#سلامامامزمانم•°•🕊💚🌻•°•
🌺الـسَّـلامُ عـلیـڪَ یـا بـقـیَّـةَ اللهِ
یـا ابـاصـالـحَ الـمَـهـدي یـا خـلیـفـةَالـرَّحـمـن و یـا شـریـڪَ الـقـران
ایـُّهـا الاِمـامَ الاِنـسُ و الـجـّانّ سـیِّـدے و مـَولاے الاَمـان الاَمــان🌺
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه
#جانڪلام•°•💜🍃🕊•°•
اونقدرعاشقخداباش
ڪہغیرخداروفراموشڪنی..ツ
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه
#آیہگرافے•°•📿🌱🌻•°•
إِنَّہُعَلِیمُ بِذات ِالصُّدور
✨اواسراردرونِسینہهارا
بھ خوبۍمۍداند...:) ♥️
[فاطر۳۸]
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه
#حرفِدل•°•☁️🖇♥️•°•
زندگیام
ڪودڪی،جوانی،پیری...؛
وقفِتوعزیزِفاطمہ،
فدایٺویابنالحسـن :)🌱
#امام_زمان
#اللهمعجللولیڪالفرج🤲🏻
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه
#دلتنگی•°•🕊💛🍃•°•
لایقوصلتوڪہمننیستم😔
اذنبہیڪلحظہنگاهمبده🤲🏻
#السلامعلیڪیاضامنآهو
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه
#یهـحرفِخوب•°•👑🕊💜•°•
خداچہدلبرونہمیگه:↯
#ولآتحزناِنَّاللهمـعنــٰا:)🌿
-غمگیننشومنکنارتمـ💛
#ازتوبهترسراغندارمخدا🙃
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه
#حدیثگرافے•°•📿🕊🌱•°•
✍🏻امامکاظمعلیہالسلامفرمودند:↯
✨هرگاه به کودکان وعده دادید،
بدان وفا کنید ؛🤝
چرا که آنان بر این باورند کهشما
روزى شان را مى دهید .☺️
#فرزند_پروری
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه
#داستانواقعی•°•👍🍃❗️•°•
#زندگی_شیرین
#دنیای_پاک_کودکان
✍خانم معلمی تعریف میکرد: در مدرسه ابتدایی بودم، مدتی بود تعدادی از بچهها را برای یک سرود آماده میکردم. به نیت اینکه آخر سال مراسمی گرفته شود برایشان. روز مراسم بچهها را آوردم و مرتبشان کردم پدر و مادرها هم دعوت بودند. موقع اجرای سرود ناگهان دختری از جمع جدا شد و بجای خواندن سرود شروع کرد به حرکت جلوی جمع. دست و پا تکان میداد و خودش رو عقب جلو میکرد و حرکات عجیبی انجام میداد. بچهها هم سرود را میخواندند و ریز میخندیدند، کمی مانده بود بخاطر خندهشان هرچه ریسیده بودم پنبه شود. با خود گفتم چرا این بچه این کار رو میکنه، چرا شرم نمیکنه از رفتارش؟ این که قبلش بچه زرنگ و عاقلی بود!!رفتم روبرویش، بهش اشاراتی کردم، هیچی نمیفهمید به قدری عصبانیام کرده بود که آب دهانم را نمیتوانستم قورت دهم. خونسردی خود را حفظ کردم، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم، خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرفتر و دوباره شروع کرد! فضا پر از خنده حاضران شده بود. مدیر هم رنگش عوض شده بود، از عصبانیت و شرم عرقهایش سرازیر بود. از صندلیش بلند شد و آمد کنارم، سرش را نزدیک کرد و گفت: فقط این مراسم تمام شود، ببین با این بچه چکار کنم؟ اخراجش میکنم. مادر این دختر هم که نزدیک من بود بسیار پرشور میخندید و کف میزد، دخترک هم با تشویق مادر گرمتر از پیش شده بود. همین که سرود تمام شد پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم: چرا اینجوری کردی؟! چرا با رفقایت سرود را نخواندی؟! دخترک جواب داد: آخر مادرم اینجاست، برای مادرم اینکار را میکردم!! گفتم آخر ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست، چرا آنها اینچنین نمیکنند و خود را لوس نمیکنند؟!
خواستم بکشمش پایین که گفت: خانم معلّم صبر کنید بذارید مادرم متوجه نشه، خودم توضیح میدم؛ مادر من مثل بقیه مادرها نیست، مادر من "کرولال" است، چیزی نمیشنود و من با آن حرکاتم شادی و کلمات زیبای سرود را برایش ترجمه میکردم. تا او هم مثل بقیه مادران این شادی را حس کند! این کار من رقص و پایکوبی نبود، این زبان اشاره است، زبان کرولالهاست همین که این حرفها را زد انگار مرا برق گرفت، دست خودم نبود با صدای بلند گریستم، و دختر را محکم بغل کردم!! آفرین دخترم! فضای مراسم پر شد از پچپچ و درگوشی حرف زدن و... تا اینکه همه موضوع را فهمیدند،، نه تنها من که هرکس آنجا بود از اولیا و معلمان همه را گریاند!! از همه جالبتر اینکه مدیر آمد و عنوان دانشآموز نمونه را به او عطا کرد!!! با مادرش دست همدیگر را گرفتند و رفتند، گاهی جلوتر از مادرش میرفت و برای مادرش جست و خیز میکرد تا مادرش را شاد کند.
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه