eitaa logo
مسجدالمهدی تفسیرقران کریم
281 دنبال‌کننده
489 عکس
78 ویدیو
14 فایل
🟣با آگاهی از معارف قران کریم لذت بیشتری از تلاوت قران داشته باشیم ایدی مدیر کانال @jahad1113
مشاهده در ایتا
دانلود
17082-fa-shahadat-madarm-afsaneh-neset.pdf
1.35M
🔸کتاب شهادت مادرم زهرا عليهاالسلام افسانه نيست نگاهي به مظلوميت هاي حضرت زهرا عليهاالسلام در منابع معتبر اهل تسنن/تاليف جمعي از نويسندگان https://eitaa.com/almahditfser
هدایت شده از KHAMENEI.IR
❤️ ؛ | توصیه رهبر انقلاب به قرائت سوره فتح، دعای ۱۴ صحیفه سجادیه و دعای توسل برای پیروزی جبهه مقاومت 🖥 رسانه KHAMENEI.IR برای سهولت دسترسی مؤمنین، صوت این موارد را بازنشر می‌کند. 🎙بشنوید👇
معامله با خدا بودن حقيقت بيعت با پيامبر مطلب سوم آن است که براساس «قُرب نوافل»[9] که فَريقين[10] اين حديث را نقل کردند، ذات اقدس الهي مي‌فرمايد وقتي بنده صالح من به مقام قُرب بار يافت: «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا»؛[11] اگر در «قُرب نوافل» خدا ـ خدا در مقام فعل، نه در مقام ذات يا صفت ذات ـ در مقام فعل و وصف خارج از ذات دست انسان مي‌شود، يا زبان انسان مي‌شود، پس آنچه را که ما از وجود مبارک پيامبر مي‌شنويم، سرانجام خدا در مقام فعل که «منطقةُ الفراغ» است و فصل سوم است «كُنْتُ ... لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ»، ما از زباني که اين زبان منسوب به خداست داريم اين وحي را مي‌شنويم، دست هم همين طور است! پس اگر منظور از «يد»، «يد جارحه» باشد که ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾، چون رسول «بما انّه رسول» پيام مُرسِل را مي‌رساند، دست حضرت که بالاي دست آنها بود ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾ و اگر منظور از «يد» قدرت و نعمت باشد، آنها اگر قدرت و نعمتي را در اختيار اسلام قرار دادند، نعمت و قدرت الهي فوق آنهاست و اگر منظور از «يد»، «قُرب نوافل» باشد، دست حضرت که در حقيقت «الله» در مقام فعل، دست پيغمبر مي‌شود که ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾، پس اين سه وجه براي ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾ مي‌تواند مؤثّر باشد.
مشخص شدن وزانت تفسير الميزان در اين مباحث اين بيان سيدنا الاستاد که دو ـ سه صفحه است، خيلي بيان عميق علمي است، حتماً ملاحظه بفرماييد! هم جريان «لا يبقي علي الزمانين» را باطل مي‌داند، قيام عَرَض به عَرَض را ممکن مي‌داند، هم «تَجَدُّدِ اَمْثال» را باطل مي‌داند، هم دو تأويلي را که ابوحنيفه و همفکران او ذکر کردند باطل مي‌داند، الميزان را بايد اين‌جاها شناخت! وگرنه آن‌جايي که با مجمع البيان و مانند اينها مطابق است که حرف تازه‌اي ندارد، الميزان جايش اين‌جاهاست.پرسش: اگر براساس فرمايش علامه، بخشی از ايمان به هر حال تصديق باشد و بخش ديگرش التزام، به هرحال بخش تصديق آن ؟ پاسخ: نه! تصديق مقدمه است، نه اينکه ايمان بخشي از اين دارد و بخشي از آن دارد. اوّل تصديق است که بايد بفهمد؛ يعني بين موضوع و محمول گِره بزند، بگويد پيغمبر آمده و حق است، اينکه مدّعي نبوت است حق است، اين علم است. اين اصل را بايد به جان خود گِره بزند، اين يک دست ديگری مي‌خواهد! اين «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» مي‌خواهد، نه عقل فلسفي و کلامي!
تقويت ديدگاه علامه طباطبايي با تبيين جايگاه عقل نظری و عملی اينکه فرمود مَزيد ايمان، اين راه درستي است که سيدنا الاستاد فرمودند؛ فرمودند که ايمان، تنها علم و تصديق نيست، بلکه «مع الالتزام بالعمل» هست. 
