eitaa logo
یاران امام زمان (عج)
3.6هزار دنبال‌کننده
25.1هزار عکس
21.5هزار ویدیو
20 فایل
بســـــــــــــمـ‌اللّھ‌الرحمن‌الرحیـــــــــــــمـ راه ظهورت را بستم ..... قبول اماخدا را چه دیدی شاید فردا حر تو باشم . 🔹مدیریت: @Naim62 🔹 مدیرپاسخ به سوالات مذهبی سیاسی و انگیزشی: @Sirusohadi 🔹مدیرپاسخ به سوالات احکام شرعی: @AMDarzi
مشاهده در ایتا
دانلود
یاران امام زمان (عج)
‍ 🌷 #دختر_شینا – قسمت 2⃣7⃣ ✅ فصل شانزدهم 💥 وقتی دوباره برگشتم توی سالن، با خودم گفتم: « چه خوب، صم
‍ 🌷 – قسمت 3⃣7⃣ ✅ فصل شانزدهم 💥 خانم‌ها آرام‌آرام سوار اتوبوس شدند. ما هم نشستیم کنار شیشه. صمد دست خدیجه و معصومه را گرفته بود. بچه‌ها گریه می‌کردند و می‌خواستند با ما بیایند. اولین باری بود که آن‌ها را تنها می‌گذاشتم. بغض گلویم را گرفته بود. هر کاری می‌کردم گریه نکنم، نمی‌شد. سرم را برگرداندم تا بچه‌ها گریه‌ام را نبینند. 💥 کمی بعد دیدم صمد و بچه‌ها آن‌طرف‌تر، روی پله‌ها ایستاده‌اند و برایم دست تکان می‌دهند. تندتند اشک‌هایم را پاک کردم و به رویشان خندیدم. اتوبوس که حرکت کرد، صمد را دیدم که دست بچه‌ها را گرفته و دنبال اتوبوس می‌دود. 💥 همان‌طور که صمد می‌گفت، شد. زیارت حالم را از این‌رو به آن‌رو کرد. از صبح می‌رفتیم می‌نشستیم توی حرم. نماز قضا می‌خواندیم و به دعا و زیارت مشغول می‌شدیم. گاهی که از حرم بیرون می‌آمدیم تا برویم هتل، نیمه‌های راه پشیمان می‌شدیم. نمی‌توانستیم دل بکنیم. دوباره برمی‌گشتیم حرم. 💥 یک روز همان‌طور که نشسته بودم و چشم دوخته بودم به ضریح، یک‌‌دفعه متوجه جمعیتی شدم که لااله‌الااللّه گویان وارد حرم شدند. چند تابوت آرام‌آرام روی دست‌های جمعیت جلو می‌آمد. مردم گل و گلاب به طرف تابوت پرت می‌کردند. وقتی پرس‌وجو کردم، متوجه شدم این‌ها شهدای مشهد هستند که قرار است امروز تشییع شوند. 💥 نمی‌دانم چه‌طور شد یاد صمد افتادم و اشک توی چشم‌هایم جمع شد. بچه‌ها را به مادرشوهرم سپردم و دویدم پشت سر تابوت‌ها. همه‌اش قیافه‌ی صمد جلوی چشمم می‌آمد، اما هر کاری می‌کردم، نمی‌توانستم برایش دعا کنم. حرفش یادم افتاد که گفته بود: « خدایا آدمم کن. » دلم نیامد بگویم خدایا آدمش کن. از نظر من صمد هیچ اشکالی نداشت. آمدم و کناری ایستادم و به تابوت ها که روی دست مردم حرکت می کرد، نگاه کردم و غم عجیبی که آن صحنه داشت دگرگونم کرد. ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یاران امام زمان (عج)
‍ 🌷 #دختر_شینا – قسمت 3⃣7⃣ ✅ فصل شانزدهم 💥 خانم‌ها آرام‌آرام سوار اتوبوس شدند. ما هم نشستیم کنار ش
‍ 🌷 – قسمت ✅ فصل شانزدهم 💥 فردای آن روز با هواپیما برگشتیم تهران. توی فرودگاه یک پیکان صفر منتظرمان بود. آن‌وقت‌ها پیکان جزو بهترین ماشین‌ها بود. با کلی عزت و احترام سوار ماشین شدیم و آمدیم همدان. سر کوچه که رسیدیم، دیدم جلوی در آب و جارو شده. صمد جلوی در ایستاده بود. خدیجه و معصومه هم کنارش بودند. به استقبالمان آمد. ساک‌ها را از ماشین پایین آورد و بچه‌ها را گرفت. 💥 روی بالکن فرش پهن کرده بود و حیاط را شسته بود. باغچه آب‌پاشی شده و بوی گل‌ها درآمده بود. سماوری گذاشته بود گوشه‌ی بالکن. برایمان چای ریخت و شیرینی و میوه آورد. بچه‌ها که از دیدنم ذوق‌زده شده بودند توی بغلم نشستند. صمد بین من و مادرش نشست و در گوشم گفت: « می‌گویند زن بلاست. الهی هیچ خانه‌ای بی‌بلا نباشد. » 💥 زودتر از آن چیزی که فکرش را می‌کردم، کارهایش درست شد و به مکه مشرّف شد. موقع رفتن ناله می‌کردم و اشک می‌ریختم و می‌گفتم: « بی‌انصاف! لااقل این یک ‌جا مرا با خودت ببر. » گفت: « غصه نخور. تو هم می‌روی. انگار قسمت ما نیست با هم باشیم. » 💥 رفتن و آمدنش چهل روز طول کشید. تا آمد و مهمانی‌هایش را داد، ده روز هم گذشت. هر چه روزها می‌گذشت، بی‌تاب‌تر می‌شد. می‌گفت: « دیگر دارم دیوانه می‌شوم. پنجاه روز است از بچه‌ها خبر ندارم. نمی‌دانم در چه وضعیتی هستند. باید زودتر بروم. » 💥 بالاخره رفت. می‌دانستم به این زودی‌ها نباید منتظرش باشم. هر چهل‌وپنج روز یک بار می‌آمد. یکی دو روز پیش ما بود و برمی‌گشت. تابستان گذشت. پاییز هم آمد و رفت.
تقدیم نگاه پرمهرتون ادامه دارد.....🌹
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۱۹۸ چرا؟مگه من چم شده؟ چیزی نیست زودخوب میشی بدون اینکه به من ویاس
🥀 اگه کاری داشتی خبرم کن به طرف دررفت محسن سرجاش ایستادولی برنگشت ممنون که برادرخوبی برای آیداهستی لبخندی زدوسرشوتکان دادورفت بیرون آیداچندساعت خوابیدومن بهش خیره بودم وقتی داشت بیدارمی شدباز ازترس و وحشتی که دیشب داشت می گفت وناله میکردمنم فقط اشک ریختم چشماشوآروم بازکرد آیداجان خوبی؟ هیچی نگفت چقدراین دختربخشنده ومهربونه ایداتوروخدامنوببخش توحال خودم نبودم باصدای خش داری گفت: دوست ندارم اشک مردزندگیم موببینم بااین حرفش بال درآوردم دوست داشتم پروازکنم هرچقدردادزدم دروبازنکردی خیلی ترسیدم سردم بود دیگه حرفی نزدفقط اشک بودکه ازگوشه چشمش سرازیرمیشد بعدازدوروزمحسن مرخصش کرد دو روز سخت پرازدرد روحی وجسمی برای آیدای مظلومم دوروزدرسکوت گذشت وبامن حرف نزد به زورمحسن ازدست محسن چندقاشق سوپ می خورد موقع آماده شدن یاسمین وارداتاق شد: آیداجان منوببخش باورکن منظوری نداشتم به خیال خودم میخواستم کمکی کرده باشم دل آیدامثل دریابودلبخندبی جونی زد:بخشیدم ولی دیگه باهات درددل نمیکنم یاسمین لبخندی زدوگونه ی آیداروبوسید:تواین دوسال