eitaa logo
راه رضوان🇵🇸🇵🇸
250 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
10.7هزار ویدیو
72 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
مداحی آنلاین - راوی نوشته است غروبی غریب بود - مطیعی.mp3
7.49M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃راوی نوشته است غروبی غریب بود 🍃سرها به نیزه رفت طلوعی عجیب بود 🎙 ماه 🏴 تا 🌷 🌙
YEKNET_IR_vahed_2_shahadat_hazrat_roghayeh_1399_07_01_nariman_panahi.mp3
4.89M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃رسیدیم برادر تا شام بلا 🍃به همراه سرهای از تن جدا 🎙 🏴 تا 🌷 🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴آیا ماه صفر نحس است؟! 🔺آیا بشارت دادن پایان ماه صفر، موجب بهشتی شدن میشود؟ 🔺آیا لازم است قربانی کنیم 🔺پاسخ از مرتضی‌ کهرمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - جای ما خالی - مطیعی.mp3
10.61M
🔳 🌴کوله پشتیمو مثل همیشه بستم 🌴تا که راهی شم به سمت آغوشت 🎙 👌بسیار دلنشین
12-Haftegi_990620_7.mp3
12.22M
عمه جانم عمه جان قد کمانم...😭
▪️پشت دروازه ساعات به ما سخت گذشت... ▪️اولین روز صفر بود ؛ سفر ما را کُشت😭 🏴 ▪️بعد از چندین روز اسارت و گذر از شهرهای مختلف، به هرحال اهلبیت رسول اکرم (صلی الله) را همراه سرهای نورانی و پاک در روز اول به شام آوردند چون نزدیک دروازه دمشق رسیدند، ام کلثوم علیها السلام شمر لعنة الله علیه را صدا زد و فرمود: «ما را از دروازه‌ای وارد کنید که مردم کمتر اجتماع کرده باشند و سرها را از میان محمل‌ها دور کنید تا نظر مردم به آنان جلب شده به نوامیس رسول خدا (صلی الله) نگاه نکنند.» ▪️اما شمر ملعون کاملا بر خلاف خواست ام کلثوم علیها السلام عمل کرد و کاروان اهل بیت را از دروازه ساعات [ که برای ورود کاروان تزیین شده بود و مردم زیادی در آنجا اجتماع کرده بودند ] وارد شهر کرد، و اهل بیت عصمت علیهم السلام و سرهای مقدس را در این دروازه نگه داشت تا در معرض تماشای مردم قرار گیرند، سپس آنان را در نزدیکی درب مسجد جامع دمشق، در جایگاهی که اسیران را نگاه می‌دارند، قرار داد. ▪️در بعضی از نقل‌ها آمده است که: اهل بیت را سه روز در این دروازه نگه داشتند. 📆بنا بر روایات، اول صفر روز رسیدن اسرای کربلا به شام است.
دعای ماه صفر(2)_5791926379779984179.mp3
5.11M
دعای ماه صفر دعای حتما هر روز بخوانید
9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غمت در نهانخانه‌ی دل نشیند...💔 امروز اول ماه صفر سالروز ورود کاروان اسیران کربلا به شام.. 😔😔😔 امان از دل زینب.. 💔
✨﷽✨ ✍در رستوران بودم که میز بغلی توجه‌م را جلب کرد. زن و مردی حدود ۴۰ ساله روبه‌روی هم نشسته بودند و مثل یک دختر و پسر جوان چیزهایی می‌گفتند و زیرزیرکی می‌خندیدند. بدم آمد. با خودم گفتم چه معنی دارد؟ شما با این سن‌تان باید بچه دبیرستانی داشته باشید. نه مثل بچه دبیرستانی‌ها نامزدبازی و دختربازی کنید. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که تلفن خانم زنگ خورد و به نفر پشت خط گفت: آره عزیزم. بچه‌ها رو گذاشتیم خونه خودمون اومدیم. واسه‌شون کتلت گذاشتم تو یخچال. خوشم آمد. ذوق کردم. گفتم چه پدر و مادر باحالی. چه عشق زنده‌ای که بعد از این همه سال مثل روز اول همدیگر را دوست دارند. چقدر خوب است که زن و شوهرها گاهی اوقات یک گردش دوتایی بروند. چقدر رویایی. قطعا اگر روزی پدر شدم همین کار را می‌کنم. داشتم با لبخند و ذوق نگاهشان می‌کردم که ناگهان مرد به زن گفت: پاشو بریم تا شوهرت نفهمیده اومدی بیرون. اَی تُف. حالم به هم خورد. زنیکه تو شوهر داری آن‌وقت با مرد غریبه آمدی ددر دودور؟ ما خیر سرمان مسلمانیم. اسلام‌تان کجا رفته؟ زن و مرد نامحرم با هم چه غلطی می‌کنند؟ بی‌شرف‌ها. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که مرد بلند شد رفت به سمت صندوق تا پول غذا را حساب کند. زن هم دنبالش رفت و بلند گفت: داداش داداش بذار من حساب کنم. اون دفعه پیش مامان اینا تو حساب کردی. آخییی. آبجی و داداش بودن. الهی الهی. چه قشنگ. چه قدر خوبه خواهر و برادر اینقدر به هم نزدیک باشند. داشتم با ذوق و شوق نگاه‌شان می‌کردم و لبخند می‌زدم که آمدند از کنارم رد شدند و در همان حال مرد با لبخندی شیطنت‌آمیز گفت: از کی تا حالا من شدم داداشت؟ زن هم نیش‌خندی زد و گفت: این‌جوری گفتم که مردم فکر کنن خواهر و برادریم. تو روح‌تان. از همان اول هم می‌دانستم یک ریگی به کفش‌تان هست. زنیکه و مردیکه عوضی آشغال بی‌حیا. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که خواستند خداحافظی کنند. زن به مرد گفت: به مامان سلام برسون. مرد هم گفت: باشه دخترم. تو هم به نوه‌های گلم... وای خدا. پدر و دختر بودند. پس چرا مرد اینقدر جوان به نظر می‌رسید؟ خب با داشتن چنین خانواده دوست‌داشتنی باید هم جوان بماند. هرجا هستند سلامت باشند. ناگهان یادم افتاد یک ساعت است در رستوران منتظر دوست‌دخترم هستم. چرا نیامد این دختر؟ ولش کن. بگذار بروم تا همسرم شک نکرده است. پی‌نوشت: این داستان نانوشته‌ی بسیاری از ماست. هرکدام‌مان به یک شکل. سرمان در زندگی دیگران است. زود قضاوت می‌کنیم و حلال خودمان را برای دیگران حرام می‌دانیم. ⚫️⚫️⚫️