مقـصـود از ايـنـكـه دربـاره مـتـخـلفانى كه در خواستشان در مورد پيوستن به مجاهدان براى غنيمت گرفتن ردّ شد فرمود: جز اندكى نمى فهمند
و دليـل نـفـهـمـيـشـان ايـن اسـت كـه ايـن گفتارشان (شما با ما حسادت مى ورزيد) اصلا ربـطى به كلام رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) نداردو آن جناب از غيب خبرشان داده بـود كـه خـدا از پيش اينچنين خبر داده كه شما هرگز ما را پيروى نمى كنيد، و آنها در پـاسـخ گفته اند اولا شما نمى گذاريد ما پيرويتان كنيم و اين معنا از ناحيه خدا نيست. و ثانيا جلوگيريتان از شركت ما در غنائم براى اين است كه مى خواهيد غنائم را خودتان به تنهايى بخوريد و به ما ندهيد.
و ايـن پـاسـخ كـلام كـسـى اسـت كـه نـه ايـمـان دارد و نـه عـقـل. كـسـى كـه ايـنـقـدر قـدرت تـشـخـيـص نـدارد كـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) مـعـصـوم اسـت و در هـيـچ امـرى داخـل و خـارج نـمـى شـود مـگـر بـه امـر خـدا، اگـر بـخـواهـيـم حـمـل به صحت كنيم حد اقل اين است كه بگوييم مردمانى ساده و كم فهم بوده اند، كه با ادعاى اسلام و ايمان اين طور با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) سخن گفته اند. از ايـنـجـا مـعـلوم مـى شـود كـه مـراد از نـفـهـمـيـدنـشـان مـگـر انـدك بـسـيـط بـودن عقل و ضعف فهم آنان است، كه سخن اشخاص را آنطور كه بايد درك نمى كنند، نه اينكه بـعـضـى از قـسـمتهاى كلام را مى فهمند و بعضى را نمى فهمند و آنچه مى فهمند كمتر و آنـچـه را نـمـى فـهـمند بيشتر است. و نه اينكه اقليتى از آنان مى فهمند و اكثريتى نمى فهمند، كما اينكه بعضى از مفسرين اين طور معنا كرده اند.
سيقول المخلفون اذا انطلقتم الى مغانم لتاخذوها ذرونا نتبعكم...
در ايـن آيـه خـبـر از يـك آينده اى ديگر مى دهد، و آن اين است كه مؤمنين به زودى جنگى مى كـنـنـد كـه در آن جـنـگ فـتـح نـصـيـبشان مى شود، و غنيمت هايى عائدشان مى گردد، آن وقت آنهايى كه تخلف كردند پشيمان شده درخواست مى كنند اجازه دهند به دنبالش به صحنه جـنـگ آيـنـد تـا از غـنـيـمـت بـهـره مـنـد شـونـد. و ايـن جـنـگ جـنـگ خـيـبـر اسـت كـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) و مؤمنين از آنجا گذشتند و آن را فتح نموده غـنـيـمـت هـايـى گـرفـتـند. و خداى تعالى آن غنائم را به كسانى اختصاص داد كه در سفر حديبيه با او بودند، و غير آنان را شركت نداد.
و مـعـناى آيه اين است كه : شما به زودى روانه جنگى مى شويد كه در آن غنيمت هايى به دسـت خـواهـيـد آورد، آن وقـت ايـن مـتـخلفين خواهند گفت : بگذاريد ما هم به شما بپيونديم. (يـريـدون ان يـبـدلوا كـلام اللّه ) - بعضى گفته اند: مراد از اين كلام خدا كه (مى خـواهـنـد تـبـديـلش كـنـنـد) هـمـان وعـده اى اسـت كـه خـدا بـه اهـل حـديـبيه داد كه به زودى غنيمت هاى خيبر را بعد از فتح خيبر به آنان اختصاص مى دهد كـه بـه زودى داسـتـانـش در تـفـسـيـر آيـه (وعـدكـم اللّه مـغـانـم كـثـيـره تـاخـذونـهـا فعجل لكم هذه ) خواهد آمد. و خدا در اين آيه با جمله (اذا انطلقتم الى مغانم لتاخذوها) به همان داستان اشاره دارد.
