eitaa logo
💓💓مــــُـــــحَنــــــــــــّٰٓــــــــــا💓💓
2هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
8.2هزار ویدیو
480 فایل
فعلا مادر شش فرزند، مشاور، نویسنده، مسیول خوابگاه دختران، علاقه‌مند به خوشبختی همه، اینجاباهم از زندگی، به حیات می‌رسیم استفاده از مطالب کانال بلااستثنا آزاد است. بگو تابگم @barannejat https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741
مشاهده در ایتا
دانلود
نسیم امید از جانب اروند متاسفانه طی سالیان متعدد نگاه حاشیه ای به منطقه آزاد اروند و عدم توجه به مشکلات مردم مظلوم این منطقه موجب شده بود تا شهرهایی چون خرمشهر و آبادن که فخر انقلاب و اسلام هستند شاهد وضعیت اسفبار فعلی باشند. اما دیروز سعید محمد برخلاف تمامی رسوم سیستم های اداری در اقدامی کم سابقه و به صورت زنده مستقیم با مردم آبادن مدیر جدید مناطقه آزاد اروند را معرفی نمود. انتخاب شایسته ی جناب آقای دکتر اسکندری وزیر جهادکشاورزی دولت احمدی نژاد که در صنعت جهاد کشاورزی معروف است به حاج قاسم خودکفایی و امنیت غذایی کشور، نشان داد که از این پس نگاه حاشیه ای به این مناطق جای خود را به نگاه راهبردی و استراتژیک ملی داده است. خرسندیم با شنیدن این دست از اخبار امیدوار کننده در میان حجم انبوهی از ناامیدی ها شاهد افزایش اعتماد مردم به نظام اسلامی باشیم. ✍ رضا خانعلی زاده @zedbanoo
✍تعاونی 🌺درشیشه ای شرکت را باشتاب وفشار بازکرد وبا گامهای محکم وپرصدا به سمت اتاقش رفت. در ودیوار نقره ای و ام دی اف شرکت، انگار او را همراهی میکردند. به اتاقش رسید، عنوان «مدیر کل» به نظرش مسخره آمد. دسته ی در پایین کشید. وارد شد. کیفش را روی میز کوباند واز قاب شیشه ای به ساختمان رو به رو خیره شد. 🌸ذهنش درگیر ایده هایش بود.دوست داشت بتواند کارها را بهتر راست و ریست کند. اگرچه عضو گرفتن خیلی برایش بهتر بود اما ازسوی دیگر آمدن بقیه یعنی بسته شدن دست وپای او و این یعنی دیگر لزوما حرف، حرف او نبود؛ اما اگر به جای یک نفر، ده نفر، در امور خیر مشارکت می‌کردند، ممکن بود هرکدام ده نفر دیگر هم درکاربیاورند. 🌺تصمیمش را گرفت.بعدهم تلفن را برداشت اول از همه به همسرش که کوه ایده بود،زنگ زد واز او خواست به دفتر کارش بیایدبااین فکر سمت میز رفت، گوشی نقره ای را برداشت وبدون انکه به منشی بگوید شماره ی ترانه را گرفت.بعد دفترچه ی تلفن را از جیبش در آورد وبعد از خوش وبش با محمود وحسن ومرتضی،انها را به صرف ناهار کاری دعوت کرد. 🍃 استادش امروز به او گفته بود هرسری فکری دارد. به یاد آیه ای افتاد که امروز در جزءخوانی خوانده بود:«تعاونوا علی البر والتقوی» آن روز جلسه کاری برگزار شد ویک ماه بعد حاصل آن شدخط جدید تولیدمحصول شرکت.استاد راست گفته بود. # 🆔 @tanha_rahe_narafte @zedbanoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🛑 ۸۰ سال است ورزش را ترک نکرده‌ام 🔹آیت الله نوری همدانی از مراجع تقلید در دیدار امروز با وزیر ورزش گفت: بنده ۹۶ سال سن دارم و از ۸۰ سال قبل ورزش را ترک نکرده ام و امروز هر چیزی که دارم از استمرار در ورزش است. 🔹بنده بدلیل پایبندی بر ورزش، هم اکنون از نظر فشارهای قلبی و عروقی نشاط یک جوان ۴۰ ساله را در خود احساس می‌کنم و پزشکان نیز اخیرا بر این مساله صحه گذاشته اند. 🔹بنده در برخی امور مانند کوهنوردی حاضر هستم با برخی جوانان امروزی مسابقه بگذارم. 🔹ورزش اگر مستمر و مداوم باشد سبب قدرت جسمانی انسان می‌شود و اگر استمرار در آن نباشد سبب خسارت و سستی بدن می شود. @zedbanoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹آغاز امامت مولایمان (عج) مبارک موسی اگر نبی است و هارون اگر علی است گوساله حق نداشت که غصب خلافت کند... ╔═ 🍃💠🍃═╗ @zedbanoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بسیار پُر معنا... 🌅 تصویر سمت چپ و راست را با هم مقایسه کنید... 🌹 امام باقر: کودکان در سایه صلاحیت و شایستگی پدرانشان [از انحرافات] مصون می مانند. (بحارالانوار، ج۱۵) 🔹 حال که پدر صالح این امت در غیبت است لطفا در حفظ و حراست از امانت او کوشا باشید... @zedbanoo ┄┄┅🍃♥🍃┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👨‍⚕ هر کاری تخصص میخواد... ❓تاحالا اصطلاح به گوشتون👂 خورده؟ 