برتری رتبه‌ای پيامبر دال بر «دفع» بودن استغفار او
قصد عمره داشتن پيامبر در جريان حديبيه و شواهد آن اين سوره مبارکهٴ «فتح» که در مدينه نازل شد، زمينهٴ آن فتح بزرگ را فراهم کرده است، يک؛ فتح مقدماتي در همان «صلح حُديبيه»[1] بود، دو؛ در جريان «صلح حُديبيه» وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) از اوّل قصد عمره کرد نه قصد حج، چون ماه حج هنوز فرا نرسيده بود؛ چه اينکه حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) هم قصد عمره داشت. اصلاً حسين بن علي(سلام الله عليه) قصد حج نکرده بود تا حج را به عمره تبديل بکند! طبق روايات معتبره‌اي که در کتابِ حج ما هست، حضرت از همان اوّل قصد عمره مفرده داشت؛ ائمه(عليهم السلام) در کتاب حج اين چنين فرمودند که حضرت از همان اوّل قصد عمره مفرده کرده بود.[2] وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به همراه خود «هَدي» فراواني را هم به همراه بردند، کسي که مي‌خواهد جنگ بکند ديگر گوسفند و شتر به همراه نمي‌برد! از اين معلوم می‌شود که حضرت از همان اوّل قصد عمره داشتند و قصد جنگ نداشتند، وقتي به «حُديبيه» رسيدند آنها جلويشان را گرفتند که سفيري از دو طرف رفت و آمد کردند و بنا شد که آن سال حضرت برگردند، به مکّه نروند و سال بعد وارد مکّه شوند که فتح مکّه از همان وعدهٴ بعد شروع شد. در آن زمان زير يک درخت، حضرت به دستور ذات اقدس الهي از اينها بيعت گرفته که تا هر جا شد اسلام را ياري کنند؛ حالا برخي‌ها متعتقدند که با ردّ و بدل شدن سفير، کار را به صلح کشيده شد، ديگر بيعتي حاصل نشده است؛ اما بيعت «تحت الشّجرة»[3] به نظر بعضي واقع شده است.
بيعت رضوان يا بيعت شجره، پيمان مجدّد جمعي از صحابه با پيامبر(صلی الله عليه و آله و سلّم) است که در سال ششم هجري در نزديکي مکّه و قبل از صلح حديبيه انجام گرفت. آيه هجده سوره فتح به اين واقعه اشاره کرده و نام بيعت رضوان و بيعت شجره نيز از همين آيه گرفته شده است. اهل سنت معتقدند رضايت الهي از بيعت‌کنندگان در اين آيه رضايتي بي‌قيد و شرط و ابدي است و از اين رو، براي تمام صحابهٴ حاضر در آن پيمان حرمتي ويژه قائلند؛ ولي شيعيان معتقدند رضايت الهي مذکور در آيه ناشي از جانفشاني و بيعت در آن روز است که دوام آن مشروط به استقامت آنها در پيروي از پيامبر(صلی الله عليه و آله و سلّم) بوده است.