(قـل لن تـتـبـعـونـا كـذلكـم قـال اللّه مـن قـبـل ) - در ايـن آيـه بـه رسـول گـرامـى خـود مـى فـرمـايـد: ايـشـان را نـگـذار دنـبـالت بـيايند. و در پاسخ جمله (ذرونا) بگو (لن تتبعونا).
(فـسـيـقـولون بـل تـحسدوننا) - يعنى متخلفين بعد از اينكه اين درخواستشان كه به دنـبـال آنـهـا حركت كنند پذيرفته نشود خواهند گفت : شما به ما حسد مى ورزيد. و در جمله (بـل كـانـوا لا يـفـقـهـون الا قـليـلا)، پـاسـخـى است از اينكه گفتند شما به ما حسد مى ورزيـد، ولى ايـن جـواب را صـريـحـا مـتـوجـه خـود آنـان نـكـرد و نـفـرمـود: (بل لا تكادون تفقهون...)، شما حرف به خرجتان نمى رود، بلكه فرمود ايشان حرف به خرجشان نمى رود، و اين بدان جهت بوده كه حرف به خرجشان نمى رفته، و در مقامى كـه قرآن ادعاء مى كند كه آنها چنين هستند، ديگر معنا ندارد روى سخن را به خود آنان كند، لذا خـطـاب را مـتـوجـه رسـول خـدا كـرد و فـرمـود: (بل كانوا لا يفقهون الا قليلا
قل للمخلفين من الاعراب ستدعون الى قوم اولى باس شديد تقاتلونهم او يسلمون
مـفـسـريـن اخـتلاف كرده اند در اينكه اين قوم داراى باس شديد چه كسانيند؟ بعضى گفته اند: قبيله هوازن هستند. بعضى ديگر گفته اند: ثقيف اند. و بعضى گفته اند: هر دو طايفه انـد. بـعضى گفته اند: مردم روم اند كه در دو جنگ موته و تبوك شركت كردند. و بعضى گـفـتـه انـد: اهـل رده هـسـتـنـد كـه ابـوبـكـر بـعـد از رحـلت رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) با آنان جنگيد. بعضى هم گفته اند: ايرانيان هستند. و بعضى گفته اند: عربها و كردهاى ايران اند.
و از جـمـله (سـتـدعـون ) بـه نـظـر مـى رسـد كـه مـنـظـور، بـعـضـى از اقوامى است كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) بعد از فتح خيبر با آنها نبرد كرد، يعنى هوازن و ثقيف و روم و موته. و اينكه خداى تعالى از پيش خبر داد كه (به متخلفين بگو شما ما را پـيـروى نـخـواهـيـد كرد) ناظر به پيروى كردن آنان در جنگ خيبر است - اين طور از سياق استفاده مى شود.
و جـمـله (تـقـاتـلونهم او يسلمون ) جمله اى است استينافى كه تنويع را مى رساند، مى فرمايد: يا اين است كه با ايشان نبرد مى كنيد، و يا اينكه مسلمان مى شوند، شق سوم كه جـزيـه گـرفـتـن بـاشـد در آنـان نـيـسـت ؛ چـون مـشـرك انـد، و جـزيـه از مـشـرك قـبـول نمى شود و حكم - جزيه مخصوص اهل كتاب است. مشرك يا بايد مسلمان شود و يا جنگ كند.
و نـمـى شود جمله (تقاتلونهم ) را صفت قوم بگيريم، چون مسلمين دعوت مى شوند كه - بـا قـومـى قـتـال كـنـنـد، نـه ايـنـكـه بـا قـومـى كـه قـتـال مـى كـنـنـد قـتـال كـنـنـد. هـمـچـنـيـن نـمـى شـود آن را حـال از نـائب فـاعـل در (سـتـدعـون ) دانـست ؛ براى اينكه مسلمين دعوت مى شوند تا با قـومـى قـتـال كـنـنـد نـه ايـنـكـه در حـال قـتـال دعـوت مـى شـونـد قتال كنند - آن چنان كه بعضى از مفسرين خيال كرده اند.
