یاران امام زمان (عج)
🌷 #دختر_شینا – قسمت 0⃣6⃣ ✅ فصل پانزدهم 💥 بالاخره سنگر آماده شد؛ یک پناهگاه کوچک، یکدریکونیم م
🌷 #دختر_شینا – قسمت 1⃣6⃣
✅ فصل پانزدهم
💥 صمد ایستاده بود روبهرویم، با سر و روی خاکی و موهای ژولیده. سلام داد. نتوانستم جوابش را بدهم. نه این که نخواهم، نایِ حرف زدن نداشتم.
گفت: « بچه به دنیا آمده؟! »
باز هم هر کاری کردم، نتوانستم جواب بدهم. نشست کنارم و گفت: « باز دیر رسیدم؟! چیزی شده؟! چرا جواب نمیدهی؟! مریضی، حالت خوش نیست؟! »
میدیدمش؛ اما نمیتوانستم یک کلمه حرف بزنم.
💥 زل زد توی صورتم و چند بار آرام به صورتم زد. بعد فریاد زد: « یا حضرت زهرا(س)! قدم، قدم! منم صمد! »
یکدفعه انگار از خواب پریده باشم، چند بار چشمهایم را باز و بسته کردم و گفتم: « تویی صمد؟! آمدی؟! »
صمد هاج و واج نگاهم کرد. دستم را گرفت و گفت: « چی شده؟! چرا اینطوری شدی؟! چرا یخ کردی؟! »
گفتم: « داشتم برفها را پارو میکردم، نمیدانم چی بر سرم آمد. فکر کنم بیهوش شدم. »
پرسیدم: « ساعت چند است؟! »
گفت: « ده صبح. »
💥 نگاه کردم دیدم بچهها هنوز خواباند. باورم نمیشد؛ یعنی از ساعت شش صبح یا شاید هم زودتر خوابیده بودم. صمد زد توی سرش و گفت: « زن چهکار کردی با خودت؟! میخواهی خودکشی کنی؟! »
نمیتوانستم تنم را تکان بدهم. هنوز دستها و پاهایم بیحس بود.
پرسید: « چیزی خوردهای؟! »
گفتم: « نه، نان نداریم. »
گفت: « الان میروم میخرم. »
گفتم: « نه، نمیخواهد. بیا بنشین پیشم. میترسم. حالم بد است. یک کاری کن. اصلاً برو همسایه بغلی، گُلگز خانم را خبر کن. فکر کنم باید برویم دکتر. »
💥 دستپاچه شده بود. دور اتاق میچرخید و با خودش حرف میزد و دعا میخواند. میگفت: « یا حضرت زهرا(س)! خودت به دادم برس. یا حضرت زهرا(س)! زنم را از تو میخواهم. یا امام حسین(ع)! خودت کمک کن. »
گفتم: « نترس، طوری نیست. هر بلایی میخواست سرم بیاید، آمده بود. چیزی نشده. حالا هم وقت به دنیا آمدن بچه نیست. »
گفت: « قدم! خدا به من رحم کند، خدا از سر تقصیراتم بگذرد. تقصیر من است؛ چه به روز تو آوردم. »
دوباره همان حالت سراغم آمد؛ بیحسی دستها و پاها و بعد خوابآلودگی. آمد دستم را گرفت و تکانم داد. « قدم! قدم! قدم جان! چشمهایت را باز کن. حرف بزن. من را کشتی. چه بلایی سر خودت آوردی. دردت به جانم قدم! قدم! قدم جان! »
💥 نیمههای همان شب، سومین دخترمان به دنیا آمد. فردای آن روز از بیمارستان مرخص شدم.
صمد سمیه را بغل کرده بود. روی پایش بند نبود. میخندید و میگفت: « این یکی دیگر شبیه خودم است. خوشگل و بانمک. »
مادر و خواهرها و جاریهایم برای کمک آمده بودند. شینا تازه سکته کرده بود و نمیتوانست راه برود. نشسته بود کنار من و تمام مدت دستهایم را میبوسید. خواهرها توی آشپزخانه مشغول غذا پختن بودند، هر چه با چشم دنبال صمد گشتم، پیدایش نکردم. خواهرم را صدا زدم و گفتم: « برایم یک لیوان چای بیاور. »
💥 چای را که آورد، در گوشش گفتم: « صمد نیست؟! »
خندید و گفت: « نه. تو که خواب بودی، خبر دادند خانم آقا ستار هم دردش گرفته. آقا صمد رفت ببردش بیمارستان. »
شب با یک جعبه شیرینی آمد و گفت: « خدا به ستار هم یک سمیه داد. »
چند کیلویی هم انار خریده بود. رفت و چند تا انار دانه کرد و توی کاسهای ریخت و آمد نشست کنارم و گفت: « الحمدللّه، اینبار خوشقول بودم. البته دخترمان خوب دختری بود. اگر فردا به دنیا میآمد، اینبار هم بدقول میشدم. »
💥 کاسهی انار را داد دستم و گفت: « بگیر بخور، برایت خوب است. » کاسه را از دستش نگرفتم. گفت: « چیه، ناراحتی؟! بخور برای تو دانه کردم. »
کاسه را از دستش گرفتم و گفتم: « به این زودی میخواهی بروی؟! »
گفت: « مجبورم. تلفن زدهاند. باید بروم. »
گفتم: « نمیشود نروی؟! بمان. دلم میخواهد اینبار اقلاً یک ماهی پیشم باشی. »
خندید و سوتی زد و گفت: « او... وَه... یک ماه! »
گفتم: « صمد! جانِ من بمان. »
گفت: « قولت یادت رفته. دفعهی قبل چی گفتی؟! »
گفتم: « نه، یادم نرفته. برو. من حرفی ندارم؛ اما اقلاً اینبار یک هفتهای بمان. »
رفت توی فکر. انگشتش را لای کوکهای لحاف انداخته بود و نخ را میکشید گفت: « نمیشود. دوست دارم بمانم؛ اما بچههایم را چه کنم؟! مادرهایشان به امید من بچههایشان را فرستادهاند جبهه. انصاف نیست آنها را همینطوری رها کنم و بیایم اینجا بیکار بنشینم. »
التماس کردم: « صمد جان! بیکار نیستی. پیش من و بچههایت هستی. بمان. »
ادامه دارد...
