدیان (فعال رسانهای):
🔹برداشتن حجاب از سوی سلبریتیها اصلا مهم نیست، آنچه اهمیت دارد این است که آنها دارند یک جریان را تکمیل میکنند.
🔹یکی از بازیگران خانم که قبل از انقلاب هم بازیگر بود، داشت با جمهوری اسلامی عاقبت به خیر میشد، ولی حجابش را برداشت و راهش را کج کرد.
✨﷽✨
💚قرآن، نامهٔ خداوند به بندگان
✍شیخ حسین انصاریان :علامه محمد تقی جعفری برایم نقل کرد و در شرح نهجالبلاغهاش هم نوشته است که یکی از اساتید من، آیتاللهالعظمی آقا شیخ مرتضی طالقانی بود. گفت ایشان برای خودم در نجف تعریف کرد: من تا بیستسالگی در این مناطق طالقان چوپان بودم. صبح به صبح گوسفندهای مردم و دو سهتا گوسفند هم خودمان را به صحرا میبردم و میچراندم، غروب هم برمیگشتم. تا بیستسالگی نه نوشتن و نه خواندن بلد بودم و یک چوپان کاملاً بیسواد بودم. «تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار».این چوپان بیستساله باطن صافی داشته که چنین پیشامدی شده است! گفت: یکروز هیچکس در صحرا نبود و گوسفندها هم یا میچریدند یا خوابیده بودند که یکمرتبه این صدا به گوشم خورد. گوینده را ندیدم و فقط صدا را شنیدم که میگفت قرآن نامهٔ دعوت من بهسوی بندگان است. چوپان! بیستسال داری ، نمیخواهی به این نامهای که برایت فرستادهام، جواب بدهی؟ گفت: من این صدا را شنیدم، گوسفندها را آوردم و تحویل صاحبهایش دادم، برای خودمان را هم داخل طویله کردم و به مادرم گفتم: من میخواهم به اصفهان بروم(آنوقت اصفهان حوزهٔ بزرگی بود و اساتید مهمی داشت) و درس بخوانم. مادرم به من گفت: مادر، ما اصلاً نمیتوانیم خرج تو را بدهیم؛ پدرت که اینجا با جان کندن یک لقمه درمیآورد. گفتم: من خرجی نمیخواهم! مادرم چند نان خانگی به من داد، داخل سفره گذاشتم و به کمرم بستم، پیاده برای اصفهان راه افتادم تا بروم و جواب نامهٔ خدا یعنی جواب قرآن را بدهم. خیلی عجیب است! چهار سال بیشتر اصفهان درس نخواند، مجتهد شد؛ یعنی با آیتاللهالعظمی بروجردی و آیتاللهالعظمی سید جمالالدین گلپایگانی همدرس بود. چهارساله مجتهد شد، بعد از آنجا هم برای نجف حرکت کرد، پنجاه سال هم در نجف بود تا از دنیا رفت و او را در کنار قبر امیرالمؤمنین(ع) دفن کردند. جواب دادن به این نامه و دعوت خدا، خیر دنیا و آخرت آدم را بهطور کامل تأمین میکند.
دلا غافل ز سبحانی چه حاصل
مطیع نفس و شیطانی چه حاصل؟
بُود قدر تو افزون از ملائک
تو قدر خود نمیدانی چه حاصل؟
🟠🔵🟡