خـداى سـبـحـان سـپـس كـلام خـود را بـا وعـده و وعـيـد خـاتـمـه مـى دهـد. وعـده در مـقـابـل اطـاعـت، و وعـيـد در مـقابل معصيت. مى فرمايد: (فان تطيعوا) اگر اطاعت كنيد و بـراى قـتال بيرون شويد (يوتكم اللّه اجرا حسنا) خدا اجر نيكى به شما مى دهد (و ان تـتـولوا) و اگـر روى بـگردانيد و نافرمانى كنيد و خارج نشويد (كما توليتم من قـبـل ) هـمـانـطـورى كه بار قبلى رو گردانديد، و در سفر حديبيه خارج نشديد، آن وقت (يـعـذبكم عذابا اليما) خدا در دنيا - به طورى كه از ظاهر مقام استفاده مى شود - و يا هم در دنيا و هم در آخرت شما را به عذابى اليم و دردناك معذب مى كند.
ليس على الاعمى حرج و لا على الاعرج حرج و لا على المريض حرج
در ايـن آيـه حـكـم جـهـاد را از مـعـلوليـن كه جهاد برايشان طاقت فرساست به لسان رفع لازمه اش برمى دارد، يعنى نمى فرمايد اينها حكم جهاد ندارند، بلكه مى فرمايد لازمه آن را كـه حـرج اسـت ندارند. آنگاه در اينجا نيز مانند آيه قبلى كلام را با وعده و وعيد خاتمه مـى دهـد. در وعـده اش مـى فـرمـايـد: و هـر كـس خـدا و رسول او را اطاعت كند خدا در بهشتى داخلش مى سازد كه نهرها از دامنه آن جارى است. و در وعيدش مى فرمايد و هر كس روى بگرداند خدا به عذابى دردناك معذبش مى كند.
معامله با خدا بودن حقيقت بيعت با پيامبر
مطلب سوم آن است که براساس «قُرب نوافل»[9] که فَريقين[10] اين حديث را نقل کردند، ذات اقدس الهي ميفرمايد وقتي بنده صالح من به مقام قُرب بار يافت: «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا»؛[11] اگر در «قُرب نوافل» خدا ـ خدا در مقام فعل، نه در مقام ذات يا صفت ذات ـ در مقام فعل و وصف خارج از ذات دست انسان ميشود، يا زبان انسان ميشود، پس آنچه را که ما از وجود مبارک پيامبر ميشنويم، سرانجام خدا در مقام فعل که «منطقةُ الفراغ» است و فصل سوم است «كُنْتُ ... لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ»، ما از زباني که اين زبان منسوب به خداست داريم اين وحي را ميشنويم، دست هم همين طور است! پس اگر منظور از «يد»، «يد جارحه» باشد که ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾، چون رسول «بما انّه رسول» پيام مُرسِل را ميرساند، دست حضرت که بالاي دست آنها بود ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾ و اگر منظور از «يد» قدرت و نعمت باشد، آنها اگر قدرت و نعمتي را در اختيار اسلام قرار دادند، نعمت و قدرت الهي فوق آنهاست و اگر منظور از «يد»، «قُرب نوافل» باشد، دست حضرت که در حقيقت «الله» در مقام فعل، دست پيغمبر ميشود که ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾، پس اين سه وجه براي ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾ ميتواند مؤثّر باشد
افشای قرآن از تحليل غلط سياسی تخلّفکنندگان مدينه از پيامبر
سرّ اينکه شما در «صلح حُديبيه» شرکت نکرديد، اگر مسافرت ديگر بود ميآمديد؛ چه اينکه در جريان فتح خيبر وقتي شنيديد که مسلمانها فاتح شدند و دارند غنائم جمع ميکنند، گفتيد ما هم بياييم، آن روز چطور ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنا وَ أَهْلُونَا﴾ نبود؟! چون وقتی ديديد که مسلمانها در جريان خيبر فاتح شدند و دارند غنائم جمع ميکنند، حالا ميگوييد ما را هم راه بدهيد؛ آنجا چرا ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا﴾ نميگوييد؟! فرمود ريشه اساسي رفتار شما اين است که ﴿بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَن يَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلَي أَهْلِيهِمْ أَبَداً﴾، شما گفتيد اينها 1400 نفر هستند و با اين وضع که دارند ميروند، دارند ميروند قربانگاه! براي اينکه نزديک مکّه هم هستند، آنها هم قوم خونآشام هستند، مسلّح هستند، جميعتشان زياد است، نيروهاي قوي دارند، کشته هم دادند و عصباني هم هستند! شما گفتيد اين 1400 نفر يا کمتر و بيشتر که در جريان «صلح حُديبيه» حرکت کردند کسي سالم برنميگردد ﴿بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَن يَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلَي أَهْلِيهِمْ أَبَداً﴾، مشکل اساسي شما اين بود
🔵ضرورت تقاضای توفيق خدمتگزاری دين از خدای سبحان
اين دعاي نوراني ماه مبارک رمضان که
🟢🟣«وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي»[29] دعاي خوبي است، اينکه چيز بدي نيست! خدايا من جلو بيفتم! اينکه نظير اين مقامات دنيايي و مرجعيت و عُظما و اعظم و مانند اينها نيست که آدم بگويد من جلو بيفتم که «عذاب أليم» را به همراه داشته باشد! خدايا دينت را که ميخواهي حفظ کني، من حسود نيستم؛ ولي توفيقي بده که به دست من ياري بشود! چون دستي بدتر از دست بگير نيست! «الْيَدُ الْعُلْيَا خَيْرٌ مِنَ الْيَدِ السُّفْلَی»؛[30] دستي که بالاست بهتر از دست پايين است، آنکه ميدهد دستش بالاست و اينکه ميگيرد دستش پايين است، خدايا ما چرا دستمان پايين باشد؟ آن کسی هم که دارد، آن را هم که تو دادي؛ بگذار هميشه دست ما بالا باشد! اينها دعاهاي شَرفبخش ماه مبارک رمضان است! کرامتبخش است! اينها که حسد نيست! «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي»، تو که ميخواهي حوزه را حفظ بکني، دين را حفظ بکني، تفسير را حفظ بکني، نهجالبلاغه را حفظ بکني، فقه را حفظ بکني، حديث را حفظ بکني، اين علوم را که ميخواهي حفظ بکني، بگذار با زبان من و با دست من حفظ بشود! چرا من تماشاچي باشم و ديگري حفظ بکند؟
https://eitaa.com/almahditfser
🟢🟣تفسیر سوره مبارکه فتح علامه ایة الله جوادی املی
🟢🟣علامه ایة الله جوادی املی:
تعذيب بودن امر به خانهنشينی متخلّفان به حضور در فتح مکه
اينجا هم همينطور است! اينها در فتح مکه گفتند بگذاريد ما بياييم غنائم را جمع بکنيم، خدا هم وقتي دو بار، سه بار، ده بار آزمايش کرد و ديد که اينها اهل ياري نيستند ﴿قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ﴾؛ زنان سالمند، مردان سالمند، «عَجَزه»، ويلچريها و مانند اينها در صحنه نيستند، شما هم در رديف «قاعدين» باشيد! اين يک تازيانه است ﴿فَثَبَّطَهُمْ﴾! اين «تثبيط» با «طاء» مؤلّف، يعني «تقييد»، يعني بازنشسته کردن و زمينگير کردن. ﴿قِيلَ﴾، اين فرمان الهي است براساس عظمت نفرمود «قال»، براي عظمت فاعل فعل مجهول شد ﴿قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ﴾؛ حالا با زنان سالمند و مردان سالمند برويد بازنشست بشويد، من دينم را ياري ميکنم؛ اين چيز خوبي نيست! اينها وقتي که در جريان حُديبيه حاضر نشدند حضور پيدا کنند و گفتند: ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا﴾، حالا که جمع غنائم فتح مکّه شد گفتند: ﴿ذَرُونَا نَتَّبِعْكُمْ﴾؛ بگذاريد ما هم بياييم! گفت نه، اينجا ديگر جاي شما نيست، براي اينکه خدا فرمود اينهايي که در «صلح حُديبيه» نيامدند، اينها بايد خانهنشين باشند، اينها حق شرکت در فتح را ندارند، شما ميخواهيد بر خلاف حکم خدا عمل بکنيد ﴿قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ﴾، ﴿ذَرُونَا نَتَّبِعْكُمْ يُرِيدُونَ أَن يُبَدِّلُوا كَلاَمَ اللَّهِ﴾، حکم خدا اين است. ﴿قُل لَن تَتَّبِعُونَا كَذلِكُمْ قَالَ اللَّهُ﴾؛ شما اصلاً نميتوانيد بياييد، براي اينکه فرمان الهي اين بود. ﴿قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ﴾؛ اينها ميگويند حسادت نيست، با شما چه حسادتي داريم؟! چندين بار بنا شد که شما دين را ياري کنيد و نکرديد، اين قضا و قدر الهي است که شما خانهنشين بشويد ﴿فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا﴾؛ سخن از حسادت نيست، چون کار در دست ما نيست! کار دست کسي است که دين برای اوست.
https://eitaa.com/almahditfser
بيان علامه طباطبايي در مقصود از تفقّه و تذکّر قليل منافق
﴿بَلْ كَانُوا لاَ يَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِيلاً﴾. سيدنا الاستاد علامه طباطبايي را خدا غريق رحمت کند! الميزان را بايد اينجاها شناخت. درباره منافقين در بعضي از آيات دارد که ﴿لاَ يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِيلاً﴾،[31] اينها کم به ياد خدا هستند، منافق که اصلاً به ياد خدا نيست! وقتي خدا را قبول ندارد و قيامت را قبول ندارد، نه اينکه گاهي به ياد خدا باشد! آنکه گاهي به ياد خداست و گاهي غافل است جزء ﴿وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ است که در کنار منافقين آمده، بله! آنها که «ضعيف الايمان» هستند اينطور میباشند؛ اما منافق اصلاً! چون ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ﴾![32] کسي که کافر محض است و از کافر بدتر است ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾،[33] اصلاً خدا را قبول ندارد تا اينکه کم به ياد خدا باشد! روايتي در اينجا هست و ايشان غالب اين روايات را خوب بررسي ميکنند و لطايف آن را در بحث روايي ذکر ميکنند، آن روايت چيست؟ روايت اين است که وقتي سؤال ميکنند منافق اصلاً خدا را قبول ندارد و اين آيه هم که ميگويد که منافق کم به ياد خداست، در روايت امام(عليه السلام) فرمود منافق آنجايي که دنيا مطرح است قرآن چاپ ميکند، سخنراني ميکند، دنيا مطرح است! فقط براي دنيا! تظاهر به دين ميکند، نه براي خدا و قيامت، چون اين را معتقد نيست.[34] اصل اوّل اين است که فقط و فقط براي دنيا کار ميکند، اگر قرآن چاپ ميکند، اگر مجلس تشکيل ميدهد، اگر تسبيح در دست ميگيرد، هرکاري ميکند فقط براي دنياست، اين يک؛ اصل دوم اينکه ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ﴾،[35] دنيا يک چيز اندکي است؛ اصل سوم اينکه چون فقط براي دنيا کار ميکنند «ولاغير»، پس ﴿لاَ يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِيلاً﴾، آيه را طرزي معنا کرده که هيچ شبههاي در ذهن کسي نميآيد! آن شبهه اين است که منافق اصلاً خدا را قبول ندارد تا کم يا زياد به ياد خدا باشد، امام فرمود اين براي دنيا ياد ميکند و دنيا هم براي متاع قليل است! اينطور حرف زدن در غير اهل بيت نيست! ﴿لاَ يَفْقَهُونَ﴾؛ کم ميفهمند، اينها اصلاً دين را قبول ندارند تا کم بفهمند! مگر آنجايي که دنيايشان مطرح باشد و دنيا هم که متاع قليل است
ناروايي حمل تقاضای ياری دين خدا در دعا بر حسادت
مطلب ديگر درباره سؤالي است که در دعاي ماه مبارک رمضان به خدا عرض ميکنيم: «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي»،[4] اين از سنخ حسادت و رقابت نامطلوب نيست که ما بگوييم که چرا خدا دين را به دست ما ياري بکند و به دست ديگري ياري نکند! دعاها چند قسم است، يک وقت شخصي مشکل خصوصي دارد، بيمار هست يا مديون هست که با ضمير متکلم وحده دعا ميکند: «رَبِّ اغْفِرْ لِي» و مانند آن؛ گاهي خانوادگي دعا ميکند: «وَ لِأَوْلَادِي وَ لِمَن يَکُونُ حَقّ» و امثال آن؛ اما در مسائل اجتماعي، طبع اوّلي دعا اين است که براي جامعهٴ اسلامي و براي کلّ مسلمانها باشد، اين دعايي که در تعقيبات نمازهاي ماه مبارک رمضان خوانده ميشود، همه آنها موجبه کلّيه است: «اللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيض اللَّهُمَّ ...»[5] همه اينها به نحو قضيه موجبهٴ کليه است و اختصاصي به بعض ندارد؛ اما در بعضي از موارد است که ذات اقدس الهي تهديد ميکند و ميفرمايد اگر شما دين خدا را ياري نکرديد، خداي سبحان شما را ميبرد و يک عدّه ديگري را ميآورد که دين را به دست آنها ياري کند: ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ﴾[6] آن وقت ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾[7] از اين قبيل است يا ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ﴾ از اين قبيل است. در چنين فضايي به ما دستور دادند که بگوييم: خدايا! مبادا ما جزء کساني باشيم که دين تو را ياري نکنيم، تو ما را از بين ببري و يک گروه ديگر بياوري که دين را ياري کنند. «فتحصّل أنّ هاهنا اموراً ثلاثة»: يک وقت است که دعاها شخصي است، يک؛ يک وقت است قضيه خاصي در کار نيست، آن دعاها هم به صورت موجبهٴ کليه است که نمونه آن هم همان دعاهاي تعقيب ماه مبارک رمضان است که «اللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيض»، «اللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ» و «اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَانٍ» که همه قضيه موجبهٴ کليه است، اين دو؛ بخش سوم اين است که فضا يک فضاي خطرناک و تهديدآميزي است که انسان در معرض آزمون الهي است! خدا فرمود شما بايد اين کار را انجام بدهيد، اگر اين کار را انجام نداديد خدا دست از دين خود برنميدارد، شما را ميبرد، يک عدّه ديگر ميآورد و دين را به دست آنها آباد ميکند: ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ﴾، در چنين فضايي اين دعاي نوراني وارد شده است که «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي»، اين هم مربوط به آن دعاي نسبي است.
ممکن نبودن تغيير کلام خدا با حضور منافقين در خيبر
مطلب ديگر اين است که فرمود: ﴿لَن تَتَّبِعُونَا كَذلِكُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ﴾، شما ميخواهيد کلام خدا را عوض بکنيد! چون خدا به پيغمبرش(صلي الله عليه و آله و سلم) وعده داد و فرمود اينها اهل اينکه دين را ياري کنند و در صحنه نبرد حضور پيدا کنند نيستند. در سوره مبارکهٴ «توبه» آيه 83 اينطور به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) وحي شد، فرمود: ﴿فَإِن رَجَعَكَ اللّهُ إِلَي طَائِفَةٍ مِنْهُمْ﴾، آنجا هم در ذيل همين آيه 83 سوره «توبه» گذشت که اين «رَجَعَ» دو باب دارد؛ يک باب لازم دارد که مصدر آن «رجوع» است «رَجَعَ يرجِعُ رجوعاً» و يک باب متعدي دارد که مصدر آن «رَجعْ» است ﴿رَجْعٌ بَعِيدٌ﴾؛ يعني «ارجاعٌ بعيد». اينجا دارد که ﴿فَإِن رَجَعَكَ اللّهُ﴾ که اين از «رَجَعَ يرجِعُ» مصدرش «رَجعْ» است و نه «رجوع»؛ لذا متعدي است. ﴿فَإِن رَجَعَكَ اللّهُ إِلَي طَائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُل لَن تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً﴾، اينکه وجود مبارک پيغمبر فرمود اصلاً شما ما را ياري نميکنيد، از کجا ميگويد؟ اين علم غيب است! اين را ذات اقدس الهي به حضرت اعلام کرد، حالا اينها ميخواهند در فتح خيبر و امثال خيبر حضور پيدا کنند، آيه نازل شد شما ميخواهيد کلام خدا را تغيير بدهيد، اصلاً شدني نيست! نه اينکه اين کار را ميخواهيد بکنيد و کار بدي است که نهي از منکر بکند، ميگويد اين کار شدني نيست، چون خداي سبحان فرمود شما نميآييد، اگر هم حرکت کنيد مشکلي براي شما پيدا ميشود که در راه ميمانيد. وقتي که خدا فرمود: ﴿فَقُل لَن تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً وَ لَن تُقَاتِلُوا مَعِيَ عَدُوّاً﴾، براي اينکه ﴿إِنَّكُم رَضِيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ حالا ﴿فَاقْعُدُوا مَعَ الْخَالِفِينَ﴾[14] شما با زنها و مردهاي پير حالا در خانههايتان بنشينيد اين ﴿وَ قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ﴾[15] براي همينهاست! ﴿مَعَ الْخَالِفِينَ﴾ براي اينهاست! اينها ميخواهند با آمدنشان در جريان فتح خيبر کلام خدا را عوض بکنند، چند وجه براي تبديل کلام الهي ذکر شده است که يکي از آنها همين است: ﴿يُرِيدُونَ أَن يُبَدِّلُوا كَلاَمَ اللَّهِ﴾، ما از خودمان علم غيب نداريم که بگوييم شما توفيق آنکه بعد توبه کنيد را نداريد و نميآييد، شما ـ اين چند نفر منافق ـ کساني نيستيد که دين را ياري کنيد، چون ذات اقدس الهي فرمود و من هم به شما اعلام کردم؛ خدا فرمود ﴿فَقُل﴾ به اينها بگو که ﴿لَن تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً وَ لَن تُقَاتِلُوا﴾، حالا شما ميخواهيد برخلاف حرف خدا عمل کنيد؟ شدني نيست، نه اينکه معصيت است! يک وقت است کسي برخلاف شرع عمل ميکند و غيبت ميکند که ميگوييم برخلاف دستور خدا عمل کرده است، چون آن دستور، دستور تشريعي است؛ اما يک وقت خدا «إخبار» غيب کرد، فرمود اينها کساني نيستند که دين را ياري کنند، حالا شما ميخواهيد صورتسازي کنيد و براي غنيمت ميخواهيد بياييد، يعني ما دين را ياری کرديم! اين ﴿يُرِيدُونَ أَن يُبَدِّلُوا كَلاَمَ اللَّهِ﴾ است که موفق نميشوند.
دعوت پيامبر از متخلّفين تائب به جبران گذشته با حضور در جنگ آينده
فرمود اگر بخواهيد برگرديد راه باز است، جنگي ما در پيش داريم ﴿قُل لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الأعْرَابِ﴾، باز سخن از اعراب است! به آنها بفرما: ﴿سَتُدْعَوْنَ إِلَي قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ﴾، حالا يا «ثقيف»[20] است يا «هوازن»[21] است يا «روم» هست، برخيها «ايران» را احتمال دادند يا جريان تبوک بود که براي روميها بود؛ فرمود يک قوم نيرومندي با ما درگير هستند و ما با آنها درگير هستيم که دو راه دارد: ﴿تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ﴾؛ يا جنگ يا اسلام! اينها اهل کتاب نيستند که سه راه باشد؛ يا جنگ باشد يا جزيه باشد يا اسلام! اينها اهل کتاب نيستند، لذا چون کافر حربي هستند دو راه بيشتر ندارند: يا اسلام يا مبارزه! ما هم در معرض خطر اينها هستيم و اينها را بايد سرجايشان بنشانيم.
اِخبار قرآن از نتيجه اطاعت و سرپيچی در جنگ آينده
﴿فَإِن تُطِيعُوا﴾؛ اگر اينها در آن صحنه بعد آمدند، معلوم ميشود توبه کردند که ﴿يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً﴾. ﴿فَإِن تُطِيعُوا﴾؛ اگر آمديد اَجر حَسَن خدا به شما ميدهد. اما ﴿وَ إِن تَتَوَلَّوْا﴾؛ اگر نيامديد ﴿كَمَا تَوَلَّيْتُم مِن قَبْلُ﴾؛ قبلاً هم در جريان «صلح حُديبيه» شرکت نکرديد و در آزمونهاي ديگر هم حضور پيدا نکرديد ﴿يُعَذِّبْكُمْ عَذَاباً أَلِيماً﴾. اينها گروهي هستند که در چند آيه قبل درباره آنها فرمود: ﴿وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ﴾، در آيه شش همين سوره فرمود: ﴿وَ يُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَ الْمُنَافِقَاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكَاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِيراً﴾؛ اينها اگر دوباره بر همان عِناد خودشان پافشاري کردند، معلوم ميشود که منافق هستند، نه «ضعيف الايمان»! براي اينکه ما تمام راهها را براي اينها باز گذاشتيم و اين هم امتحان اخير بود. اين ﴿غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ﴾ در برابر آيه هجده همين سوره مبارکه است، فرمود آنها که «تَحْت الشَّجَرَة» بيعت کردند: ﴿لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ﴾، پس يک عدّه هستند که ﴿رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ﴾[22] هستند و يک عدّه هم ﴿غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ﴾ ميباشند؛ يک عدّه ﴿الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ﴾[23] هستند و يک عدّه هم ﴿مَرْضِيّاً﴾[24] ميباشند، ﴿لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ﴾.