eitaa logo
یاران امام زمان (عج)
3.7هزار دنبال‌کننده
25.3هزار عکس
21.7هزار ویدیو
20 فایل
بســـــــــــــمـ‌اللّھ‌الرحمن‌الرحیـــــــــــــمـ راه ظهورت را بستم ..... قبول اماخدا را چه دیدی شاید فردا حر تو باشم . 🔹مدیریت: @Naim62 🔹 مدیرپاسخ به سوالات مذهبی سیاسی و انگیزشی: @Sirusohadi 🔹مدیرپاسخ به سوالات احکام شرعی: @AMDarzi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یاران امام زمان (عج)
🔷 شخصی به نام سفیان ثوری دید که امام صادق علیه السلام یه لباس خیلی خوب و مجلل پوشیده. ⭕️ اومد به ا
✅ واقعا امام صادق علیه السلام چه نگاه قشنگ و دقیقی به موضوع کسب ثروت دارند. وقتی اوضاع مالی عموم مردم خوب بشه اون کسی که استحقاق داره بیشترین ثروت رو داشته باشه مومنین و صالحان هستند نه افراد منافق و کافر. 💢 وقتی این موضوع برعکس بشه یعنی اون جامعه مریض هست. در چنین جامعه بیماری ثروتمندان ناراضی تر از بقیه خواهند بود و برای نابودی فقرا تلاش میکنند! 🔸 بعد میبینیم یه زن و شوهر پزشک با درامد بسیار بالا توی اغتشاشات میریزن سر یه کارگر ساده و او رو به شهادت میرسونند... ⭕️ وقتی پول و ثروت جامعه دست نااهلان بیفته اون ها خیلی زود طغیان میکنند و فقرای مومن رو زیر دست و پای خودشون له خواهند کرد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یاران امام زمان (عج)
✅ واقعا امام صادق علیه السلام چه نگاه قشنگ و دقیقی به موضوع کسب ثروت دارند. وقتی اوضاع مالی عموم مرد
سوالی که مطرح میشه اینه که اگه ما پول در بیاریم و حسابی برای خودمون خرج کنیم این اشکالی داره؟ ✅ ببینید درستش اینه که آدم پول حسابی در بیاره 👈 بعدش برای خودش در حد معمولی خرج کنه ولی تا اونجا که میتونه به دیگران کمک بده و حسابی نور برای خودش جمع کنه.✨🌹 حالا اینکه محدوده خرج کردن برای خودمون چقدر هست؟ ☢️ ببینید برای لباس اون قدری خرج کنید که نه شکل به خودش بگیره و نه اینکه خیلی لباس بدی باشه که بخواد آبروی آدم بره. لباس های مناسب و نسبتا زیبا و البته جنس ایرانی باشه. هر چه ساده تر هم باشه بهتره. 👈 آدم اگه میخواد به بقیه بگه که من تک هستم، بهتره که این رو از نظر عقلی و کمک به دیگران اثبات کنه☺️ توی مبارزه با نفس های خاص. ⭕️ نه اینکه هر روز یه مدل لباس عجیب و غریب بپوشه که همه نگاه کنن و این مثلا تک باشه!
یاران امام زمان (عج)
سوالی که مطرح میشه اینه که اگه ما پول در بیاریم و حسابی برای خودمون خرج کنیم این اشکالی داره؟ ✅ ببین
ادامه مبحث فردا شب رأس ساعت 21 تقدیم حضورتون خواهیم کرد ب شرط حیات بابت پارت های طولانی عذرخواهی میکنم 🌹
1_50128029.mp3
1.76M
هرڪس این صوت رو بشنوه، مطمئنا آرزویی جز ظهور امام زمان‌ (عجل‌الله) نخواهد داشت.🍃 امام_زمان
یاران امام زمان (عج)
❀✿❀ ⃟ 🌸 ⃟❀✿❀ #رمان_حورا #قسمت_بیستم حورا حرص مے خورد و لبانش را مے گزید. دلش مے خواست از این شرای
❀✿❀ ⃟ 🌸 ⃟❀✿❀ باز هم حورا تنها ماند با یک عالمه افڪار درهم و نا به سامان. دلش مے خواست از آن خانه فرار ڪند. ڪسے او را نمے خواست و دایے اش داشت او را به مردے تحمیل مے ڪرد ڪه حورا حتے او را ندیده بود. با خودش گفت:چه فایده داره جواب من ڪه تغییرے نمے ڪنه. بهتره برم سر درسام. ڪتاب قطورش را برداشت و صفحه اے از آن را باز ڪرد. با بسم الله شروع ڪرد و به هیچ چیز دیگر هم فڪر نڪرد تا تمرڪزش روے درس بالا برود. ڪمی خوانده بود ڪه مریم خانم وارد اتاق شد و گفت:دختر چے گفتے به آقاے سعیدی؟ _گفتم نه. _بی جا ڪردے. اون ڪه گفت حورا مے خواد فڪر ڪنه. _زن دایے جان من جوابم فرق نمیڪنه همونے بوده ڪه هست. بهش بگین خودشو خسته نڪنه. سمت ڪتابخانه ڪوچڪش رفت و مریم خانم گفت:خوب گوش ڪن ببین چے میگم دختر. این چند سالم ڪه اینجا بودے زیادے بود. خیلے تحملت ڪردیم. الانم ڪه یک خاستگار خوب پیدا شده باید دمتو بزارے رو ڪولت و برے خونه شوهر. حورا لبش را گزید و بغض پنهانش را قورت داد. دلش مے خواست زمین دهن باز ڪند و او را ببلعد. دلش نمے خواست سربار ڪسے باشد. _من مے خوام با دایے حرف بزنم. مرےم خانم خوشحال از اینڪه او سر عقل آمده و مے خواهد قبول ڪند، رفت و آقا رضا را صدا زد. _بےا حورا ڪارت داره. آقا رضا عینڪش را از چشمش برداشت و برخواست تا به اتاق خواهرزاده اش برود. _ڪاری دارے حورا؟ _داےی من میخوام از اینجا برم. آقا رضا مات و مبهوت به حورا نگاه ڪرد. _چی؟منظورتو نمیفهمم. فکر ڪردم مے خواے بگے جوابت به خاستگ.. _نه دایے جان من مے خوام از این خونه برم تا سربار شما نباشم. _سربار؟ ڪے اینو گفته؟ _خانومتون گفتن من تو این خونه.. زیادیم.. منم.. _بسه حورا. اگه تو نمے خواے با سعیدے ازدواج ڪنے اشڪال نداره. من با مریم حرف میزنم. میدونے ڪه چه اخلاقے داره ناراحت نشو. به درست برس. آقا رضا ڪه بیرون رفت، حورا دوباره مشغول درسش شد اما با حواس پرتے و ناراحتی. ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
یاران امام زمان (عج)
❀✿❀ ⃟ 🌸 ⃟❀✿❀ #رمان_حورا #قسمت_بیست_و_یڪم باز هم حورا تنها ماند با یک عالمه افڪار درهم و نا به ساما
❀✿❀ ⃟ 🌸 ⃟❀✿❀ "آدم خسته هيچ نمى خواهد فقط دلش مى خواهد دست خودش را بگيرد و فقط برود جايى كه قرار نيست هيچ وقت، هيچ كس، هيچ كجا پيدايش كند" حورا خسته بود از همه. از دنیاے تاریک و تیره اش.. از آدم هاے زندگے اش.. از درد هاے هر روزه اش.. از گریه هاے شبانه اش.. می خواست هر چه زودتر این زندگے ڪابوس وار تمام شود . به تقویم رو میزے اش نگاه ڪرد. فردا فاطمیه شروع مے شد. چه زمان خوبے براے دعا بود. باےد با دایے اش حرف بزند تا اجازه بگیرد شب ها به حسینیه محله شان برود. مانند هر شب شام نخورد و خوابید. صبح روز بعد، بعد از دادن امتحان، با اصرار هدے شوار ماشینش شد تا او را به خانه برساند. _مواظب خودت باش حورا جان. —چشم ممنون ڪه منو رسوندی. _فدات بشم خانمے. التماس دعا. دست هدے را فشرد و گفت:ما بیشتر.خدافظ از ماشینش پیاده شد و با ڪلید، در حیاط را باز ڪرد. صدای تق تق ڪفش هاے مریم خانم آمد و بعد هم صداے خودش. _دختره پررو. این ڪے بود ڪه باهاش اومدے خونه هان؟ _کی زن دایی؟اون هدے بود. _هدی؟!آره منم ساده ام باور میڪنم. اون ماشین شاسے بلند زیر پاے یک دختر؟ _زن دایے من ڪے دروغ گفتم آخه ڪه بار دومم باشه؟ باور ڪنین هدے بود. مرےم خانم، بازوے حورا را گرفت و او را ڪشید داخل خانه. _بےا بریم حالیت ڪنم دختره خیره سر. بزار به داییت بگم حسابتو برسه چشم سفید شدے هر غلطے خواستے مے ڪنی. ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
یاران امام زمان (عج)
❀✿❀ ⃟ 🌸 ⃟❀✿❀ #رمان_حورا #قسمت_بیست_و_دوم_و_سوم "آدم خسته هيچ نمى خواهد فقط دلش مى خواهد دست خودش
❀✿❀ ⃟ 🌸 ⃟❀✿❀ زن دایے با اشاره چشم به مهرزاد فهماند ڪه حرفے از مونا نزند. _چرا نگم؟ هان؟ چرا ڪثافت ڪاریاے دخترتو رو نڪنم؟ اون ڪه دیگه شورشو درآورده. شبا دیر میاد. صبح ها زود میره. شما ڪه پدر و مادرشین خبر دارین از ڪاراش؟ فقط بلدین به متهم ڪردن دختر مردم. _مهرزاد خفه شو و برو تو. _نه دیگه این دفعه فرق داره مامان. نمیزارم حورا رو اذیت ڪنین. _من هزار بار به رضا گفتم پنبه و آتیش رو با هم نگه ندار تو خونه. اما به گوشش نرفت اینم شد نتیجه اش. ڪه پسرم جلوم وایسته از این دختره بے همه چیز دفاع ڪنه. خون حورا به جوش آمده بود. با حرص گفت:بسههههه دیگه. ڪاش...ڪاش منم با پدر مادرم مرده بودم ڪه انقدر بے ڪسیم رو به روم نیارین. بعد هم با گریه دوید و وارد خانه شد. مهرزاد با تاسف نگاهے به مادرش ڪرد و گفت:واقعا متاسفم براتون مامان. او هم بیرون ازخانه رفت و در را به هم ڪوبید. چقدر از آن لحظه اے متنفر بود ڪه حورا اشک بر گونه هایش روان شد. دلش قدم زدن هاے تنها را نمے خواست. همراه مے خواست آن هخ نه هر ڪسی...حورا.. ڪاش مے شد دستانش را بگیرد و تا ته دنیا برود. "تنهايى صرفا به این منظور نیست ڪه ڪسے را نداری! گاهى اطرافت را آدم هاى متفاوت پُر مى كنند اما نداشتنِ همان يك نفر تمامِ تنهايى هارا بر سرت خراب مى كند! مشكلِ همه ما "همان يك نفر" است كه نيست..." ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