🤔 ❓از تکنیک های فرزند پروری 👧🏻 چیزی میدونی؟؟؟ 👈هر کی میخواد یه مامان متخصص بشه این همایش رو از دست نده👇 اولیـــن 🎁 همــــــــایــــش تسهیلگــری 🎁 با عنوان 🔐شاه کلید های فرزند پروری🔐 👤با حضور استاد صادقی👨‍🏫 📚مشاوره و ارشد روانشناسی بالینی کودک و نوجوان و استاد روستائی👩‍🏫 📚بازی درمانگر و قصه درمانگر کودک 🎁توی این همایش قراره در مورد شدن بیشتر بدونید👌 🔴 همه ی شما عزیزان دعوتید 🔴 ⏳زمان برگزاری : 📆 شنبـــه_24 مهـــرماه ⏱ساعت 18:15 تا 19:15 🖇مکان برگزاری :🌐باشگاه اندیشه👇 https://online.lmskaran.com/ch/android-club 🖇لینک پاتوق تسهیلگری https://eitaa.com/joinchat/1073807420C03c8f46b65 🖇لینک کانال آسمان مفرح امید https://eitaa.com/joinchat/4014800930C77bea1fca3 @zedbanoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله «ilove you» پسرک با انگشتش روی شیشه ی ماشین می نویسد «ای لاو یو».«ilove you» ومن نمی‌دانم میان «یو» ی او با «یو» ی من! چقدر تفاوت است. من فقط میدانم به شدت دلتنگ تویی هستم که باهرآنکس میشناسمش، نه به زعم من، که در حقیقت فرق داری.. دلم میخواهد زودتر روزی برسد که یو برای همه مان تو باشی. تویی که اگر بیایی، همه ی «یو» ها رنگ می بازند. @zedbanoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸دوره کارگاهیِ جهاد تبیین: «مهارت نویسندگی» یادداشت کوتاه و بلند - نوشتار تبیینی و تحلیلی - مقاله (ظرفیت محدود و با امکان همکاری) ⏪ عزیزانی که شرایط و ویژگی‌های ذکر شده در پوسترِ دوره را دارند اطلاعات فردی و نمونه کارهای خود را در لینک زیر ثبت کنند: https://formx.khamenei.link/forms/1.html ⏪ سوالات احتمالی را می‌توانید به آیدی این شماره در پیام‌رسان‌های ایتا و بله بفرستید: 09192923959
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«مثل ماه» فاطمه بانو داشت با چرخ خراب و سیاهش، روی تخت چوبی حیاط، برای نوه ی دختری اش، لباس می دوخت. می ترسید حالا دیگر دیسیپلین خانوادگی آنها، اجازه‌ی پوشیدن چادر را به آنها ندهد. بالاخره دختر و نوه اش ، زنگ در را زدند و وارد حیاط کوچک خانه شدند. مهسا شال نیمه ای روی سر داشت و رژ کم رنگی روی لب کشیده بود. مادرش هم مثل همیشه مانتوی جلو بازی پوشیده بود. باشالی که کم کم از سرش می افتاد. پیرزن استغفرالهی قورت داد وسلام کرد. هردو سلام کردند و کنار مادر و کتری همیشه درحال جوشش نشستند. کمی بعد، مادربزرگ با یک دنیا عشق، چادر زیبایی که برای نوه اش دوخته بود را نشان داد وگفت:«مهسا جان بیا ببینم این چقدر به چهره‌ات می آید.» مهسا چهره اش را درهم کرد و نگاه به مادرش انداخت که به دروغ و بدون آنکه نظر واقعیش باشد،مشغول تعریف از چادر وقربان صدقه رفتن مادرش بود. _قربون دستت برم مادر چرا زحمت کشیدی.چقدر قشنگ است. مهسا گفت:«کجایش قشنگ است؟» _مامان جون دستتان درد نکند اما من چادر نمی پوشم.همین شال را هم از ترس مامان می‌پوشم. زهره، لبهایش را گزید. ولی مهسا بی توجه به مادرش، مادر بزرگش را نوازش کرد وگفت:«مامان جون. چرا زحمت کشیدی؟!من چادر دوست ندارم ولی شما خیلی قشنگ آن را دوخته ای!» پیرزن که انگار به چیزی که می خواست رسیده بود، زهره را که مشغول جیغ وداد سر مهسا بود ساکت کرد و گفت:«خب مامان جون!قربون صداقتت برم.میشه بخاطر من گاهی وقتا سرت کنی؟ البته اگه به نظرت قشنگه!» _آخه مامان جون... بعد مهسا برای اینکه مادربزرگ را ناراحت تر نکند با بی میلی گفت: چشم. بذار اصلا یک بار سرم کنم. شمام ببینی. بعد بلند شد و چادر را روی سر انداخت و دستهایش را از میان آستینش بیرون آورد. از دوخت تمیز چادر تعجب کرد. _اصلا می‌دونی چیه مامان جون. من از شلختگی چادر بدم میاد ولی شما اینقدر تمیز دوختیش که عاشقش شدم. _حتما می‌پوشم. البته قول نمی‌دم موهام همش تو باشه .» مادر بزرگ از جا پرید و مهسا را درآغوش کشید و قربان صدقه‌ی قد و قامت مهسا رفت که حالا میان چادر مشکی مثل ماه می‌درخشید. @zedbanoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا