eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
886 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
647 ویدیو
65 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماز اول وقت با شهید حاج عبدالله نوریان ✅به روایت حاج احمد خسروبابایی (ع) 🔴سردار شهید حاج عبدالله نوریان فرمانده تخریب و مهندسی رزمی لشگر10سیدالشهدا(ع) در تاریخ 4 اسفند سال 1364 در عملیات والفجر8 از شهر فاو آسمانی شد. @khaledin_com @alvaresinchannel
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺 ✍️✍️ راوی : چند روز قبل از 3 در اواخر مرداد 1364 در در کنارکرخه ، یه قابلمه حنا درست کرد و همه رو تشویق کرد تا دست و سرشون رو حنا بگذارند. آنقدر و بود که کسی به خواهشش نه نمیگفت. خیلی از بچه ها دست وسرو پاشون رو حنا گذاشتند و قرارشد شب رو با سر وروی حنا گرفته بخوابیم وفردا صبح قبل از نماز بریم حموم. شب موقع خواب توی چادر من کنار و میخوابیدم... پیام و حسن خوابیدند و میدونستم تاصبح طاقباز میخوابند وتکون نمیخورند.شیطنتم گل کرد و با حناهایی که به سرم گذاشته بودم چهارتا قل قلی درست کردم وبه لپ پیام وحسن چسبوندم وگرفتم خوابیدم و فردا صبح رفتیم حمام و سرو رومون رو شستیم و دوتا توپ حنایی توی گونه های شهید پیام وشهید مهوش محمدی نقش بسته بود و اسباب خنده بچه ها رو فراهم کرده بود. البته این دوتا شهید به من لطف داشتند وهیچ گله ای نکردند. شانس آوردم (فرمانده گردان تخریب ل10) درگردان نبود ورفته بود حج. اگرایشون بود گوشم رو میگرفت ومیگفت باز شیطونی کردی. شهید چند روز بعد با اون لپ های حنایی به معراج رفت. و سال بعد در تیرماه 65 در از شهر مهران آسمانی شد 🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 شد 🔴 تیپ سیدالشهداء(ع) در مهرماه سال 61و قبل از عملیات (ع) در تهران با کمک گرفتن از گردان های پادگان ولیعصر(ع) تشکیل شد و در اولین ماموریت در خط پدافندی سومار مستقر شد. واحد (ع) از اولین واحدهای رزمی بود که شکل گرفت و سردار بعد از مدت کوتاهی به عنوان فرمانده تخریب معرفی شد و که از تجربه بالایی در تخریب برخوردار بود در کنار شهید نوریان مشغول به کار گردید. اولین ماموریت واحد تخریب تیپ تازه تاسیس سیدالشهداء(ع) پاکسازی میادین مین منطقه بود. در این ماموریت اولین شهید تیپ سیدالشهداء(ع) تخریبچی بود که در تاریخ 27 آبانماه 1361 در منطقه سومار در حال خنثی سازی و با انفجار به شدت مجروح گردید و به پشت جبهه منتقل گردید و بعد از 10 روز به علت جراحت های سخت در 6 آذر ماه سال 61 به شهادت رسید. 🔴 شهید سید مرتضی مساوات از نیروهای با تجربه ی تخریب قرارگاه کربلا بود که بعد از تاسیس تخریب تیپ سیدالشهداء(ع) به این واحد پیوست و هنگام شهادت 19 ساله بود. پیکر مطهر این شهید بعد از تشییع در تهران در گلزار شهدای بهشت زهرا به خاک سپرده شد. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 شد 🔴 تیپ سیدالشهداء(ع) در مهرماه سال 61و قبل از عملیات (ع) در تهران با کمک گرفتن از گردان های پادگان ولیعصر(ع) تشکیل شد و در اولین ماموریت در خط پدافندی سومار مستقر شد. واحد (ع) از اولین واحدهای رزمی بود که شکل گرفت و سردار بعد از مدت کوتاهی به عنوان فرمانده تخریب معرفی شد و که از تجربه بالایی در تخریب برخوردار بود در کنار شهید نوریان مشغول به کار گردید. اولین ماموریت واحد تخریب تیپ تازه تاسیس سیدالشهداء(ع) پاکسازی میادین مین منطقه بود. در این ماموریت اولین شهید تیپ سیدالشهداء(ع) تخریبچی بود که در تاریخ 27 آبانماه 1361 در منطقه سومار در حال خنثی سازی و با انفجار به شدت مجروح گردید و به پشت جبهه منتقل گردید و بعد از 10 روز به علت جراحت های سخت در 6 آذر ماه سال 61 به شهادت رسید. 🔴 شهید سید مرتضی مساوات از نیروهای با تجربه ی تخریب قرارگاه کربلا بود که بعد از تاسیس تخریب تیپ سیدالشهداء(ع) به این واحد پیوست و هنگام شهادت 19 ساله بود. پیکر مطهر این شهید بعد از تشییع در تهران در گلزار شهدای بهشت زهرا به خاک سپرده شد. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 🔴40 روز بعد از شروع جنگ پایش به جبهه باز شد از قدیمی های تخریب بود زیر دست از بنیانگذاران تخریب در جنگ کار کرده بود مرتضی از تخریبچی های در جنوب بود و هنگام عملیات ها به تیپ و لشگرها برای باز کردن معبر مامور میشدند. در پاکسازی در اطراف بستان و هویزه و سوسنگرد خیلی فعال بود. با تشکیل (ع) وقبول فرماندهی از سوی به واسطه ی رفاقتی که با هم از تخریب قرارگاه کربلا داشتند وارد تخریب تیپ سیدالشهداء(ع) شد. در اولین ماموریت تخریب تیپ سیدالشهداء علیه السلام برای پاکسازی میادین مین سومار و گیلانغرب به علت تجربه بالا در پاکسازی میادین مین کمک کار شهید نوریان بود. در این ماموریت بود که در اثر انفجار و اصابت ترکشهای فراوان و قطع شدن هر دوپا از بالای زانو در تاریخ 27آبان 61 به شدت مجروح شد و برای درمان به تهران فرستاده شد . اما درتاریخ 6 آذرماه 1361 به جهت شدت جراحات وارده به شهادت رسید. @alvaresinchannel
🔶🔶🔶🇮🇷🇮🇷🔶🔶🔶🇮🇷🇮🇷 🔶 🔶حاج عبدالله براتی 🔶و مرحوم دیانت این دو تا یار و همکار هم بودند این دو تا برای رزمنده های قدیمی تیپ و بعد لشگر 10 سیدالشهداء(ع) آشنا هستند. از وقتی تیپ تاسیس شد و شهید علی موحد فرمانده شد تا شهید رستگار و بعد هم حاج فضلی کنار فرمانده ها بودن اسم حاج عبدالله براتی و مرحوم دیانت شناسنامه تدارکات و پشتیبانی لشگر10 سیدالشهداء(ع) است. فرمانده ما علمدار تخریب و مهندسی لشگر10 عاشق این دو یار دلسوز و متدین بود و این دو هم عاشقانه فرمانده ما را دوست داشتند. مرحوم دیانت تعریف میکرد: که هر وقت حاجت مهمی دارم میرم چیذر سر مزار حاج عبدالله و از او میخوام.. مرحوم حاج دیانت چند سال پیش غریبانه پر کشید و حاج براتی که حکم پدری برای بچه های لشگر 10 رو داره روزگار میگذرونه... نمیدونم کسی قبر حاج دیانت رو بلده؟؟؟؟ فقط میدونم قم دفن شده... این چند جمله رو نوشتم تا ذکر خیری از این دو مجاهد بشه. یاد اون روزهای خوب بخیر ، که حاج براتی و دیانت با اینکه همه ی امکانات تدارکات دستشون بود میگفتن اول رزمنده ها نوش جان کنند بعدش اگر چیزی تهش موند ما به چشم میکشیم... ✅یه نگاه هم به اطلاعیه روزهای مراجعه ی گردان ها و واحدها به تدارکات بیاندازید (جعفرطهماسبی) @alvaresinchannel
آخرین قبل از سوم اسفند ماه 1364 شهر فاو ✍🏿✍🏿 راوی : برادر رزمنده گردان قمربنی هاشم علیه السلام شب قبل از شهادت با های_تخریب امد محور گردان قمر بنی هاشم علیه السلام کنار در شهر .. حال و هوای خاصی داشت . گفت: باید جاده های جلوی خط لشگر را با انفجار خرج گود برش بدهیم تا تانک های دشمن اگر جلو آمد ند زمین گیر شوند ونتوانند در پا تک ها بسمت نیروها پیشروی کند. اون شب و های_تخریب از خط خودی عبور کردند و مشغول کار شدند و تا اذان صبح طول کشید. قبل از روشن شدن هوا حاجی بچه های تخریب را عقب آورد و پشت نماز صبح رو خواندند. این بود ... اخرین نماز صبحش را با آن خشوع مثال زدنی خواند . سپیده صبح بود. من واقای سعیدی فرمانده گردان قمر بنی هاشم علیه السلام حضور داشتیم و در حال صحبت و خدا حافظی با حاج عبدالله بودیم که خمپاره کنار ما منفجر شد از بین جمع دیدم حاجی روی زمین افتاد. ترکش به پشت سرش خورد . انگار در کمال ارامش به خواب رفته بود فورا به اورژانس پشت خط انتقال داده شد و اقدامات به نتیجه نرسید و پس از عمری مجاهدت به فیض شهادت نائل گردید روحش شاد ..‌ 🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🍃🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 37 سال قبل در چنین روزی 4 اسفند ماه 1364 بعد از یک روز اغما فرمانده عارف اسمانی شد حاج عبدالله صبح روز 3 اسفند در خط مقدم لشگر10 در شهر فاو با انفجار خمپاره دشمن و اصابت ترکش به سر به حالت اغما رفت و روز 4 اسفند ماه در بیمارستان شهر اهواز بال گشود و آسمانی شد. روحش شاد. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 ✅ با حضور سردار فضلی فرمانده لشگر10 🔸گلزار شهدای چیذر امام زاده علی اکبر(ع) سی و هفتمین سالگرد شهادت فرمانده تخریب و مهندسی لشگر10 و شهدای 🔸پنجشنبه 11 اسفند 1401 ساعت 16 به اطلاع دوستان و همسنگران و عاشقان شهدا برسانید @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 ✅ با حضور سردار فضلی فرمانده لشگر10 🔸گلزار شهدای چیذر امام زاده علی اکبر(ع) سی و هفتمین سالگرد شهادت فرمانده تخریب و مهندسی لشگر10 و شهدای 🔸پنجشنبه 11 اسفند 1401 ساعت 16 به اطلاع دوستان و همسنگران و عاشقان شهدا برسانید @alvaresinchannel
گزیده ای از وصیت نامه فرمانده تخریب و مهندسی رزمی لشگر10 شهادت عملیات والفجر 8 4 اسفند 1364 شهر فاو 🔸 وای و صد وای بر آنان كه قدر خودشان را در این چند روزه دنیای فانی نمی‌دانند؛ یعنی دستشان را پر نمی‌نمایند و به اخلاق حسنه و اعمال نیك آراسته نمی‌شوند. افسوس كه دل می‌بندند و دوست می‌دارند چند روزه‌ دنیای فانی را، همچنان دل می‌بندند كه انگار چند صد سال عمر می‌نمایند، غرور می‌ورزند، غفلت زده‌اند و سركشی می‌كنند و در نهایت از درگه‌ خداوند رانده می‌شوند. @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 ✅ 35 سال پیش در آخرین روزهای اسفند سال 66 از جبهه جنوب روح شهید غلامرضا زعفری به معراج رفت. یادش بخیر تخریبچی جیگردار و مخلص..بچه شهسوار بود اما از تهران اعزام شده بود برای جبهه. عملیات محرم برای بچه های لشگر17 در جبهه ی شرهانی معبرزده بود فرمانده ما عاشق غلام بود...میگفت خیلی صاف و زلال است روحش شاد شهیدی بود که رفتنش همه رو غافلگیر کرد با رفتنش همه رو سوزاند. کنار سیدالشهداء(ع) خوش باشد @alvaresinchannel
🔴 شهادت: 26/12/1363 مصطفی نزدیک به بیست ماه توی گردان ما توقف داشت و عملیات بدر به سکوی پرواز پا گذاشت و..... پرید. مصطفی را همه به بندگی ، سادگی ، کم حرفی ، اخلاص ، مهربانی ، سخت کوشی ، نترسی و..... دهها هنر دیگه میشناختن و همه اینها رو اضافه کنید که او هم قاری فرآن بود و هم مداح اهل بیت(ع). 🔸وصف مصطفی را باید از شنید که تعریف کرد : که در عملیات خیبر باور نمیکردم این جوان ساده و کم حرف که همیشه سرش پائینه ، اینقدر جیگر داشته باشه. سید میگفت: اون هایی که مدعی معنویت بودن زیر آتیشی که از زمین و آسمون توی میبارید معنویتشون آب میشد اما مصطفی هر چی کار سختر میشد انگار موتورش داغتر میشد. 🔸 یک روز برای ما گفت که برادرها : بعضی از بچه های گردان که بین شما زندگی میکنند از اولیاء خدا هستند . کسی بین شماست که اهل محاسبه و مراقبه است و تاکید کرد که اگر در پایان روز بخواهد بشمرد چند کلمه حرف زده میتواند.... و همه میدونستن که او فقط مصطفی است . 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹 🌹🥀 ✍️✍️✍️ راوی: اسفند ماه سال 63وقتی بدستور فرمانده بزرگوار برای به قصد زدن جاده به همراه عده ای دیگه از همرزمان به منطقه مربوطه اعزام شدیم حالا بنا به دلایلی عملیات لو رفته بود و ماهم تو ماموریت خودمون موفق نبودیم یه عده از بچه ها شهید و یه عده هم مجروح شده بودن منم از ناحیه دست و پا جراحت سطحی برداشته بودم و باتوجه به اینکه توی خاک دشمن بودیم باید یه جورایی خودمو به عقب میرسوندم:تنها بودم بحمدالله خودمو تقریبا از تیررس دشمن دور کرده بودم رسیدم به یه روستایی فکر کنم اسمش بود کنار یه دیوار کاه گلی حرکت میکردم یه اطاقکی بود یه سوراخ مثل سوراخ سنگر روش بود نگاه کردم دیدم دونفر هیکلی و درشت اندام اون تو کنار هم نشسته بودن هنوز متوجه من نشده بودن منم اول فکر کردم. بچه های ارتشی خودمونن برای همین بی مقدمه گفتم : حاجی درب این اطاق کجاس.. منم بیام داخل.. یکی از اونا با حالت تعجب و ترس زول زد بهم و گفت من که تا اون روز این کلمه رو نشنیده بودم پیش خودم فکر کردم حتما میگه از اون طرف بیاتو . برای همین دو قدم جلو نرفته بودم که یهویی دیدم صدای تیراندازی میاد اونم از توی همون سوراخ سنگر مانند!! منم تا این صحنه رو دیدم دو تا نارنجک همراه داشتم ، خم شدم رفتم زیر همون سوراخ اطاقک ... بعد شم یکی از اون نارنجکارو هدیه کردم به اون بعثیای نامرد. چون شوخی رو خودشون شروع کردن. با منفجر شدن نارنجک بلافاصله صدای تیراندازی قطع شد منم بدون اینکه پشت سرمو نگاه کنم با همون وضعیت (جراحت) سریع اونجارو ترک کردم . 🍁🍁🍁🍁🍁هاقف کلمه عربی (عراقی) و به فارسی یعنی بایست 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🔹✨🔹✨🔹✨🔹✨🔹 🔹 اسارت شرق دجله اسفند ماه سال 63 وقتی بدستور فرمانده بزرگوار برای به قصد زدن پل ارتباطی جاده الاماره ; بصره به همراه عده ای دیگر از اعزام میشوند در حالیکه از ناحیه دست و پا جراحت برداشته بودند به اسارت دشمن در می آیند و مرداد ماه سال 69 با سربلندی به آغوش میهن عزیزمان بازمیگردند. @alvaresinchannel
پایان سال 1363 بود و تازه از ماموریت برگشته بودیم تیپ سیدالشهداء(ع) ماموریت نداشت اما بچه های تخریب به فرماندهی شهید نوریان در این عملیات کمک کار بچه های تخریب قرارگاه ثارالله بودند. یه تعداد بچه ها شهید و مجروح شدند و دو تا اسیر دادیم و برگشتیم مقر بچه های تخریب کنار پل کرخه. بین نماز مغرب و عشاء سال تحویل شد. نماز مغرب رو خوندیم و بعد من شروع کردم دعای تحویل سال رو خوندن و بعد از اون بیاد شهدای عملیات بدر توسلی به سیدالشهداء(ع) کردم. و تا دقایقی بعد از پایان مراسم تحویل سال صدای گریه بچه هایی که به سجده رفته بودند میومد خبر مفقود شدن فرمانده شهیدمان هم بین بچه ها پخش شد بعد از تحویل سال یه تعداد بچه ها مشخص شدند برای اعزام به مقر بچه های تخریب در منطقه هور... یاد اون شب بخیر کنار ما بود و این آخرین سال نویی بود که جسم ظاهریش در این دنیای خاکی بود. (جعفرطهماسبی) @alvaresinchannel
☘️🌿☘️🌿☘️☘️🌿☘️🌿☘️🌿☘️ 🌿☘️🌿☘️ ☘️🌿 ✍️✍️✍️ راوی: تحویل سال 65 مصادف بود با و شب عید مراسم جشن ولادت برگزار شد. همه ی حضور داشتند. هنوز توی آماده باش بودیم و مرخصی به کسی نمیدادند. و تقریبا اون بچه هایی که توی عملیات والفجر هشت مجروح شده بودند خودشون رو به گردان رسونده بودند شب جمعه هم بود.. بعد از برگزاری برنامه شروع شد. برای اینکه لامپ های زیادی توی روشن بود و سفره هفت سین مفصلی چیده بودند قرار شد کسی توی چادرها نباشه و همه ی لامپ ها خاموش باشه که برای موتور برق مشکلی پیش نیاد. برنامه شب سال تحویل و شب عید شیرین کاری های برادر ممقانی بود و بعد از اون مداحی من و . اون شب با توجه به اینکه چند تا روحانی توی گردان بود سخنرانی نداشتیم شلوغ کن های اون شب ، ، و بودند. دوسه هفته از شهادت فرمانده مون میگذشت... بعضی ها تذکر دادند که برادرها به احترام حاج عبدالله کف نزنند. مدام به من تاکید میکرد که برادر طهماسبی بدون کف زدن بخونید. من هم با عصبانیت گفتم: برادر یه دفعه گفتی شنیدم از دور با سر اشاره میکرد که ما میخواهیم کف بزنیم. قرار شد دو انگشتی دست بزنند. تا من میخوندم سعی کردم از دو انگشت بیشتر نشه اما وقتی شروع کرد به سرود خوندن جلسه رو به دست گرفت و یه عده هم از خداخواسته رو رو سرشون گذاشتن. که با شهادت شهید حاج عبدالله فرمانده گردان شده بود هیچ دخالتی نکرد. هرچی پیام از دور به آقا سید اشاره کرد سید توجههی نکرد. اون شب برادر ممقانی هم با شیرین کاری هاش غوغا کرد مخصوصا اون موقع که ادای فخرالدین حجازی رو در آورد. به حالت ایستاده وایساد و آستین هاش رو بالا زد و گفت: نیروی هوایی از هوا.... دوتا دستهاش رو بالا آورد نیروی زمینی از زمین...دوتا دستهاش رو به سمت زمین آورد و نیروی دریایی از دریا.... فاو رو به محاصره خود درآوردن... و محاصره درآوردن رو با چرخوندن کمرش نشون داد. بچه ها از خنده روده بر شده بودن. اون شب خاطراتی بود بیش از 30 شهید اون شب توی جلسه بودند. روز اول فروردین سال 65 ساعت یک و نیم بعد از ظهر سال تحویل شد 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 اوایل خرداد ماه سال 63 بود که بعد از طی مانورهای متعدد در میدان مین واقعی در اردوگاه آموزشی در جاده آهواز آبادان به در سه راهی جفیر آمدیم هوا فوق العاده گرم بود و باد شدیدی هم میوزید به حدی که وزش باد اجازه استقرار چادرها رو نمیداد. با هر مشقتی بود چادرها زده شد و چون اون منطقه بیابونی و پر از عقرب بود تدبیر این شد که با توتون و تنباکو اطراف چادرها رو خط بکشند تا حیوانات موذی از جمله عقرب و رطیل وارد نشوند. وسط اردوگاه هم سه تا چادر به هم وصل کردیم به عنوان حسینیه که برای مراسمات جمعی از آن استفاده شود. و فرمانده ما به جهت معنوی خیلی مواظب نیروهای تحت فرمانش بود و همیشه سعی داشت فعالیت های رزمی و روزمره بچه های تخریب آسیبی به مسائل معنوی نرساند روز 18 ماه رمضان بعد از مراسم صبحگاه تذکرات لازم در خصوص شب نوزدهم ماه مبارک رمضان رو داد و از مسولین دسته و مربیان آموزشی خواست به بچه ها استراحت بدهند که برای شب زنده داری شادابی لازم رو داشته باشند. بعد از صبحانه من رو صدا کرد و فرمود امشب شما برنامه ات برای شب قدر چیه... من هم گفتم حق تقدم با حاج مرشده. اون سال ها پیشکسوت خوننده های گردان تخریب ل10 حاج ابراهیم قاسمی بود که مرشد صداش میکردیم و بنده تا ایشون بود خودم رو جلو نمی انداختم و سعی میکردم به این حریم احترام بگذارم. البته این سین و جیم کردن برای چیز دیگه بود که شهید نوریان خودش لو داد ایشون گفت اگر اجازه بدهید من هم در مراسم احیاء امشب سهیم و شریک باشم. سووال کردم میخواهید بخونید گفت خوندن که نه... یک متن ادبی نشان من داد که در مورد عظمت امیرالمومنین علیه السلام بود و گفت اگر موافق باشید من بعد از روضه خوانی و قبل از اینکه قرآن به سر بگیرید بخونم. چاره ای نبود امر فرماندهی بود و قبول افتاد. شب نوزدهم بعداز اینکه بچه ها شام خوردند به حسینیه گردان اومدند. ابتدا روحانی گردان تخریب سخنرانی کرد شهید سیفی به جهت معنوی انسان وارسته ای بود سواد حوزوی زیادی نداشت اما تا دلت بخواد اهل معنویت بود و بقدری دلنشین صحبت میکرد که در طول سخنرانیش یک لجظه گریه بچه ها بند نمی آمد بعد از شهید سیفی من شروع به خوندن کردم چون مجلس آماده رو تحویل گرفتم وقفه ای در جلسه نیفتاد و بعد حاج مرشد قاسمی نوحه داد و بعد هم شهید نوریان متن ادبی که تهیه کرده بود به سبک خودش خوند. سعی میکرد وسط خوندنش یک حزنی هم به مجلس بدهد اما نشد و کار نگرفت و صدای گریه بچه ها قطع شد و بعد هم قرآن به سرگرفتیم و شهید مصطفی مبینی جوشن کبیر رو شروع کرد و جلسه یکی دو ساعت قبل از اذان صبح تمام شد. بعد از نماز صبح به شوخی از من پرسید برنامه من دیشب چه جوری بود؟؟؟؟؟؟ من هم با خنده گفتم برادر عبدالله مجلس یخ کرد و اون هم با محبتی که داشت گوشم رو پبچوند و گفت: ای شیله پیله دار(تکه کلام شهید نوریان بود) یاد اون روزهای خوب بخیر یاد ناله های عارف شهید علی سیفی یاد صفای باطن شهید مصطفی مبینی بخیر ✍️✍️✍️ راوی: @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 ✍️✍️✍️✍️راوی: روزهای آخر سال 64 بود که حاجی یه تعداد رو جدا کرد و از رفتیم برای غرب کشور. شب احیاء در مریوان بودیم و فردای اون رفتیم برای ارتفاعات لری در پنجوین در یکی از شیارها در کنار مقر چادر زدیم و اسباب اساسیه رو پیاده کردیم. شب رو اونجا خوابیدیم و فرداش رفتیم برای شناسایی میدون مین هایی که بایستی پاکسازی میبشد. تا نزدیک غروب مشغول بودیم و برای نماز مغرب و عشاء اومدیم به . اون شب خوابیدیم و فردا صبح سر صبحونه گفت : دیشب یه خواب دیدم.. بچه ها به شوخی گفتند . برادر عبدالله دیگه چی شد. خیلی جدی گفت دیشب خواب دیدم که به من گفتن ... من گفتم برادر عبدالله میقات یکی از است. حاجی توی فکر رفت زیاد دنبال خوابش رو نگرفت و قضیه تموم شد. رفت جهاد سمنان برای هماهنگی غذای بچه ها برگرده. وقتی برگشت گفت مرشد وسایلت رو بردار بریم جنوب. گفتن جلسه است باید حتما باشم. فکر کنم اون روزها تازه به عنوان فرمانده معرفی شده بود. اومدیم جنوب و ما رو برد گذاشت و خودش رفت دوکوهه برای جلسه... غروب که برگشت حالش دگرگون شده بود. بدون اینکه ازش سوالی کنیم خودش گفت به من گفتن برو تهران کارهات رو انجام بده برای سفر . چند روز بیشتر وقت نداری. برادر عبدالله نوریان در روءیای صادقه بشارت زیارت خانه خدا رو گرفت و اواخر تیرماه سال 64 عازم شد و احرام برای طواف خانه خدابست و در اسفند ماه سال 64 به رسید ومعراجی شد. 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹 🌿🌹🌹 🌿🌹 ✍️✍️✍️ راوی: روز 19 ماه رمضون سال 64 بود که با (فرمانده گردان تخریب لشگرده سیدالشهداءعلیه السلام) از جنوب حرکت کردیم برای سرزدن به که در و "ارتفاعات لری" مشغول پاکسازی میدان های مین بودند. مریوان که رسیدیم ، قبل از رفتن به خط خبر دادند بچه ها برای احیاء اومدند پادگان . رفتیم پادگان شهید عبادت مریوان . پادگان وضع خوبی نداشت و ماشین های آمبولانس در حرکت بودند رفتیم سمت ساختمانی که بچه های تخریب مستقر بودند هنوز ماشین متوقف نشده بود که رو دیدیم. ازرضا وضعیت رو پرسیدیم. اون گفت نیم ساعت قبل هواپیماهای دشمن پادگان رو بمباران کردند. لباس های رضا خونی بود و از ظاهرش برمی اومد که برای کمک رسانی رفته. داخل ساختمون شد و من کنجکاو شدم و با رضا رفتیم سمت محل بمباران. راکت هواپیما خیلی زمین رو گود کرده بود و رضا با دست بالای درخت ها رو نشون میداد که قسمت هایی از بدنهای شهدا پرتاب شده بود. رضا میگفت چند باری هست ظرف این چند روز هواپیماها برای بمباران اومدند... شهید نوریان گفت اگر اینجوری خواسته باشه هواپیماها بیان و بمبارون کنند تلفات بالا میره وتصمیم گرفت بچه ها مجددا به خط مقدم برگردند. چون بیست_و_یکم_ماه_رمضون بود از شهید نوریان خواستیم که احیاء در پادگان باشیم وفردا صبح حرکت کنیم وایشان هم قبول کرد. حدود ساعت 11 شب بود که رفتیم طبقه چهارم یکی از ساختمونهای پادگان برای مراسم احیاء. ابتدا قرار شد روحانی صحبت کنه و بعد من بخونم و مجددا ایشون قرآن سر بگیره. روحانی که اهل مازندرون بود شروع به صحبت کرد و من و کنار هم نشسته بودیم و رضا من رو به حرف میگرفت و باز داشت شرح بمباران دیروز رو میداد که شیخ به ما دوتا تذکر داد که صحبت نکنید .یادمه اون شب مثل اینکه شیخ موقع افطار زیاد خورده بود و وقت صحبت کردن سکسکه میکرد و من و رضا موقع سکسکه اش میخندیدیم .صحبت های شیخ طولانی هم شد و بعد وارد روضه شد و چراغ ها رو خاموش کردند و من شروع کردم به خوندن. با شروع کردم . توی جبهه سنت بود که وقت خوندن این دعا همه به سجده میرفتند. همه در حال سجده و مشغول گریه بودن که صدای شلیک پدافندهای پادگان بلند شد و هنوز به ذکر آخر دعا نرسیده بودیم که من دیدم هیچکس داخل ساختمون نیست و صدای شیرجه هواپیما اومد و با شهید صمدیان نفهمیدیم چهار طبقه ساختمون رو چه طوری پایین اومدیم. وقتی پایین رسیدیم همه روی زمین دراز کشیده بودند و صدای رگبار پدافندها قطع نمیشدوحدود 20 دقیقه ای گذشت و هواپیماها بدون اینکه بمباران کنند منطقه رو ترک کردند. با شهید رضا رفتیم سراغ شیخ که ادامه احیاء رو در ساختمون برگزار کنیم که شیخ با عتاب به ما گفت: نه.حفظ جون واجبه. برادرها به ساختمون های خودشون برند و خدا همینجوری قبول میکنه. اون شب ما برگشتیم به ساختمون خودمون و با جمع بچه های تخریب و درکنار فرمانده مون قرآن به سرگرفتیم . 🌿🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🟢 در شب شهادت در جوار مزار شهدا در گلزار شهدای تهران برگزار شد. پیشکسوتان مهندسی رزمی لشگر10 همه بودند. پیرمرد که نه شیرمرد لشگر10 و سپاه تهران حاج عبدالله براتی هم بود آقا جواد حکمی که روزگاری از فرماندهان لشگر27 و 10 بود هم با اون حالش اومده بود جمع بچه ها جمع بود بعد از قرائت قرآن و زیارت عاشورا ، حاج علی صادقی از فرماندهان مهندسی لشگر10 از روزهای سخت عملیات مهندسی در جاده البهار و ماموریت در شرهانی و فکه گفت که چطور حسن قنبری راننده بلدوذر را چند بار از رفتن مرخصی تهران محرومش کرده و به ماموریت فرستادش.. و در ادامه حاج حسین احمدی از روزهای سخت بچه های مهندسی رزمی لشگر گفت و در آخر هم یادی از کرد... 🔷 دقایقی قبل از غروب هم چند دقیقی این حقیر از بچه های مهندسی تعریف و تمجید کردم و اینکه تربیت حاج عبدالله نوریان در آن مدت کمی که فرمانده مهندسی بود چقدر تاثیر طولانی مدت بر بچه های مهندسی رزمی گذاشت و در انتها به یاد شهدا در شب شهادت جواد الائمه(ع) به یاد روزهای جبهه سر پا سینه زدیم... خدا را شکر که در شب شهادت علی اکبر امام هشتم(ع) کنار علی اکبرهای شهید بودیم... جای همه ی شما خالی بود.(جعفر طهماسبی) @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 به روایت فرمانده لشگر10سیدالشهداء(ع) سید محمد کم حرف و پرکار بود هرجا که سختی کار بیشتر میشد همونجا حاضر بود بهترین گزینه بود که بعداز شهادت به فرماندهی منصوب شد. 🔶 یک کار بی نظیر سال 66 انجام داد . دشمن داشت پاتک میکرد که ارتفاع و رو در پس بگیرد. من از سید محمد یک خواهش کردم. گفتم سید حالا که با این همه سختی این ارتفاعات رو گرفتیم بروید با مانع پاتک دشمن شوید و نگذارید دشمن ارتفاعات رو بالا بیاید. این رو که گفتم سید با صلابت گفت: تا تاریخ تاریخ است . ✅سردار شهید حاج سید محمد زینال حسینی فرمانده گردان تخریب لشگر10 و جانشین تیپ سو کربلا لشگر 10 بود که در 15 تیرماه 1366 در عملیات نصر 4 بر فراز قله های مشرف به شهر ماووت به شهادت رسید @alvaresinchannel