یاران امام زمان (عج)
🌷 #دختر_شینا – قسمت 1⃣6⃣ ✅ فصل پانزدهم 💥 صمد ایستاده بود روبهرویم، با سر و روی خاکی و موهای ژول
تقدیم نگاه پرمهرتون
ادامه دارد.....🌹
یاران امام زمان (عج)
💐﷽💐 🕌🕌🕌 #ســاعـــــتعاشقـــــی🕗 ۸ شب🌙 #بہوقتامامهشتـــــم🕌 ✨✨✨✨✨ #صلواتخاص
السلام علیک یا علی بن موسی رضا
اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم 🌹
4_5798788242870376933.mp3
5.6M
🔷: وظایف شیعیان برای ظهور آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🎤: حجتالاسلام والمسلمین حاج سید مجید نبوی
جمعه ۲۸_۱۰_۱۴۰۳
در
🍃مهدیه بزرگ اصفهان
یاران امام زمان (عج)
🔸 موضوعی که وجود داره اینه که محبت با ادب تفاوت هایی داره 👈🏼 و الزاما هر کسی محبت داشت ادب هم پیدا
ولی یه نکته رو اجمالا عرض کنم😊
خیلی روی بحث ادب فکر کنید. واقعا گمشده تمدن امروز و گمشده زندگی های ما ادب هست.✔️🌿
❇️ ما باید سعی کنیم در هر کاری ادبش رو یاد بگیریم و طبق ادبش اون کارها رو انجام بدیم. اینجوری میتونیم امیدوار باشیم که یه رفتار با ثبات و پر از منفعت در زندگی داشته باشیم.
برای مثال الان میتونید تمرین کنید و آداب و اعمال قبل از خواب رو رعایت کنید و بعد بخوابید. تمرین خوب و مفیدی خواهد بود🌿
یاران امام زمان (عج)
ولی یه نکته رو اجمالا عرض کنم😊 خیلی روی بحث ادب فکر کنید. واقعا گمشده تمدن امروز و گمشده زندگی های م
🔸 یکی از مسائلی که ما باید بهش دقت کنیم اینه که ادب صرفا یه رفتار مقابل دیگران نیست.
بلکه ادب در کارهای شخصی خودمون هم باید باشه.
مثلا چرا فرمودن با اینکه توی خونه نامحرمی هم نیست اما خانم ها موقع نماز چادر بپوشن؟
✅ این به خاطر ادب نماز هست. اصلا نماز چیزی جز ادب نیست. همه اعمال نماز در واقع ادب گذاشتن مقابل خداوند متعال هست
🔹 البته در مورد نماز مودبانه به طور مفصل در آینده صحبت خواهیم کرد ولی همین رو بدونید که رعایت ادب در مسائل شخصی هم وجود داره.
یاران امام زمان (عج)
🔸 یکی از مسائلی که ما باید بهش دقت کنیم اینه که ادب صرفا یه رفتار مقابل دیگران نیست. بلکه ادب در کار
🔶 مثلا ممکنه یه موقع هیچ کسی توی خونه نباشه و آدم بخواد با لباس زیر توی خونه راه بره!
✅ آدمی که خیلی مودب باشه همینقدر هم راضی نمیشه که بخواد با لباس زیر توی خونه حرکت کنه.
رعایت ادب یه لطافت و زیبایی خاصی به روح و جسم انسان میده.
💕 ادب خیییییلی زیباست... خییییلی عالیه...
خدایا ادب فراوان رو نصیب و روزی همه ما بفرما...
یاران امام زمان (عج)
🔶 مثلا ممکنه یه موقع هیچ کسی توی خونه نباشه و آدم بخواد با لباس زیر توی خونه راه بره! ✅ آدمی که خیل
☢️ قبول دارید آدم هرچقدر فرهنگ غربی پیدا کنه بی ادب تر میشه
و هرچقدر فرهنگ اصیل دینی پیدا کنه مودب تر خواهد شد؟
⭕️ اگه یه نگاهی به کلیپ های طنز کانال های غربگرا بندازید کاری جز ترویج بی ادبی ندارند...
تمام فیلم های غربگرایان همگی پر از اهانت و شهوترانی و بی ادبی هست...