تاحالا اخم محسن ندیده بودم ولی تواین دو روز اینقدربامن سرسنگین بودکه نگوگفته تاآیدا تورونبخشه منم نمی بخشمت تازه یه سیلی خوردم آیداخنده ی بی جونی کرد:حقته اگه تویه سیلی خوردی من کلی کتک خوردم خلاصه بین این دودوست آشتی برقرارشد خوش به حال یاسی باکمک یاسی لباسش وپوشید وقتی وارحیاط بیمارستان شدیم..... ادامه دارد..... https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۱۹۹ اگه کاری داشتی خبرم کن به طرف دررفت محسن سرجاش ایستادولی برن
🥀 باد سرد تن رنجورشو لرزوند بااینکه پالتوتنش بودبه خاطرضعف جسمانیش لرزبه تنش افتادسریع کتمودرآوردموروی شونش انداختم دستش روی شکمش بود کمرش خمیده بودبرای اینکه راحت باشه ماشینوتادم درآورده بودم محسن کنارش ایستاد: آیداجان من هنوزسرحرفم هستم اگه دوست داشته باشی میتونی بیای خونه ی من باتعجب ودلشوره به آیداومحسن چشم دوختم اگه آیدابره چی؟باصدای آیدابه خودم اومدم ممنون داداشی تااینجام خیلی زحمت دادم میخوام برم خونه ی خودم وای دلم آیدا...منو بخشیدی؟ نه صابون به دلت نزن فقط گفتم میرم خونم ولی حرفی از بخشیدن نزدم بادم خوابیدولی همینم خوبه کاچی به ازهیچی باخداحافظی ازمحسن ویاسی به خونه برگشتیم صندلی وبراش خوابوندم تا راحت ترباشه تمام مسیرچشماش بسته بود ازاینکه بامحسن نرفته خوشحال بودم [[**آیدا**]] وقتی چشماموبازکردم توی بیمارستان بودم ودردشدیدی توی دلم احساس کردم بادیدین آیدین ترسیدم خودموجمع کردم به محسن گفتم بگوبرن بیرون وقتی فهمیدم عمل شدم خیلی ترسیدم ولی محسن برادرانه بهم آرامش داد از کاری که آیدین بامن کرده بودبراش گفتم ازترسم ازدردم ازسرمایی که کشیدم فقط گوش دادو دلداریم داد: آیداجان می دونم خیلی دردوسختی کشیدی ولی آیدین واقعاگیج بود وقتی یاسی بهش گفت دیونه شدهرچقدرسعی کردم جلوشوبگیرم نتونستم کاش خودم می رسوندمش خونه بعدازاینکه توروبیرون میکنه خوابش میبره ب زور بیدارمیشه وقتی بیدارمیشه تازه می فهمه توعالم توهم چکرده......... ادامه دارد..... https://eitaa.com/amamzaman3138
35.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️تطبیق وجود،تطبیق بلا ربط میان قمرمنیر بنی هاشم و امیرالمومنین علیهما السلام. https://eitaa.com/amamzaman3138
🔴 امام سجاد علیه السلام : 🔵 مردم زمان غيبت او كه معتقد به امامت او هستند و منتظر ظهورش مي‌باشند از مردم هر زمانى برترند زيرا خداى تبارك و تعالى عقل و فهم و معرفتى به آنها عطا كرده است كه غيبت نزد آنها چون مشاهده است. 📚 کمال الدین ج ۱ ص ۳۲۰ 🌕 فرا رسیدن سالروز میلاد با سعادت امام سجاد علیه السلام بر وجود نازنین امام عصر ارواحنا فداه و همه منتظران مبارک باد. https://eitaa.com/amamzaman3138