سيقول لك المخلفون من الاعراب شغلتنا اموالنا و اهلونا فاستغفر لنا يقولون بالسنتهم مـا ليـس فـى قـلوبـهـم قـل فمن يملك لكم من اللّه شيئا ان اراد بكم ضرا او اراد بكم نفعا بـل كـان اللّه بـمـا تـعـمـلون خـبـيـرا (11) بـل ظـنـنـتـم ان لن يـنـقـلب الرسـول و المؤمنـون الى اهـليهم ابدا و زين ذلك فى قلوبكم و ظننتم ظن السوء و كنتم قوما بورا (12) و من لم يومن باللّه و رسوله فانا اعتدنا للكافرين سعيرا (13) و لله مـلك السـمـوات و الارض يـغـفـر لمـن يـشـاء و يـعذب من يشاء و كان اللّه غفورا رحيما (14) سـيـقـول المـخـلفـون اذا انـطلقتم الى مغانم لتاخذوها ذرونا نتبعكم يريدون ان يبدلوا كلم اللّه قـل لن تـتـبـعـونـا كـذلكـم قـال اللّه مـن قـبـل فـسـيـقـولون بـل تـحـسـدونـنـا بـل كـانـوا لا يـفـقـهـون الا قـليـلا (15) قـل للمـخـلفـيـن مـن الاعـراب سـتدعون الى قوم اولى باس شديد تقتلونهم او يسلمون فان تـطـيـعـوا يـوتـكـم اللّه اجـرا حـسـنـا و ان تـتـولوا كـمـا تـوليـتـم مـن قـبـل يـعـذبـكـم عـذابـا اليـمـا (16) ليـس عـلى الاعـمى حرج و لا على الاعرج حرج و لا على المـريـض حـرج و مـن يـطـع اللّه و رسـوله يـدخـله جـنـت تـجـرى مـن تـحـتـهـا الانـهـار و مـن يتول يعذبه عذابا اليما (17) ترجمه آيات از اعراب، آنهايى كه از حركت با تو تخلف كردند به زودى از در عذرخواهى خواهند گفت بـى سـرپـرسـتـى امـوال و خـانـواده ما را از شركت در جهاد بازداشت از خدا برايمان طلب مـغـفـرت كـن. ولى اين سخنى است كه به زبان خود مى گويند و دلهايشان چيز ديگر مى گـويـد. بـه ايشان بگو اگر خدا بخواهد گرفتارتان كند و يا سودى برايتان بخواهد كـيـست كه چنين اختيار و قدرتى را دارا باشد كه جلو آن را بگيرد، بلكه خدا به آنچه مى كنيد دانا و با خبر است (11). ايـن بـود كـه پـنـداشـتيد رسول و مؤمنين از اين جنگ به هيچ وجه به خانواده خود برنمى گـردنـد و هـمين پندار در دلتان موجه جلوه كرد و ظن سوئى برديد و مردمى هالك بوديد (12). و كسى كه به خدا و رسولش ايمان نياورده بداند كه ما براى كافران آتشى تهيه كرده ايم (13). ملك آسمانها و زمين از آن خدا است او هر كه را بخواهد مى آمرزد و هر كه را بخواهد عذاب مى كند و خدا همواره آمرزگار مهربان است (14). بـه زودى آنـهـايـى كـه از شـركـت در جهاد تخلف كردند وقتى كه مى رويد كه غنيمت هاى جنگى را بگيريد خواهند گفت بگذاريد ما هم با شما بياييم. اينان مى خواهند كلام خداى را مـبدل نمايند. بگو: نه، شما هرگز ما را پيروى نمى كنيد و اين را خداى تعالى قبلا به مـن خـبـر داده. وقـتـى ايـن را بـشـنـونـد خواهند گفت : شما به ما حسد مى ورزيد ولى بايد بدانند كه جز اندكى فهم ندارند (15). بـگـو بـه اعـرابـى كـه تـخـلف كردند اگر راست مى گوييد به زودى به جنگى ديگر دعـوت خـواهـيـد شـد جـنـگ با مردمى دلاور كه بايد يا مسلمان شوند و يا با ايشان بجنگند اگـر در آن روز اطـاعـت كـرديـد خـداونـد اجـرى نـيـك بـه شـمـا خـواهد داد و اگر آن روز هم مثل جنگ قبلى تخلف ورزيديد خداوند به عذابى دردناك معذبتان مى كند (16). در مسأله جهاد بر افراد نابينا و لنگ و بيمار گناهى نيست (اگر تخلف كنند) و كسى كه خـدا و رسـولش را اطـاعـت كـنـد خـداونـد او را در جـنـاتـى داخل مى كند كه از دامنه آن نهرها روانست و كسى كه اعراض كند خداوند تعالى به عذابى دردناك معذبش مى كند (17).
ايـن آيـات فـصـل سـومـى اسـت از آيـات سـوره، و در آن مـتـعـرض حال عربهايى است كه از يارى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) تقاعد ورزيدند، و در سـفـر حـديـبـيـه شـركـت نـكـردنـد، و بـه طـورى كـه گـفـتـه انـد آنـهـا اعـراب و قـبـائل اطـراف مـديـنـه بـودنـد، يـعـنـى جـهـيـنـه، مـزيـنـه، غـفـار، اشـجـع، اسـلم و دئل كـه از امـر آن جـنـاب تخلف كرده و گفتند: محمد و طرفدارانش به جنگ مردمى مى روند كه ديروز در كنج خانه خود به دست ايشان كشته دادند، و بطور قطع از اين سفر برنمى گردند و ديگر ديار و زن و فرزند خود را نخواهند ديد. خـداى سـبـحـان در ايـن آيـات بـه رسول گرامى اش خبر داد كه اينان به زودى تو را مى بـيـنـنـد، و از نـيـامـدنـشـان اعتذار مى جويند كه سرگرم كارهاى شخصى و رسيدگى به اهل و به مالها بوديم، و از تو مى خواهند برايشان طلب مغفرت كنى، ولى خدا آنان را در آنـچـه مـى گـويـنـد تـكذيب مى كند، و تذكر مى دهد كه سبب نيامدنشان، چيزى است غير از آنچه كه اظهار مى كنند، و آن سوء ظنشان است و خبر مى دهد كه به زودى درخواست مى كنند تـا دوبـاره بـه تـو بـپـيوندند و تو نبايد بپذيرى، چيزى كه هست به زودى دعوتشان خـواهـى كـرد بـه جـنـگ قـومـى ديـگـر، اگـر اطـاعـت كـردنـد كـه اجـرى جزيل دارند و گر نه عذابى دردناك در انتظارشان هست
عـيـون الاخـبـار بـه سند خود از عبداللّه بن صالح هروى روايت كرده كه گفت : من به عـلى بـن مـوسـى الرضـا (عـليـهـمـاالسـلام ) عـرضـه داشـتـم : يـا بـن رسـول اللّه ! شـمـا در باره اين حديث كه راويان حكايتش مى كنند كه مؤمنين خدا را از همان مـنـزلهـاى بـهـشـتـى خـود زيـارت مى كنند، چه مى فرمايى ؟ فرمود: اى ابا صلت ! خداى تـعـالى پيغمبر خود را از تمامى خلائق حتى از ملائكه و انبياء برترى داده، و طاعت او را طـاعـت خـود خـوانـده، و بـيـعت با او را بيعت با خود خوانده، و زيارتش در دنيا و آخرت را زيـارت خـود خـوانـده و در بـاره اطـاعـتـش فـرمـوده : (مـن يـطـع الرسول فقد اطاع اللّه )، و در باره بيعتش فرموده : (ان الذين يبايعونك انما يبايعون اللّه يـد اللّه فـوق ايـديهم ) و خود رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرموده : (هـر كس مرا زيارت كند، چه در حياتم و چه بعد از مرگم، خدا را زيارت كرده، و درجه او در بـهـشـت بـالاتـريـن درجـات اسـت، و كـسـى كـه رسـول خـدا را در درجـه اى كـه دارد در بـهـشـت و در منزل خودش زيارت كند، خداى تبارك و تعالى را زيارت كرده. و در ارشاد مفيد در حديثى كه بيعت حضرت رضا را حكايت مى كند آمده : مامون نشست و براى حـضـرت رضـا (عـليـه السـلام ) دو پـشـتـى بـزرگ گـذاشت، خودش روى فرش نشست و حـضـرت رضـا را در آن جـايـگـاه نـشـانـيـد، در حـالى كـه عـمـامـه اى بـر سـر و شمشيرى حمايل داشت. آنگاه دستور داد به پسرش عباس كه اولين كسى باشد كه با آن جناب بيعت مـى كـنـد. حـضـرت رضـا دسـت مـبارك خود را طورى بلند كرد كه كفدستش رو به صورت عـبـاس و سـايـر مردم بود. ماءمون عرضه داشت دست خود را دراز كن تا بيعت كنند. فرمود: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) اينطور بيعت مى گرفت پس مردم آمدند، و با آن جناب در حالى كه دستش بالاى دست مردم بود بيعت كردند
سيقول لك المخلفون من الاعراب ) - اين آيه از آينده نزديكى خبر مى دهد كه متخلفين از داستان حديبيه به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) چنين و چنان خواهند گفت. و از عـبـارت آيـه بـرمـى آيـد كـه ايـن آيـات در مـراجـعـت از حـديـبـيـه بـه مـديـنـه و قبل از ورود به آن نازل شده. (شـغـلتـنـا امـوالنـا و اهـلونـا فـاسـتـغـفـر لنـا) - يـعـنـى عـامـلى كـه مـا را مـشـغـول كـرد از حـركـت بـا اصـحـاب، و بـازداشـت از ايـنـكـه در خـدمـتـت بـاشـيـم، امـوال و زن و فـرزنـدمـان بود كه كسى را نداشتيم براى سرپرستى آنان بگذاريم، و بيم آن داشتيم كه در نبود ما دچار حادثه اى شوند، لذا مانديم، و تو از خدا براى ما طلب مغفرت كن كه خدا ما را بيامرزد، و به جرم تخلف مؤ اخذه نفرمايد. و از ايـنـكه طلب استغفار كردند، پيداست كه تخلف از جهاد را گناه مى دانسته اند، و نمى خواسته اند مسأله زن و فرزند و مال و منال را عذر موجهى دانسته، بگويند به خاطر اين عذر، گناه كرده ايم، بلكه خواسته اند بگويند: علت اينكه اين گناه را مرتكب شده ايم، علاقه به زن و فرزند و مال بوده. (يـقـولون بـالسـنتهم ما ليس فى قلوبهم ) - اين جمله گفتار و اعتذار آنان را تكذيب مـى كـنـد، و مـى فـرمـايـد: نـه گـرفـتـارى مال و اولاد آنان را بازداشت و نه اعتنايى به استغفار تو دارند، بلكه همه اينها را مى گويند تا روپوشى باشد كه به وسيله آن از شر عتاب و توبيخ مردم در امان باشند. (قل فمن يملك لكم من اللّه شيئا ان اراد بكم ضرا او اراد بكم نفعا) - جوابى است حلى از اعـتـذارى كـه مـى جـويـنـد، و خـواهـنـد گـفـت مـال و اولاد مـا بـى صـاحـب بـود. و حـاصـل جـواب ايـن است كه : خداى سبحان، خالق و آمر و مالك و مدبر هر چيز است، غير او ربى نيست. پس هيچ نفع و ضررى نيست جز با اراده و مشيت او، احدى از طرف خدا مالك هيچ چـيـز نـيـسـت، تـا قـاهـر بر آن باشد، و از ضرر آن - اگر بخواهد ضرر برساند - جـلوگـيـرى كـنـد، و يـا نـفـع آن را جـلب كند، اگر خدا ضررش را خواسته باشد، و يا از خيرش ‍ جلوگيرى كند، اگر اين قاهر خير آن را نخواهد، و چون چنين است پس انصراف شما از شركت در لشكر پيغمبر براى يارى دين، و اشتغالتان به آن بهانه هايى كه آورديد شما را از خدا به هيچ وجه بى نياز نمى كند، يعنى عذرتان را پذيرفته نمى سازد، نه ضـررى از شما دفع مى كند اگر او ضررتان را خواسته باشد، و نه نفعى بسوى شما جلب مى كند و يا در جلبش تعجيل مى كند، اگر او خير شما را خواسته باشد. پس جمله (قل فمن يملك لكم...) جواب از تعلل آنان است، به اينكه سرگرم زندگى بوديم، تازه اگر در اين دعوى راست گفته باشند. و خلاصه اش اين شد كه : دلبستگى شـمـا در دفع ضرر و جلب خير به اسباب ظاهرى - كه يكى از آنها اداره و تدبير امور زن و فرزند است - و ترك يك وظيفه دينى به اين منظور، شما را در دفع ضرر و جلب مـنـفـعـت هـيـچ سودى نمى دهد، بلكه امر تابع اراده خداى سبحان است. پس آيه شريفه در معناى آيه (قل لن يصيبنا الا ما كتاب اللّه لنا) است. و تـمـسـك بـه اسـبـاب و عـدم لغـويـت آنها هر چند كارى است مشروع، و حتى خدا به آن امر فرموده كه بايد تمسك به اسباب ظاهرى جست، ولى اين در صورتى است كه معارض با امـرى مـهـم نباشد، و چنانچه امرى مهمتر از تدبير امور زندگى پيش آيد، - مثلا دفاع از دين و كشور - بايد از آن اسباب چشم پوشيد و به دفاع پرداخت، هر چند كه در اين كار ناملايماتى هم محتمل باشد. مگر اينكه در اين ميان خطرى قطعى و يقينى در كار باشد، كه بـا وجـود آن خـطـر ديـگـر دفـاع و كـوشـش مؤثر نباشد، در آن صورت مى شود دفاع را تعطيل كرد. (بل كان اللّه بما تعملون خبيرا) - اين جمله تعريض و كنايه به متخلفين است، و در آن بـه ايـن نـكـتـه اشـاره مى كند كه شما در اين بهانه خود دروغ مى گوييد، اصللا علت تخلف شما مسأله اشتغال به امور اموال و اولاد نبود